اینجانب فتاح هستم دلتنگ اسرائیل و ناوهای آمریکایی😎
#طوفان_الاقصی
#موشک #فتاح
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجْ
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@daribesoyeyaranashegh
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺
#امام_زمان_عج_اللّه
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گروه هکری عصای موسی تعارف رو کنار گذاشته و نوشت:
به ما دستور داده شده که سکوت کنیم اما آماده و مسلح هستیم. چشم به چشم رهبرمان، منتظر دستور او هستیم.
فرعون برای جلوگیری از حضور موسی (ع) هزاران کودک بی گناه را سلاخی کرد اما در نهایت او را در خانه خود بزرگ کرد.
این خواست خداست که بر مکر بشری غالب است.
عصای موسی در این ویدیو تصاویری از دوربینهای مشرف بر مقر موساد و یکان ۸۲۰۰ رو منتشر کرد.
#عصای_موسی
#طوفان_الاقصی
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجْ
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@daribesoyeyaranashegh
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺
#امام_زمان_عج_اللّه
✌️تمدید شد👇
🇮🇷 بنا بر استقبال پر شور شما مردم و خانواده های عزیز و غیور #کاشانی یک دستگاه اتوبوس دیگر از #کاشان جهت شرکت در ویژه برنامه
«حجاب آرمانِ روح الله» اضافه شد ✅
🚌 ظرفیت باقی مانده: ۴٠ نفر
📝زمان ثبت نام: تا ساعت ۲۳ روز
دو شنبه ۱۴۰۲/۸/۸
🗓 زمان: پنجشنبه ۱۱ آبانماه
⏰ ساعت ۱۴
📍مکان: سالن ورزشی شهید شیرودی تهران
👇مهم 👇
با حضور خانواده های
🇮🇷شهدای اغتشاشات اخیر
🇵🇸شهدای غزه
🇮🇷شهدای مدافع حرم، امنیت و دفاع مقدس
‼️کاشانی های عزیز جهت ثبت نام هرچه سریعتر با شماره تماس های:
09011226872
09100039447
تماس بگیرید☎️
🚩 در اولین سالگرد شهدای اغتشاشات اخیر با ما هم مسیر شوید🚩
✅ سرویس رفت و برگشت رایگان
✅ به صورت فردی و خانوادگی
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجْ
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@daribesoyeyaranashegh
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺
#امام_زمان_عج_اللّه
💌 #کــلامشهـــید
🌱آنچه تلخ و اسفبار است این است
که شیعه چه بد با غیبت مولایش
خو کرده است ؛ چه ناجوانمردانه
بریدن از مولا برایش عادت شده است.
چه بیمعرفتیم ما که اصل کل خیر
برایمان فرعی شده است.
#شهید_حجتالله_رحیمی🕊🌹
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجْ
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@daribesoyeyaranashegh
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺
#امام_زمان_عج_اللّه
🔶🔹#سرگذشت_واقعی
🔆#بی_تو_هرگز
🔆#قسمت_دوم
🔆 چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه . پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت…
با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...
بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ...
ادامه در پست بعد…
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجْ
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@daribesoyeyaranashegh
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺
#امام_زمان_عج_اللّه
#بی_توهرگز #رمان
#بی_تو_هرگز
#قسمت_دوم
🔆ادامه پست قبل
اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ...
تا اینکه مادر علی زنگ زد ...
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ...
هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...
تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ...
مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ...
علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ...
یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ...
مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد…
- ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ...
این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ...
پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ...
👈ادامه دارد
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجْ
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@daribesoyeyaranashegh
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺
#امام_زمان_عج_اللّه
#بی_توهرگز #رمان
#حدیث_شب
🔸 امام سجاد (ع):
🔹 عمّهام زينب، با وجود همه مصيبتها و رنجهايى كه در مسيرمان به سوى شام به او روى آورد، حتّى يک شب اقامه نماز شب را فرو نگذاشت.
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجْ
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@daribesoyeyaranashegh
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺
#امام_زمان_عج_اللّه
تو بیمارستان داشتن پانسمان داداشمو عوض میکردند بهم گفتن برو یه گاز از پرستار بگیر و بیا
هیچی دیگه .......
حالا دارن پرستاره رو پانسمان میکنن
خیلی هم حال داد
😂😂😂😅
اگه شادشدین ۱۰🌹صلوات برای امام زمان بفرستید
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجْ
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@daribesoyeyaranashegh
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺
#امام_زمان_عج_اللّه
#طنز
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گذری بر تاریخ هوش مصنوعی در ۲ دقیقه و ۳۰ ثانیه
╭═⊰🍃🍂🌻🍂🍃⊱━╮
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجْ
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@daribesoyeyaranashegh
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺
#امام_زمان_عج_اللّه