📖 #نوک_بینی_و_بهشت
نقل است که روزی معاویه برای نماز در مسجد آماده شد و به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت. عمروعاص که در نزدیکی او ایستاده بود ، در گوشش نجوا کرد که بی دلیل مغرور نشو! اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی آمدند و علی را انتخاب می کردند. معاویه عصبانی شد عمروعاص قول داد که حماقت نمازگزاران را به او ثابت می کند. پس از نماز ، بر منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود را به نوک بینی اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می نماید و بلافاصله مشاهده کرد که همه تلاش می کنند نوک زبانِ شان را به نوک بینی شان برسانند تا ببینند بهشتی اند یا جهنمی؟ عمروعاص می خواست حماقت جمعیت را به معاویه نشان دهد ، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می کند و سعی می کند کسی متوجه تلاش او برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود. از منبر پایین آمد در گوش معاویه گفت این جماعت نادان و ساده لوح خلیفه احمقی چون تو می خواهند ، علی برای این جماعت حیف است