eitaa logo
در مسیر شهادت
661 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
668 ویدیو
15 فایل
❧ هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند. #سیدنا #راهیان_نور_مجازی ⇢سازمان بسیج دانش آموزی استان قزوین ❥
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ انا لله و انا الیه راجعون «سردار حجازی» به لقاءالله پیوست روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیه‌ای از عروج سردار حجازی جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه بر اثر عارضه قلبی خبر داد. 🆔 @darentezareshahadat
🌸🍃🌸🍃 بارالها … ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺁﺩﻣﯽ ﻋﺼﺎﺭﻩ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ، ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻧﺒﺮﯾﻢ ... ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺒﺮﯾﻢ ... ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥِ ﺩﺭﻭﻏﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﻧﺴﺎﺯﯾﻢ ... ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺣﻖ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﻖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ... به ما بياموز همان باشيم كه قولش را به تو داديم ... 🆔 @darentezareshahadat
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... @darentezareshahadat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 دعای با نوای حاج محمود کریمی | بشنویم و زمزمه کنیم به نیت فرج، رفع ویروس منحوس و خطیر کرونا و استشفای مریضان 🌴 🆔 @darentezareshahadat
🌸دعای روز ششم ماه مبارک رمضان 🌸 -بسم الله الرحمن الرحیم. اللهمّ لا تَخْذِلْنی فیهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِتِکَ ولا تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِکَ وزَحْزحْنی فیهِ من موجِباتِ سَخَطِکَ بِمَنّکَ وأیادیکَ یا مُنْتهی رَغْبـةَ الرّاغبینَ. 🤲خدایا، مرا در این ماه به خاطر نزدیک شدن به نافرمانی ات وامگذار و با تازیانه های انتقامت عذاب مکن و از موجبات خشمت دورم بدار،بحق احسان ونعمتهای بی شمار تو ای حد نهایی علاقه واشتیاق مشتاقان.🌸🌷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 ترتیل قرآن - جزء۶- پرهیزکار
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترجمه جزء ششم قرآن مجید 🎙 ترجمه:
خوش تراز نقش تو در عالم تصویر نبود ❤️ 🆔 @darentezareshahadat
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ناگفته هایی از شب شهادت حاج قاسم و تصاویر دفتر کار شهید 🔹️ گفت و گو به یادماندنی با سردار رشید سپاه اسلام سردار «سیدمحمد حجازی» جانشین فقید فرمانده نیروی قدس سپاه در دفتر کار حاج قاسم سلیمانی 💔 🆔 @darentezareshahadat
رمان نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور 🆔 @darentezareshahadat
❤️📚 📚 🌸🍃 🌺 یه گوشه ایستادم تا به سخنرانی گوش کنم گوشیم زنگ خورد از مصلی بیرون رفتم و به تماسم جواب دادم از سپاه زنگ زده لودن واسه اردوی راهیان نور گفتن؛ اومدن یه نفر کنسل شده و جا دارن. اگه کسی هست که بخواد ثبت نام کنه زودتر اسمش رو بدم بهشون. تا این رو شنیدم فاطمه به ذهنم رسید دختری که از اولین باری که دیدمش خیلی تغییر کرده بود مطمئنا تا الان شلمچه نرفته. صدام زدن از فکر در اومدم و برگشتم داخل بعد از تموم شدن مراسم تا صبح موندیم و وسایل ها رو جمع کردیم انقدر خسته شدیم که خوابمون برد. تو مصلی خوابیدیم البته این خستگی انقدر برامون شیرین بود که هیچ کدوممون حاظر نمیشد با چیزی عوض کنه. ----- نگام به ریحانه افتاد. بعد از ازدواجش دیگه مثه قبل سر به سرش نمیذاشتم دلم تنگ شده بود واسه سر وصداهامون و صدای بابا که میگفت: باز شما دوتا افتادین به جون هم ؟ نگاهم و رو خودش حس کرد و گفت :چیشد به چی فکر میکنی؟ نخواستم با یاد اوری نبود بابا حالش و بد کنم _میگم ریحانه واسه راهیان نور برای یه نفر جا داریم .این دوستت نمیخواد بیاد؟ ریحانه با خوشحالی گفت :واقعااااا ؟؟چراااااا اتفاقا دوست داشت بیاددد برم بهش بگم (. با تعجب به رفتنش نگاه کردم اصلا واینستاد ادامه بدم حرفمو از حرفی که زدم پشیمون شدم اگه نمیومد خیلی بهتر بود دلم نمیخواست زیاد بببینمش .مخصوصا الان که یه حس عجیبی تو دلم ب وجود اومده بود وباعث میشد وقتی بهش نگاه میکنم ناخوداگاه لبخند بزنم. پاشدم به ریحانه بگممم که زنگ نزنه اما دیگه کار از کار گذشته بود ریحانه ذوق زده گفت :بهش گفتم. خیلی خوشحال شدد گفت با مادرش حرف میزنه. یهو داد زد :واییییییییی برنجم سوووختتتت و دویید تو آشپزخونه توکل کردم به خدا و گفتم هرچی به صلاحه اتفاق بیافته... _____ فاطمه امروز سومین روزییی بود که افتادم به دست و پای مامان تا بابارو راضی کنه همش میترسیدم جای خالیشون پر شه و دیگه نتونم برم .خسته شدم انقدر که التماس کردم رفتم تو اتاقم و سرم و رو زانو هام گذاشتم مادرم اومد تو و رو موهامو بوسید و گفت :امشب با بابات حرف میزنم فقط دعا کن اجازه بده یکی ی دونش تنها بره جنوب. یه لبخند از رو قدردانی زدم و گفتم:عاشقتم مامان واسه شام پاین نرفتم تا مامان بتونه بهتر با بابا حرف بزنه همش میگفتم:خدایا یعنی میشه یه معجزه ای شه دل پدرم به رحم بیاد ؟ وای اگه بشه چی میشهه ۵ روز کنار محمددد حتی فکرشم قشنگ بود ریحانه پی ام داد:فاطمه جون چیشدد؟مشخص نشد میای یا نه ؟ از سپاه چند بار زنگ زدن به محمد.گفتم بگه فعلا کسی و ثبت نام نکنن ولی اونام نمیتونن بیشتر از این صبر کنن ۳ روز دیگه باید بریم _فردا بهت خبر میدم .دعا کننن بابام اجازه بده .من خیلی دلم میخواد بیام +ایشالله که اجازه میده نگران نباش شهدا دعوت کنن میای حتماا باهامون ترجیح دادم بخوابم تا از فکر و خیال خل نشم ____ بعداز نماز صبح دیگه نخوابیدم و همش دعا کردم ساعت ۸ بود رفتم پایین مامان و بابا رو میز نشسته بودن. بعد اینکه صورتم و شستم سلام کردم و کنارشون نشستم به مامانم نگاه کردم که اشاره زد سکوت کنم نا امیده شده بودم بابام پرسید :خب فاطمه خانوم شنیدم میخوای بری جنوب خودمو مظلوم کردم و با نهایت تواضع گفتم :اگه شما اجازه بدین یه قلپ از چای شیرینش و خورد +میتونی قانعم کنی واسه اینکه رضایت بدم بری؟ چرا باید بزارم بری؟ _نگاه مامان بهم نیرو داد و با قدرت گفتم :ببین بابا من الان ۱۹ سالم شده ولی نصف عمرم به تحصیل و درس و کتابام گذشت از بهترین لحظات زندگیم هیچی نفهمیدم .احساس میکنم نیاز دارم بفهمم تو دنیا چ خبره . چی اطرافم میگذره و ازش خبر ندارم تا کی بشینم تو اتاقم و کتاب دستم بگیرم انقدر تو تنهایی بودم افسرده شدم و آداب معاشرت و خوب بلد نیستم انقدر که کم تو جمع های شلوغ بودم یه کنفرانس میخوام بدم تو دانشگاه،از استرس غش میکنم این با منطق شما جوره ؟ ۱۹ سالم شده و حتی یه بار نشد بدون استرس برم بیرون با دوستام با اینکه میگفتین ازم مطمئنین وبهم اعتماد کامل دارین پدر من،اجازه بده یاد بگیرم مستقل بودن و تا کی گوشه لباس مامان و بگیرم و دنبالش برم تا گم نشم ؟ به نطرتون هنوز به سنی نرسیدم که یاد بگیرم رو پای خودم ایستادن و همیشه و همه جا که شما نیستین من وقتایی که نیستین چیکار کنم ؟ میخوام اجازه بدین این سفر و برم مطمئنم خیلی چیزا یاد میگیرم و خیلی چیزا میفهمم.میگن سفر راحتیم نیست،این برام ی تجربه خوب میشه بابام لبخند زد و گفت :خب باشه تونستی قانعم کنی. برو.ولی هر اتفاقی افتاد مسئولیتش با خودته از ذوق نزدیک بود جیغ بزنم بهـ قلم🖊 💚و💙 ☝️ 🆔 @darentezareshahadat
❤️📚 📚 🌸🍃 🌺 از صندلی پریدم و محکم لپ بابا رو بوسیدم مامانم بوسیدم و دوییدم سمت اتاقم زنگ زدم به ریحانه صدای خواب آلودش به گوشم خورد: الو _سلام ریحووووون جونممممممممم بابااااااااممممممم قبولللل کردددد بایددددد چیکارررر کنمممم حالا °°°°°° ____ از دیشب ۱۰ بار به ریحانه زنگ زدم و پرسیدم که چیا باید ببرم همه وسایلم و چک کردم همچیو گرفته بودم از هیجان همش تو اتاق راه میرفتم و منتظر بودم ساعت ۷ شه نمازم و خوندم و لباسام و پوشیدم با اینکه بیشتر عطرام و گذاشتم تو کولم چندتا هنوز رو میز بود شال سرمه ایم و شکل روسری کردم و طرف بلندش دور گردنم شل زدم به تصویر خودم تو آینه نگاه کردم مانتو سرمه ای بلندم و پوشیده بودم با شلوار مشکیم چادرمم اتو شده رو تخت، کنار کوله پُرم گذاشتم ریحانه گفت یه چیز گرمم نگه دارم شبا سرده سوییشرتم و گذاشتم رو تخت که وقتی میخوام برم بپوشمش. مامانم تو آشپزخونه بودرفتم کنارش. با دیدنم یه نایلون داد دستم و گفت: بیا برات ساندویچ کتلت گذاشتم هر وقت گشنت شد بخوری. نایلون و ازش گرفتم و بغلش کردم بغلم کرد و گفت :خیلی مراقب خودت باش . هرچیزی و نخور خدایی نکرده مریض نشی یه مو از سرت کم شه بابات میکشه منو . کلی از ریحانه اینا تعریف کردم و گفتم هواتو دارن که یخورده نرم شد اول اونقدر مخالفت کرد که گفتم عمرا راضی شه _مامان خیلی عشقی داشتم میرفتم بیرون که گفت :فاطمه _جان +اونقدر ضایع به پسره نگاه نکن همه بفهمن و آبروت بره سرخوش خندیدم و بیرون رفتم با ذوق به وسایلم نگاه کردم و خداروشکر کردم که میتونم برم همراهشون. بلاخره ساعت هف شد مامان و بابا آماده شدن تا ببرنم حسینیه منم چادرم و سر کردم و آماده از زیر قرآن مامان رد شدم قرار بود ۷ همه اونجا جمع شن که ۸ حرکت کنیم چند دقیقه بعد رسیدیم بابا کولمو دستش گرفت یه نایلکسم دستم بود جلو چادرم و گرفته بودم و با ذوق رفتیم داخل. تا در بازشد و بابا رفت تو نگام خورد به محمد که با صدای در توجهش جلب شده بود کفشم و کنار بقیه کفشا گذاشتم و پشت سر بابا و مامانم رفتم داخل. چند نفر پراکنده نشسته بودن کسی ونشناختم یهو یکی زد رو شونم برگشتم عقب که ریحانه اومد بغلم با خوشحالی بغلش کردم محمد رفت سمت بابا و بهش دست داد به مامانمم خیلی گرم و با لبخند سلام کرد نگاهش چرخید رو من ،لبخندش نا محسوس شده بودآروم سلام کرد مثه خودش جوابش و دادم با ریحانه و مامان نشستیم کوله رو از بابا گرفتم بابا هم گرم صحبت با محمد شد و ازش سوالایی و میپرسید مامان به ریحانه گفت :ریحانه جون مراقب فاطمه ی من باش ریحانه:چشممممم.نمیزارم آب تو دلش تکون بخوره .نگران نباشین جمعیت بیشتر شده بود یهو ریحانه زد رو پام و گفت :فاطمهه فاطمههه خانوم محسن و دیده بودی؟ _نه کوو +اوناهاش .تازه اومدن تو رد نگاهش و گرفتم و رسیدم به یه دختر محجبه با صورت گرد و سفید دست محسن تو دستش بود جلوتر که اومدن خانومه اومد این سمت و محسن رفت پیش محمد ریحانه بلند شد و با خانومی که هنوز اسمشو نمیدونستم رو بوسی کرد نگاهش به من افتاد از جام بلند شدم و بهش دست دادم ریحانه به من اشاره کرد وگفت :فاطمه جون دوست گلم با لبخند نگام کرد : سلام فاطمه خانوم خوبی ؟ ریحانه بهش اشاره کرد و گفت :شمیم جون خانوم آقا محسن لبخند زدم و گفتم :سلام عزیزم .خوشبختم ریحانه شده بود الگوم سعی میکردم مثه خودش با وقار و متانت حرف بزنم به محسن بابات انتخابش آفرین گفتم شمیم هم خوشگل بود هم مودب تو همون نگاه اول ازش خوشم اومده بود درگیر همین فکرا بودم که محسن بلند گفت :آقایون خانوما اگه ممکنه همه بیاین اینجا بشینین حاج آقا علوی میخوان چند دقیقه برامون توضیحاتی و بدن .بیاین جلوتر لطفا تا صدا بهتون برسه بابا وسایلمو گذاشت یه گوشه رفتیم و جلو نشستیم یه حاج آقایی اومد و چند دقیقه یچیزایی و راجب سفرمون گفت بعدش محمد اومد لبخند زدم و رو صداش دقیق شدم سلام کرد و گفت دو تا اتوبوس داریم سفیدو زرد اونایی که اسمشونو میخونم باید برن تو اتوبوس سفید تک تک اسمارو خوند اسم ریحانه و شمیم و محسنم خوند اما اسم منو نه ترسیدم و به مامانم نگاه کردم .اونم به چیزی که من فکر میکردم فکرد ریحانه گفت :عه پس چرا اسم تورو نخوند؟؟ منتطر موندیم اسم اونایی که باید میرفتن تو اتوبوس زرد و هم خوند اسم من آخرین اسمی بود که خوند سرش و آورد بالا نگاهشو تو جمع چرخوند. بهـ قلم🖊 💚و💙 ☝️ 🆔 @darentezareshahadat
❤️📚 📚 🌸🍃 🌺 رسید به نگاه ترسیده من دوباره زاویه دیدش و تغییر داد و گفت یاعلی دوستان آماده میشیم برای حرکت همه از جاشون پاشدن و پشت یر هک از حسینیه بیرون رفتن بابام کنار ما ایستاد وسایلم و گذاشت کنارم با نگاه غم زده کنار ریحانه ایستادم تو دلم گفتم شاید محمد از قصد اینکارو کرد تا پیششون نباشم. بغض کرده بودم. من برای اولین بار قرار بود از پدر و مادرم جدا شم بخاطر دلگرمیم از وجود محمد اگه میخواستم تنها باشم نمیرفتم بهتر بود ریحانه دستش و رو کمرم گذاشت و گفت: فاطمه جون نگران نباش بزار محمد بیاد میاریمت پیش خودمون لبخند سردی زدم از حسینیه خارج شدیم چند تا برگه دست محمد بود با چفیه سبز و مشکی دو گردنش از همیشه پر ابهت تر شده بود قدمایی به شکا دو برداشت و رفت تو اتوبوس زرده به همه گفت بشینن سر جاشون تک تک اسما رو خوند وقتی از بودن همه مطمئن شد رفت تو اتوبوس سفیده اونجا هم همه نشستن ریحانه هم رفت بالا فقط من و بابام و چندتا خانواده که واسه بدرقه اومده بودن موندیم پایین تا تکلیفم مشخص شه. بابا به چشمام نگاه کرد و گفت : فاطمه جون هنوزم فرصت هست میتونی نری چیزی نگفتم. سکوت کرد و منو به خودش چسبوند دلم براشون تنگ میشد حضور محمد خیلی خوب بود ولی اگه یخورده ابروهاش موقع حرف زدن با من گره میخوردن مطمئنا درجا میزدم زیر گریه. دل نازک تر از همیشه شده بودم محمد اسمارو خوند و با یه پسر جوونی که یه ساک مشکی دستش بود از اوتوبوس اومد پایین با خنده فرستادش تو اتوبوس زرده اومد سمت ما بابام خواست چیزی بگه ک گفت :بفرمایید بابام کوله ام و داد بهم و بغلم کرد یه کارت از جیبش در اورد و داد بهم مامان قبلش بهم پول داده بود ریحانه گفته بود زیاد موقعیت پیش نمیاد واسه خرید لازم نی پول زیادی داشته باشم به بابا گفتم :همراهم هست بابا:حالا اینم داشته باش .رمزشو میفرستم برات دوباره بغلش کردم مامان و هم بغل کردم و به سختی ازشون جدا شدم داشتم میرفتم شنیدم که بابا به محمد گفت : همونجوری که حواست به خواهرت هست مراقب دخترمم باش مامانمم گفت :آقا محمد .ما بخاطر حضور شما و ریحانه فرستادیمش توروخدا حواستون بهش باشه دیگه نشنیدم محمد چی گفت رفتم داخل ریحانه برام دست تکون داد رو صندلی که روبه روی در دوم اتوبوس بود نشسته بود رفتم کنارش نشستم رو صندلی کناریمون یه مرد تقریبا ۳۰ ساله نشسته بود و صندلی بغلش خالی بود با ریحانه مثه بچه ها سر اینکه کی پیش پنجره بشینه بحث میکردیم زدیم زیر خنده و آخرشم قرار شد به نوبت یکی پیش پنجره بشینه ریحانه نشست کنار پنجره با صدای بوق اتوبوس یاد روزایی افتادم که خودمو به زمین و اسمون زدم تا اجازه بدن بیام کولمو بالای سرم گذاشتم و نایلون و کنار پام ازپشت شیشه واسه مامانم دست تکون دادم دوباره با دیدنشون بغض کردم انقدر نگاشون کردم که درای اتوبوس بسته شد و به حرکت در اومد محمد که اول اتوبوس ایستاده بود گفت :همه هستن ان شالله ؟ تو دلم از اینکه کنار محمد بودم خداروشکر کردم آقایون گفتن :هستن حاجی هستن اومد سمتمون با تعجب بهم یه نگاه کوتاهی انداخت و بعد به ریحانه گفت :ریحانه جان کوله ام کجاست ریحانه :گذاشتم اون بالا داداش محمد کولشو اورد بیرون نگام افتاد به لباسای خاکی رنگی که پوشیده بود شبیه شهدایی شده بود که عکسشونو تو یادواره شهدا دیدم از کوله چریکیش کیفه پولش و برداشت و رفت جلو دوباره چند دقیقه بعد برگشت کولشو گذاشت بالا و نشست سر جاش نمیتونستم لبخندم و کنترل کنم محمد کنارم بود و این همون چیزی بود که تو خواب میدیدمش خیلی سخت بود کنترل نگاه بی قرارم هی میخواستم برگردم و بهش نگاه کنم ولی میترسیدم آرزو کردم زودتر خوابش ببره حاج آقا ایستاد و گفت :واسه سلامتی خودتون ،آقا امام زمان یه صلوات بفرسین همه صلوات فرستادن چنبار دیگه ام گفت صلوات بفرسیم بعدم از فواید صلوات تو این سفر برامون گفت همه باهم آیت الکرسی و خوندیم البته من سعی کردم فقط لبخونی کنم تا صدای محمد به گوشم برسه تموم که شد صدایی جز صدای حرکت اتوبوس نمیومد ___ یخورده با ریحانه حرف زدیم و خندیدیم که خوابمون گرفت. ریحانه گفت +بیا جاهامونو عوض کنیم _نه نه نمیخاد تو بشین سر جات +خب تو ک دوس داشتی کنار پنجره بشینی... یه نگاه به چشای ملتمس محمد انداختم. نمیدونم چرا ولی حس کردم اون ازش خواهش کرده. برا همین بدون اینکه چیزی بگم از جام پاشدم تا ریحانه بیاد این سمت. نشستم کنار پنجره و سرمو تکیه دادم بهش. بغضم گرفته بود اون حتی نمیخواست من کنارش باشم. هندزفریمو در اوردم وگذاشتم تو گوشم. از منفذ کنار پام باد سرد میومد داخل. بهـ قلم🖊 💚و💙 ☝️ 🆔 @darentezareshahadat
ماھ🌙دِل آࢪامم✨ تولد⁸²سالگیت‌مبارڪ🎈 @darentezareshahadat
🌀 / ┄┄┅❀💠❀┅┄┄ 📍چراشیطان بزرگ؟ جیمی کارتر رئیس جمهوری امریکاسال۵۷ در کاخ سفید چهار نفر از رئیس جمهور های با سابقه ،کهنه کار و با تجربه را که جنگ جهانی دوم و جنگ ویتنام و جنگ کره را تجربه کرده بودند را جمع کرد و بعد از صحبتهای مفصل از بین آنها با تجربه ترین ( ژنرال هایزر) را برای نجات شاه انتخاب و به ایران اعزام می‌کنند تا انقلاب اسلامی را با کودتا از بین ببرند و شاه را مجددا به قدرت برسانند ┄❀💠❀┄ هایزر ابتدا چند کار در تهران انجام میدهد +روحیه دهی به سران ارتش ایران +روی کار آوردن دولت دوست آمریکا +نگهداری از تاسیسات پیشرفته نظامی ┄❀💠❀┄ اولین اقدام هایزر در تهران جلسه‌ای با چهار نفر از امرای ارتش تشکیل می‌دهد۰ کمال الدین میر حبیب الله فرمانده نیروی دریایی،تیمسار امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی،ارتشبد عباس قره باغی فرمانده ژاندارمری و رئیس ستاد ارتش،ارتشبد طوفانیان معاون وزارت جنگ. 🎙️در این جلسه از آنها سئوال میکند +طرحی را برای کودتا دارید؟ +از بختیار حمایت می‌کنید؟ هایزر بعد از اطمینان ازهمکاری آنها به آمریکا می‌نویسد: ««۸۵ درصد از نیروهای مسلح از فرماندهان خود تبعیت می کنند و حتی حاضرند با مخالفان بختیار بجنگند»» ┄❀💠❀┄ ابتدا آنها برای کورتاژ انقلاب اینگونه پیش‌بینی می‌کنند: +کلیه نیروهای فعال انقلاب و امام خمینی را دستگیر نمایند و پس از دستگیری آنها را به گروه های ۹۰ نفری تقسیم کنند و به نیروی هوایی تحویل داده شوند تا در پادگان دوشان تپه نگهداری شوند +ابتدا قرارشد مقصد تمام دستگیر شدگان جزیره سیری در خلیج فارس باشد. +با اعلام حکومت نظامی در ۲۱ بهمن ماه به نیروی هوایی توسط گارد شاهنشاهی حمله و چند منطقه حساس تهران از جمله نیروی هوایی فرح آباد بمب باران شود تا این تعداد آدم های انقلاب در آنجا از بین بروند۰ ┄❀💠❀┄ 📍هایزر ابتدا تصمیم می گیرد چند کار کم‌ هزینه را انجام بدهند. ۱- چانه‌زنی برای عقب افتادن سفر امام به ایران. ۲- بختیار به پاریس برودو با آیت‌الله مذاکره کند۰ ۳- فرودگاه بسته شود. هایزر در این مأموریت متوجه می‌شود امام خمینی آشتی ناپذیر؛و اهل مذاکره نیست.بنابراین عدم مذاکره از طرف امام باعث شتاب بیشتر پیروزی انقلاب اسلامی شد۰ مردم نقشه هایزر را فهمیدند و به خیابانها ریختند و مرگ بر هایزر و شاه فضای تهران راپرکرد۰ارتش که می‌خواست کودتا کند با نصیحت امام نقشه شان؛نقش برآب شد۰ ┄❀💠❀┄ 🎙️امام فرمود:((ای ارتش ما می‌خواهیم شما نوکر نباشید یک مستشار آمریکایی به شما حکومت نکند۰ما می‌خواهیم ارتش استقلال داشته باشد.آقای ارتش شما نمی‌خواهید مستقل باشید؟شما می‌خواهید نوکر باشید؟همین جمله های بیدار کننده امام باعث شد که نیروهای ارتش بر علیه فرماندهان خود شوریدند۰ابتدا در مشهد مقدس نیروی زمینی ارتش تمرد کرد بعد در همدان و سرانجام نیروی هوایی در ۱۹ بهمن در مقابل حضرت امام سان رفتند.این بود که شیرازه ارتش از هم پاشید۰ ┄❀💠❀┄ 📍ژنرال هایزر در ۸ بهمن به ارتشبد قره باغی دستور می‌دهد ((لوله تفنگ هایتان را در خیابان انقلاب به پایین بیاورید اینها را بکشید)) اما خوشبختانه دیگر دیر شده بود؛ کار از کار گذشته بود.مردم با دستور امام به خیابان‌ ها ریختند و مرگ بر شاه؛مرگ بر هایزر سردادند۰در ۲۲ بهمن علیرغم میل باطنی آمریکا که نقشه کشیده بودند که با کودتا انقلاب اسلامی را از پا در بیاورد،خودش از پا در آمد و انقلاب در ۲۲بهمن به پیروزی رسید۰ ✍️ عزیز معبودی ┄┄┅❀💠❀┅┄┄ @darentezareshahadat
⚫️پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی درگذشت سردار حجازی 🔹با تأسف فراوان خبر درگذشت سردار پر افتخار، سردار سیدمحمد حجازی رضوان‌الله‌علیه را دریافت کردم. عمری سراپا مجاهدت، فکری پویا، دلی سرشار از ایمان راستین و آکنده از انگیزه و عزم راسخ، و نیرویی یکسره در خدمت اسلام و انقلاب، خلاصه‌ئی از شخصیت این مجاهد فی سبیل الله است. او در مسئولیت‌های بزرگ و اثرگذار در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت کرده و در همه‌ آنها، سربلند و موفق بوده است. 🔹فقدان او حقاً مایه‌ تأسف و اندوه است، لازم می‌دانم به همسر گرامی و فرزندان و دیگر افراد خاندان و به دوستان و همکاران ایشان صمیمانه تسلیت عرض کنم و صبر و تسلّا برای آنان از خداوند متعال مسألت نمایم. رحمت و مغفرت و رضوان الهی بر این برادر فقید باد. سیّدعلی خامنه‌ای ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ 🆔 @darentezareshahadat
. ✍عزیزے میگُفتـــ :↓ هروقت احساس کردید، از امام‌زمان دور شدید. و دلتون واسه آقا تنگ نیست، این دعایِ کوچیک رو بخونید. بخصوص تویِ قنوت نمازاتون: [الّلهم‌َّلـَیِّـنْ قَـلبے لِـوَلِـیِّ أَمـرِڪْ] ینی.؛خدایادلمو‌واسه‌امامم‌نرم‌کن(: 😍 @darentezareshahadat
✋ اطلاعیه روابط عمومی کل سپاه به مناسبت عروج سردار مرحوم حجازی جانشین فرمانده سپاه قدس: بسم الله الرحمن الرحیم 🔻 انا لله و انا الیه راجعون  در کمال تاثر و تالم به استحضار ملت عظیم‌الشأن ایران می رساند: 🔹 سردار سرتیپ پاسدار سید محمد حسین زاده حجازی جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پس از سال‌ها مجاهدت و تلاش های خستگی ناپذیر و مخلصانه در عرصه‌های مختلف پاسداری از انقلاب و خدمت به نظام و میهن اسلامی در اثر عارضه قلبی به ملکوت اعلی پیوست. 🔹 آن سردار مومن، انقلابی و ولایت‌مدار در زمره فرماندهان و مجاهدان شاخص هشت سال دفاع مقدس بود که به ویژه نقش سترگ  و ماندگاری در حوزه جذب ، سازماندهی و اعزام رزمندگان اسلام به جبهه های نبرد حق علیه باطل و مصاف با ارتش بعثی صدام و مزدوران استکبار جهانی در جنگ تحمیلی ایفا کرد. 🔹 مرحوم سردار حجازی  پس از دفاع مقدس در سپاه و بسیج و نیز ستاد کل نیروهای مسلح مسئولیت‌های خطیر و مهمی عهده‌دار شد که از جمله آنها می‌توان به فرماندهی نیروی مقاومت بسیج به مدت ۱۰ سال ، ریاست ستاد مشترک سپاه ، جانشین فرمانده کل سپاه و معاونت آماد ، پشتیبانی و تحقیقات صنعتی ستادکل نیروهای مسلح اشاره کرد. 🔹 سردار حجازی که در کارنامه خود مدتی مسئولیت سپاه در لبنان را داشت در سال‌های اخیر تجارب ارزنده خود را برای یاری بخشی به مدافعین حرم و کمک به جبهه مقاومت اسلامی در عرصه مقابله با داعش و تروریسم تکفیری به کار گرفت و پس از شهادت سردار دلها سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی به پیشنهاد سردار اسماعیل قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه ، با حکم سردار سرلشکر حسین سلامی فرمانده کل سپاه، به سمت جانشینی فرماندهی این نوع منصوب و از  خدمات ارزنده ای به یادگار گذارد. 🔹 روابط عمومی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تسلیت فقدان آن سردار عالیقدر ، وارسته و مخلص محضر مقام معظم رهبری و فرماندهی کل قوا حضرت امام خامنه ای (مدظله العالی) ، ملت ایران ، خانواده مکرم و آحاد فرماندهان ، مسئولین و همرزمان وی درسپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج مستضعفین و نیز رزمندگان جبهه مقاومت ؛ به  آگاهی مردم شریف قدرشناس می رساند ؛ آیین های تشییع و تدفین پیکر پاک وی در چارچوب تدابیر و دستورالعمل‌های ستاد مقابله با کرونا انجام خواهد پذیرفت. ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @darentezareshahadat ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━
✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨ ✫⇠ رمان زیبای 📌زندگینامه شهید محمدهادی ذوالفقاری...🍃🌹 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @darentezareshahadat ═══✼🍃🌹🍃✼══
   برکت در مال چیزی نیست که با مفاهیم مادی قابل بحث و توجیه باشد. برخی افراد بودند که آنچه خدا در اختیارشان نهاده بود را برای رفع مشکلات مردم قرار می دادند و خدا هم از خزانه غیب خود مشلات مالی آنها را برطرف می کرد. مثلاً شهید ابراهیم هادی. دوست می گفت: یک شب ابراهیم را دیدم که در کوچه راه می رود. پرسیدم: کاری داری؟ گفت: از صبح تا به حال کسی از بندگان خدا را ندیدم که مشکل مالی داشته باشد و من بتوانم مشکل او را برطرف کنم. برای همین ناراحتم. ابراهیم هادی هیچ گاه پول را برای خودش نخواست، بلکه با پولی که به دستش می رسید مشکلات بسیاری از رفقا را برطرف می کرد. بارها شده بود که مسافرکشی می کرد و پول آن را خرج هیئت و یا افراد نیازمند می کرد. این ویژگی های شهید ابراهیم هادی، برای هادی ذوالفقاری خیلی جالب بود. هادی ذوالفقاری، ابراهیم را خیلی دوست داشت، برای همین سعی می کرد مانند این شهید عزیز، با درآمد خودش مشکلات مردم را برطرف کند. یادم هست که در تهران، تصویر نسبتاً بزرگ شهید ابراهیم هادی را جلوی موتور نصب کرده بود و این طرف و آنطرف می رفت. هادی هم از خدا خواسته بود که بتواند گره از مشکلات خلق خدا برطرف کند. باید اشاره کرد که نشستن و دعا کردن، برای اینکه خداوند برکت خود را نازل کند، در هیچ روایتی وارد نشده. انسان اگر می خواهد به جایی برسد باید تلاش کند. زمانی که هادی ذوالفقاری در تهران بود و در بازار آهن فعالیت می کرد، همیشه دست خیر داشت. خصوصاً برای هیئت ها بسیار خرج می کرد. هادی می گفت باید مجلس امام حسین(ع) پر رونق باشد. باید این بچه ها که هیئت می آیند خاطره خوشی داشته باشند. هربار که برای هیئت و یا کارهای فرهنگی مسجد احتیاج به کمک مالی داشتیم اولین کسی که جلو می آمد هادی بود. همیشه آماده بود برای هزینه کردن. یکبار به هادی گفتم: از کجا این همه پول می یاری؟ مگه توی بازار چقدر بهت حقوق می دن؟ خندید و گفت: از خدا خواستم که همیشه برای این طور کارها پول داشته باشم. خدا هم کمکم می کنه. پرسیدم: چطوری؟ گفت: باید تلاش کرد. بعد ادامه داد: برای اینکه برخی خرج ها رو تأمین کنم، بعد از کار بازار آهن، با موتور کار می کنم. بار می برم، مسافر و... خدا هم توی پول ما برکت قرار می ده. هادی در نجف هم دست از این کارها بر نمی داشت، بسیاری از طلبه های نجف از فعالیتهای هادی می گفتند و اینکه نمی دانستند هادی از کجا پول می آورد، اما کارهای خیر ماندگاری از خود به یادگار می گذارد. زمانی که هادی شهید شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خاطرات خود را از هادی بیان کردند. یکی می گفت: این عبایی که دارم را هادی برایم خرید، دیگری به نعلین خود اشاره کرد. یکی دیگر از آنها از لوله کشی آب خانه اش می گفت و... هادی برای تأمین هزینه این کارها در نجف کار می کرد. این اواخر کاری کرده بود که مسئولین گروه های نظامی مردمی (حشدالشعبی) حسابی به او اطمینان داشتند. همیشه پول در اختیار او می گذاشتند تا برای کارهایی که در نظر دارد هزینه کند. زندگینامه وخاطرات 🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @darentezareshahadat ═══✼🍃🌹🍃✼══
می گویند تاریخ مرتب تکرار می شود، فقط اسم ها عوض می شود، وگرنه بسیاری از اتفاقات سالها و قرن های گذشته، با نام هایی جدید تکرار می گردد. از روزی که بیداری اسلامی منطقه ما را فرا گرفت، آمریکا و اسرائیل با کمک حاکمان فاسد منطقه، یک نوع کودتا را در کشور سوریه به راه انداختند. آنان می خواستند وانمود کنند که سوریه هم مانند تونس و لیبی و مصر و بحرین و ... درگیر بیداری اسلامی شده! اما تفاوت آشکار بحران سوریه با دیگر کشورها، حضور تروریست های صدها کشور در غالب قیام مسلحانه بر ضد دولت سوریه بود! شکی نبود که دولت مردمی سوریه تاوان حمایت از محور مقاومت را پرداخت می کرد. ترویست های سوری صدها انسان بیگناه را فقط به جرم حمایت از دولت قانونی این کشور به خاک و خون کشیدند. آنچه که ما از خوارج زمان امیرالمومنین علی(ع) شنیده بودیم در رفتار این قوم وحشی مشاهده کردیم. دولتهایی که ادعا می کردند نظام سوریه ظرف شش ماه نابود خواهد شد، شاهد بودند که گروه های مردمی به حمایت از دولت سوریه برخواستند. مدتی بعد، خشن ترین گروه های مسلح در غالب دولت اسلامی عراق و شام (با نام داعش) اعلام موجودیت کرده و حملات گسترده ای را آغاز کردند. آنان روی فاسدترین ظالمان تاریخ را سفید کردند. کارهایی از این قوم سر زد که تاریخ از نوشتن آن شرم دارد! اما همه می دانستند که اسرائیل و حامی همیشگی آن یعنی آمریکا، عامل اصلی ایجاد و حمایت داعش هستند. در اوایل سال 1393 داعش توانست در عراق برای خودش زمینه نفوذ را فراهم کند. سپس شهر موصل و چندین منطقه دیگر با خیانت نیروهای وابسته به صدام، به اشغال داعش درآمد. آنان هزاران شیعه و سنی را تنها به جرم مخالفت با نظرات داعش اعدام کردند. اوضاع عراق عجیب و غریب شد. آیت الله سیستانی حکم جهاد صادر کرد. صدها زن و مرد شیعه و سنی آماده مبارزه با داعش شدند. هادی در این ایام در حوزه نجف مشغول تحصیل بود. با اعلام حکم جهاد، از مسئولین نیروهای مردمی(حشد الشعبی) تقاضا کرد که با اعزام او به جبهه نبرد با داعش موافقت کنند. اما مسئول نیروها که از دوستان هادی بود با اعزام او مخالفت کرد. او سال قبل نیز از آنها خواسته بود که برای دفاع از حرم، به کشور سوریه اعزام شود اما مخالفت شده بود. اینبار تقاضای مکرر او جواب داد. هادی توانست خود را به جمع نیروهای مردمی برساند. او از زمانی که در ایران بود، در کارهای هنری فعالیت داشت. تولید فیلم و عکس از برنامه های شهدا و ... از کارهای او بود. حالا همین برنامه ها را در غالب نیروهای مردمی عراق آغاز کرده بود. تهیه فیلم، خبر و عکس از نبردهای شجاعانه نیروهای مردمی. هادی هرجا قدم می گذاشت از شهدا می گفت. از ابراهیم هادی، از شهید دین شعاری و... او برای رزمندگان و فرماندهان حشدالشعبی از خاطرات شهیدان دفاع مقدس می گفت و آنها را با فرهنگ شهادت آشنا می کرد. آنها تشنه فرهنگ انقلابی بسیجیان ما شده بودند. این عطش باعث شد که فرماندهان حشدالشعبی از هادی بخواهند برای تهیه چفیه و پیشانی بند و پرچم راهی ایران شود. آنها مبلغی حدود صد میلیون تومان در اختیار هادی قرار دادند تا برای تهیه این اقلام به ایران برگردد. آن قدر در عراق به او اعتماد پیدا کردند که این مبلغ پول را به او دادند و خواستند هر چه سریعتر، این اقلام فرهنگی به کسانی که در خط مقدم جنگ علیه داعش هستند برسد. زندگینامه وخاطرات 🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @darentezareshahadat ═══✼🍃🌹🍃✼══
: سعے کن جوࢪے زندگے کنے کہ‌ خــدا عاشقٺ بشہ اگہ‌ خــدا عاشقٺ بشه،خوب توࢪو مے تونہ‌ خریداࢪے کنہツ @darentezareshahadat
🍃أَݪحَمدُݪݪّٰهِ أݪْذیٓ أَدْعُوهُ فَیُجِیبُنِی، ۅَ إنْ ڪُنْتُ بَطِیئَــاً حِــینَ یَدْعُۅنِے... 🔸خداے‌مــن❣ من هر وقت تو رو بخوام قبولم میکنی❗️ ۅݪے هر وقٺ تو منو بخواے تنبݪے و سستے میڪنم...😔 @darentezareshahadat
🔸 سرشکستگانیم 💐هان ای عزیز، که ما تا در این حجب غلیظ عالم طبیعت هستیم و صرف وقت در تعمیر دنیا و لذایذ آن می کنیم و از حق تعالی و ذکر و فکر او غافل می باشیم، تمام عبادات و اذکار و قرائات ما بی حقیقت است، نه در‌‏ الحَمدُ لله ‌‏ محامد را می توانیم به حق منحصر کنیم، و نه در‌‏ ایَّاکَ نَعبُدُ وَ ایَّاکَ نَستَعِینُ ‌‏ راهی از حقیقت می پوییم؛ بلکه با این دعاوی بی مغز در محضر حق تعالی و ملائکه مقربین و انبیای مرسلین و اولیای معصومین، رسوا و سرشکسته هستیم. 📚 کتاب تفسیر سوره حمد، ص۶۵ ┄┅═✧☘️🌸☘️✧═┅┄ @darentezareshahadat
💠 سپهبد قرنی؛ از طراحی نقشه براندازی پهلوی تا آرام گرفتن در حرم بانوی کرامت 🔺 سپهبد قرنی در زمان شاه و نظام طاغوت تا درجه سرلشکری ارتقاء یافت، اما زمانی که متوجه اسلام‌زدایی و ستمکاری شاه و جنایات و خیانت‌های آمریکا در ایران شد، به تمام مزایای مادی و منزلت سرلشگری پشت پا زد و نخستین شهیدی بود که پس از پیروزی انقلاب جان خود را فدای اسلام کرد. 🔰 گروهک فرقان، در سوم اردیبهشت ۱۳۵۸ شهید سپهبد قرنی را در حالی‌که هیچ سمتی نداشت و از ریاست ستاد کل ارتش جمهوری اسلامی ایران استعفاء کرده بود، در حیاط خانه‌اش در میدان ولی‌عصر تهران زیر گلوله‌های آتشین خود قرار داد و به شهادت رساند و او نخستین شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی شد و همچنین پیکر پاک ایشان، در صحن امام رضا(ع) حرم حضرت معصومه سلام‌الله علیها، در مقبره ۳۷ (مقبره واقفین) به خاک سپرده شد. 📎 @darentezareshahadat