آنچه الان به عنوان درد احساسش میکنیم
یک روز حتۍ فکر دردآور بودنش ما را
میخنداند .
یه بار من برات میدوئم، یه بار تو برام
یه بار من میوفتم، یه بار تو میوفتی ؛
یک بار تو میشکنی، و هزار بار من
میشکنم :)
گاهی دلم میخواهد بگذارم و بروم، بیهر
چھ آشنا، گوشهی دور گمنام حوالیِ جایی
بیاسم، گاهۍ واقعا خیال میکنم، روی
دست خداوند ماندهام، خستھاش کردهام !