eitaa logo
دریچه
233 دنبال‌کننده
510 عکس
102 ویدیو
1 فایل
«دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
مشاهده در ایتا
دانلود
دریچه
🔴 وقتی رفتم دفتر امام جمعه 🔸️ علیرضا روئین‌تن؛ عالیشهر؛ میز کتاب: این هفته شیفت صبح بودم. از مدرسه که تعطیل شدم، خودمو رسوندم مسجد. حاج آقا حمیدی نژاد امام جمعه‌ی عالیشهر؛ به محض اینکه منو دید اولین سوالش بعد از احوال‌پرسی این بود: -علیرضا از کتابات چه خبر؟ کی میای ببینیمت؟ 🔹️ من هم رک و پوست‌کنده برگشتم گفتم: «حاج آقا کتابا که اوضاع‌شون خوبه؛ ولی هرجا می‌خوام برم باید کلی هماهنگی کنم، تهشم اگه راضی بشن، خبری از میز نیست!» حاج آقا هم با روی گشاده خیالمو راحت کرد و گفت هر جا خواستی بری بگو خودم هماهنگی‌شو انجام میدم. 🔸️ قبل از این هم چندباری سراغ کتابارو ازم گرفته بود و ازم خواسته بود یه سر حضوری برم پیشش. منم هربار می‌گفتم: حاج آقا درس دارم و خودم خبرتون می‌کنم. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، مامانم بعد از شنیدن ماجرا حرص می‌خورد و شاکی از اینکه چرا این شکلی جواب حاج آقا رو دادم، چشم غرّه‌ای می‌رفت و با لنگه‌ی دمپایی تهدیدم می‌کرد. 🔹️ از مامان شماره‌ی خانم حاج آقا رو گرفتم. اولش هی می‌پرسید علیرضا شماره‌ی حاج خانم رو برای چی می‌خوای؟ منم هی طفره می‌رفتم و می‌گفتم مامان لطفا شما شماره رو بده، شاید یه روزی لازمم شد. 🔸️ چهارشنبه بود. مامانم کاری براش پیش اومده بود و خونه نبود. منم دلو زدم به دریا و چشم مامان رو دور دیدم و چنتا کتاب برداشتم و خودمو رسوندم دفتر حاج آقا. تو راه از یه ور استرس اینو داشتم که اگه رسیدم اونجا به حاج آقا چی بگم از اون طرف هم فکر واکنش مامان بعد از اینکه برگردم خونه، استرس‌مو بیشتر می‌کرد. 🔹️ همین که رسیدم نزدیک دفتر به ذهنم رسید که به حاج خانم زنگ بزنم. همین که گوشی رو برداشت، گفتم: من پسر خانم زارع‌ام و الان پشت درم. صدای حاج آقا رو خیلی خوب می‌تونستم بشنوم که می‌گفت: بش بگو آره بیاد، منتظرشم. 🔸️ نمی‌دونستم باید چجوری کتاب ها رو معرفی کنم. اول از همه کتاب سرباز روز نهم رو برداشتم و شروع کردم به معرفیش. از بین کتاب‌هایی که برده بودم، سرباز روز نهم رو بیشتر می‌شناختم. یکی یکی کتابا رو معرفی کردم. حالا نوبت انتخاب کردن حاج آقا بود. 🔹️ تو همین حین بود، یاد حرف مامان افتادم. همیشه تاکید داره که یادت نره از میز کتاب عکس بگیری. از حاج آقا برای گرفتن عکس اجازه گرفتم و درجا فرستادم برای مامان تا هم خبردار بشه و هم از استرس برگشتم کم بشه😶‍🌫 🔸️ انتخاب حاج آقا سرباز روز نهم بود. منم همینطور هاج و واج مونده بودم و داشتم خداحافظی می‌کردم که یه لیست داد دستم. خون می‌گذشت 5جلد دختر تبریز 5 جلد نعمت جان 5 جلد منم یه مادرم 5 جلد 🔹️ سفارش حاج آقا منو سر ذوق آورده بود. تو راه همه‌اش به خودم می‌گفتم که ای کاش خودم یه روز کتاب‌فروشی بزنم و آدم‌ها خودشون از قبل ازم وقت بگیرن و بیان پیشم. کاش میشد نیروی مامانم نبودم و آقای مقدسی کتابا رو به خودم می‌داد تا مامانم اینقدر تاکید نمی‌کرد که حواست به کتاب‌ها و کارتخوان باشه یه وقت خراب نشه! نه که یه وقت تو حساب کتابا اشتباه کنی و ... . 🔸️ راستش دعواهای مامان هم دیگه یادم رفت، چون ارزشش رو داشت و حالا می‌تونم به جرات بگم که خودمم می‌تونم جاهای دیگه بدون مامان برم. قشنگترین کار این روزها برای من شده معرفی کتاب و خیلی خیلی این کار رو دوست دارم. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب در مراسم پنجشنبه‌های شهدایی در عالیشهر 🔹 به همت برادر علیرضا رویین‌تن ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برقراری میز کتاب در گلزار شهدای خورموج 🔺 ۶ مهر ۱۴۰۲ 🔻 کتب استقبال‌شده: لبخندی به رنگ شهادت همیشه مربی شهادت در وقت اضافه دشمن یک چشم شروه ای برای حبیب ۲ جلد چهل قلپ کار ۲ جلد یه دونه نون ۵ جلد در مکتب مصطفی مردی که زبان کبوترها را می دانست ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 فروش ۱۷۰ میلیون تومانی میزهای کتاب در نیمه اول ۱۴۰۲ 🔹 میزهای کتاب دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر، در شش ماهه نخست سال ۱۴۰۲، بیش از ۱۷۰ میلیون تومان (با احتساب قیمت پشت جلد) کتب جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را به دست علاقه‌مندان در سطح استان بوشهر رسانده است. این فروش صرفا از طریق میزهای کتاب و بصورت تکی صورت گرفته است. همچنین فروش عمده دفتر مطالعات استان بوشهر در این مدت ۶۶۰۰۰۰۰۰ تومان بوده است. 🔹 توزیع کتاب دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر در اسفندماه ۱۴۰۰ با سه میز کتاب در بوشهر، کنگان و دیلم آغاز به کار کرد و امروز در شهرهای بوشهر، برازجان، کنگان، دیر، جم، عالیشهر، چغادک، خورموج، گناوه، آبپخش و بخش بوشکان میز کتاب برپا می‌کند. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب در یادمان شهدای گمنام چغادک 🔺 ۶ مهر ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 نقاشی طرح جلد کتاب «منم یه مادرم» توسط نوجوانان دَیِری 🔹نوجوانان گروه جهادی منتظران منجی که مسئول میز کتاب دفتر مطالعات استان بوشهر در دیر هستند جهت معرفی و تبلیغ مسابقه کتاب‌خوانی با محوریت کتاب «منم یه مادرم»، با هنر و مهارت خود، طرح روی جلد این کتاب را نقاشی کرده و در محل استقرار میز کتاب، نصب کرده‌اند. 🔹 بندر دیر در جنوب استان بوشهر واقع شده و با مرکز استان حدودا ۲۰۰ کیلومتر فاصله دارد. 🔻 کتاب «منم یه مادرم» روایت‌هایی است از سبک تربیتی مادر سه شهید! 🔺جهت تهیه کتاب و شرکت در مسابقه کتاب‌خوانی به میز کتاب‌های مستقر در دیر، خورموج، برازجان، بوشهر، کنگان، جم، چغادک و... مراجعه فرمایید. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب در اولین جمعه مهرماه در مصلای کنگان، دیّر، جم، خورموج، آبپخش، چغادک و برازجان 🔻 ۷ مهرماه ۱۴۰۲ 🔺️ کتاب‌های استقبال‌شده: سرباز روز نهم 23 جلد منم ی مادرم 13  حوض خون 4 جلد  رنگ آمیزی بزرگ 17 جلد قهرمان به شکل خودم 6 جلد خیرالنساء 4 جلد مردی که زبان کبوتر ها را می دانست 4 جلد  خاتون و قوماندان 3 جلد  در مکتب مصطفی 3 جلد ابوعلی کجاست 2 جلد یه دونه نون و صد دونه نون 2 جلد فرو فر صدا می آد 2 جلد کلاس حاج قاسم ۲ جلد آبگینه به مهمانی می رود 2 جلد بچه های مسجد بلال  مرضیه  چهل قلب کار  آقا محسن  داداش ابراهیم بال های مهربانی  حبیب ممد آقا علی از زبان علی  سیب آخر  در آغوش هور محمد جواد و شمشیر ایلیا  آقا صادق اسطوره عشق عارف 12 ساله  موکب آمستردام  مادر ایران  نعمت جان  مصدق خمینی بهترین میوه  عمو حسین  تولدت مبارک شهید علم  چگونه یک نماز خوب بخوانیم خانم مربی  سرت را به خدا بسپار چخ چخی ها  زندگی با ضربالمثل ها  برمدار مزار زنان جبهه جنوبی  داستان پیامبران  ریحانه پیامبر ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب پس از اقامه نماز مغرب و عشا در مسجد توحید بوشهر 🔺 ۸ مهر ۱۴۰۲ 🔻 کتب استقبال‌شده: سرباز روز نهم ۳ جلد پسرم قاسم من رباط می سازم تو شهید نمی شوی ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب پس از اقامه نماز مغرب و عشا در مسجد قرآن بوشهر 🔺 ۹ مهر ۱۴۰۲ 🔻 کتب استقبال‌شده: سرباز روز نهم ۳ جلد چخ چخی ها تو شهید نمی شوی در مکتب مصطفی ۳ جلد داداش ابراهیم بر مدار مزار بهتر از تو نداشتم سیل و سردار سیب آخر منم یه مادرم ابو علی کجاست ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 پناهنده‌ای از قُندُزِ افغانستان 🔸️ ماجرا برمی‌گردد به صبحِ روزِ ۱۱ فروردین‌ ۱۴۰۱. قبل از اینکه از خانه بزنم بیرون به این فکر می‌کردم، امروز نوبتیم که باشد، نوبت خیابان طالقانی است. برای مصاحبه با سوادآموزان چند محله‌ای را که نهضت سوادآموزی فعالی داشتند، زیر نظر گرفته بودم. امروز نوبت محله‌ی منتهی به خیابان طالقانی بود. 🔹️ پیاده از خانه زدم بیرون. خنکای نسیم صبح را روی گونه‌هام به خوبی حس می‌کردم. زیر لب آیت الکرسی را زمزمه می‌کردم و دعا دعا می‌کردم که سوادآموزان باحال و پر خاطره‌ای به تورم بخورند. 🔸️ اول خیابان طالقانی به اولین در که رسیدم، دو دل بودم در بزنم یا نه!؟ ظاهر خانه قدیمی بود. از توی حیاط، درخت لوزی را می‌دیدم که دو دستی خودش را روی دیوار رو به خیابان نگه داشته بود. سبزی برگ‌هایش چشمک میزد. 🔹️ صدای بازی بچه‌ها خیلی خوب از حیاط خانه به گوش می‌رسید. بسم اللهی گفتم و از آیفون و زنگ هم خبری نبود. چش چش کردم و سنگی را از زمین برداشتم. با چند ضربه‌ی کوچک بچه‌ها بدو بدو آمدند دم در. همانطور که با در قفل شده ور می‌رفتند با شور و هیجان زائدالوصفی، بی‌امان پشت هم می‌گفتند: -کیه؟ کیه؟ -عزیزم میشه بگی مامانتون بیاد؟ 🔸️ خانم جوانی که بچه‌اش را یک‌وری بغل کرده بود، کلیدی انداخت و در را باز کرد. از پوشش‌اش فهمیدم که از عزیزان افغان است. کم سن و سال میزد. از در زدنم پشیمان شده بودم. در ذهنم خیلی سریع سبک زندگی جمعی افغان‌ها را گذراندم. با خودم گفتم اگر مادر این‌ها رفته باشد نهضت، نور علی نور می‌شود! 🔹️ همزمان با خانومی که آمده بود دم در سلام و خوش و بشی کردم. نیم نگاهی هم به سکوی جلوی خانه انداختم، خانم دیگری نیز نشسته بود. خانه در نگاه اول پر جمعیت به‌نظر می‌رسید. از خانمی که بچه‌اش را یک‌وری بغل کرده بود، پرسیدم: -شما کسی رو دارین تو خونه که رفته باشه نهضت؟ -بیا تو از خواهر شوهرم بپرس. 🔸️ رفتم داخل. سلام علیکی کردم. او هم کم سن به نظر می‌رسید، گفتم شما کسی رو دارین که رفته باشه نهضت سوادآموزی؟ روسری سرش نبود. با هیجان رو به من گفت: «یه لحظه وایسا الان میام.» 🔹️ خیلی سریع برگشت. رفته بود روسری‌اش را بپوشد. شما رفتی نهضت؟ حدود ۵ سال پیش رفتم. درسم خیلی هم خوب بود. بدون اینکه اجازه بدهد من صحبتی کنم، با شوق و ذوق زیادی گفت: کجا می‌خوای کلاس بذاری؟ مانده بودم چه بگویم. فکر کرده بود آموزش‌یارم! 🔸️ راستش را بخواهی من معلم نهضت نیستم عزیزم. قصد دارم با سوادآموزانی که دهه‌ی ۶۰ نهضت رفته‌اند، مصاحبه کنم. شادابی قبلی از چهره‌اش رفت. به زن برادرش نگاهی کرد و گفت: حیف شد، یک لحظه خوشحال شدم. فکر کردم می‌خوای کلاس بذاری. می‌خواستم که اسم زن برادرم رو بنویسی بیاد پیشت، سواد نداره؛ ولی خیلی به درس علاقه داره. 🔹️ بی معطلی گفتم، شماره‌ای را که می‌گویم، یادداشت کن. بدو بدو رفت و گوشی‌اش را آورد. شماره‌ی آقای علی‌پور را پیدا کردم. سرم را چرخاندم سمت زن برادرش و گفتم: -عزیزم شما چرا نتونستی تا الان بری مدرسه؟ -من تازه اومدم ایران. -از کجا میای؟ -افغانستان. -کدوم شهرش؟ -قُندُز. -به‌خاطر چی؟ -از جنگ فرار کردیم! 🔸️ ناراحت و غصه‌دار شده بودم؛ ولی به روی خودم نیاوردم. شماره را که دادم، ازشان خداحافظی کردم. از دیدن‌شان ابراز خوشحالی کردم و گفتم حتما بعد تعطیلات با آقای علی‌پور؛ مسئول نهضت سوادآموزی کنگان تماس بگیرید. 🔹️ خدا را شکر می‌کردم در این خانه به رویم باز شده بود و شوق و ذوق را در چشمان دو عزیز می‌دیدم. در راه به نهضتی که حضرت امام(ره) دستورش را داده بود فکر می‌کردم و با خودم می‌گفتم: وقتی خالصانه و جهادی، نهضتی به پا می‌شود، سال‌ها هم که بگذرد، خاصیتش را از دست نمی‌دهد و حتی برای فراری‌های از جنگ هم، مامن می‌شود. ✍ فاطمه احمدی ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نوبهاران می‌رسد موسم شادی یاران می‌رسد جشن میلاد ربیع کائنات فیض رحمت روح احمد در حیات او که گل‌ها در برش سر کرده خم من به نام نامی‌اش دم می‌زنم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم من مسلمانم مرامم احمدی‌است راه من راه رسول سرمدی است فخر عالم سید والا مقام مکتب و آیین او دارد پیام می‌روم تا در مسیرش دم زنم دم ز اخلاق خوش خاتم زنم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم می‌شکوفد گل به نام پاک او غنچه‌ها هر لحظه سینه چاک او آسمان‌ها و زمین سرمست وی لنگر دنیا و دین در دست وی می‌برد نام خوشش هوش از سرم این چنین مستانه نازش می‌خرم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم کوه و دریا و در و صحرا و دشت سبزه‌ها از نام او گلگشت گشت آب‌ها، آیینه‌ها، گلزارها ریگ‌های خفته در شنزارها در شب میلاد گل بگرفته دم من زبان شعر آنان می‌شوم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم مومنان را در شب فرخنده زاد پایکوبان خنده بر لب شاد شاد حرف «لولاکِ» خدای لم یزل مدح او فرموده سلطان ازل من چگونه از کمالش دم زنم ای فدای نام او جان و تنم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم نور احمد در شب یلدا دمید روز روشن پرده‌ی ظلمت درید طاق کسرای جم و آتشکده سر به سر بشکست و ویران بتکده مدح گل می‌گویم و گل در برم افتخارم بس که بر این باورم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم مطلع شعرم دوباره گل نمود شد شکوفا و دوباره گل سرود گل شکفت و صبح صادق بردمید صبح میلاد حقایق بر دمید قطره‌ای از شبنم گل گفتم شد سخن تا من ز جعفر دم زنم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم شعر شیعی گفتم گل کرد باز درّ معنی سفتنم گل کرد باز راه گلزار محمد جعفری است صادق آیینه‌ی پیغمبری است ای خوشا آیین وحدت گفتنم درّ معنای محبت سفتنم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم نام احمد افتخار دین ما آبرومند بهشت آیین ما هر زمان نام محمد در جهان پنج نوبت می‌شکوفد در اذان این بلند آوازه‌ی جان پرورم شد عظیما سایه‌سارش بر سرم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم 🔻 سراینده عظیم عظیم پناه (شاعر کنگانی) ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 مثل آدم کوری بیدُم 🔸️ بهمن‌‌ماه ۱۴۰۰، اوایل شروع پروژه‌ی جمع‌آوری خاطرات سوادآموزان نهضت سوادآموزی بود. ۱۴ بهمن به مقصد خیابان معلم، صبح زود از خواب بیدار شدم. الهه رفیق چندین و چندساله‌ام، زن عمویش زینب خانم را برای مصاحبه بهم معرفی کرده بود. 🔸️ آدرس زینب خانم را کلی گرفته بودم. می‌دانستم الهه الان خواب است. قید تماس با او را زدم و ابتدا از مغازه‌ی تعمیرموتور و بعد نانوایی و آشی پرسان پرسان خودم را به خانه‌شان رساندم‌. 🔹️ همین که آیفون زدم، در را باز کرد. یاالله گفتم و وارد شدم‌. خودم را معرفی کردم. به گرمی ازم خواست بروم داخل خانه. -خاله جان، مو رفیق الهه دختر حاج احمدُم. فکر کُنُم سیتون گفته باشه قراره بیام پَهلوتون؟ -نه والا، چی که سیم نگفته. قدمت بر چشم. بیُو تو. 🔸️ بی معطلی موضوع مصاحبه را باهاش در میان گذاشتم. از سر جایش بلند شد. با تعجب پرسیدم: خاله جان کجا میری؟ با خنده‌ای ملیح گفت: همینجام الان میام. ۵ دقیقه‌ای نشده بود که با دستانی پر برگشت. کیف مشکی زنانه‌ای با تعدادی کتاب و دفتر آورده بود. 🔹️ دِی می‌فهمی اینا چِنِن؟ کتاب دفترای زمان نهضتمه! اون موقع‌ها شوهرم اکثر اوقات می‌رفت قطر و کویت و خودمم بچه نداشتم و الانم ندارُم. دوره‌ی شاه ملعون هم نتونسته بیدُم برم مدرسه. خانُوم معلم که اومد دم حیاط‌مون، درجا قبول کردُم و رفتُم. خط قشنگی هم داشتم. 🔸️ مصاحبه را که تمام کردیم، نشستم پیشش. ازش پرسیدم خاله جان چرا تا الان کتاب دفتراتو نگه داشتی؟ چه‌قدم خوب نگه داشتی هیچیش نشده! -دِی، مو خیلی علاقه به درس داشتُم. مثل آدم کوری بیدُم، الانم هم همین‌طورُم. تو کسی سراغ نداری بیاد بشینه دوباره درسُم بده؟ پول خوبی هم سیش میدُما، همه چیز یادُم رفته. یه پرسی نمی‌کنی خبرم بدی؟ -چشم،می‌پرسم خبر میدم حتما خاله جان. ✍ فاطمه احمدی ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برپایی میز کتاب در مصلای کنگان، جم، آبپخش و برازجان 🔺 ۱۴ مهرماه ۱۴۰۲ 🔻 کتاب‌های استقبال‌ شده: سرباز روز نهم ۱۹ جلد منم یه مادرم ۳ جلد رنگ آمیزی بزرگ ۱۰ جلد رنگ آمیزی کوچک ۷ جلد کتب حاج قاسم کودک ۶ جلد در مکتب مصطفی ۲ جلد آقا معلم ۲ جلد داداش ابراهیم زینب خانم خون دلی که لعل شد فراری ها پاتک علیه پیوتک مرضیه امسال قبول می‌شویم همیشه فرمانده لبخندی به رنگ شهادت چخ چخی ها شهید علم داستان پیامبران و توی دروازه حوض خون کلیله و دمنه مرزبان نامه قابوس نامه ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ویدیو/ دفتر مطالعات استان بوشهر پس از رسیدن چندبار کتاب 🔹 با افزایش میزهای کتاب و توزیع کتب جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در سطح استان بوشهر و شهرهای بدون کتابفروشی و کوتاه شدن فاصله سفارش کتاب، عملا دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر، به انبار کتاب تبدیل شده است. 🔹 دفتر مطالعات استان بوشهر در اتاقی 50 و چند متری در طبقه اول کتابخانه خلیج فارس در دواس مستقر شده و به جمع آوری خاطرات اهالی در شهرها و روستاهای استان می پردازد. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 برگزاری دوره آموزشی نویسندگی و تدوین مصاحبه در تاریخ شفاهی 🔻 ویژه داوطلبین از سراسر استان بوشهر 🔹 به برگزیدگان، پروژه‌های تاریخ شفاهی واگذار میشود 🔸 جهت شرکت در دوره در پیام‌رسان بله به شماره 09164930878 پیام دهید ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔹 هم‌اکنون/ تجمع مردمی در بوشهر 🔸 در پی جنایت سهمگین رژیم صهیونیستی و به شهادت رسیدن بیش از ۱۵۰۰ غیرنظامی فلسطینی در بیمارستانی در غزه، بوشهری‌ها در میدان قدس جمع شده‌اند. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 تجمع دوباره بوشهری‌ها در میدان قدس 🔸 در پی جنایت سهمگین رژیم صهیونیستی و به شهادت رسیدن بیش از ۱۵۰۰ غیرنظامی فلسطینی در بیمارستانی در غزه، بوشهری‌ها امشب نیز در میدان قدس تجمع کرده و با شعار و پلاکاردهایی خواستار پاسخی کوبنده به فاجعه و جنایت صورت گرفته، شدند. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
29.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 موقع خوبین، بهونه خوبین، یه دفعه‌اش کنن بره 🔹 گزارشی از تجمع ضد اسراییلی بوشهری‌ها در میدان قدس/ ۲۶ مهر ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 دریچه‌های فاضلاب در سطح خیابانهای شهر بوشهر به رنگ پرچم اسرائیل درآمد 🔹 شب گذشته عده‌ای از جوانان بوشهری، دریچه‌های فاضلاب در خیابان‌های اصلی شهر بوشهر را به رنگ پرچم اسرائیل در آوردند. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 رنگ آمیزی طرح مسجدالاقصی توسط کودکان در مصلای جمعه خورموج 🔹 به همت سرکار خانم حیدری فعال فرهنگی و برپاکننده میز کتاب در خورموج، در راستای همراهی و همدردی با کودکان فلسطینی، بچه های خورموجی در حاشیه برپایی نماز جمعه به رنگ آمیزی طرح مسجدالاقصی پرداختند. 🔹 خانم حیدری طرح‌ها را از فضای مجازی پرینت گرفته و مدادرنگی‌ها هم متعلق به فرزندان خودشان است. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
38.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پخش مستند آقا مصطفی و معرفی کتاب سرباز روز نهم در دیر 🔹 به همت میز کتاب دیر، در همایش مدیران کانونهای فرهنگی هنری مساجد و فعالین فرهنگی شهرستان دیر، مستند «آقامصطفی» اکران و کتاب «سرباز روز نهم» معرفی شد. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 دیدار محققین دفتر مطالعات با فرماندار و معاونین فرمانداری تنگستان 🔹 محققین دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر، با حضور در اهرم ضمن دیدار با فرماندار و معاونین فرمانداری تنگستان به بحث و گفتگو پیرامون ظرفیت‌های تاریخ شفاهی در روستاهای تنگستان پرداختند. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
38.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پخش مستند آقا مصطفی و معرفی کتاب سرباز روز نهم در دیر 🔹 به همت میز کتاب دیر، در همایش مدیران کانونهای فرهنگی هنری مساجد و فعالین فرهنگی شهرستان دیر، مستند «آقامصطفی» اکران و کتاب «سرباز روز نهم» معرفی شد. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔹 آقای علی محمدی، فعال فرهنگی و برپاکننده میز کتاب در شهرهای جم و ریز، سرباز است. جمعه‌ها هم غالبا پادگان است. از آنجا دو سه ساعتی مرخصی می‌گیرد و می‌رود ستاد نماز جمعه جم و میز کتابش را برقرار میکند و کتاب به مردم می‌دهد. 🔹 هفته پیش از او خواستیم عکسی از خودش با لباس سربازی پشت میز کتاب بگیرد و بفرستد. گفت اگر الزامی نبود، هیچ عکسی نمی‌فرستادم. 🔹 شرط کتاب امانی در دفتر ما این است که هر میز کتاب، به ازای هر بار فروش، باید هم آمار کتابهای استقبال‌شده را بدهد و هم عکس بگیرد. 🔹 حالا روی ما را زمین نینداخته و عکسی از خودش فرستاده، گوشه تصویر سمت چپ بخشی از برادرمان، علی محمدی با لباس مقدس سربازی است. 😉 ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔹 بار جدید کتاب در ۲۲ کارتن همین الان به بوشهر رسید. 🔸 میزهای کتاب دفتر مطالعات در مهرماه بیش از ۷۵ میلیون‌تومان (به احتساب قیمت پشت جلد) کتاب به مردم رسانده‌اند. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقت است که پوشید همه چفیه و پوتین 🔹 دوم آبان ۱۴۰۲؛ شاعران بوشهری برای فلسطین گردهم آمدند ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 بچه‌ها خدای‌شان بزرگ است 🔸️ آشپزخانه بودم و داشتم چای دم می‌کردم. صدای بازی فاطمه و محمدحسین خانه را برداشته بود. اخبار ناآرامی‌های اخیر غزّه مدام در ذهنم رژه می‌رفتند. همسرم تازه از سرکار برگشته بود. گوشی را برداشتم. گروه رفیقانه را چک کردم. ماتم برده بود و گلویم پر از بغض شده بود. -چی شد یهو؟ تو فکری؟ -بیمارستان غزّه رو زدن. بی‌وجدانا گفته بودن همه جمع بشن بیمارستان، ۸۰۰ تا شهید دادن تا الان! به زن و بچه هم رحم نکردن! 🔹 ️همسرم بعد از شنیدن این خبر به دیوار تکیه داد و سرش را انداخت پایین. ترکیبی از غم ، بغض، خشم و کلافگی در چهره‌اش فریاد می‌زد. سرم را به عقب برگرداندم و دور از چشم بچه‌ها دو سه قطره اشک ریختم و از ترس آشوب شدن بچه‌ها، سریع پاکش کردم. آخر فاطمه‌ی ۳ سال و نیمه‌ام دختر تیزی است و می‌دانم که از پس سوال‌هایش بر نخواهم آمد. 🔸️ محمد حسین را روی پایم گذاشتم. خدا خدا می‌کردم، زود بخوابند. طولی نکشید هردوی‌شان خوابیدند. حس رهاشدگی داشتم. با خودم می‌گفتم، مادرها معجزه‌اند! در حالی که دل‌شان از غم پاره شده، می‌خندند و با بچه‌ها بازی می‌کنند و شاد به نظر می‌آیند. همین‌که بچه‌ها می‌خوابند، نقاب‌شان را برمی‌دارند و تیکه تیکه‌های قلبشان را به هم می‌چسبانند. 🔸️ اشک امان نمی‌دهد. خواب از چشمانم رفته و شرمنده از اینکه جایی امن و ساکت دارم. آن شب ننگین و سنگین از یادم نمی‌رود. بعد از هر خبر به همسرم نگاه می‌کردم. هر دو پر از اشک و بغض و خشم بودیم. بچه‌ها خواب، خوابی آرام و راحت. 🔹️ گروه رفیقانه را محرم می‌بینم و به آن‌جا پناه می‌آورم. می‌نویسم و می‌نویسم: -چقد این بچه‌ها خندیدن و مادرشون جنگ رو یادش رفته و به خنده‌ی بچه‌هاش خندیده! -چقد این بچه‌ها ترسیدن و مادر با اینکه خودش ترسیده، بهشون قول رهایی و آزادی و امنیت داده و از خدا خواسته که شرمنده بچه ها نشه! -بمیرم برای اون پسربچه‌ای که چقد خودشو موقع شیر خوردن شیرین می‌کرده و پناه می‌گرفته تو بغل مادر و خودشو می‌چسبونده به سینه مادر! 🔸️ به تن بچه‌ها لباس سیاه پوشاندم. محمدحسین را بغل کردم و دست فاطمه را گرفتم. نمی‌توانستم آرام بگیرم. قصد کردم پیاده مسیری طولانی را با همین پوشش در خیابان راه برویم و تک به تک توضیح دهم که چه بر سرمان آمده. بعضی‌ها انگار خبر هم نداشتند چه شده! با خودم کلنجار می‌رفتم. کافی نیست! دلم آرام نمی‌شود. شاید بگویی ادعایی بیش نیست. اما مگر می‌شود این همه جنایت را ببینی و آرام بنشینی؟ با همسرم صحبت کردم‌. هر طور شده می‌خواهم بروم دوره‌ی امداد را بگذرانم. بچه‌ها هم خدای‌شان بزرگ است. می‌سپارم‌شان به مادربزرگ‌ها. 🔹️ چند روزی از این حادثه‌ی وحشیانه می‌گذرد؛ ولی نه گویی چندین سال است که می‌گذرد. هر لحظه ویران‌تر از قبل می‌شوم. وصیتنامه‌ی بچه‌ی شش_هفت ساله، آموزش شهادتین پسر ده_یازده ساله به برادر کوچک ترش، نوزاد بی‌جانی که روی دست مردم بدنش جابه‌جا می‌شود، کودکی لرزان از صدای بمباران، مادری گریان و پدری غم‌زده و خاکی که به خون کشیده شده، صدای گریه وجیغ بچه‌ها و آژیر ماشین‌ها همه و همه توی سرم می‌چرخد. 🔸️ ای کاش من مادر نبودم و کمتر می‌فهمیدم!کمتر می‌سوختم! دیده‌ام که می‌گویم: «فاطمه از صدای بلند می‌ترسد. محمد حسین نیز در این‌جور مواقع اولش کپ می‌کند و بعد می‌پرد در بغلم و گریه می‌کند.» اما با خودم می‌پرسم، محمد حسین و فاطمه‌های غزّه‌ای که آغوش مادر ندارند چه می‌کنند؟ به خودم قول دادم که دیگر اشکی نریزم. همه‌اش بغض شود و کینه علیه آن‌هایی که ۷۵ سال است به ناحق خون می‌ریزند و ذره‌ای انسانیت ندارند. 🔺️خاطره رضوان داوودی/ تحقیق و تدوین: فاطمه احمدی ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu