eitaa logo
در مسیر شهادت
657 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
668 ویدیو
15 فایل
❧ هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند. #سیدنا #راهیان_نور_مجازی ⇢سازمان بسیج دانش آموزی استان قزوین ❥
مشاهده در ایتا
دانلود
آخرین سه شنبه ی رمضان با روزه مرا صبور کن ، بسم الله از خاطر من عبور کن ، بسم الله افطار و سحرتوراتبسم کردم ای جانِ جهان ! ظهور کن ، بسم الله🙏 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🙏 🆔 @darentezareshahadat
🧡 🔸وقتی یک دانه کاشته میشود: علاوه بر آب و نور و تغذیه‌ خاک، باید صبر کنید تا جوانه بزندッ شما از زمان شروع به کار کردن روی خودتون، دانه رو میکارید، و برای رسیدن به محصول خودتون باید زمانی رو صبر بکنید.. بسیاری از آدم‌ها روابطشون و یا موقعیت شغلیشون رو به دلیل عدم صبر در رابطه و یا شغلشون، از دست میدهند. این صبر کردن به معنای منفعل بودن نیست! درست مثل دانه‌ای که با آب و نور تغذیه میشود تا به محصول برسد، رابطه هم نیاز به تغذیه شدن دارد تا جوانه بزند. افراد زیادی در زمینه شغلیشون، وقتی به آستانه ارتقا و تحول در کارشون رسیدند، با عدم صبوری، مانع رشد خودشون شدند. -پس این دانه جوانه زده اما اجازه ندادن که به محصول برسد'🌱. 🆔 @darentezareshahadat
⭕️ دخترشان را از دست دادند اما می‌گویند ما از میان خون و خاکستر برمی‌خیزیم. اگر یک نفر دانش آموز ما را به شهادت برسانید ما دست پنج نفر را گرفته و وارد مکتب و دانشگاه می‌کنیم. این فقط متن اطلاعیه یک خانواده داغدار نیست این مانیفست تمام کسانی که با جهل می‌جنگند 🆔 @darentezareshahadat
چشمم به پاهاشون بود....😧😥 از یه چیزی مطمئن بودم،تا دارم دستشون بهم بخوره،نمیذارم ازم بگیرن...😠☝️ تمام توانمو جمع کردم،با دستهام دوتا مچ پاهای یکیشونو گرفتم و محکم کشیدم... با سر خورد زمین. فکر کنم بیهوش شده باشه،یعنی خداکنه بیهوش شده باشه،نمرده باشه. باشدت عصبانیت به اون یکی که هنوز چاقو داشت نگاه کردم.😡 ترسیده بود ولی خودشو از تک و تا ننداخت. از تعللش استفاده کردم و سرپا شدم. اونقدر نزدیکم بود که اگه دستشو دراز میکرد خیلی راحت میتونست چاقوشو تو قلبم فرو کنه.با دستم چنان ضربه ای به ساق دستش زدم که چاقو دو متر اون طرفتر افتاد و دستش به شدت درد گرفت.😡👊 خیز برداشت چاقو رو برداره،پریدم و چاقو رو گرفتم... اما..آی دستم....😣🔪 با دست راست چاقو رو گرفتم ولی چون شکمم درد داشت تعادلمو از دست دادم و افتادم روی دست چپم. تا مغز ستون فقراتم درد گرفت.فکرکنم شکست. پای چپش رو گذاشت روی کمرم و فشار میداد. دیگه نمیتونستم تکون بخورم... چیزی نمونده بود از درد بیهوش بشم. پای راستش نزدیک گردنم بود. خوشبختانه دست راستم سالم بود و چاقو تو دستم بود. ته مونده های توانم رو جمع کردم و چاقو رو فرو کردم تو ساق پاش.🔪👞 ازدرد نعره ای زد که ماشینی به شدت ترمز کرد.🗣 صدای پای راننده شو میشنیدم که بدو به سمت ما میومد.🚙🏃 خیالم نسبتا راحت شده بود.نفس راحتی کشیدم ولی دلم میخواست از درد بمیرم. نیم خیز شدم،... دیدم امین بالا سرم ایستاده.تا چشمش به من افتاد خشکش زد. اونی که چاقو تو پاش بود لنگان لنگان داشت فرار میکرد. فریاد زدم: _بگیرش...😵👈🏃 امین که تازه به خودش اومده بود رفت دنبالش 🏃🏃و با مشت مرد رو نقش زمین کرد.😡👊 نشستم.... دست چپم رو که اصلا نمیتونستم تکون بدم،شکمم هم خونریزی داشت اما جای توضیح برای امین نبود.😖😣 پس خودم باید دست به کار میشدم.بلند شدم.آه از نهادم بلند شد. چاقو رو از پاش درآوردم و گذاشتم روی رگ گردنش،محکم گفتم: _تو کی هستی؟بامن چکار داشتی؟😡🔪 از ترس چیزی نمیگفت... چاقو رو روی رگش فشار دادم یه کم خون اومد. -حرف میزنی یا رگتو بزنم؟میدونی که میزنم.😡🔪 اونقدر عصبی بودم که واقعا میزدم.امین گفت: _ولش کن.😥 گفتم: _تو حرف نزن.😡 روبه مرد گفتم: _میگی یا بزنم؟😡🔪 از ترس به تته پته افتاده بود.گفت: _میگم...میگم.یه آقایی مشخصات شما رو داد،گفت ببریمت پیشش.😥😨 داد زدم:_ کی؟😵😡 -نمیدونم،اسمشو نگفت -چه شکلی بود؟😡 -حدود45ساله.جلو و بغل موهاش سفید بود.چهار شونه.خوش تیپ و باکلاس بود.😰 امین مثل برق گرفته ها پرید روش و یقه ش رو گرفت وگفت: _چی گفتی تو؟؟!!😡👊 من باتعجب به امین نگاه کردم و آروم گفتم: _استادشمس؟!!!😳😨 امین که کارد میزدی خونش درنمیومد با سر گفت:..... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @darentezareshahadat ═══✼🍃🌹🍃✼══
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 🍃دارد بساط ماه خدا جمع می شود 🍃از سفره نان و آب و غذا جمع می شود 🍃حاج 👌بسیار دلنشین 🆔 @darentezareshahadat
❤️ یڪ سحر مجال گدایے برای ما مانده هنوز بند بہ پاے ما مانده شبے میان حرم پاگشایمان بڪنید ڪه روزے سفر ما مانده 🌙 🌹🍃 🆔 @darentezareshahadat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 🍃فیض بردیم ز احسان و عطا این شبها 🍃پر شود با کرمت دست گدا این شبها 🎙 👌بسیار دلنشین 🆔 @darentezareshahadat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای وداع امام سجاد (ع)، با ماه مبارک رمضان🌱
خدایا 🙏 امسال هم ماه مبارک رمضان رو به پایان است گرسنگی و تشنگی را تحمل کردیم تا وضعیت فقرا و یتیمان را درک کنیم. خدایا امسال هم قرآن را ختم کردیم. امسال هم شب های قدر برای غربت مولا علی بن ابیطالب تا سحر بیدار ماندیم و قرآن بر سر گرفتیم و از گناهان گذشته ی خود توبه کردیم🙏 از علی " ع " گفتیم اما فقط گفتیم و مرد عمل نبودیم😔 بارها ندای لیبک یا مهدی " عج" سردادیم اما بلافاصله به گناه آلوده شدیم😓 خدایا ای ارحم الراحمین به بزرگواری و کرمت ما را ببخش🙏 الهی من عاصی را ببخش😭🙏 تو که شاهی گناهم را ببخش🙏🙏 آمین یا رَبَّ 🙏 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ ‌‌شبتون پر نور یاعلی مدد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @darentezareshahadat ═══✼🍃🌹🍃✼══
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... @darentezareshahadat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 دعای با نوای حاج محمود کریمی | بشنویم و زمزمه کنیم به نیت فرج، رفع ویروس منحوس و خطیر کرونا و استشفای مریضان 🌴 🆔 @darentezareshahadat
🌹دعاى هر روز ماه مبارک رمضان ♦️ بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ♦️اَللّـهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اَللّـهُمَّ اَغْنِ كُلَّ فَقيرٍ، اَللّـهُمَّ اَشْبِعْ كُلَّ جائِعٍ، اَللّـهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيانٍ، اَللّـهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدينٍ ♦️اَللّـهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ، اَللّـهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَريبٍ، اَللّـهُمَّ فُكَّ كُلَّ اَسيرٍ، اَللّـهُمَّ اَصْلِحْ كُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمينَ ♦️ اَللّـهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَريضٍ، اللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناكَ، اَللّـهُمَّ غَيِّر سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِكَ، اَللّـهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَاَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ، اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَدير @darentezareshahadat
🌹دعاى هر روز ماه مبارک رمضان ♦️ بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ♦️اَللّـهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اَللّـهُمَّ اَغْنِ كُلَّ فَقيرٍ، اَللّـهُمَّ اَشْبِعْ كُلَّ جائِعٍ، اَللّـهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيانٍ، اَللّـهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدينٍ ♦️اَللّـهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ، اَللّـهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَريبٍ، اَللّـهُمَّ فُكَّ كُلَّ اَسيرٍ، اَللّـهُمَّ اَصْلِحْ كُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمينَ ♦️ اَللّـهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَريضٍ، اللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناكَ، اَللّـهُمَّ غَيِّر سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِكَ، اَللّـهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَاَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ، اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَدير @darentezareshahadat
روزمان را با آغاز کنیم 🔆🌼🔰دعای وداع ماه مبارک رمضان - سوره مبارکه النساء آیه ۱۷ إِنَّمَا التَّوبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذينَ يَعمَلونَ السّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتوبونَ مِن قَريبٍ فَأُولئِكَ يَتوبُ اللَّهُ عَلَيهِم وَكانَ اللَّهُ عَليمًا حَكيمًا﴿۱۷﴾ پذیرش توبه از سوی خدا، تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی جهالت انجام می‌دهند، سپس زود توبه می‌کنند. خداوند، توبه چنین اشخاصی را می‌پذیرد؛ و خدا دانا و حکیم است 🔰🌼🌼امام خامنه ای در خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران‌ ۷۵/۱۰/۲۸ خدای متعال نعمت بزرگی به انسان داده که نعمت مغفرت است و فرموده است اگر شما از این کاری که کردید - که اثر این کار باید بماند - پشیمان شدید، باب توبه و استغفار باز است. شما با گناهی که مرتکب می‌شوید، مثل این است که زخمی به بدن خودتان زده و میکروبی را وارد بدنتان کرده باشید؛ بیماری اجتناب‌ناپذیر است. اگر می‌خواهید اثر این زخم و این بیماری و این ضربه، در وجود شما از بین برود، خدای متعال بابی باز کرده و آن باب توبه و استغفار و انابه و بازگشت به خداست. اگر برگردید، خدای متعال جبران خواهد کرد. این، نعمت بزرگی است که خدای متعال به ما داده است. در دعای وداع ماه مبارک رمضان - که دعای چهل‌وپنجم صحیفه‌ی سجادیه است - امام سجّاد علیه‌الصّلاةوالسّلام به ذات مقدّس ربوبی عرض می‌کند: «انت الّذی فتحت لعبادک باباً الی عفوک»؛ تو آن کسی هستی که به روی بندگانت، دری به عفو خودت باز کردی. «و سمیته التوبة ؛ و اسم آن باب را باب توبه گذاشتی. «و جعلت علی ذلک الباب دلیلا من وحیک لئلا یضلّوا عنه»؛ و یک راهنما هم از قرآن و وحی برای این در گذاشتی تا بندگان تو این در را گم نکنند. ✍️تدوین : رجبعلی بازیاد 🆔 @darentezareshahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ دعای روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان ✨خدایا بپوشان در آن با مهر ورحمت وروزى کن مرا در آن توفیق وخوددارى وپاک کن دلم را از تیرگیها وگرفتگى هاى تهمت اى مهربان به بندگان با ایمان خود.✨ 🆔 @darentezareshahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️سخنگوی جنبش‌ حماس: بمباران تل‌آویو تا زمانی که ارتش اسرائیل بمباران غزه را ادامه دهد، تداوم خواهد داشت! 🆔 @darentezareshahadat
🚨🚨تاکنون بیش از دویست موشک به سمت اراضی اشغالی از جمله تل آویو شلیک شده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر لحظه شلیک مجدد انبوه موشک‌های نیروهای مقاومت از سوی غزه به سمت تل آویو 🆔 @darentezareshahadat
⭕️توئیت ، ملی‌پوش تیم فوتبال پرسپولیس در حمایت از مردم فلسطین 🆔 @darentezareshahadat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨تصاویری از شدت حملات موشکی مقاومت فلسطینی به سرزمین های اشغالیا 🆔 @darentezareshahadat
رمان نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور 🆔 @darentezareshahadat
💍نآحِـــ🍃ـــــله✒: روی هر عکسش زوم میکردم و چند ثانیه بهشون خیره میشدم خندید و گفت : فاطمه جانم من پیشتم واسه چی عکسام و نگاه میکنی؟ _آخه نمیتونم به خودت نگاه کنم ! +چرا نمیتونی؟ _آخه چشم هات نمیزاره ! +چرا چشم هام نمیزاره ؟ برگشتم سمتش و به چشماش زل زدم منتظر نگاهم میکرد،خواستم بحث و عوض کنم. _آلبوم بیارم عکس ببینیم؟ +بیار ببینیم آلبوم های خانوادگی و آوردم. نصف عکس هارو دیدیم و بیشتر اعضای خانواده و فامیل و بهش معرفی کردم. برگشت و گفت : عکسی از خودت نداری؟ آلبوم عکس های بچگیم و آوردم و دادم دستش. با لذت به عکس ها نگاه میکرد. به یک عکس رسید پرسید :این کیه؟ نمیدونستم چه جوابی بدم به پسر بچه ای که اشاره کرده بود زل زدم .تو عکس بغل مصطفی بودم _مصطفی چند ثانیه مکث کرد و سراغ عکس های بعدی رفت. از عکس هایی که با مصطفی گرفته بودم به سرعت میگذشت. سراغ عکس های نوجَوونیم رفت که آلبوم رو ازش گرفتم. با تعجب گفت :عه داشتم نگاه میکردما،چرا گرفتی؟ _آخه توعکس های نوجوونیم یخورده زشتم زد زیر خنده و آلبوم و از دستم گرفت سعی کردم از دستش بگیرم که گفت : فاطمه پاره میشه ها،بزار ببینم دیگه _محمد اذیت نکن دیگه میبینی بهم میخندی... آلبوم رو داد بهم و گفت :باشه بیا نمیبینم قیافم و مظلوم کردم و گفتم :قول میدی بهم نخندی؟ +چرا بخندم آخه؟بده ببینم آلبوم رو باز کرد و شروع کرد به دیدن عکس ها،به یه عکس زشتم که رسیدیم دستم و به صورتم گرفتم و گفتم :ای خدا آخه چرا این هارو نسوزوندم ؟ یهو صدای خنده اش بلند شد که گفتم : دیدی دیدی خندیدی بهم ! اصلا قهرم! بیشتر خندید. دستم رو گرفت و گفت :خانومم، من به حرف تو خندیدم نه به عکست. قند تو دلم آب شد وقتی اینجوری صدام کرد. قیافم و ناراحت نشون دادم که گفت : آخه اصلا دلیلی نداره واسه عکست خندید. خیلی قشنگن. درست مثله الانت خوشگل بودی. البته الان خیلی خانوم و خوشگل ترشدی ولی بچگی هاتم خیلی بامزه بودی . وقتی چیزی نگفتم ادامه داد: تو عکس های نوجوونی من رو ببینی چی میگی آخه؟مطمئنم اگه ببینیشون از اینکه عاشقم شدی پشیمون میشی!یک خلال دندونی بودم واس خودم. با اینکه از حرف هاش خندم گرفته بود با صدایی جدی گفتم : پشیمون شم ؟ مگه من عاشقت شدم که پشیمون شم؟ آلبوم و کنار گذاشت و گفت :نشدی؟ لبخند مرموزی زدم و گفتم:نه جدی شد و گفت :باشه با اینکه ترسیدم حرفم و باور کرده باشه قیافم و تغییر ندادم و جدی بودم .از جاش بلند شد . خدا خدا میکردم ناراحت نشده باشه .رفت سمت در اتاق و گفت :من برم پیش مامان _نرو +چرا نرم؟ _چون من از الان دلم برات تنگ شده بمون یخورده نگات کنم. لبخندی زد و روبه روم نشست. یخورده که گذشت گفت:اجازه هست همینطوری که شما نگام میکنی من به حفظ قرآنم ادامه بدم؟ از جام بلند شدم و یه قرآن براش آوردم و بهش دادم +چرا اون قرآن و به من دادی؟ همونطور که بهش نگاه میکردم گفتم :نمیدونم! چیزی نگفت و قرآن و باز کرد. به آیه ها نگاه میکرد و زیر لب آروم میخوند. سرم و روی زانوهام گذاشتم و با لبخند بهش خیره شدم نمیدونم چقدر گذشت ولی هنوز مشغول خوندن قرآن بود. دلم میخواست حتی جزئیات چهره اش رو تو ذهنم ثبت کنم. چون نگاهش به من نبود میتونستم راحت حرف هام و بهش بزنم. _محمد من خیلی دوستت دارم. اونقدر دوستت دارم که حتی وقتی روبه روم نشستی و نگاهت میکنم دلم برات تنگه .اونقدر دوستت دارم که نمیتونم به غیر از تو به کسی یا چیز دیگه ای فکر کنم. شب ها با فکر تو خوابم میبره، صبح ها به یاد تو بیدار میشم. وقت هایی که به تو فکر میکنم حالم خیلی خوبه. بعد از حرف زدن با تو،تا چند روز لبخند از روی لبم کنار نمیره،وقتی کنارمی قلبم تند میزنه. دلم میخواد بشینم و فقط نگات کنم، به جبران روز هایی که اجازه نگاه کردن بهت و نداشتم. از وقتی شروع کردم به حرف زدن، دیگه نخوند. فقط به قران نگاه میکرد. _محمد من هنوز هم باورم نشده که تو الان مال منی! آروم‌خندیدم و ادامه دادم: راستی، عطری که بیشتر اوقات میزنی و خریدم. هر وقت که دلم برات تنگ میشه ،درش و باز میزارم که بوش توی اتاقم پخش شه. محمد،هیچ آدمی توی این دنیا وجود نداره که به اندازه ی من عاشقت... مامان چندتا ضربه به در اتاق زد و گفت : فاطمه ،بچه ها الان میان ها! میوه ها رو تو ظرف نچیدی . صدای قدم هاش اومد و فهمیدم از اتاق دور شد.از اینکه بازم نتونستم حرفم و کامل کنم کلافه شدم. زدم رو پیشونیم و گفتم :مامان میدونه خیلی بد موقع سر میرسه؟ آخه چرا؟ محمد با خنده قرآن و بوسید و بستش. با احترام قرآن و سر جاش گذاشت . کنارم نشست و گفت : و هیچکی تو این دنیا پیدا نمیشه که به اندازه ی من عاشق فاطمه ام باشه. کنار ریحانه وسارا نشسته بودیم. سارا بخاطر کارشوهرش چند وقتی و از تهران به ساری اومده بود.داشت با ذوق از لباس جدیدی که خریده بود تعریف میکرد. ریحانه هم با اشتیاق به حرف هاش گوش میکرد