eitaa logo
در مسیر شهادت
661 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
668 ویدیو
15 فایل
❧ هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند. #سیدنا #راهیان_نور_مجازی ⇢سازمان بسیج دانش آموزی استان قزوین ❥
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخِ‌شهادت‌ِیه‌پھلوونِ‌مهربون - یہ‌مداح .. - یہ‌داداشِ‌باغیرت ! - یہ‌مردِ‌واقعے .. - یہ‌سربازخالص ! - یہ‌همدم‌‌بی‌نڟیر .. کسی‌که‌مزارش‌شدپاتوقِ‌دلشکسته‌ها .. صداش‌شد‌روشناییِ‌راهِ‌گمشده‌ها .. راهش‌شدراه‌همہ‌دلداده‌ها .. 🆔 @darentezareshahadat
شهیدی که سوخت و ذوب شد... کوله‌پشتی‌اش را محکم بسته بود. کوله سنگین بود.  پر بود از خرج و موشک آر.پی.جی. داشتیم پشت سر هم به ستون از داخل معبر رد می‌شدیم. سنگرهای دشمن در 200 متری‌مان قرار داشتند. آرام‌آرام و بی هیچ صدایی جلو می‌رفتیم. اطرافمان میدان مین بود. کوچکترین صدایی فاجعه به بار می‌آورد…   ناگهان کوله‌پشتی علی گلوله خورد. و خرج‌های آر پی چی آتش گرفتند… و علی شعله‌ور شد.کوله‌پشتی علی محکم بسته شده بود و خرج‌ها هم خیلی سریع آتش گرفته بودند. امکان اینکه کوله‌پشتی علی را باز کنیم نبود.  همه بهت‌زده داشتند علی را نگاه می‌کردند. شعله‌های آتش لحظه به لحظه بیشتر علی را در کام خودشان می‌کشیدند و همه هر لحظه‌ منتظر بودند که علی فریاد بزند و دشمن شروع به تیراندازی کند. علی همانطور که داشت می‌سوخت، نارنجک‌هایش را از خودش جدا کرد و یک کار دیگر هم کرد. دستش را گرفت جلوی دهانش و مظلومانه روی زمین افتاد. فقط می‌شد نگاه کرد. شعله‌ها ذره ذره علی را می‌سوختند و علی جلوی چشم‌های ما داشت جان می‌داد. علی داشت جان می‌داد ولی جلوی دهانش را محکم گرفته بود. 🆔 @darentezareshahadat
آتش کم کم سرد شد. علی که هنوز ته‌رمقی برایش مانده بود با اشاره از یکی از بچه‌ها تقاضای آب کرد. رزمنده چفیه‌اش را خیس کرد و گذاشت روی لب‌های علی… شاید این حق علی بود که لحظه‌ آخر در میان این همه آتش، طعم آب را بچشد.  آبی که برای علی حتماً مراد بود و نوید لحظه‌هایی از بهشت را به این بسیجی 16 ساله می‌داد. چفیه خیس را که گذاشتند روی لب‌هایش، نگاهش برای همیشه خیره ماند و شهید شد. "شهید بزرگوار علی عرب "_بسیجی 16 ساله شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🌹🕊 🆔 @darentezareshahadat
🔰 | روز جوان مبارکباد 🔅ولادت حضرت علی‌اكبر (ع) (11 شعبان 33 ق) - روز جوان 🔹جوانان ببینند که امروز و آینده، چقدر به وجود آنها احتیاج است؛ خودشان را برای آینده بسازند. (امام خامنه‌ای، ۲۴/۵/۱۳۶9 @darentezareshahadat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️حکایت امام حسین(ع) و جوان عراقی 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام @darentezareshahadat
🌸🍃🌸🍃 ای مهربانترین ! بازهم مثل همیشه احساس مرا عالی‌ ، اندیشه ام را زیبا و شب و روزم را پراز انرژی مثبت بفرما . ای زیباترین! امروز درد و غم ها را ، باورهای محدود کننده را‌ ، همه ی آرزوهای غیر حقیقی را ، فقر وتنگدستی را ، چون وچرا و اگر را، گذشته را ، رابطه های بی اثر را ، همه را رها میکنم ، چون به یاری تو اعتماد دارم . 🆔 @darentezareshahadat
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... @darentezareshahadat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 دعای با نوای حاج محمود کریمی | بشنویم و زمزمه کنیم به نیت فرج، رفع ویروس منحوس و خطیر کرونا و استشفای مریضان 🌴 🆔 @darentezareshahadat
رمان نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور 🆔 @darentezareshahadat
♥️📚♥️📚♥️ 📚♥️📚♥️ ♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° _نمیدونم دیشب یه خواب عجیبی دیدم +خلاصه من که نیستم! مامانتم همینطور پس در نهایت نمیتونی بری! _مامان هم نیستتت؟ کجاست؟ +گفت امشب شیفتِ! _اهههه لعنت ب این شانس. شما ساعت چند میاین خونه؟ +من الان میرم شاید ۸ یا ۸ و نیم! _اووفف!!!!باشه. اینو گفتمو دوییدم سمت اتاقم. حوصله ی هیچکیو نداشتم. کتابامو با پام شوت کردم یه سمتِ اتاق و رو تختم دراز کشیدم و گوشیمو گرفتم دستم. که بابا با چندتا ضربه به در اتاق وارد شد! +حالا ساعت چند هس؟ _هفت! +خب من سعی میکنم زودتر بیام تو آماده باش که هر وقت اومدم سریع بریم! پریدم پایین و با جیغ گفتم _مرسییی بابایِ خوبم در اتاق و بست و رفت مشغول چک کردن تلگرام و اینستاگرامم شدم که دیدم ریحانه از تشییع شهدا یه پست گذاشته! با دقت نگاش کردم اما به خاطر کیفیت بدِ دوربین ریحانه خیلی فیلم داغونی بود ‌وواضح نبود چهره های آشنا میدیدم ولی دور وایستاده بودن همه دورِ تابوتُ گرفته بودن و راه میرفتن تو کپشنشم نوشته بود"شهید گمنام سلام. خوش اومدی مسافرِمن خسته نباشی پهلوون خوش اومدی به شهرمون!" پستش یِ حس و حالِ خاصی داشت. ۵ بار ۱۰ بار یا شایدم بیشتر از اول این فیلمِ یک دقیقه ایُ دیدم حس خوبی بهم میداد! یه حسّ پر از آرامش تو حال و هوای خودم بودم و مشغول دیدن فیلم که دیدم اشکام رو گونم سر خورد. دلیلِ اشکامونمیفهمیدم ولی بیشترازهمیشه آروم بودم بالاخره هر جور که بود دل از فیلمِ کندم به ساعت نگاه کردم تقریبا نزدیکای ۶ بود رفتم سمت کتابخونه که کتاب ریاضیمو بردارم و به فرمولش نگا بندازم و تست بزنم که کتابی که بابااز دادگاه اورده بود نظرموجلب کرد دستمو دراز کردمو برش داشتم به جلدش نگا کردم که نوشته بود"دخترِ شینا" بیخیالش شدم انداختمش رو تخت برگشتم پایین تایه چیزی بخورم در یخچالو بازکردم ولی چیزی پیدا نکردم کابینتارم گشتم ولی بازم چیزی نبود از تو یخچال پاکت شیرُ یه موزدر اوردم و ریختمشون تو مخلوط کن و مثلا شیرموز درست کردم ریختم تولیوان قشنگِ صورتیمُ با اشتیاق رفتم تو هال نشستم روکاناپه و تلویزیونُ روشن کردم کانالا رو بالا پایین کردم میخواستم خاموشش کنم که یه دفعه روکانال افق مکث کردم یه خانمی رو نشون میدادکه گریه میکرد دقیق که شدم فهمیدم همسرِشهیدِ! دست نگه داشتمو تا اخرِبرنامه رو نگاه کردم بادقت چقدر دلم براش میسوخت زنِ بیچاره چه صورتِ ماهُ خوشگلیم داش اخه مگه دیوونن مردم که برا پول میرن خارج از کشور میجنگن میمیرن بی جنازه و هیچی اخه یعنی چی معلوم نی فازشون چیه چشونه؟ خدایی پول انقدرارزش داره تو دلم اینو گفتم که همون لحظه گریه خانومه شدت گرف دقت کردم ببینم چی میگه حرفاش که تموم شدفیلمُ روبچه ای که تو بغلش بود زوم کردن نمیدونم چرا یه دفعه دلم یه جوری شد به ساعت نگاه کردم فیلمِ تقریبا تموم شده بودُ تیتراژِپایانی شروع شده بودُ اسما بالامیرف تلویزیونُ خاموش کردم ورفتم بالاسمت اتاقم. ساعت دیگه هفت شده بود دلشوره گرفته بودم کمدموُ واکردم یه مانتویِ بلند سرمه ای که خیلی ساده بودبا یه شلوار مشکی کتان برداشتم و پوشیدم از کمدشال و روسری هم یه روسری سرمه ای بلندبرداشتم موهاموسفت بستمو روسریُ سرم کردم یه کیفِ اسپورت هم برداشتمووسایلمو ریختم توش یه ادکلن خوشبو از رومیزآرایشم برداشتم و دوتا فِش به لباسم زدم این دفعه بدون هیچ آرایش نمیدونم چراولی وجدانم‌ اجازه نمیداد ارایش کنم کیفمُ گرفتم ورفتم پایین نشستم رومبلُ منتظر بابا شدم‌ عقربه دقیقه شمار نزدیک ۱۲میشدو من بیشتراسترس میگرفتم میترسیدم که نرسم تلفنُ برداشتمُ چندبار شماره بابا رو گرفتم جواب نمیداد‌ کلافه پوفی کشیدم و دوباره تلویزیونو روشن کردم کانالارو جابه جا کردم و بی حوصله رو یه شبکه نگه داشتم که هشداربرای کبرا ۱۱میداد از گرسنگی دل ضعفه گرفتم ‌تازه یادم افتاد که شیرموزم مونده رومیز رفتم برش داشتمُ همشُ بایه قورت فرستادم سمت معده ی عزیزم به تهِ خالیِ لیوان نگاه کردم تازه فهمیدم بهش شکر نزده بودم به ساعت نگاه کردم هشت و نیم بود _مثلا میخواست به خاطر من زودتر بیاد با شنیدن صدای بوق ماشین بابا چراغارو خاموش کردم و پریدم بیرون با عجله کفشمو پوشیدم و بندشو نبسته رفتم تو ماشین ترجیح دادم غر نزنم که نظرش عوض نشه باشناختی که ازش داشتم تا همین جاشَم لطف کرده بود بنده ی خدا رو قوانینش پا گذاشته بود با عجله سلام کردم و ادرس و بهش دادم اونم با ارامش پاشو گذاشت رو گاز و حرکت کرد که گفتم _اینجور که شما میرونین شاید هیچ وقت نرسیم بابا جون و یه لبخند مضخرف زدم بدون اینکه به من نگاه کنه گف +چه فرقی میکنه ما میریم یا میرسیم یا نمیرسیم دیگه هم فالِ هم تماشا تا قسمتمون چی باشه بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️ 🆔 @darentezareshahadat
♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° آروم گفتم _قسمتُ خودمون میسازیم. انگار که شنید پاشو گذاشت رو گاز و با تمام وجود گاز داد‌ یه لبخند پیروزمندانه نشست رو لبم یه حسی بهم میگفت نمیرسم ولی به قول بابا هم فال بود هم تماشا!! بعدِ یه ربع تا بیست دیقه رسیدیم دم هیئت. خلوت بودنِ خیابون هیئت نشون از تموم شدن مراسم میداد. با حالت اشکبار رو به بابا گفتم _اه دیدینننن چرا اخه انقدر دیرررر حالا دیگه ساعت نُهِ!!! نه ! +خب حالا برو ببین شاید کسی باشه. _نه دیگه دست شما درد نکنه ممنون لطف کردین تا همینجاشم برگردین خونه لطفا. بابا سوییچِ ماشینو زد که دیدم یکی از در هیئت اومد بیرون بلند گفتم _عههههه نگه دارین یه دقیقه این و گفتمو از ماشین پریدم بیرون دلم یه جورِ خاصی شد . هیچ وقت تو عمرم این حسُ نداشتم. ناخودآگاه کشیده شدم سمت در ورودی. به اونی که از هیئت اومد بیرون گفتم _هستن هنوز ؟ سرشو تکون داد و گفت +تو مردونه!!! ولی مراسم تموم شده. کفشمو در اوردم و رفتم قسمت آقایون. یه جای خیلی بزرگ بود . انتهاش یه سری آدم جمع شده بودن . بدون اینکه به دور و برم نگاه کنم اروم قدم بر میداشتم . که یه دفعه همه بلند شدن یه صدای آشنا گف +آروم بچه هآ آروم بلندش کنید!!! بسم الله یه یاعلی گفتنو تابوتو بلند کردن و گذاشتن رو شونشون ‌. حس کردم قلبم داره میاد تو دهنم. بی اختیار قدمامو تندتر کردم و رفتم سمتشون ‌ اوناهم دیگه حرکت کردن‌ چند قدمِ اخرِ باقی مونده رو دوییدم که همه نگاشون زوم‌شد رو من با هول و ولا دنبال آشنا میگشتم که دیدم محسن زیر تابوتُ گرفته... با چشایِ پر اشک نگاهش کردم اونم نگاهم کرد . دیگه اشکام سرازیر شد ملتمسانه گفتم _آ...آقا محسن....!! اطرافشو نگاه کرد _با شمام. میشه خواهش کنم یه دیقه نرید؟ همه با چشایِ گرد زل زدن به من. _خواهش میکنم یه دیقه شهیدُ بزارید زمین من به زور خودمو رسوندم اینجا . دیگه وایستاده بودن . مردد نگام کرد و نگاشو برگردوند یه سمت دیگه که صدای ریحانه رو شنیدم . +عه اومدی ؟ چرا انقد دیر؟ _میگم‌برات بعدا. میشه به اینا بگی فقط یه دیقه اجازه بدن منم ببینم شهیدُ؟ ریحانه با چشاش یه سمتُ نگاه کرد برگشتم طرف زاویه دیدش. که دیدم داره به یه پسری که لباس چریکی بسیجی تنشه نگاه میکنه .اول نشناختم بعد که بیشتر دقت کردم فهمیدم محمدِ!!! به محسن نگاه کرد و سرشو تکون دادو خودش رفت ... محسن اینام که زیر تابوتُ گرفته بودن اروم گذاشتنش زمین و رفتن کنار!! به ریحانه گفتم _میشه کنارش بشینم؟ وضو دارم به خدا! +بشین عزیزم بشین. فقط یه خورده سریع تر دیرشون شده! _قول میدم. یه لبخند به من زد و ازم دور شد ‌ ادمایی هم که اطرافم بودن ازم فاصله گرفتن. وایستادم کنارش. بهش نگاه کردم . همونی که تو خوابم دیدم . تو یه تابوت که دورش پرچم ایران پیچیده بود از همونایی که تو تلویزیون نشون میدادنُ تو پیج محمدم دیده بودم روش نوشته بود "شهید گمنام" (۱۸ ساله) ناخوداگاه اشکام میریخت رو گونم . شوری اشکمو رو لبم حس کردم. نمیفهمیدم چرا گریم گرفته!! از همه مهم تر نمیدونستم چرا به این شدت. سعی کردم اشکامو پنهون کنم که کسی متوجه نشه . به تابوت نگاه کردم . اروم گفتم _تو همونی که دستمو گرفتی؟ کمک کردی اره؟؟ تویی پسر حضرتِ زهرا؟ تو پستای این بچه ها خوندم تو بچه حضرت زهرایی!! اره؟ درسته که میگن آرزوهارو براورده میکنی؟؟ اسمش چی بود اها همون"حاجت" تو منو دعوت کردی مراسمت!!؟ منِ بی سروپا!!!؟ من لیاقت داشتم؟ سرمو گذاشتم به حالت سجده رو تابوتُ بوسیدمش. دوباره نگاش کردمو دستمو اروم روش حرکت دادم _پس حالا که گرفتی دستمو ول نکن!! اینو گفتمو ازش فاصله گرفتم که دوباره اومدن سمت تابوتُ بلندش کردن.نشستم گوشه ی هیئت و به رفتنشون نگا کردم. پاهامو تو بغلم جمع کردم و اشکامو پاک کردم. سرمو برگردوندم گوشه ی دیگه ی هیئت که محمد با ریحانه نشسته بود. ریحانه با دیدن من خواست از جاش پاشه که محمد نزاشت. گوشه چادرشُ گرفت و بوسید و از جاش پاشد و دنبال تابوت رفت. بهش خیره شدم این لباس جذبشو بیشتر میکرد. میترسیدم بفهمه دارم نگاش میکنم. چقدر خوشگل تر و خوشتیپ تر از قبل. انگار میدرخشید. داشتم رفتنشو تماشا میکردم که ریحانه صدام کرد +نگفتی دختره؟؟ چیشد اومدی؟ تو که گفتی نمیای بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️ 🆔 @darentezareshahadat
هروقت‌میخواست‌براےجوانان‌یادگارے بنویسد ، مے نوشت ؛ من‌ڪان‌للہ‌ڪان‌الله‌له هرڪه‌باخداباشدخدابااوست. رسم‌عاشق‌نیست بایڪ‌دل دودلبرداشتن ... 🌱 🆔 @darentezareshahadat
🌟 | 🔻 راستی عبادت چیست؟! احساسی که در آن تمام ذرات وجود به ارتعاش درآید، جسم می‌سوزد، قلب می‌جوشد، اشک فرو می‌ریزد، روح به پرواز در می آید و جز خدا نمی‌بیند و جز خدا نمیخواهد... 🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @darentezareshahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻 چشماتو ببند خیال کن ... 🌟 و اروند کنار همچنان چشم انتظار زائران سرزمین نور است ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @darentezareshahadat
🔰 نتیجه ناامیدی بی‌عملی است 🔻شما جوان هستید ، مواظب باشید نگاهتان به آینده، نگاه امیدوارانه باشد، نه نگاه بدبینانه و نومیدانه. اگر نگاه نومیدانه و بدبینانه شد، نگاه «چه فایده‌ای دارد» شد، به دنبالش بی‌عملی، بی‌تحرکی و انزواء است؛ مطلقاً دیگر حرکتی وجود نخواهد داشت؛ همان چیزی است ‌که دشمن می‌خواهد. ۸۸/۶/۰۴ 🔻یکی از بزرگترین نعم الهی، امید و اعتمادبه‌نفسی است که در مردم هست. روح امیدواری، خیلی نعمت بزرگی است. مردمِ مأیوس، ناامیـد و بدون افق دید، بی‌صبری می‌کنند؛ نه این‌که کار نمی‌کنند، مانع کار هم می‌شوند؛ ولی مردمِ امیدوار خودشان جلو جلو می‌دوند و مسئولان را به دنبال خودشان می‌کشانند. ۸۵/۳/۲۹ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @darentezareshahadat
انسان در طول حیات به اندازه ای پمپاژ میکند که می‌تواند 3 نفتکش بزرگ را پر کند! که از قدرت این عضله کوچک در حیرتند ☝️🏻واقعا هر کس خود را شناخت خدایش را خواهد شناخت #⃣ #⃣ @darentezareshahadat
خدایا کارم را چنان که سزاوار آنی بر عهده گیر @darentezareshahadat
📌💌 گناه،از اون جهت خطرناکه؛ که قلب رو تاریک می کنه ! و قلب تاریک؛ هرگز رنگ آرامش رو نمی بینه! اَللهُمَّ! قَلبی بِحُبِّکَ مُتَیَّماً🍃 خداوندا! دلم را اسیر عـشق ومُحبتت گردان... 🆔 @darentezareshahadat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 رادیوپلاک فکه دل ⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️ °•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور‌‌‌﴾•° سفرنامه راهیان نور دل به: ❤️فکه❤️ ••🖋نگارنده: خانم شاپورآبادی ••💻 تدوین: خادم الشهداء ••🎙گوینده:خادم الشهداء 📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال ✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت: [سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷] 🖇به رادیو پلاک بپیوندید... 🎙【 @radiopelak 】🎧
💎 چرا روحانی در سال ۹۶ رد صلاحیت نشد ؟! نکات مورد توجه !!! ❌نکته اول ؛در نوسانات بازار ارز در سال ۹۵ برادر روحانی، حسین فریدون به همراه صفدر حسینی صرافی هایی را دایر میکنند و توسط عوامل خود در بانک مرکزی و وزارت اقتصاد شروع به ایجاد بحران در بازار ارز میکنند و پول هنگفتی به جیب میزنند. ❌نکته دوم ؛در سال ۶۵ روزنامه های اسرائیلی ملاقات حسن روحانی با مقامات آمریکایی و اسراییلی را در پاریس بر ملا میکنند که در آن دیدار روحانی به نیابت از هاشمی رفسنجانی به آنها گرا میدهد تا به امام فشار بیاورند تا امام راه را برای مذاکره آنها باز کند حتی راهکار نظامی هم میدهند. ❌در آن مقطع چون انتشار مطالب این ملاقات به زبان عبری بود رصد نمی شود ،اما بیست سال بعد آن را به زبان انگلیسی ترجمه و در روزنامه هایشان منتشر میکنند که اینبار توسط تیم دکتر عباسی رصد میشود و علنی میشود. روحانی بر علیه دکتر عباسی به دادگاه شکایت می برد و عباسی ۴۰۰ صفحه سند به دادگاه ارائه می دهد و تبرئه میشود.(تبرئه ایشان به معنای صحت مدارک میباشد). ❌برای روحانی مسجل میشود که در انتخابات ۹۶ رد صلاحیت میشود و به ایشان خبر داده میشود که شما رد صلاحیت خواهید شد.روحانی شروع به کوبیدن سپاه میکند.سپاه را مداخله گر ،دولت با تفنگ و برهم زننده برجام و متهم به تحریک دشمن با ساخت و آزمایش موشک میکند و تا جایی که امکان داشت به تخریب سپاه دست میزند. ❌با تخلفات گسترده حسین فریدون ،سیستم قضایی بر آن میشود که او را دستگیر کند.حسن روحانی دستگیری برادرش را خط قرمز اعلام میکند و علنا میگوید که اگر به برادرم دست بزنید اعلام جنگ میکنم و انتخابات را برگزار نمی کنیم. (شاید این حرف خنده دار باشد ولی آنها حساب همجا را کرده بودند) تنها چیزی که انتخابات را باطل میکند تقلب است اما تخلف انتخابات را باطل نمیکند.در کنار حسن روحانی شخصی روحانی و مکار به نام سید حسام الدین آشنا به عنوان مشاور و اتاق فکر انتخابات پروژه تخلف بزرگ در انتخابات را کلید میزند. ❌حالا میرسیم به سوال اصلی : چرا شورای نگهبان روحانی را رد صلاحیت نکرد و مجبور به اعلان صلاحیت این شخص شد ؟ ❌ اول اینکه اگر ریس جمهور خودش بخواهد در انتخابات شرکت کند، دو ماه قبل از انتخابات کار دولت به معاونش تنفیذ میشود. حالا اگر معاونش هم جزو کاندیداها باشد، کار به وزیر کشور تنفیذ میشود. ⚠️( همگان فکر می کردند کاندید شدن جهانگیری جهت ضربه گیر شدن روحانی است، خیر، اشتباه می کردند.) ❌نکته اصلی؛ اگر رییس جمهور در این شرایط رد صلاحیت شود دیگر دوره قبل خود را نیز نمی‌تواند به پایان برساند.یعنی هر وقت که رد صلاحیت شود از ریاست جمهوری هم اتوماتیک خلع میشود و اینجا کار به گردن معاون اولش می افتد.حالا اگر معاونش هم در انتخابات باشد دیگر کابینه از مشروعیت می افتد. ❌وقتی کابینه از مشروعیت بیفتد یعنی وزیر کشور هم دیگر نمی تواند انتخابات برگزار کند.و طبق قانون اساسی سپاه پاسداران باید انتخابات را برگزار کند. 😑کدام سپاه ؟ همان سپاهی که روحانی چند روز قبل تر آن را تخریب کرده،آنوقت هر گزینه ای از صندوق بیرون می آمد یعنی ... بله یعنی شروع فتنه و اغتشاش دیگری از سوی بحران طلبها ، لیبرالهای خودفروخته به همین جهت ایشان تایید صلاحیت شد. 🆔 @darentezareshahadat
🔻 | ▪️ به معنای واقعی کلمه به مال دنیا بی‌اعتنا بود. تعدادی از دوستان حاج حمید از او تقاضا کرده بودند یک شرکت مالی اقتصادی تأسیس کرده و به‌طور شراکتی در آن فعالیت کنند و حاج حمید هم مدیریت آن را بر عهده بگیرد. او بارها به بهانه‌های مختلف از زیر این کار شانه خالی کرده بود، اما سرانجام که با اصرارهای فراوان دوستان روبه‌رو شد، به ناچار پذیرفت. 🌟 او به دلیل مشغله کاری و تمایل نداشتن زیاد به این‌گونه افکار و فعالیت‌های مالی، زیاد در جلسات مداوم و منظم حضور نمی‌یافت، اما به‌طور مداوم دوستان تماس گرفته و خواهان حضور او بودند تا این‌که بالاخره حاج حمید در جلسه‌ایی که درباره موارد مالی گروه بود شرکت کرد. ➖ هنگامی که شب به خانه برگشت، به خواب رفته بود که ناگهان با فریاد از خواب پرید. همه ما نگران شدیم و حالش را جویا شدیم. او گفت که خیلی حالش بد است و مدام خواب‌های آشفته می‌بیند و دلیل این خواب‌ها را رفتن به همین جلسات مالی و امور دنیایی می‌دانست. وقتی از حاج حمید پرسیدیم چه خوابی دیده؟ 📍گفت : دائماً خواب می‌دیدم که در جلسه هستم و عقرب‌های بزرگ دور و بر میزم هستند. حاج حمید خیلی ناراحت بود و آن شب تا صبح نخوابید و خود را سرزنش می‌کرد که این مجلس‌های امور دنیایی به من نیامده است. من کجا و بحث بر سر مال دنیا کجا؟ ✍🏼 به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۸/۱/۶ اهواز ‌●شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۶ سامرا ، عراق ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @darentezareshahadat
🌸🍃🌸🍃 خداوندا ،،، به عزیزانم به اندازه کرم و مهربانیت : در کارشان برکت و رزق و روزی ،،، در مشکل شان گشایش و فرج ،،، در وجودشان سلامتی و تندرستی ،،، در زندگَی شان دلخوشی و خوشبختی قرار بده...آمین ، یا رب العالمین... 🆔 @darentezareshahadat
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... @darentezareshahadat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 دعای با نوای حاج محمود کریمی | بشنویم و زمزمه کنیم به نیت فرج، رفع ویروس منحوس و خطیر کرونا و استشفای مریضان 🌴 🆔 @darentezareshahadat