📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈نهم
سریع رفتم توی حیاط.پشت در ایستادم....
تاصدای حرکت کردن ماشین اومد 💨🚙نفس راحتی کشیدم.
اولین باری #نبود که تو این موقعیت قرار میگرفتم.. ولی نمیدونم چرا ایندفعه اینقدر گیج بازی درآوردم.😬😓
یه کم صبرکردم تاحالم بیاد سرجاش.بعد رفتم توی خونه.
آخرشب محمد بهم زنگ زد.بعد احوالپرسی گفت:
_امروز رفتم پیش سهیل.😐
-خب؟😕
-خیلی حرف زدیم.زبونش یه چیز میگفت نگاهش یه چیز دیگه.مختصر و مفید بگم قصدش برای ازدواج جدی نیست.😠یعنی اگه تو بخوای از خداشه ولی حالا که تو نمیخوای بیشتر به قول خودت کنجکاوی از سبک زندگیته و جواب سؤالایی که داره.😑😠
-چه سؤالایی؟😟🙁
-اونجوری که خودش میگفت بادیدن تو و #رفتارت سؤالای زیادی براش به وجود
اومده.😐
-شما جواب سؤالاشو دادی؟🙁
-بعضی هاشو آره.بعضی هاشم میخواد از خودت بپرسه.😐
-شما بهش چی گفتی؟😕
-با بابا صحبت میکنم اجازه بده تو یه جای عمومی سهیل حرفهاشو بهت بگه.
منکه از تعجب شاخ درآورده بودم،پرسیدم:
_واقعا محمدی؟😳
خنده ای کرد و گفت:
_#نگاهش آزاردهنده ست،😁یه کم هم پرروئه،😁یه کم که نه،خیلی پرروئه.ولی آدم صادقیه. میشه کمکش کرد.😊
-اگه بهم علاقه مند شد چی؟😒😕
-خبه،خبه..حالا فکر کردی تا دو کلمه با هر پسری حرف بزنی عاشقت میشن.😌😁
خجالت کشیدم.گفتم:
_ولی داداش تجربه چیز دیگه ای میگه.😅
-من و مریم هم باهاتون میایم که حواسمون بهتون باشه.😊✌️
بالبخند گفتم:
_شما هوس گردش کردین چرا ما رو بهونه میکنین؟😃حالا برای کی قرار گذاشتین؟
-خجالت بکش،قبلنا یه حیایی،یه شرمی...😁با بابا صحبت میکنم اگه اجازه داد فردا بعد ازظهر خوبه؟
-تاعصر کلاس دارم.😌
-حالا ببینم بابا چی میگه.خبرت میکنم.خداحافظ
-خداحافظ
صبح رفتم دانشگاه....
اولین کلاس با استادشمس.خدا بخیر کنه.😑😤همه کلاسام با استادشمس اول صبح بود.رفتم سرکلاس.
هنوز استاد نیومده بود.خبری از ریحانه نبود.
چند دقیقه بعد از من،🌷امین رضاپور 🌷اومد کلاس.
تعجب کردم.😟نمیدونستم همکلاسی هستیم. اونم از دیدن من تعجب کرده بود.😳اومد جلوی من و گفت:
_خانم رسولی باشما صحبت نکردن؟
-در مورد چی؟
-در مورد این کلاس!که دیگه نیاین این کلاس!..
تازه یاد حرفهای خانم رسولی افتادم.
قرار بود من دیگه به این کلاس نیام.تا وسایلمو برداشتم که برم،استادشمس رسید.
نگاهی به امین انداختم،
خیلی ناراحت 😞و عصبی😠 شده بود.رفت جلو و ردیف اول نشست.
منم سرجام نشستم.استادشمس نگاه معناداری به من کرد،بعد نگاهی به امین کرد و پوزخند زد 😏و رفت روی صندلی نشست.
نگاهم به امین افتاد که ازعصبانیت😡 دستشو زیرمیزش مشت کرده بود.
پس کسیکه قرار بود جای من جواب استادشمس رو بده امین رضاپور بود.😥😧
استاد شمس شروع کرد به...
ادامه دارد...
#رمان
#هرچه_توبخوای
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#امام_زمان_عج
#امام_زمان
#کاشان
♥️💬
https://eitaa.com/daribesoyeyaranashegh
📌 #از_کجا_شروع_کنم…؟
🙂قطعا تو زندگی هممون تو زندگی تصمیم گرفتیم که از یک جایی #خودسازی رو شروع کنیم…
😢اما نمیدونستیم چجوری و از کجا شروع کنیم…!
🤗چون مفهوم دین و مذهب در عمل یک مفهوم خیلی عمیق و گسترده ایه ...
🙃برای همینکه میگن اسلام کامل ترین دینه چون باید تمام حواست به تک تک کارات باشه.. و شاید همین مسیر خود سازی رو مشکل تر کنه…
🤔برای شروع بحث دنبال یک موضوع بودم که بتونیم باانجام اون مسیر خود سازی رو اسون تر کنیم …که بالاخره پیداش کردم
اونم #مبارزه_با_هوای_نفس هست…
😶اگه بخوایم واقع بین به ریشه اصلی گناهامون نگاه کنیم میبینیم اکثرش به خاطر اینکه روی نفس خودمون کار نکردیم…
🤔خب حالا مبارزه با هوای نفس کی اتفاق میفته؟
😯وقتی که ما از یک سری از لذتهای پست چشم پوشی کنیم و به دنبال لذتهای مفید و خوب بریم😊
💢 یکی از بیچارگی های آدم ها اینه که برای رسیدن به برخی لذت ها، قید راحتی خودشون رو هم میزنن!
مثلا گوش دادن به موسیقی ظاهرا لذت داره ولی بدن و روح و تمرکز و اراده انسان نابود میشه...🎶🎶🎶
خب عزیز دلم چرا راحتی خودت رو با گناه از بین میبری؟!
⭕️ کسی که گناه میکنه در قدم اول استعداد لذت بردن خودش رو از بین میبره.
💢اگه ڪسی میخواد شروع به خودسازی و مبارزه با هوای نفس ڪنه
🔰اولین ڪاری ڪه باید انجام بده اینه ڪه؛
«راحت طلبی» خودش رو ڪنار بذاره✔️
اگه راحت طلبیتو نزنی
#رشد نمیکنی‼
😈 #دشمن_قسم_خورده
🙁تو مسیره خودسازی ما یک دشمنه سرسخت و البته قسم خورده داریم به اسمه #شیطون (در کناره نفس حیله گر مکارمون🤦🏻♂)
😞این ملعون به عزت جلال خداوند قسم خورده که هرجور شده مارو بدبخت کنه و تا به پایین ترین حد مارو نرسونده ول کنمون نباشه
😒 این ملعون خیلی با تجربه و باهوشه و وسوسه کردنش جوریه ک ما فک میکنیم این وسوسه فکره خودمون بوده نه وسوسه ی اون و اگه باهاش مقابله کنیم با خودمون مقابله کردیم و خیلیم هم صبورانه و اروم اروم گولمون میزنه به این صورت که اصلا نفهمیم از کجا گول خوردیم؟
😶 خلاصه ک تو وسوسه کردن خیلی کارش درسته
پس برای خودسازی کاره زیاد راحتی در پیش نداریم🙄
ولی با کمک خدا ان شالله که میتونیم💪
یادتون باشه همه ی ما میتونیم به مقام ایت الله بهجت برسیم فقط کافیه که بخوایم👌
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈دهم✨
استادشمس شروع به تدریس کرد. وسط کلاس گفت:
_تو این صفر و یک های برنامه نویسی عشق معنایی نداره،👈مثل زندگی این بچه مذهبی ها.
بعد نگاهی به امین و بعد به من کرد..
و به تدریسش ادامه داد.
کلا استادشمس اینجوریه.یه دفعه، #بدون_فکر، یه حرفی میگه.منتظر حرفی از 🌷امین🌷 بودم.ولی امین ساکت بود.
آخرکلاس استاد گفت:
_سؤالی نیست؟
وقتی دیدم امین ساکته و بچه ها هم سؤالی ندارن،گفتم:
_من سؤال دارم.🙂☝️
استادشمس که انگار منتظر بود گفت:
_بپرس.😏
-گفتین عشق تو زندگی مذهبی ها معنایی نداره؟
باپوزخند گفت:
_بله،گفتم.😏
-معنی حرفتون این بود که عشق توی مذهب جایی نداره؟🙂
یه کمی فکر کرد و گفت:
_نمیدونم عشق تو مذهب معنا داره یا نه.ولی تو زندگی بچه مذهبی ها که معنی نداره.😏
_ #عشق توی #مذهب جایگاه ویژه ای داره.
همه ی نگاهها برگشت سمت من،جز امین.
گفتم:
_عشق یعنی اینکه کسی تو زندگیت باشه که بدون اون نتونی زندگی کنی.زندگی منظورم نفس کشیدن،غذا خوردن و کار کردن نیست.#عشق مثل #نخ_توی_اسکناسه که اگه نباشه،اسکناس زندگی ارزشی نداره.#ظاهر اسکناس درسته ولی #ارزشی نداره..عاشق هرکاری میکنه تا به چشم معشوقش بیاد..هرکاری که معشوقش بگه انجام میده تا معشوقش ازش راضی باشه..عشق همون چیزیه که باعث میشه عاشق شبیه معشوقش بشه.
استادشمس گفت:
تو تا حالا عاشق شدی؟😕
-من هم عاشق شدم...🙂منم سعی میکنم هرکاری معشوقم بهم میگه انجام بدم...من اونقدر عاشقم که دوست دارم همه حتی از #ظاهرم هم بفهمن معشوقم کیه...خوشم میاد هرکسی منو میبینه #یادمعشوقم میفته..
بلند شدم،رفتم جلوی وایتبرد ایستادم و با تمام وجود گفتم:
_من عاشق ✨مهربان ترین موجود عالم✨ هستم و به عشقم افتخار میکنم،با تمام وجودم.حتی دوست دارم همه تون بدونید که من عاشق کی هستم.
با ماژیک روی وایتبرد پررنگ و درشت و خوش خط نوشتم
*خدا*❤️✋
برگشتم سمت بچه ها و گفتم:
_آدمی که #عاشق مهربان ترین نباشه عاشق هیچکس دیگه ای هم #نمیتونه باشه.😊👌
وسایلمو برداشتم،رفتم جلوی در...
برگشتم سمت استادشمس و بهش گفتم:
_کسیکه عاشق باشه کاری میکنه که معشوقش ازش #راضی باشه.شما تمام روزهایی که من میومدم کلاستون منو مسخره میکردید،چون میخواستم طوری باشم که معشوقم ازم راضی باشه.منم هرجایی باهاتون بحث کردم یا جایی سکوت کردم فقط و فقط بخاطر #رضای_معشوقم بوده.
رفتم توی حیاط....
ادامه دارد...
سلام خداقوت
شنبه 4تیر عصرساعت19
منزل شهید😉 (نمیگم اسمشو) دعوت شدیم
هرکس میاد بگه یامهدی
خیابان ایت الله سعیدی
کوچه شهید عامری
سرکوچه کتابخانه علامه فیض و نانوایی سفید رو
ویژه خواهران
حوزه بسیج دانش اموزی
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈یازدهم✨
رفتم توی حیاط....
ریه ها مو پر از هوای معشوقم کردم.😌حالا که عشقمو جار زده بودم حال خوشی داشتم.😇😍
بازهم کلاس داشتم...
ولی روی نیمکت نشستم و بالبخند 😊✨ذکر میگفتم.
موقع اذان ظهر🌇✨ رفتم مسجد دانشگاه.وضو داشتم،سعی میکردم #همیشه_باوضو باشم.
تو حال و هوای خودم بودم و کاری به اطرافیانم نداشتم.
عصر هم کلاس داشتم.
تا عصر توی مسجد بودم.حالم تقریبا عادی شده بود.کلاس عصرم رو رفتم.
ولی از نگاه 👀👀👀👀دانشجوهای کلاس و حیاط و راهرو معلوم بود خبرها زود میپیچه.
مذهبی ترها لبخند میزدن،.. ☺️
بعضیها سؤالی نگاهم میکردن،😟بعضیها با تأسف و تمسخر سر تکان میدادن.😑
هرجور بود کلاسم تموم شد و رفتم خونه.مامان تا چشمش به من افتاد گفت:
_هیچ معلوم هست کجایی؟😐
-سلام.آره،دانشگاه بودم دیگه.😕
-علیک سلام.چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
-سایلنته.یادم رفت از سکوت درش بیارم.حالا چیشده مگه؟!🙁
-مگه تو با محمد قرار نداشتی؟😐
-آخ،تازه یادم افتاد.😅
-چند بار زنگ زده بهت،جواب ندادی،زنگش
بزن.😕
گوشیمو از کیفم درآوردم...
سیزده تا تماس بی پاسخ.😳پنج تاپیام. 😯اوه..چه خبره....
پنج تماس ازمحمد،😅سه تماس از خانم رسولی،😆سه تماس از حانیه،🙈دو تماس از یه شماره ناشناس.🤔دو پیام از محمد.😄
پیامهاشو بازمیکنم:
📲کجایی خواهرمن؟جواب بده.جوون مردم منتظره.
📲با سهیل قرار گذاشتم برای امشب،خوبه؟
سه پیام از حانیه و خانم رسولی:
📲دانشگاه رو ترکوندی.
📲کجایی؟
📲خبری ازت نیست؟
دو پیام از شماره های ناشناس.یکیش نوشته بود:
📲سلام سهیل هستم.روی کمک شما حساب کرده بودم.آقا محمد میگه قرار امشب کنسله.میشه قرارو بهم نزنید لطفا؟
یکی دیگه ش نوشته بود:
📲سلام خانم روشن.🌷رضاپور 🌷هستم. متأسفم که مجبور شدم سکوت کنم و شما صحبت کنید.دلیل قانع کننده ای داشتم.حتما خواست خدا بوده،چون جواب شما مثل همیشه عالی بود.موفق باشید..
شماره ی محمد رو گرفتم.
-چه عجب!خانوم!افتخار دادید تماس گرفتید،سعادت نصیب ماشد که صداتون رو بشنویم.😁
-خب حالا...سلام😅
-علیک سلام.معلوم هست کجایی؟😐
-بهت گفتم که تا عصر کلاس دارم.توی کلاس گوشیم رو سایلنته آقا.😌
-ولی قرار بود منتظر خبر من باشی.اینجوری؟😑
-قرار کنسل شد؟😕
-همین الان با سهیل صحبت کردم،گفت هنوز هم دیر نشده.تو چی میگی؟🤔
-الان کجایی؟ تا بیای دنبالم دیر نمیشه؟😟
-اگه زود آماده بشی نه.جلوی در خونه هستیم.😊
-خونه ی ما؟! اینجا؟!😳
-بعله.بامریم و ضحی.سریع آماده شو.😁
سوار ماشین محمد شدم...
-کجا قرار گذاشتین؟😃
-دربند خوبه؟😁
بالبخند گفتم:...
ادامه دارد...
😈 #دشمن_مرموز
💠 #نفس_اماره
😶خب برای خود سازی و مبارزه با هوای نفس علاوه بر یک دشمن آشکار به اسم شیطون که باید هر لحظه باید باهاش مخالفت کنیم نفس اماره ای هم هست که هر لحظه با خواسته هایی که داره میخواد مارو به سقوط بکشونه
😟مثلا وقتی میگه فلان کارو انجام بده چه انجام بدی چه ندی بلافاصله درخواست دیگه داره و
خواسته هاش پایانی نداره
😒 نفس اماره آرزوهای زیادی داره
نفس ما دوس داره احوال و موانع خطرناکه پیش روش رو فراموش کنه مثل مرگ و قیامت تا راحت تر باشه و به ما میگه اینارو فراموش کن تا راحت تر باشی
(یاده این چیزا ی جورایی مبارزه با نفسه)
😖نفس اماره همیشه انسان رو به راحت طلبی دعوت میکنه مدام میگه برو سمت چیزی که دلت میخاد
(این دلت میخاد یک جمله بشدت شیطانیه )
#الیستو کراولی پدر شیطون پرستا یک کتاب داره اولش نوشته بکن انچه را که خواهی(این اساسه شیطون پرستیه اینکه هرچی دلت خواست انجام بدی)