eitaa logo
دری به سوی یاران عاشق
259 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
627 فایل
۱۳۹۸/۸/۲۲ 🌱همیشہ مےگفت: اگه میخوای‌ سربازامام‌زمان‌ باشے، باید توانایی‌هات‌ رو بالاببری‌ ... شیعه باید همہ‌فن‌حریف باشه، و از همه چے سر دربیاره 🍃انشاءالله صاحب زمان بیاد به ایران ️ زیرپاش بریزیم گلاب ناب کاشان دری به سوی یاران عاشق
مشاهده در ایتا
دانلود
دری به سوی یاران عاشق
🌹هر روزمان را با #یاد_شهدا آغاز کنید ▫️امروز هجدهم آبان ماه ۱۴۰۲ مصادف است با 🌞سالروز #ولادت شهید
تولدت مبارک ای زندگی دوباره🕊 هجدهمین روز از آبان ماه ۱۴۰۲ ولادت شهید کربلایی پنجشنبه باشه شب جمعه باشه سرقبور پاک شهید باشی شهیدم تازه، کربلایی🥲 باشه چی ازاین بهتر.... الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
1-از تحویل کارت خود به فروشندگان پرهیز نمایید. 2-هنگام وارد کردن رمز عبور مراقب باشید. 3-شخصا به دستگاه کارت خوان مراجعه کنید. 4-حتما رسید را دریافت و بررسی کنید. الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
شبکه قرآن دعای کمیل حرم عبدالعظیم حسنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹هر روزمان را با آغاز کنید ▫️امروز نوزدهم آبان ماه ۱۴۰۲ مصادف است با 🌞سالروز شهید والامقام 🌷 شهید محسن اسلامی وادقانی 🌕سالروز شهدای والامقام 🌹 شهید محمد رسولی وادقانی ،عملیات محرم ۱۳۶۱ 🌹شهید علی عباس زاده مقدمی ۱۳۹۱ 🌹 شهید حسین واحدپورفرد ۱۳۵۹ 🌹شهید علی قاسمی راد ۱۳۶۱ ⭐️ را یاد کنیم حتی با ذکر یک صلوات 🌹 الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
هذا یوم الجمعه💛 ‏گیرم که جای خالی  تو با شعر پر شود با بغض عصرِ جمعه چه باید کرد؟«🍃🌼» الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
🔸 امام صادق (ع): 🔹 خوشا به حال كسى كه در زمان غيبت قائم ما به فرمان ما چنگ زند و قلب هدايت شده‌اش به طرف باطل متمايل نشود. الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
امروز(جمعه) 📺 🔹 «تیل» ساعت ۱۰ صبح از شبکه افق 🔹 «شعبده باز» ساعت ۱۰ از شبکه سه 🔹 «ماری کوری» ساعت ۱۱ از شبکه سلامت 🔹 «شیرینی زندگی» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه پنج 🔹 «طوفان عدالت» ساعت ۱۴:۳۰ از شبکه سه 🔹 «گروه امداد هوایی» ساعت ۱۴ از شبکه کودک 🔹 «بازگشت به خانه» ساعت ۱۵ از شبکه نمایش 🔹 «ریسمانی نزدیک‌تر از رگ» ساعت ۱۶ از شبکه یک 🔹 «سرب» ساعت ۱۷ از شبکه دو 🔹 «شکارچی شنبه» ساعت ۱۸:۳۰ از شبکه افق 🔹 «کارمند نمونه» ساعت ۱۹ از شبکه نمایش 🔹 «امی و غازهای وحشی» ساعت ۱۹ از شبکه امید 🔹 «راز هانری پیک» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار 🔹 «افسانه نارنیا (سوم)» ساعت ۲۱ از شبکه نمایش 🔹 «در جستجوی دوری» ساعت ۲۲ از شبکه فراتر 🔹 «شعله‌های سرکش» ساعت ۲۳ از شبکه نمایش الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (انبیا۱۰۵) و همانا ما پس از تورات در زبور نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به میراث میبرند. دل  اگر کم است بگو  سر  بیاورم، یا امر کن که یک  دلِ دیگر بیاورم، خیلی خلاصه عرض کنم، دوست‌ دارمت دیگر نشد عبارت بهتر  بیاورم 𓏲࣪♥️🍃 ִֶָ𓏲࣪♥️🍃 ִֶָ𓏲࣪♥️🍃 ִֶָ𓏲࣪♥️🍃 ִֶָ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
دری به سوی یاران عاشق
#بی_تو_هرگز برای آخرین بار 😞 #قسمت_هجدهم #رمان موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسی
دیشبم باز مجدد ایتا مشکل داشت و نتونسیم رمان بزاریم امشب جبران میکنیم رفقا وهمراهان😉😘
احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد ... با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم ... دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن ... آتیش روی خط سنگین شده بود ... جاده هم زیر آتیش ... به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه ... توپخونه خودی هم حریف نمی شد... حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده ... چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن ... علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ... بدون پشتیبانی گیر کرده بودن... ارتباط بی سیم هم قطع شده بود ... دو روز تحمل کردم ... دیگه نمی تونستم ... اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود ... ذکرم شده بود ... علی علی ... خواب و خوراک نداشتم ... طاقتم طاق شد ... رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم ... یکی از بچه های سپاه فهمید ... دوید دنبالم ... - خواهر ... خواهر ... جواب ندادم ... - پرستار ... با توئم پرستار ... دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ... - کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ ... فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ ... رسما قاطی کردم ... - آره ... دارن حلوا پخش می کنن ... حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورون مجروح ها ... - فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست... بغض گلوش رو گرفت ... به جاده نرسیده می زننت ... این ماشین هم بیت الماله ... زیر این آتیش نمیشه رفت ... ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن ... - بیت المال ... اون بچه های تکه تکه شده ان ... من هم ملک نیستم ... من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن ... و پام رو گذاشتم روی گاز ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... حتی جون خودم ... و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و می رفتم ... حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته... بدن های سوخته و تکه تکه شده ... آتیش دشمن وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ... تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گرا می دادن... آتیش خیلی دقیق بود ... باورم نمی شد ... توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو ... تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ... با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ... چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم ... غرق در خون ... تکه تکه و پاره پاره ... بعضی ها بی دست... بی پا ... بی سر ... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم ... بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ... چرخوندمش ... هنوز زنده بود ... به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد ... سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ... از بینی و دهنش، خون می جوشید ... با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید ... چشمش که بهم افتاد ... لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد ... با اون شرایط ... هنوز می خندید ... زمان برای من متوقف شده بود ... سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد ... آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ... پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ... پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علی الخصوص شهدای گمنام ... و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان ... سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ... ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ... نه سربار اسلام ... الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺