eitaa logo
دری به سوی یاران عاشق
264 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
627 فایل
۱۳۹۸/۸/۲۲ 🌱همیشہ مےگفت: اگه میخوای‌ سربازامام‌زمان‌ باشے، باید توانایی‌هات‌ رو بالاببری‌ ... شیعه باید همہ‌فن‌حریف باشه، و از همه چے سر دربیاره 🍃انشاءالله صاحب زمان بیاد به ایران ️ زیرپاش بریزیم گلاب ناب کاشان دری به سوی یاران عاشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 🌈 ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 علی بلند شد و سلام کرد،بعد دوباره نشست و خودشو با پسرش،امیررضا که پنج ماهش بود،سرگرم کرد... محمد هم همونجوری نشسته خیلی سرد سلام کرد. من از رفتار علی و محمد ناراحت شدم...😒😒 وحید یه کم نگاهشون کرد،بعد بالبخند به من نگاه کرد.رفت پیش علی و بامهربانی امیررضا رو بغل کرد و باهاش صحبت میکرد... بعد امیررضا رو به مامان داد و دوباره جلوی علی ایستاد.بامهربانی بلندش کرد و بغلش کرد.آروم چیزی تو گوش علی گفت که علی هم وحید رو بغل کرد...🤗 مدتی گذشت.وحید از علی جدا شد و جلوی محمد ایستاد.محمد به وحید نگاه هم نمیکرد. وحید با شوخی بهش گفت: _قبلنا پسر خوبی بودی.😄 بالبخند گفتم: _از وقتی چاق شده اخلاقش هم بد شده.😁 همه خندیدن...😀😬😄😃😂 وحید،محمد هم بلند کرد و بغلش کرد.با محمد هم آروم حرف میزد.خیلی صحبت کرد.بالاخره محمد هم لبخند غمگینی زد و بغلش کرد... وحید واقعا مرد خیلی خوبیه.... هرکس دیگه ای بود و اونجوری سرد باهاش رفتار میکردن،جور دیگه ای برخورد میکرد. اون شب هم به شوخی گذشت. دوباره همه زیاد میومدن خونه بابا. دورهمی های هفتگی ما برقرار شد و با شوخی های من و وحید و محمد فضای شادی تو مهمانی هامون بود...😃😁 بالاخره بعد شش ماه خنده های وحید واقعی شده بود.منم از خوشحالی وحید، خوشحال بودم. ☺️😍 چهار ماه گذشت... ما هنوز خونه بابا زندگی میکردیم.یه شب وقتی وحید از سرکار اومد مثل همیشه من و فاطمه سادات رفتیم استقبالش.وقتی دیدمش فهمیدم میخواد بره مأموریت.اینجور مواقع نگاهش معلوم بود.😣 بعد از شام با فاطمه سادات بازی میکرد. منم آشپزخونه رو مرتب میکردم.یک ماه دیگه فاطمه سادات دو سالش میشد. وحید اومد تو آشپزخونه،روی صندلی نشست. نگاهش کردم.لبخند زد.اینجور مواقع بعدش میخواست بگه مأموریت طولانی میخواد بره. نشستم رو به روش.بالبخند طوری نگاهش کردم که یعنی منتظرم،زودتر بگو.😊 بالبخند گفت: _میدونی دیگه،چی بگم.😅 گفتم: _خب..😊 -شش ماهه ست..ممکنه بیشتر هم بشه.😊 دلم گرفت.شش ماه؟!! 😧😥به گلدون روی میز نگاه کرد و گفت: _اصلا نمیتونم باهات تماس بگیرم.😒 تعجب کردم.😟مأموریت هایی داشت که مثلا ده روز یکبار یا دو هفته یکبار تماس میگرفت ولی اینکه اصلا تماس نگیره، اونم شش ماه.داشتم با خودم فکر میکردم، نگاهش کردم.... احساس کردم وحید یه جوری شده،مثل همیشه نیست.وقتی دید ساکتم به من نگاه کرد.وقتی چشمم به چشمش افتاد اشکهام جاری شد.😢 چشمهای وحید هم پر اشک شد.😢سریع بلند شد،رفت تو اتاق.منم به رفتنش نگاه میکردم. سرمو گذاشتم روی میز و گریه میکردم...😭 خدایا یعنی وقتش شده؟..🕊 وقت رفتن وحید؟..🕊 وقت دوباره تنها شدن من؟....🕊 خدایا که هستی.پس معنی نداره. ✨*هر چی تو بخوای*✨ کمکم کن. اشکهامو پاک کردم... رفتم تو اتاق.وحید روی تخت دراز کشیده بود و به سقف نگاه میکرد.گفتم: _کجایی؟😢 بدون اینکه به من نگاه کنه گفت: _تاحالا سابقه نداشت برای مأموریت من گریه کنی!😒 گفتم: _من چی؟..کی نوبت من میشه؟😢 -تا حالا سابقه نداشت مانعم بشی!🙁 -تا حالا سابقه نداشت بری مأموریت و بخوای که دیگه برنگردی.😣😢 با تعجب نگاهم کرد...😟بالبخند نگاهش کردم.گفتم: _الان هم مانعت نمیشم.همیشه دعا میکنم عاقبت به خیر بشی.شهادت آرزوی منم هست.برای منم دعا کن.😢👣 رفتم تو هال... روی مبل نشستم و فکر میکردم.به همه چیز فکر میکردم و به هیچ چیز فکر نمیکردم. -کجایی؟😊 سرمو برگردوندم،دیدم کنارم نشسته.مثل همیشه بخاطر احترام خواستم بلند بشم،دستشو گذاشت روی پام و گفت: _نمیخوام بهم احترام بذاری.تو این سه سال هزار بار بهت گفتم.😍 با شوخی گفت: _زن حرف گوش کنی نیستی ها.😁 بالبخند گفتم: _ولی زن باهوشی هستم.😌☝️ -باهوش بودن همیشه هم خوب نیست. بیشتر اذیت میشی.😊 چشمهاش پر اشک شد.گفت: _زهرا..من خیلی دوست دارم...ولی باید برم.😢 -کی مجبورت میکنه؟😢 -همونی که عشق تو رو بهم داده.💖✨ خیالم راحت شد که عشق من مانع انجام وظیفه ش نمیشه...احساس کردم خیلی بیشتر از قبل دوستش دارم.😍 میخواستم بهش بگم خیلی دوسش دارم☺️ ولی ترسیدم که... ادامه‌ دارد...
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈🏻صد و پانزدهم✨ بعد اون روز دیگه از وحید خبری نداشتم... حتی زنگ هم نمیزد.زنگ هم میزدم جواب نمیداد. نگرانش بودم.میترسیدم کارشو رها کنه.😔🙁 همه فهمیدن بخاطر کار وحید منو تهدید کردن. محمد اومد پیشم... خیلی عصبانی بود.😠بیشتر از خودش عصبانی بود که چرا قبلا به این فکر نکرده بود که کسانی بخاطر کار وحید ممکنه به خانواده ش آسیب بزنن. بعد مرگ زینب سادات همه یه جور دیگه به وحید نگاه میکردن... همه فهمیده بودن کارش و ولی اینکه اونجوری منو تهدید کنن هیچکس فکرشم نمیکرد... علی هم خیلی عصبانی😡 و ناراحت😞 بود ولی بیشتر میریخت تو خودش.فقط بابا با افتخار به من نگاه میکرد.😊آقاجون هم شرمنده بود. ده روز بعد از دعوای وحید، حاجی اومد خونه آقاجون دیدن من... خواست که تنها با من صحبت کنه.گفت: _وقتی جریان رو شنیدم خیلی ناراحت شدم. وقتی فیلمشو دیدم خیلی بیشتر ناراحت شدم.😒😣 -کدوم فیلم؟😳 -فیلم همون نامردها وقتی شما رو اونجوری وحشیانه میزدن.😔 با تعجب گفتم: _مگه فیلم گرفته بودن؟!!😳😨 حاجی تعجب کرد -مگه شما نمیدونستین؟!!😳😕 -وحید هم دیده؟؟!!!!!😳😰 -آره.خودش به من نشان داد.همون نامردها براش فرستاده بودن.😒 وای خدا...بیچاره وحید....😥😣 خیلی دلم براش سوخت.بیشتر نگرانش شدم. -دخترم،شما از وحید خبر دارین؟😒 -نه.ده روزه ازش بی خبریم.حتی جواب تماس هامون هم نمیده.😔 -پنج روز پیش اومد پیش من.استعفا داده.هرچی باهاش حرف زدم فایده نداشت.😒 همون چیزی که ازش میترسیدم. -شما با استعفاش چکار کردین؟😥 -هنوز هیچی.😔 -به نظر شما وحید میتونه ادامه بده؟😥 -وحید آدم قوی ایه.ولی زمان لازم داره و...😒 سکوت کرد. -حمایت من؟😒 -درسته.😒 -من به خودشم گفتم نباید کوتاه بیاد،حتی اگه من و فاطمه سادات هم بکشن.😒 -آفرین دخترم.همین انتظارم داشتم.😒 -من باهاش صحبت میکنم ولی نمیدونم چقدر طول میکشه.فعلا که حتی نمیخواد منو ببینه.😞 -زهرا خانوم،وحید سراغ شما نمیاد،شرمنده ست. شما برو سراغش.😔 -شما میدونید کجاست؟😒 -به دو نفر سپردم مراقبش باشن.الان مشهده، حرم امام رضا(ع).🕌🕊سه روزه از حرم بیرون نرفته. حال روحی ش اصلا خوب نیست...😔نمیدونم شما میدونید چه جایگاهی برای وحید دارید یا نه.من بهش حق میدم برای اینکه شما رو کنار خودش داشته باشه کنار بکشه ولی....😣 من قبل ازدواج شما مأموریت های خیلی سخت رو به وحید میدادم ولی بعد ازدواجتون بخاطر شما هر مأموریتی نمیفرستادمش... تا اولین باری که اومدم خونه تون،قبل از به دنیا اومدن دخترهاتون،بعد از کشته شدن یکی از دخترهاتون و صحبتهای اون روزتون با متهم پرونده فهمیدم میشه روی شما هم مثل وحید حساب کرد... 😒☝️ من همیشه دلم میخواست اگه خدا پسری بهم میداد مثل وحید باشه.وقتی شما رو شناختم فهمیدم اگه دختر داشتم دوست داشتم چطوری باشه... دخترم وحید اگه شهید نشه،یه روزی از آدمهای مهم این نظام میشه...من فکر میکنم این ها هم برای اینه که شما و وحید برای اون روز آماده بشید.خودتون رو برای روزهای آماده کنید، به وحید هم کمک کنید تا چیزی انجام وظیفه ش نشه.😒 مسئولیت شما خیلی مهمه.سعی کنید وحید باشید.😊 حاجی بلند شد و گفت: _من سه هفته براش مرخصی رد میکنم تا بعد ببینیم چی میشه. صبر کردم تا گچ دست و پام رو باز کنن بعد برم پیش وحید... نمیخواستم با دیدن گچ دست و پام شرمنده بشه.😊از بابا خواستم همراه من بیاد.آقاجون و مادروحید و محمد هم گفتن با اونا برم ولی فقط بابا به درستی کار من ایمان داشت و پا به پای من برای راضی کردن وحید میومد.☺️❤️ بخاطر همین از بابا خواستم همراه من و فاطمه سادات بیاد.😊👌 وقتی هواپیما پرواز کرد. بابا گفت: _زهرا😊 -جانم بابا☺️ با مهربانی نگاهم میکرد.گفت:..... ادامه دارد...
*شهید رضا اسماعیلی* داعشی ها محاصره ش کردن تا تیر داشت با تیر جنگید تیرش تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش، همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود،خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد، تشنه بود آب جلوش می ریختن رو‌ی زمین، فهمیدن حاج قاسم توی منطقس، برای خراب کردن روحیه حاج قاسم ، بیسیم رضا اسماعیلی گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم، اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید! ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چندتا کلمه گفت، (اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی, اصلا من آمدم فدابشم برا حضرت زینب, اصلا من آمدم سرم رو بدم) (یا علی یا زهرا)،میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد... بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن ‌برای حاج قاسم ✍امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان چقدر سرها و خون ها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم! شادی روح تمامی شهدا علی الخصوص شهید رضا اسماعیلی و حاج قاسم صلوات
📃🎤📃🎤📃🎤📃 👈کار مهدوی ✨به نام خداوند بخشنده و مهربان ✋سلام بر امام خوبی‌ها و سلام بر شما یاران حضرت 💠حدیثی از امام زمان(عج) است من خودم این حدیث را هر وقت می خوانم دلم می‌لرزد😔 👌ایشان می‌گوید : "اگرنبود محبت من به شما ،بارها شما را بخاطر گناهان تان ترک می‌کردم "😔 ⭕یک ذره آدم باید به خودش بیاید،تکانی به خودش بدهد بعد از خواندن این حدیث، به خودش بلرزد ⚜حالا این حدیث را بگذار یک قسمت ماجرا، بریم قسمت دوم ماجرا ،یکی از کارهایی که یک یار امام زمان باید انجام بدهد " الگو پذیری ازحضرت "است یعنی کارهایی که حضرت انجام می‌دهدرابرای خودش الگو بگیرد و انجام بدهد ❓حضرت چه کار می کند از گناهان وخطاهای ما " چشم پوشی "می کند و انگار نه انگار،حالامن و تو بیاییم این کاررا ازامام زمان یاد بگیریم ❓چیکار؟ 💖هر کسی در طول زندگی ازاولی که فهمیدی خوب و بد چیست تا به الآن که زندگی می کنی پانزده سال ،بیست سال، سی سال ،هر چقدر که سنت هست تا آن هفتاد ،هشتاد سال ،نود سال ،صد سال، هر کسی الان در طول زندگی به توظلمی کرد ،غیبتت را کرد ،پشت سرت تهمت زد ، اذیتت کرد ،ظلم ،هر چیزی که فکرش را می کنی ،دستت را همین الان دستت را ببر بالانترس و بگو خدای بخاطر امام زمان (عج)بخشیدمِش نترس این کار را بکن ✅تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار ✅که رَحْم اگر مدعی نکند خدا بکند 💞تو با خدای خودت کار ت را معامله کن تو بخاطر خدا و امام زمان(عج) ببخش او را ،ببین خدا تو را چه کار ت می کندببین آقا تو را چه کار می کند چقدر تورا میبرد بالا بخاطر همین لطفی که کردی مطمئن باش فردای قیامت خدا هم به تو لطف می کند 📗خود خدا در قرآن می گوید :" آیا دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟ پس شما هم دیگران را ببخشید اِرْحَمْ تُرْحَمْ ببخش تا بخشیده شوی " 👌وقتی تو همه را ببخشی خدامیگوید این که بنده ی من است ،از گناهان ازظلم هایی که به او شد ، گذشت پس من هم که خدای او هستم که باید خیلی بهتر از او و کریم تر از او باشم ،پس من هم تمام گناهان این فرد را بخشیدم ☀️بخاطر حضرت هر کسی که به تو ظلم کرد او را ببخش ،به او زنگ بزن ،به او پیامک بده ،بگو آقا یک سوءتفاهمی بین ما بود ، برطرف شد بخاطر امام زمان(عج) بیا بگذاریم کنار اصلا نگو بخشیدمِت که طرف فکرکند مقصر او است بگو بگذاریم کنار یعنی هر دو مقصریم یا اصلا به او بگو که اگر من مقصر بودم من را حلال کن، بخاطرحضرت نگو سخت است ،نگو فلان است، فقط بخاطرحضرت گذشت کن 😊 💞اینجوری مهر و محبت و دوستی را در جامعه ترویج می‌دهی ،خدا تو را بالا می برد،امام زمان تو را بالا می بردبخاطر امام زمان هر کسی در طول زندگی به تو ظلم کرده از او بگذرو حلالش کن ببین چطور سرباز امام زمان می شوی یکی از ویژگی یاران امام زمان(عج) همین است 👈پس از همین الان به تمام کسانی که به ما ظلم کردند یا پشت سر ما گناهی کردن علیه ما، از خدا می خواهیم که آنها را ببخشد و بعداز آنها هم حلالیت میطلبیم و بعد می گوییم هر چی بود تمام شد بخاطر امام زمان(عج) بیا دوباره باهم رفیق باشیم ✅این را فراموش نکنیم " بخاطر امام زمان(عج) " فقط ☀برای تعجیل در فرج حضرت فقط بیا این کار را بکن احتمال بده این کار تو یک دقیقه ظهور حضرت را نزدیک کند احتمال بده 👌اگر شیعه ها همدل بودند آقا به شیخ مفیدمی گوید :"اگر شیعه ها همدل بودند من می آمدم " 💞پس بیا همدلی را شروع کنیم و هرکسی به ما ظلم کرد را حلالش کنیم و با او دوست شویم دوباره ،تا ظهور حضرت را نزدیک کنیم فقط بخاطرروی گُل حضرت 🌺 ⛅اللّهم عَجِّل لِوَلیِّک الفَرَج بحق حضرت زینب⛅
میگن هوا گرمه چادر چرا؟!!🙂 هوای گرم را بیخیال عزیز جانم☺ دلم گرم است ... به لبخند مادرم فاطمه... به برق چشمان خانم زینب... به نگاه غرور آمیز بانو معصومه... وقتی از بلندای عرش نگاهشان به من،لبخند خدا را هدیه می دهند☺❤
دوست‌دارم‌اگرشهیدشوم،پیکری‌نداشته‌باشم. ازادب‌به‌دوراست‌که‌درمحضرسیدشهدا‌باتنی‌سالم‌وکفن‌پوش‌محشورشوم‌واگرپیکرم‌برگشت‌دوست‌دارم‌سنگ‌قبری‌برایم‌نگذارند‌،برایم‌سخت‌است‌که‌سنگ‌مزارداشته‌باشم‌وحضرت‌زهرا«س»بی‌نشان‌باشد... --وصیت‌نامه‌ی‌شهیدمرتضی‌عبداللهی🙃
😍🍃 💥هر اتفاقی که در طول زندگیتون براتون پیش میاد قطعا امتحانای خداست. اصلا اینطور نیست که خدا "فقط گاهی" ما رو امتحان کنه. بلکه خدا "همیشه ما رو امتحان میکنه". از اتفاقات و حوادث بزرگ زندگی گرفته تا کوچک ترین کار ها. بعضی امتحانای خدا گاهی اتفاق می افته و بعضی هاش هر روز تکرار میشه ✔️مثلا نماز یه امتحان تکراری الهی هست اگه نماز یه عبادتی بود که هروقت دلمون میخواست میخوندیم خیلی سخت نبود.☺️ اما ما پنج بار در روز به وسیله ی نماز "امتحان" میشیم. و این امتحانات پشت سر هم کار رو سخت میکنه 👌البته اجرش هم بیشتره ها!😊 و باید بگم "امتحانات سخت" بیشتر پدر هوای نفس رو در میاره. نابودش میکنه
🌸دوست داری بری جبهه؟ 🍃دوست داری مدافع حرم شی؟ 🌸دوست داری شهید شی؟☺️ 🍃دوست داری عاقبت بخیر شی؟ خب همین الان.... تو جبهه بزرگتری هستی😍 با نفست بجنگ و جهاد کن⚔ به این میگن جهاد اکبر 💥آیٺ الله جـاودان: ‌اگہ کسےدرجنگ یڪبار شهـید شده اما کسے اگه باهوای نفـس خودش بجنگه روز شهـید میشه 😊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فعلا بحث ما تموم شد❌ ان شاءالله که مفید و کاربردی باشه.
🍃 امروز تمرین کنید و با خودتون کلنجار برید تا بتونید اینو برای خودتو جابندازید: ✨من باید اختیارم رو بدم به خدا وگرنه هوای نفسم سوارم میشه(که شده البته😒) ▫️هر چی خدا گفت چشم بگم. مثلا موقع نماز که شد هوای نفست میگه بریم فلان کار رو بکنیم😈 بهش بگو مگه تو چکاره ای؟ 💥یه عمره به حرفات گوش کردم. اختیارمو به تو دادم . چیکار کردی برام؟ هیچی. همش بدبختم کردی. نمیخوام به حرفت گوش کنم.😔 زوره؟! 🌺 من یه خدای خوب و مهربونی دارم که عاشق منه... میخوام ازین به بعد اختیارمو بدم به خدای نازنینم... هرچی خدا بگه میگم چشم... اگه این همه مدت به خدا گفته بودم چشم، الان این مشکلات رو نداشتم! الان چشم برزخی داشتم و فریب کسی رو نمیخوردم الان با اشاره ی من دنیا تغییر میکرد. اما تو نذاشتی.... ✔️من دیگه نمیخوام حرف تو رو گوش بدم.... نمیخاااااااااام..... 💕مولای خوبم میدونم تو هم مشتاقانه منتظر این لحظه بودی.. من اومدم... عبد گنهکارت اومد....😭😭😭
🚫توجهههه 🚫توجهههه 💥وظیفه ی ما تو این دنیا چیه؟؟ وظیفه ی ما اینه که نفخه ی الهی(روح)که مثل یک بچه بهمون سپرده شده رو رشد و پرورش بدیم 👈🏻بهش توجه کنیم ،غذاشو به موقع بدیم 👈🏻به نیازاش رسیدگی کنیم تا وقتی با مولای خودش ملاقات کرد تو بالاترین سطح خودش باشه و بیشترین لذت رو ازین ملاقات ببره و...😍😌 ما هرچقدر روحمون سالم و قوی تر باشه بیشتر میتونه از امکانات بهشت لذت ببره😊 یه روح قوی تو همین دنیاهم خیلی بیشتر از دیگران لذت خواهد برد☺️ روح چجوری قوی میشه؟با مبارزه بانفس و عمل به دستوراته دین و هییییچیم به اندازه ی گناه روح رو ضعیف و پژمرده نمیکنه☹️
⚪️عِبَادَاللّهِ، احْذَرُوا يَوْماً تُفْحَصُ فِيهِ الاَْعْمَالُ، وَ يَکْثُرُ فِيهِ الزِّلْزَالُ، وَ تَشِيبُ فِيهِ الاَْطْفَالُ 💥اى بندگان خدا! از روزى که اعمال بررسى دقيق مى شود، برحذر باشيد; روزى که تزلزل و اضطراب در آن بسيار است و کودکان در آن پير مى شوند» 📘 @nahjol_balagheh