eitaa logo
دریچه
233 دنبال‌کننده
510 عکس
102 ویدیو
1 فایل
«دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 از سرباز روز نهم تا رئیسعلی دلواری 🔹 گزارشی از آرامگاه شهید رئیسعلی دلواری در نجف اشرف ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
🔴 رئیسعلی را نمی‌شناختند 🔹 روستانگاری؛ فاطمه اسلام‌فر: فاتحه استراحت کردن را خواندیم و آمدیم سراغ بچه‌ها. شش هفت تا بچه و نوجوان قد و نیم‌قد روستایی را نشاندیم در حسینیه، با هدف پرسیدن سوالاتی! 🔹 هیجان و شیطنت از چشم هایشان میریزد و از سر و کولشان بالا می‌رود. بعد از کلی گرم گرفتن و همراهی در سربه سر گذاشتن‌ها، با صدای بلندی که شاید آرام بگیرند پرسیدم: «خو حالا بگید ببینم رئیسعلی دلواری رو میشناسید؟» 🔹 ساکت شدند! انتظارم «ها و بله و عامو می میشه نشناسیم» است، توقع معقول و انتظار بجایی است. بگویند «ها» تا بعد هم بروم روی منبر و وقتی پایین می‌آیم هر کدام بگویند «ای کارو ول کنیم بریم رئیسعلی بشیم». 🔹 اما یک «نه» بزرگ مثل پتک میخورد توی صورتم. سوال را وارسی میکنم و چند بار دیگر به انحا مختلف میپرسمش. نه، بچه‌ها واقعا رئیسعلی را نمیشناسند، هیچ کدام! آن یکنفری هم که اسم رئیس، تاج سر کرانه به گوشش خورده به واسطه فیلم دلیران تنگستان بود و به همین اندازه که این اسم به گوشش خورده باشد و بس. 🔹 اما بچه‌ها اگر رئیسعلی را نشناسند و هر کدام نخواهند یک رئیسعلی بشوند، چه کسی را قرار است بشناسند؟ و قرار است چه کسی بشوند؟ 🔹 بچه‌ها اگر اسطوره‌های دیارشان را نشناسند و دوست‌شان نداشته باشند چگونه میتوانند زادگاهشان را دوست داشته باشند؟ اگر زادگاهشان را دوست نداشته باشند آیا میتوانند وطنشان را دوست داشته باشند؟! ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
🔴 اهدای کتاب‌های نذر اربعین به زائران اباعبدالله کتابهای «تو شهید نمی‌شوی» و «ابوعلی کجاست»، توسط مخاطبان گروه حسیبا نذر و به زائران اباعبدالله (ع) در پیاده‌روی اربعین اهدا شد. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
🔴 برقراری میز کتاب در حاشیه نماز جمعه عالیشهر 🔻 ۱۷ شهریور ۱۴۰۲ 🔺 کتب استقبال‌شده: سرباز روز نهم ۳ جلد تنها برای لبخند ۱ جلد شهید کاظمی ۱ جلد قهرمان به شکل خودم ۱ جلد پاتک علیه پیتوک ۱ جلد نعمت جان ۱ جلد به اضافه مردم ۱ جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
🔴 برقراری میز کتاب در حاشیه نماز جمعه کنگان 🔻 ۱۷ شهریور ۱۴۰۲ 🔺 کتب استقبال‌شده: اینجا سوریه است. ۲ جلد سرباز روز نهم ۴ جلد منم یه مادرم ۷ جلد سیب آخر ۱ جلد رنگ آمیزی بزرگ ۲ جلد خیرالنسا و گندمک ۱ جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
🔴 برقراری میز کتاب در حاشیه نماز جمعه خورموج 🔻 ۱۷ شهریور ۱۴۰۲ 🔺 کتب استقبال‌شده: سرباز روز نهم ۱ جلد داداش ابراهیم ۲ جلد لبخندی به رنگ شهادت ۱ جلد در مکتب مصطفی ۱ جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 معرفی کتاب سرباز روز نهم از تریبون نماز جمعه‌ی عالیشهر 🔻 ۱۷ شهریور ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
🔴 برقراری میز کتاب در مصلی نماز جمعه برازجان 🔻 ۱۷ شهریور ۱۴۰۲ 🔺 کتب استقبال‌شده: سرباز روز نهم ۳جلد در مکتب مصطفی ۲جلد تو شهید نمیشوی ۳جلد اسطوره های عشق ۱جلد نقاشی بزرگ ۱جلد کلاس حاج قاسم ۱جلد کلیله و دمنه ۱جلد قابوس نامه ۱جلد مثنوی معنوی ۱جلد مرزبان نامه ۱جلد چخ چخی ها ۱جلد پاتک علیه پتوک ۱جلد انقلاب ما ۱جلد ابوعلی ۱جلد هوا تو دارم ۱جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
🔴 خرید نومزادی 🔸️ میز کتاب؛ کنگان؛ فاطمه احمدی: با لبخند ملیحی که روی صورتش نقش بسته سمتم می‌آید: «میشه یک کتاب عاشقانه از بین کتابات بم معرفی کنی؟» برایم سوال می‌شود. چه‌جور عاشقانه‌ای مد نظر داری؟ با شور و هیجان خانمانه‌ای می‌گوید: سِی‌ْ کن، تااااازه نومزاد کردم و دوران نومزادیمه. یه کتابی سیم بده، خومُ و خُوش بتونیم بِی هم بُخُونیمش. 🔸️ چشمی روی کتاب‌های میز می‌گردانم و همزمان محتوای کتاب‌ها را در ذهنم مرور می‌کنم. کتاب «عاشقانه‌ها» را مناسب می‌بینم. شروع می‌کنم به معرفی‌اش. 🔸️عاشقانه‌ها رو که می‌بینی، دو جلده. این گل گلی سبزه؛ نامه‌ی شهدای مدافع حرم برای همسران‌شونه، گل گلی آبیه هم نامه‌ی شهدای انقلاب و دفاع مقدس به همسران‌شونه. تصمیمش را می‌گیرد. گل گلی سبزه را می‌خواهم؛ ولی کارت باهام نیست، اگر می‌شود یک شماره کارت بهم بدین؟ 🔸️پرداخت می‌کند و می‌رود. از دور زیر نظرش گرفته‌ام، دارد کتاب را می‌خواند. گوشی‌ام را در می‌آورم تا عکسی بگیرم. پیامک پرداختی حسابم را می‌بینم. -اِع! اینکه ۲۵ تومن واریز کرده! یکی از خادمان هیئت را می‌فرستم سمتش. 🔸️بعد از چند دقیقه سر میز می‌آید و می‌گوید: «خودم پنج تومن بیشتر ریختم، میشه به نیت من و نامزدم هر وقت تونستی بندازی صندوق صدقات.» لبخندی می‌زنم و می‌گویم: حالا چرا خودت نمی‌ندازی؟ -دیدم تو دست و بالت پول نقد داری. -کار سختیه؛ ولی چشم. خوشبخت بشین الهی. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
🔹 برقراری میز کتاب در حسینه عاشقان ثارالله بوشهر 🔺 ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ 🔻 کتابهای استقبال‌شده: سرباز روز نهم ۱۴ جلد تو شهید نمی شوی ۵ جلد سرت را به خدا بسپار ۳ جلد خیرالنسا ۱ جلد کشکول میرزا جواد آقا ۳ جلد عزیز خانم ۳ جلد نعمت جان ۲ جلد مرضیه ۴ جلد مادر ایران ۱ جلد آرزوهای دست ساز ۱ جلد چه چخی‌ها ۲ جلد من هم ربات می‌سازم ۴ جلد به جای موشک کاغذی ۱ جلد مردی که زبان کبوترها را می‌دانست ۱ جلد داداش ابراهیم ۱ جلد عمو قاسم ۱ جلد سیب آخر ۱ جلد الو مامان من این بالام ۶ جلد زینب خانم ۲ جلد ابوعلی کجاست ۱ جلد آقامحسن ۱ جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
🔴 میز کتاب به چُغادَک رسید 🔹میزکتاب انتشارات راهیار که از دو سال پیش تا کنون در شهرستان‌ها و روستاهای مختلف استان بوشهر برقرار می‌شود، به تازگی و به همت دونوجوان، توزیع کتاب را در شهرستان چغادک نیز آغاز کرده است. 🔹چُغادَک شهری است در استان بوشهر و با فاصله ۲۰ کیلومتری از مرکز استان که در جنگ جهانی اول، سومین رویایی بوشهری‌ها در مقابل انگلیسی‌ها در حوالی آن رقم خورده و به جنگ چغادک معروف است. 🔺۲۶ شهریور ۱۴۰۲ 📚کتب استقبال شده: سرباز روز نهم 2جلد بهتر میوه 1جلد ابو علی کجاست 2 جلد تو شهید نمی شوی 1جلد سرت را به خدا بسپار 1جلد موشک من 6جلد به جای موشک کاغذی 3 جلد شروه ای برای حبیب 2جلد کشکول 1جلد عزیز خانم 1جلد منم هم ربات می سازم 1جلد مرضیه 1جلد مردی که زبان کبوتر ها 4 جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
🔹 پایان پروژه ضبط خاطرات ماموریت ۳۶۰ ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش 🔸 خاطرات فرماندهان، کارکنان و خانواده‌های ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر در کمتر از دو ماه در شهرهای بوشهر و بندرعباس، با ۶ محقق و در حدود ۲۰۰ ساعت مصاحبه ثبت و ضبط شد. 🔸 ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران، برای نخستین بار در عملیاتی که «غیرممکن» قلمداد میشد، دور دنیا را در هشت‌ماه سفر کرده و با موفقیت به میهن بازگشت. 🔺 بندرعباس؛ ۲۹ شهریور ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
🔹 برپایی میز کتاب در روز آغازین هفته‌ی دفاع مقدس در مصلای کنگان، دیّر، آبپخش و برازجان 🔻 ۳۱ شهریورماه ۱۴۰۲ 🔺️ کتاب‌های استقبال‌شده: سرباز روز نهم ۳۰ جلد شهید علم دفتر اول و دوم ۱ جلد رسم جهاد ۱ جلد خیرالنساء ۱ جلد منم یه مادرم ۸ جلد تصادف دوست داشتنی ۱ جلد راز رسانه جلد دوم ۱ جلد راز رسانه جلد اول ۱ جلد دکل ۱ جلد خون دلی که لعل شد ۱ جلد مسجد رهبر ۱ جلد سرت را به خدا بسپار ۲ جلد زیبای رانده شده ۲ جلد تنها برای ابراهیم ۱ جلد کاش برگردی ۱ جلد عارف ۱۲ساله ۳ جلد ماه غریب من ۱ جلد یک دونه نون، صد دونه نون ۲۱ جلد کلاس حاج قاسم ۳ جلد کشکول میرزا جوادآقا ۱ جلد در مکتب مصطفی ۲۲ جلد ابوعلی کجاست ۲ جلد توشهید نمی‌شوی ۱ جلد احمدکاظمی ۲ جلد زینب خانم ۲ جلد آقا محسن ۲ جلد لبخندی به رنگ شهادت ۱ جلد حاج قاسم ۲ جلد زندگی پای تخته سیاه ۱ جلد چخ چخی‌ها ۱ جلد در آغوش هور ۱ جلد مجموعه‌ی رنگ آمیزی پیشرفت ۴ جلد مجموعه‌ی قهرمان من ۲ جلد زینب خانم ۱ جلد عزیز خانم ۲ جلد حوض خون ۱ جلد خانه دار مبارز ۱ جلد زنان جبهه‌ی جنوبی ۱ جلد مصدق خمینی ۱ جلد مردی که زبان کبوترها را می‌دانست ۲ جلد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
🔴 برپایی میز کتاب در خورموج 🔸 شب‌های دهه آخر صفر 🔹 کتب استقبال‌شده: به جای موشک کاغذی ۵ جلد الومامان من این بالام ۲ جلد مردی که زبان کبوترها را می دانست ۴ جلد زینب خانم ۲۴ جلد منم یه مادرم ۸ جلد قهرمان به شکل خودم ۳ جلد آزاده کارآگاه می شود ۴ جلد آبگینه به مهمانی می‌رود ۵ جلد داداش ابراهیم ۴ جلد مرضیه ۲ جلد به توان شانه‌هایت سیب آخر ۳ جلد فراری‌ها ۲ جلد موشک من ۳ جلد چگونه یک نماز خوب بخوانیم ۲ جلد حسین از زبان حسین رهایی از گناه ۲ جلد حضرت حجت ۳ جلد من هم ربات میسازم ۲ جلد عمو قاسم ۲ جلد آقامحسن ۲ جلد یه دونه نون ۱۳ جلد فر و فر و فر ۸ جلد علی از زبان علی خیرالنسا و گندمک ۲ جلد در مکتب مصطفی ۳ جلد عزیزخانم سرباز روز نهم ۳ جلد آن سوی مرگ عبد و مولا ۳ جلد کهکشان نیستی بچه‌های مسجد بلال خون آورد حاج همت لبخندی به رنگ شهادت حاج قاسم پرچمدار کوچک من ۸ جلد آقا معلم ۲ جلد چهل قلپ کار خاتون و قواماندان اینجا سوریه است ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱ مهر ۱۴۰۲
🔴 سپاه کنگان، مسابقه «در مکتب مصطفی» برگزار می‌کند 🔹 علاقه‌مندان می‌توانند کتاب «در مکتب مصطفی» را از میزهای کتاب دفتر مطالعات در شهرهای بوشهر، برازجان، آبپخش، کنگان، خورموج، گناوه، جم، دیر، چغادک و بخش بوشکان تهیه کرده یا با همت سپاه کنگان، کتاب را به صورت رایگان از «طاقچه» خوانده و در مسابقه شرکت کنند. برای مطالعه رایگان کتاب در طاقچه به شماره ۰۹۰۱۹۵۴۰۲۱۴ در ایتا و روبیکا پیام دهید. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱ مهر ۱۴۰۲
۶ مهر ۱۴۰۲
دریچه
🔴 وقتی رفتم دفتر امام جمعه 🔸️ علیرضا روئین‌تن؛ عالیشهر؛ میز کتاب: این هفته شیفت صبح بودم. از مدرسه که تعطیل شدم، خودمو رسوندم مسجد. حاج آقا حمیدی نژاد امام جمعه‌ی عالیشهر؛ به محض اینکه منو دید اولین سوالش بعد از احوال‌پرسی این بود: -علیرضا از کتابات چه خبر؟ کی میای ببینیمت؟ 🔹️ من هم رک و پوست‌کنده برگشتم گفتم: «حاج آقا کتابا که اوضاع‌شون خوبه؛ ولی هرجا می‌خوام برم باید کلی هماهنگی کنم، تهشم اگه راضی بشن، خبری از میز نیست!» حاج آقا هم با روی گشاده خیالمو راحت کرد و گفت هر جا خواستی بری بگو خودم هماهنگی‌شو انجام میدم. 🔸️ قبل از این هم چندباری سراغ کتابارو ازم گرفته بود و ازم خواسته بود یه سر حضوری برم پیشش. منم هربار می‌گفتم: حاج آقا درس دارم و خودم خبرتون می‌کنم. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، مامانم بعد از شنیدن ماجرا حرص می‌خورد و شاکی از اینکه چرا این شکلی جواب حاج آقا رو دادم، چشم غرّه‌ای می‌رفت و با لنگه‌ی دمپایی تهدیدم می‌کرد. 🔹️ از مامان شماره‌ی خانم حاج آقا رو گرفتم. اولش هی می‌پرسید علیرضا شماره‌ی حاج خانم رو برای چی می‌خوای؟ منم هی طفره می‌رفتم و می‌گفتم مامان لطفا شما شماره رو بده، شاید یه روزی لازمم شد. 🔸️ چهارشنبه بود. مامانم کاری براش پیش اومده بود و خونه نبود. منم دلو زدم به دریا و چشم مامان رو دور دیدم و چنتا کتاب برداشتم و خودمو رسوندم دفتر حاج آقا. تو راه از یه ور استرس اینو داشتم که اگه رسیدم اونجا به حاج آقا چی بگم از اون طرف هم فکر واکنش مامان بعد از اینکه برگردم خونه، استرس‌مو بیشتر می‌کرد. 🔹️ همین که رسیدم نزدیک دفتر به ذهنم رسید که به حاج خانم زنگ بزنم. همین که گوشی رو برداشت، گفتم: من پسر خانم زارع‌ام و الان پشت درم. صدای حاج آقا رو خیلی خوب می‌تونستم بشنوم که می‌گفت: بش بگو آره بیاد، منتظرشم. 🔸️ نمی‌دونستم باید چجوری کتاب ها رو معرفی کنم. اول از همه کتاب سرباز روز نهم رو برداشتم و شروع کردم به معرفیش. از بین کتاب‌هایی که برده بودم، سرباز روز نهم رو بیشتر می‌شناختم. یکی یکی کتابا رو معرفی کردم. حالا نوبت انتخاب کردن حاج آقا بود. 🔹️ تو همین حین بود، یاد حرف مامان افتادم. همیشه تاکید داره که یادت نره از میز کتاب عکس بگیری. از حاج آقا برای گرفتن عکس اجازه گرفتم و درجا فرستادم برای مامان تا هم خبردار بشه و هم از استرس برگشتم کم بشه😶‍🌫 🔸️ انتخاب حاج آقا سرباز روز نهم بود. منم همینطور هاج و واج مونده بودم و داشتم خداحافظی می‌کردم که یه لیست داد دستم. خون می‌گذشت 5جلد دختر تبریز 5 جلد نعمت جان 5 جلد منم یه مادرم 5 جلد 🔹️ سفارش حاج آقا منو سر ذوق آورده بود. تو راه همه‌اش به خودم می‌گفتم که ای کاش خودم یه روز کتاب‌فروشی بزنم و آدم‌ها خودشون از قبل ازم وقت بگیرن و بیان پیشم. کاش میشد نیروی مامانم نبودم و آقای مقدسی کتابا رو به خودم می‌داد تا مامانم اینقدر تاکید نمی‌کرد که حواست به کتاب‌ها و کارتخوان باشه یه وقت خراب نشه! نه که یه وقت تو حساب کتابا اشتباه کنی و ... . 🔸️ راستش دعواهای مامان هم دیگه یادم رفت، چون ارزشش رو داشت و حالا می‌تونم به جرات بگم که خودمم می‌تونم جاهای دیگه بدون مامان برم. قشنگترین کار این روزها برای من شده معرفی کتاب و خیلی خیلی این کار رو دوست دارم. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۶ مهر ۱۴۰۲
🔴 برپایی میز کتاب در مراسم پنجشنبه‌های شهدایی در عالیشهر 🔹 به همت برادر علیرضا رویین‌تن ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۶ مهر ۱۴۰۲
🔴 برقراری میز کتاب در گلزار شهدای خورموج 🔺 ۶ مهر ۱۴۰۲ 🔻 کتب استقبال‌شده: لبخندی به رنگ شهادت همیشه مربی شهادت در وقت اضافه دشمن یک چشم شروه ای برای حبیب ۲ جلد چهل قلپ کار ۲ جلد یه دونه نون ۵ جلد در مکتب مصطفی مردی که زبان کبوترها را می دانست ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۶ مهر ۱۴۰۲
🔴 فروش ۱۷۰ میلیون تومانی میزهای کتاب در نیمه اول ۱۴۰۲ 🔹 میزهای کتاب دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر، در شش ماهه نخست سال ۱۴۰۲، بیش از ۱۷۰ میلیون تومان (با احتساب قیمت پشت جلد) کتب جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را به دست علاقه‌مندان در سطح استان بوشهر رسانده است. این فروش صرفا از طریق میزهای کتاب و بصورت تکی صورت گرفته است. همچنین فروش عمده دفتر مطالعات استان بوشهر در این مدت ۶۶۰۰۰۰۰۰ تومان بوده است. 🔹 توزیع کتاب دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر در اسفندماه ۱۴۰۰ با سه میز کتاب در بوشهر، کنگان و دیلم آغاز به کار کرد و امروز در شهرهای بوشهر، برازجان، کنگان، دیر، جم، عالیشهر، چغادک، خورموج، گناوه، آبپخش و بخش بوشکان میز کتاب برپا می‌کند. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۶ مهر ۱۴۰۲
🔴 برپایی میز کتاب در یادمان شهدای گمنام چغادک 🔺 ۶ مهر ۱۴۰۲ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۷ مهر ۱۴۰۲
🔴 نقاشی طرح جلد کتاب «منم یه مادرم» توسط نوجوانان دَیِری 🔹نوجوانان گروه جهادی منتظران منجی که مسئول میز کتاب دفتر مطالعات استان بوشهر در دیر هستند جهت معرفی و تبلیغ مسابقه کتاب‌خوانی با محوریت کتاب «منم یه مادرم»، با هنر و مهارت خود، طرح روی جلد این کتاب را نقاشی کرده و در محل استقرار میز کتاب، نصب کرده‌اند. 🔹 بندر دیر در جنوب استان بوشهر واقع شده و با مرکز استان حدودا ۲۰۰ کیلومتر فاصله دارد. 🔻 کتاب «منم یه مادرم» روایت‌هایی است از سبک تربیتی مادر سه شهید! 🔺جهت تهیه کتاب و شرکت در مسابقه کتاب‌خوانی به میز کتاب‌های مستقر در دیر، خورموج، برازجان، بوشهر، کنگان، جم، چغادک و... مراجعه فرمایید. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۹ مهر ۱۴۰۲
🔴 برپایی میز کتاب در اولین جمعه مهرماه در مصلای کنگان، دیّر، جم، خورموج، آبپخش، چغادک و برازجان 🔻 ۷ مهرماه ۱۴۰۲ 🔺️ کتاب‌های استقبال‌شده: سرباز روز نهم 23 جلد منم ی مادرم 13  حوض خون 4 جلد  رنگ آمیزی بزرگ 17 جلد قهرمان به شکل خودم 6 جلد خیرالنساء 4 جلد مردی که زبان کبوتر ها را می دانست 4 جلد  خاتون و قوماندان 3 جلد  در مکتب مصطفی 3 جلد ابوعلی کجاست 2 جلد یه دونه نون و صد دونه نون 2 جلد فرو فر صدا می آد 2 جلد کلاس حاج قاسم ۲ جلد آبگینه به مهمانی می رود 2 جلد بچه های مسجد بلال  مرضیه  چهل قلب کار  آقا محسن  داداش ابراهیم بال های مهربانی  حبیب ممد آقا علی از زبان علی  سیب آخر  در آغوش هور محمد جواد و شمشیر ایلیا  آقا صادق اسطوره عشق عارف 12 ساله  موکب آمستردام  مادر ایران  نعمت جان  مصدق خمینی بهترین میوه  عمو حسین  تولدت مبارک شهید علم  چگونه یک نماز خوب بخوانیم خانم مربی  سرت را به خدا بسپار چخ چخی ها  زندگی با ضربالمثل ها  برمدار مزار زنان جبهه جنوبی  داستان پیامبران  ریحانه پیامبر ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۹ مهر ۱۴۰۲
🔴 برپایی میز کتاب پس از اقامه نماز مغرب و عشا در مسجد توحید بوشهر 🔺 ۸ مهر ۱۴۰۲ 🔻 کتب استقبال‌شده: سرباز روز نهم ۳ جلد پسرم قاسم من رباط می سازم تو شهید نمی شوی ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۹ مهر ۱۴۰۲
🔴 برپایی میز کتاب پس از اقامه نماز مغرب و عشا در مسجد قرآن بوشهر 🔺 ۹ مهر ۱۴۰۲ 🔻 کتب استقبال‌شده: سرباز روز نهم ۳ جلد چخ چخی ها تو شهید نمی شوی در مکتب مصطفی ۳ جلد داداش ابراهیم بر مدار مزار بهتر از تو نداشتم سیل و سردار سیب آخر منم یه مادرم ابو علی کجاست ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۹ مهر ۱۴۰۲
🔴 پناهنده‌ای از قُندُزِ افغانستان 🔸️ ماجرا برمی‌گردد به صبحِ روزِ ۱۱ فروردین‌ ۱۴۰۱. قبل از اینکه از خانه بزنم بیرون به این فکر می‌کردم، امروز نوبتیم که باشد، نوبت خیابان طالقانی است. برای مصاحبه با سوادآموزان چند محله‌ای را که نهضت سوادآموزی فعالی داشتند، زیر نظر گرفته بودم. امروز نوبت محله‌ی منتهی به خیابان طالقانی بود. 🔹️ پیاده از خانه زدم بیرون. خنکای نسیم صبح را روی گونه‌هام به خوبی حس می‌کردم. زیر لب آیت الکرسی را زمزمه می‌کردم و دعا دعا می‌کردم که سوادآموزان باحال و پر خاطره‌ای به تورم بخورند. 🔸️ اول خیابان طالقانی به اولین در که رسیدم، دو دل بودم در بزنم یا نه!؟ ظاهر خانه قدیمی بود. از توی حیاط، درخت لوزی را می‌دیدم که دو دستی خودش را روی دیوار رو به خیابان نگه داشته بود. سبزی برگ‌هایش چشمک میزد. 🔹️ صدای بازی بچه‌ها خیلی خوب از حیاط خانه به گوش می‌رسید. بسم اللهی گفتم و از آیفون و زنگ هم خبری نبود. چش چش کردم و سنگی را از زمین برداشتم. با چند ضربه‌ی کوچک بچه‌ها بدو بدو آمدند دم در. همانطور که با در قفل شده ور می‌رفتند با شور و هیجان زائدالوصفی، بی‌امان پشت هم می‌گفتند: -کیه؟ کیه؟ -عزیزم میشه بگی مامانتون بیاد؟ 🔸️ خانم جوانی که بچه‌اش را یک‌وری بغل کرده بود، کلیدی انداخت و در را باز کرد. از پوشش‌اش فهمیدم که از عزیزان افغان است. کم سن و سال میزد. از در زدنم پشیمان شده بودم. در ذهنم خیلی سریع سبک زندگی جمعی افغان‌ها را گذراندم. با خودم گفتم اگر مادر این‌ها رفته باشد نهضت، نور علی نور می‌شود! 🔹️ همزمان با خانومی که آمده بود دم در سلام و خوش و بشی کردم. نیم نگاهی هم به سکوی جلوی خانه انداختم، خانم دیگری نیز نشسته بود. خانه در نگاه اول پر جمعیت به‌نظر می‌رسید. از خانمی که بچه‌اش را یک‌وری بغل کرده بود، پرسیدم: -شما کسی رو دارین تو خونه که رفته باشه نهضت؟ -بیا تو از خواهر شوهرم بپرس. 🔸️ رفتم داخل. سلام علیکی کردم. او هم کم سن به نظر می‌رسید، گفتم شما کسی رو دارین که رفته باشه نهضت سوادآموزی؟ روسری سرش نبود. با هیجان رو به من گفت: «یه لحظه وایسا الان میام.» 🔹️ خیلی سریع برگشت. رفته بود روسری‌اش را بپوشد. شما رفتی نهضت؟ حدود ۵ سال پیش رفتم. درسم خیلی هم خوب بود. بدون اینکه اجازه بدهد من صحبتی کنم، با شوق و ذوق زیادی گفت: کجا می‌خوای کلاس بذاری؟ مانده بودم چه بگویم. فکر کرده بود آموزش‌یارم! 🔸️ راستش را بخواهی من معلم نهضت نیستم عزیزم. قصد دارم با سوادآموزانی که دهه‌ی ۶۰ نهضت رفته‌اند، مصاحبه کنم. شادابی قبلی از چهره‌اش رفت. به زن برادرش نگاهی کرد و گفت: حیف شد، یک لحظه خوشحال شدم. فکر کردم می‌خوای کلاس بذاری. می‌خواستم که اسم زن برادرم رو بنویسی بیاد پیشت، سواد نداره؛ ولی خیلی به درس علاقه داره. 🔹️ بی معطلی گفتم، شماره‌ای را که می‌گویم، یادداشت کن. بدو بدو رفت و گوشی‌اش را آورد. شماره‌ی آقای علی‌پور را پیدا کردم. سرم را چرخاندم سمت زن برادرش و گفتم: -عزیزم شما چرا نتونستی تا الان بری مدرسه؟ -من تازه اومدم ایران. -از کجا میای؟ -افغانستان. -کدوم شهرش؟ -قُندُز. -به‌خاطر چی؟ -از جنگ فرار کردیم! 🔸️ ناراحت و غصه‌دار شده بودم؛ ولی به روی خودم نیاوردم. شماره را که دادم، ازشان خداحافظی کردم. از دیدن‌شان ابراز خوشحالی کردم و گفتم حتما بعد تعطیلات با آقای علی‌پور؛ مسئول نهضت سوادآموزی کنگان تماس بگیرید. 🔹️ خدا را شکر می‌کردم در این خانه به رویم باز شده بود و شوق و ذوق را در چشمان دو عزیز می‌دیدم. در راه به نهضتی که حضرت امام(ره) دستورش را داده بود فکر می‌کردم و با خودم می‌گفتم: وقتی خالصانه و جهادی، نهضتی به پا می‌شود، سال‌ها هم که بگذرد، خاصیتش را از دست نمی‌دهد و حتی برای فراری‌های از جنگ هم، مامن می‌شود. ✍ فاطمه احمدی ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۰ مهر ۱۴۰۲
🔴 دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نوبهاران می‌رسد موسم شادی یاران می‌رسد جشن میلاد ربیع کائنات فیض رحمت روح احمد در حیات او که گل‌ها در برش سر کرده خم من به نام نامی‌اش دم می‌زنم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم من مسلمانم مرامم احمدی‌است راه من راه رسول سرمدی است فخر عالم سید والا مقام مکتب و آیین او دارد پیام می‌روم تا در مسیرش دم زنم دم ز اخلاق خوش خاتم زنم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم می‌شکوفد گل به نام پاک او غنچه‌ها هر لحظه سینه چاک او آسمان‌ها و زمین سرمست وی لنگر دنیا و دین در دست وی می‌برد نام خوشش هوش از سرم این چنین مستانه نازش می‌خرم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم کوه و دریا و در و صحرا و دشت سبزه‌ها از نام او گلگشت گشت آب‌ها، آیینه‌ها، گلزارها ریگ‌های خفته در شنزارها در شب میلاد گل بگرفته دم من زبان شعر آنان می‌شوم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم مومنان را در شب فرخنده زاد پایکوبان خنده بر لب شاد شاد حرف «لولاکِ» خدای لم یزل مدح او فرموده سلطان ازل من چگونه از کمالش دم زنم ای فدای نام او جان و تنم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم نور احمد در شب یلدا دمید روز روشن پرده‌ی ظلمت درید طاق کسرای جم و آتشکده سر به سر بشکست و ویران بتکده مدح گل می‌گویم و گل در برم افتخارم بس که بر این باورم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم مطلع شعرم دوباره گل نمود شد شکوفا و دوباره گل سرود گل شکفت و صبح صادق بردمید صبح میلاد حقایق بر دمید قطره‌ای از شبنم گل گفتم شد سخن تا من ز جعفر دم زنم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم شعر شیعی گفتم گل کرد باز درّ معنی سفتنم گل کرد باز راه گلزار محمد جعفری است صادق آیینه‌ی پیغمبری است ای خوشا آیین وحدت گفتنم درّ معنای محبت سفتنم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم نام احمد افتخار دین ما آبرومند بهشت آیین ما هر زمان نام محمد در جهان پنج نوبت می‌شکوفد در اذان این بلند آوازه‌ی جان پرورم شد عظیما سایه‌سارش بر سرم دم به دم نام محمد می‌برم بار دیگر نام احمد می‌برم 🔻 سراینده عظیم عظیم پناه (شاعر کنگانی) ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۱ مهر ۱۴۰۲
🔴 مثل آدم کوری بیدُم 🔸️ بهمن‌‌ماه ۱۴۰۰، اوایل شروع پروژه‌ی جمع‌آوری خاطرات سوادآموزان نهضت سوادآموزی بود. ۱۴ بهمن به مقصد خیابان معلم، صبح زود از خواب بیدار شدم. الهه رفیق چندین و چندساله‌ام، زن عمویش زینب خانم را برای مصاحبه بهم معرفی کرده بود. 🔸️ آدرس زینب خانم را کلی گرفته بودم. می‌دانستم الهه الان خواب است. قید تماس با او را زدم و ابتدا از مغازه‌ی تعمیرموتور و بعد نانوایی و آشی پرسان پرسان خودم را به خانه‌شان رساندم‌. 🔹️ همین که آیفون زدم، در را باز کرد. یاالله گفتم و وارد شدم‌. خودم را معرفی کردم. به گرمی ازم خواست بروم داخل خانه. -خاله جان، مو رفیق الهه دختر حاج احمدُم. فکر کُنُم سیتون گفته باشه قراره بیام پَهلوتون؟ -نه والا، چی که سیم نگفته. قدمت بر چشم. بیُو تو. 🔸️ بی معطلی موضوع مصاحبه را باهاش در میان گذاشتم. از سر جایش بلند شد. با تعجب پرسیدم: خاله جان کجا میری؟ با خنده‌ای ملیح گفت: همینجام الان میام. ۵ دقیقه‌ای نشده بود که با دستانی پر برگشت. کیف مشکی زنانه‌ای با تعدادی کتاب و دفتر آورده بود. 🔹️ دِی می‌فهمی اینا چِنِن؟ کتاب دفترای زمان نهضتمه! اون موقع‌ها شوهرم اکثر اوقات می‌رفت قطر و کویت و خودمم بچه نداشتم و الانم ندارُم. دوره‌ی شاه ملعون هم نتونسته بیدُم برم مدرسه. خانُوم معلم که اومد دم حیاط‌مون، درجا قبول کردُم و رفتُم. خط قشنگی هم داشتم. 🔸️ مصاحبه را که تمام کردیم، نشستم پیشش. ازش پرسیدم خاله جان چرا تا الان کتاب دفتراتو نگه داشتی؟ چه‌قدم خوب نگه داشتی هیچیش نشده! -دِی، مو خیلی علاقه به درس داشتُم. مثل آدم کوری بیدُم، الانم هم همین‌طورُم. تو کسی سراغ نداری بیاد بشینه دوباره درسُم بده؟ پول خوبی هم سیش میدُما، همه چیز یادُم رفته. یه پرسی نمی‌کنی خبرم بدی؟ -چشم،می‌پرسم خبر میدم حتما خاله جان. ✍ فاطمه احمدی ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۵ مهر ۱۴۰۲
🔴 برپایی میز کتاب در مصلای کنگان، جم، آبپخش و برازجان 🔺 ۱۴ مهرماه ۱۴۰۲ 🔻 کتاب‌های استقبال‌ شده: سرباز روز نهم ۱۹ جلد منم یه مادرم ۳ جلد رنگ آمیزی بزرگ ۱۰ جلد رنگ آمیزی کوچک ۷ جلد کتب حاج قاسم کودک ۶ جلد در مکتب مصطفی ۲ جلد آقا معلم ۲ جلد داداش ابراهیم زینب خانم خون دلی که لعل شد فراری ها پاتک علیه پیوتک مرضیه امسال قبول می‌شویم همیشه فرمانده لبخندی به رنگ شهادت چخ چخی ها شهید علم داستان پیامبران و توی دروازه حوض خون کلیله و دمنه مرزبان نامه قابوس نامه ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
۱۶ مهر ۱۴۰۲