⚫️ آخرین فراز از وصیتنامه امام خمینی رحمة الله علیه
▪️ بدانند كه با رفتن یك خدمتگزار در سدّ آهنین ملت خللی حاصل نخواهد شد كه خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمتند و الله نگهدار این ملت و مظلومان جهان است.
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 مثل همان دختر بابامرده
🔹 دریچه؛ جم؛ مینا صابردوست: روزی که پدرم را از دست دادم یهو در خانهامان باز شد و خواهر و برادرهای بزرگم با هم آمدند داخل. من و خواهرم کوچکتر از همه بودیم و دل نازک تر. هر کسی یک جور دلداریامان میداد. خواهرم دست میکشید روی سرمان، مادرم به زور جلو گریهاش را میگرفت.
🔹 برادرم دست هایم را گرفت توی دستهای مردانهاش، سرم را چشباند به سینهاش و گفت: «غصه نخوری جان دل. من هستم. نگران هیچ چیز نباش».
🔹 دیروز بعد از آن همه سال دوباره حالم شد حال همان دختر بابا مردهی سالهای دور گذشته. ده بار در خانهام را باز کردم و توی راهرو نگاه کردم. منتظر دلجویی کسی بودم. پاک یادم رفته بود که با خانوادهام کیلومترها فاصله دارم. دیدم دل سنگینم هیچ جوره آرام نمیشود.
🔹 با یکی از دوستانم تماس گرفتم. هواخوری را بهانه کردم که همدیگر را ببینیم. اولش قبول نکرد که: «چه وقت هواخوریه. حوصله داریا». ریختم به هم و با صدایی که از بغض پر بود گفتم: «محض خدا نگو نه. حالم خرابه». قرار گذاشتیم و پیاده زدم بیرون. دو بار مسیر خیابان را اشتباه رفتم. با تأخیر همدیگر را پیدا کردیم. نیم ساعت به زور کنارش نشستم و به بهانه بچهها برگشتم خانه.
🔹 دیوانه شده بودم. به هر که میشناختم پیام فرستادم بلکه کسی خبر خوبی داشته باشد. اما همه بی خبر ولی امیدوار. تا صبح ده بار گوشی موبایلم را چک کردم. خبری نبود که نبود. ساعت هشت و نیم صبح دکمهی تلوزیون را زدم و زیر نویس شبکه خبر را دیدم. آب پاکی ریخته شد روی دستم، مثل همان دختر بابامرده ...
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 دریچه؛ بوشهر؛ فاطمه اسلامفر: توی گروههای مجازی خانوادگی، دخترخاله ۱۷ سالهام، همیشه جلودار نقد دولت آقای رئیسی بود.
همیشه آماده توپیدن بود. با هر اتفاق و بالا و پایین شدنی، رئیسی آماج گلولههای نقدش میشد، گاه به حق و گاه متاثر از رسانه و دوستان.
🔹 دیشب با انتشار خبر سقوط بالگرد ابراز ناراحتی و نگرانی میکرد توی گروه
و صبح بعد از شنیدن خبر شهادت، عکس پروفایلش را عوض کرده بود...
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 گفت دِی، رئیسی رحمت خدا رفت
🔹 حال و هوای مردم بوشهر پس از شهادت آیتالله رئیسی؛ صبح دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 تا آخرین لحظه
🔹 دریچه؛ بوشهر؛ رباب حیدری: غروب با خانواده آماده شدیم برویم مسجد محله، همین که وارد مسجد شدم یکی از خانم های مسجد که اضطراب توی چهره اش کاملا مشخص بود بهم گفت:«می خواستم بهت زنگ بزنم شمارت رو نداشتم، خبری از آقای رییسی داری؟»
- چه خبری؟!
- میگن تو راه برگشت از تبریز هلی کوپترش سقوط کرده!
- جدی می گی؟
- خودت گوشیت رو نگاه کن.
🔹 موقع نماز مغرب بود، توی صف نماز جماعت ایستاده بودم و انگار یه جای دیگه سیر می کردم. بعد از نماز مولودی مختصری برای میلاد امام رضا علیه السلام خوانده شد و مداح چند بار آیه امن یجیب...خواند، حال و هوای من لحظه به لحظه داشت خرابتر می شد.
🔹از تلوبیون اخبار رو پیگیری می کردم.
یا خدا چی داشتم می شنیدم؛ سقوط، کوه و جنگل، بارندگی، مه، سرما...
🔹 چه اتفاقی می خواست بیافتد، به عکس حاج قاسم که روی دیوار نصب بود نگاه می کردم و با بغض می گفتم: «حاج قاسم که از بین ما رفت، خدایا رئیس جمهور رو برامون نگه دار.»
🔹 لحظات بیم و امید را سپری می کردم، هر آن منتظر خبری امیدوار کننده بودم.
بعد از نماز صبح نذر و نیازهایم را مرور می کردم، که بعد از شنیدن خبر خوش سلامتی رئیس جمهور همه را ادا کنم.
🔹 به کانال های معتبر سر زدم، لحظه لحظه خبرها را پیگیری کردم، تلوزیون را هم روشن کردم اما دریغ از یک روزنه امید. دیگر دل ماندن در خانه را نداشتم با خودم گفتم:«کاش الان مشهد بودم و میرفتم حرم.» ولی اینجور مواقع که دسترسی ندارم، دست به دامن شهدا می شوم. وضویی گرفته و میخواستم به قصد زیارت شهدای گمنام راهی بشوم اما با صدای قرائت قران، که از تلویزیون پخش میشد میخکوب شدم.
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
28.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 اینجانب سید ابراهیم رئیسی
🔹 ویدیویی از سال ۱۳۷۲
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 وَ 31 اردیبهشت، این روزِ سخت...
🔹 روز سختی بود،خودمان هم نفهمیدیم چطورشب شد اینروزِ سخت.
🔹چند صف نمازگزار بود اما گویی فقط یک نفر در مسجد بود، ساکت و آرام!
بین دو نماز یکی از آقایان میکروفن دست گرفت، فقط چند بیت شعر خواند و آنقدر صدای گریه و ناله بلند شد که انگار همان لحظه بود که باورمان شد واقعاً از دست دادیم سید را!
🔹بعداز نماز با اتوبوس ۵۰_۶۰ نفر رفتیم سمت مصلی برای برنامه،اولین بار بود حتی کودکان هم سرو صدا نمیکردند،آرام و بی صدا سمت مصلی رفتیم.
🔹و امان از حال و هوای مصلی،همه جا سیاه و همه سیاه پوش، مذهبی غیر مذهبی کوچک و بزرگ فرقی نداشت، همه آمده بودند عقده دل خالی کنند و بغض در گلو را که از هشت صبح تاب آوردهاند آزاد کنند.آنقدر فضای مجلس اندوهناک و پر از غم بود که بیطاقت شدیم.
خصوصا آنجایی که مداح گفت سه سرنشین سید بودند و سوخته بودند، مانندِ مادرمان زهرا س که میانِ شعله های آتش بود..
🔹و ۳۱ اردیبهشتی که حک خواهد شد در ذهن ها و قلب های این مردم داغدیده...
✍ مهدیس میرزایی، ۱۶ ساله، عالیشهر
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 اولین ملاقات رئیسی با ابومهدی المهندس
🔹 روایتگری علیرضا حاجیانی در تجمع مردم بوشهر در سوگ شهدای خدمت
🔹 پارک شغاب دوشنبه شب؛ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 امروز ولی غم داشت
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔹 خوابهای پریشان
🔹متوجه قضیه که شدم از شدت شوک و بهت و ناراحتی، فریاد کشیدم، فریادی از عمق وجودم.
دخترم سراسیمه ازاتاقش بیرون آمد، تا فهمید پریشان شد و غمزده.
🔹️انگار یکی ازنزدیکان خودم دراین بالگرد بوده. مثل آدم ️مستاصلی که عزیز خود را گم کرده و دنبال گمشدهاش میگردد و به هر دری میزند تا گمشدهاش را پیدا کند، من هم همان حس و حال راداشتم. درشبکههای تلویزیونی دنبال یک روزنه امید بودم.
🔹️ با چشمانی گریان و دلی امیدوار به امام رضا(ع) متوسل شدم که این بار ضامن نجات خادم خود و همراهانش باشد.
🔹️ تا نیمه های شب پیگیر اخبار بودم و امید به پیداشدن بالگرد داشتم. از فرط خستگی نفهمیدم شب چگونه خوابم برد.
🔹️ پریشان حالیام به خوابهایم رسیده بود. درتمام لحظاتی که خواب بودم درجست وجوی پیداکردن بالگرد بودم و لحظه ای درخواب آرام و قرار نداشتم.
🔹با صدای صوت قرآن پایگاه نزدیک محل سکونت، از خواب پریدم. سابقه نداشت قرآن را به صورت عمومی و این موقع صبح و با صدای بلند پخش کنند.
🔹 به طرف تلویزیون دویدم و روی زیرنویس میخکوب شدم
️انالله واناالیه راجعون...
✍ سمیه شایگان، بوشهر
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 در دادگاه الهی ...
🔹 پیام خانم باقری از بوشهر
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 داستان دادستان و روشنفکر
[خاطره عباس معروفی از سید ابراهیم رئیسی]
🔹 عباس معروفی در شرح ماجرای دیدار با سیدابراهیم رئیسی گفته بود: «سرانجام روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰، بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد … یکی از غمانگیزترین دورههای زندگی من همین ۱۸ ماه تعطیلی گردون بود که همه رفتوآمدها، تلفنها و ارتباطهایم قطع شد. یکباره احساس کردم چقدر تنها شدهام. نمیدانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها سیمین بهبهانی هر روز به من تلفن میزد و دلداریام میداد. نامهنگاری، ملاقات، دیدار و گفتوگو هیچکدام فایدهای نداشت تا اینکه قاضی پروندهام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام».
🔹 فروشکستم … حکم اعدام را برداشتم … چند روز بعد خبر دادند که روزهای سهشنبه حجتالاسلام ابراهیم رئیسی، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت شش صبح سهشنبه آنجا باشم. این سهشنبه رفتنها، چهار بار طول کشید و نوبت به من نرسید، بار پنجم، ساعت ۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم. در هر دیدار پنج نفر میتوانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. گفت: بفرمائید! خودم را معرفی کردم، رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباس معروفی معروف؟»
🔹 دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه میکنید؟»
«رمان مینویسم، کتاب چاپ میکنم، ادیتوری میکنم، هر کار که بشه چون دفترم بازه اما شما انتشار گردون رو توقیف کردین.»
🔹 «خب فکر میکنی چرا توقیف شده؟»
«همکاران شما از من میپرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر میکنم؟»
🔹 «این سوال من هم هست.»
«مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲ هزار تیراژ داره.»
🔹 «چند سالته؟»
«سیوسه.»
🔹 «این چیزهایی که درباره شما در روزنامهها مینویسن، من فکر کردم بالای ۶۰ سال رو داری.» آنوقت پروندهام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پروندهات نیست.»
گفتم: «میدونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبودهام.»
با حیرت خیرهام شد و گفت: «حتی خانم بازی هم نکردهای؟». گفتم: «نه من زن و سه دختر دارم».
🔹 به پشت صندلیاش تکیه داد، با لبخند نگاهم کرد یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوشسیما و خوشتیپی است. گفت: «پریشب در قم منزل یکی از علما، آقای فاضل میبدی بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. میخواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی. بهم نداد. دلم میخواد بخونمش.» اتفاقاً نسخهای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره.»
🔹 گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری.» ۳۰۰ تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب میکنم! چرا این قدر راجع به شما بد مینویسن؟ امکانش هست فوری کلیه گردونها رو به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟»
🔹 گفتم: «با کمال میل. فردا براتون میارم.» گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و بعد خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون از شماره ۱ تا ۲۰ را به دستش دادم و خداحافظی کردم. حدود یک هفته بعد، پرونده من از دادستانی انقلاب «عدم صلاحیت» خورد و به دادگستری ارجاع داده شد. در تاریخ ۱۶۷ ساله مطبوعات ایران من نخستین مدیر مجلهای بودم که با حضور هیأتمنصفه محاکمه و تبرئه شدم.
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 مهمترین کار شهید رئیسی
🔹 اظهار نظری در یک گروه مجازی
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 عزاداری مهاجرین جنگ زده خوزستانی در سوگ شهید خدمت
🔹 چغادک؛ اول خرداد ۱۴۰۳
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 یک هفته ماندگار
🔹 هی برمیگردم به سه سال پیش و خاطراتم را مرور میکنم.
به اینکه تا به سن قانونیِ رای دادن برسم، هفت ماه دیگر مانده بود. مدام افسوس میخوردم که رای گیری زودتر از رسیدن من به 18 سالگی انجام میشود و دستم از برگه رای کوتاه است.
🔹 مرداد ماه ۱۴۰۰ بود که مادر یکی از دوستان تماس گرفت و گفت «میای بریم ستاد، تبلیغات انجام بدی»! خوشحال شدم.
زیاد از اقتصاد و سیاست سر در نمیاوردم، ولی تا جایی که بلدبودم، ملاکم برای تبلیغ یک فرد «انقلابی بودن و پای کار» بودنش بود و انتخابم کسی نبود جز جناب اقای دکتر رییسی.
🔹 حدود یک هفته در گرمای بوشهر برای تبلیغ به ستاد تبلیغات میرفتم از ساعت شش بعد از ظهر تا دوازده شب با شوق و بدون ناامیدی تبلیغ انجام میدادیم، بین مردم گاهی تشویق و گاهی بد وبیراه میشنیدیم اما ما پرشور تر ادامه میدادیم.
🔹 حالا سه سال از آن یک هفته میگذرد، خبر شهادت رئیسجمهور تبلیغیام مات و مبهوتم کرده، و آن یکهفتهی ماندگار عمر من باقی خواهد ماند.
✍ منصوره کمالشنبه، بوشهر
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 این همان خانه سال ۹۶ است
🔹 سال ۹۶ که در جدال بین روحانی و رئیسی،
روحانی رئیسجمهور شد، به میمنت رای نیاوردن رئیسی مقابل همین خانه، دقیقا همین درب کرمی رنگ، شربت و شیرینی پخش کرد.
🔹 نه تنها از رئیسی، که از نظام هم دلِ خوشی نداشت.
🔹 حالا رئیسی شهید شده!
پرچم سیاه زده است، چپ و راست و درست وسط همین درب کرمی رنگ. لباس مشکی تنش کرده از روز اول و عزادار است!
حاضر به مصاحبه و گفتگو هم نیست.
🔹 نمیدانیم خون شهید دارد با ما چه میکند، شهید نمرده است، او دارد ما را زنده میکند...
✍ مهدی شایگان اصل، دشتستان، روستای دهقاید
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 تیتر نخست سایت «ورزش۳»
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 ما و حجله شهید
🔹باید حجله میزدیم. امکاناتی اما نداشتیم.
حتی تا آخرین دقایق نزدیک به شروع برنامه، عکس شهدا را هم نداشتیم.
🔹اما باید سیاهپوشی میشد. بین دو نماز سریع دست به کار شدیم و پارچه سیاه را وصل کردیم. عکسِ شهدا هم آخرین دقایق رسید.
🔹و نتیجهشد این قاب، که نگاهِ مردم را چندین لحظه روی خود زوم میکرد...
✍ مهدیس میرزایی، ۱۶ ساله، عالیشهر
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 دوربینی در کابین هلیکوپتر آن لحظه آخر
✍ امیر استرش، بوشهر
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 فشار روی بیست
🔹دیروز از بیمارستان مرخص شده بود.
با همان لحنی که مشخص بود هنوز حالش مساعد نیست گفت:
«از خانمهای همسایه خبر سقوط هواپیما را شنیدم. سریع خودم را به خانه رساندم و شبکه خبر را گرفتم همینکه زیر نویسها را یکی یکی میخواندم فشارم، درجه به درجه بالا میرفت. فشارم رسید به بیست! بردنم بیمارستان، حالم دگرگون بود از این خبر. سابقه بیماری قلبی و فشارخون داشتم یک شبانه روز بستریم کردن»!
🔹دختر راوی که پرستار بیمارستان بود میگفت بعد از اعلام خبر شهادت، به تختهای کناری توصیه کرده، خبری از شهادت رئیسجمهور به مادرش ندهند و به روی خودشان نیاورند.
✍ پریوش اسلامفر، بوشهر
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ملاقات با رئیسی
🔹 خاطرهای از فاطمه خدری، بوشهر
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گویی بوشهر محرم شده است...
🔹تجمع دستهجات سینهزنی در سوگ شهدای خدمت
🔹 بوشهر سوم خرداد ۱۴۰۳
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 پس از نوزده سال
🔹 ساعت، حوالی ۵ عصر بود. خبر سقوط بالگرد را شنیدم و دلم هری ریخت. رفتم به ۱۹ سال قبل، تهران، ۱۵ آذر ماه ۱۳۸۴ و آن سقوط...
🔹 هواپیمایی که حامل اعضای ارتش و خبرنگارانی بود که مقصدشان چابهار و مقصودشان پوشش خبری و رزمایش بود به دلیل نقص فنی در هواپیما و برخوردش با یک ساختمان بزرگ در تهران سقوط کرد.
🔹 هواپیما در تهران سقوط کرد و زندگی ما در برازجان ساقط شد، برادرم توی آن حادثه بدنش سوخت و اِرباً اِربا شد، داریوش آسمانی شد و دخترش دو هفته بعد زمینی.
🔹 حالا دارم خبر یک سقوط دیگر میشنوم، پاهایم بیحس شده و تاب نمیآورم ۱۹ سال پیش دوباره برایم تکرار شود.
🔹 اما تکرار شد. من دوباره عزیز از دست دادم، باز هم با سقوط، تنی سوخته و بدنی اِرباً اِربا شده...
✍ خاطره از زهرا شاهینی (خواهر شهید داریوش شاهینی، اولین شهید رسانه استان بوشهر)/ تدوین: زهرا فقیه
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 گفت این آقا، امیرعبداللهیان است
🔹 پدرم هروقت گذرش به وزرات خارجه می افتاد از مکان زیبای وزارت خارجه برایمان میگفت؛ از معماری قدیمی و شکوهمندش، از فضای آرام و دوست داشتنی ای که داشت.
🔹 حسرتِ دلمان شده بود از نزدیک لمس کردنِ حرف های پدر. و بلاخره حسرت تمام شده بود و در محوطه ی رویایی آن قدم میزدیم. به بهار ِدرختان مینگریستیم و خلاصه در بهتِ زیبایی مکان بودیم.
🔹 به خودمان که امدیم گذر چند ماشینِ سیاه پر از آدم های مهم را کنار خودمان دیدیم که بی هیچ توقفی وارد وزارتخانه میشدند، یک نفر ماند و داشت با مردم عکس می انداخت.
پدرم گفت: امیرعبدالهیان است
چقدر کیف میکنم از عملکردش.
🔹 نرفتیم جلو؛ ولی نتوانستم خودم را راضی کنم که یک آدم مهمی چون او در چند متری ام باشد و من در گالری ام تصویری از او نداشته باشم!
عکسی گرفتم؛ او فهمید و به دوربینِ من نگاه کرد، لبخند زدم و با نگاه از او تشکر کردم. / ۱۷ فروردین یک سال قبل
✍ حنانه بحرانی، ۱۵ ساله، بوشهر
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 فرق دارد چه کسی رئیس جمهور باشد
🔹 رسم روزگار این است که قدر انسان هایی که کنارمان هستند را ندانیم و وقتی میروند تازه کارهایشان، خودشان، شخصییتشان برایمان برجسته میشود.
🔹 دلم میسوزد میگفتند زمانی که تولیت آستان قدس رضوی را به عهده داشت هیچ حقوقی دریافت نکرد و آخر همه را صرف مجهز کردن درمانگاهی کرد.
🔹 دیدید چقدر برادرانش مظلوم و گمنام بودند؟ توفیر دارد چه کسی رئیس جمهور باشد، یکی برادرش دولت را روی دست میچرخاند و یکی تازه میفهمیم اصلا برادر داشته .
✍زینب صفری، ۱۷ ساله، بوشهر
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu