eitaa logo
در محضر علما
868 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
15 فایل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ادمینmiead313@ کانال در محضر علما وابسته به مرکز فرهنگی مسجدالنبی(ص) می‌باشد .
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 هفتصد سال پیش در شهر اصفهان مسجدی می‌ ساختند. کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاری‌ های پایانی بودند ، پیرزنی از آنجا رد میشد ، ناگهان پیرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است! کارگران‌ خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت! چوب بیاورید و به مناره تکیه دهید ، حالا همه باهم ، فشار بدید و مرتب از پیرزن می‌ پرسید مادر درست شد؟ بعد از چند دقیقه پیرزن گفت بله درست شد و از آنجا رفت. کارگران گفتند مگر می‌ شود مناره را با فشار صاف کرد؟ معمار گفت: نه! ولی میتوان جلوی شایعه را گرفت! اگر پیرزن می‌ رفت و به اشتباه به مردم می گفت مناره کج است و شایعه کج بودن مناره بالا می‌ گرفت، دیگر هرگز نمیشد مناره را در نظر مردم صاف کرد! ولی من الان با یک چوب و کمی فشار، مناره را برای همیشه صاف کردم. از شایعه بترسید! در تجارت و کسب و کارتان ، حتی در زندگی خود از شایعه بترسید! اگر به موقع وارد عمل شوید به راحتی مناره زندگیتان صاف خواهد شد. به نقل از دکتر الهی قمشه‌ ای
📖 آقا امام حسن مجتبی علیه السلام بسیار با گذشت و بزرگوار بودند و از ستم دیگران چشم پوشی می کرد. بارها پیش می آمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار می شد. در همسایگی حضرت، خانواده ای یهودی زندگی می کردند. دیوار خانه یهودی، شکاف برداشته و نَم از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه ی آن حضرت رفت و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود. نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی خدمت حضرت آمد و پوزش خواست و از اینکه امام ، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود ، شرمنده شد. امام برای اینکه او بیش تر شرمنده نشود، فرمودند: از جدم رسول خدا صل الله علیه و آله شنیدم که فرمود: با همسایه مهربانی کنید. یهودی با دیدن گذشت و برخورد پسندیده ایشان به خانه اش برگشت و دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد. شهیدی، محمد حسن، تحفة الواعظین، جلد ۲ ، صفحه ۱۰۶
📖 درويشی بود که لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را می ديد كه جامه‌ های زيبا و گران قيمت بر تن دارند و كمربند های ابريشمی بر كمر می بندند. یه روز با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدایا بنده نوازی را از این حاکم بخشنده شهر ما ياد بگير . ما هم بنده تو هستيم. زمان گذشت و روزی حاکم خزانه دار را دستگير كرد و دست و پايش را بست. می خواست بداند که طلاهای خزانه را چه كرده است؟ هرچه از غلامان سوال می کرد ، چيزی نمی‌ گفتند . يك ماه غلامان را شكنجه كرد تا به حرف بیایند که طلا و پول خزانه حاكم كجاست؟ تهدید کرد اگر نگوييد گلويتان را می برم و زبانتان را بيرون می كشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل می كردند و هيچ نمی گفتند. حاکم آن ها را سخت شکنجه كرد ولی هيچ کدام لب به سخن باز نكردند ، و راز خزانه دار را افشا نكردند. شبی درويش در خواب صدايی را شنيد كه می گفت: ای درویش! بندگی و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير
📖 تا حالا میان جامعه با این دسته افراد مواجه شدید که برای هر کاری متوسل به قسم می‌شوند! به والله به پیر به پیغمبر به حضرت عباس به جان مادرم به جان بچه‌ هام ، به قرآن ، آخه چرا این‌ قدر قسم می‌ خوریم. طرف همین‌ طور پشت سر هم قسم می‌ خوره که کارش پیش بره! بیشتر اوقات از قسم هم سوء استفاده می‌ شه ، یعنی برای این که دروغش آشکار نشه قسم می‌ خوره، اگه هم واقعاً راست باشه که نیاز به این همه قسم خوردن نداره چرا که حرف راست راه خودش رو پیدا می‌ کنه. به آدم‌ هایی که خیلی قسم می‌ خورن باید این آیه شریف رو یادآور شد. وَلاَ تَجْعَلُواْ اللّهَ عُرْضَةً لِّأَیْمَانِكُمْ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَ تُصْلِحُواْ بَیْنَ النَّاسِ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ . سوره بقره ، آیه ۲۲۴. خدا را در معرض سوگند هاى خود قرار ندهید! و براى اینکه نیکى کنید ، و تقوا پیشه سازید ، و در میان مردم اصلاح کنید سوگند یاد ننمایید! و خداوند شنوا و داناست
📖 خدا به حضرت موسی علیه السلام فرمود: بار دیگر که برای مناجات آمدی ، بدترین مخلوق مرا به همراه بیاور! حضرت موسی علیه السلام هنگام بازگشت در فکر فرو رفت که چه کسی را ببرد؟ به هرکس که فکر می کرد با خود می‌گفت: شاید خدا او را دوست داشته باشد. سرانجام موسی علیه السلام سگی را یافت که تمام بدنش را کِرم گرفته و لاشه گندیده اش رها شده بود و بوی عفونتش رهگذران را آزار می داد. با خود گفت شاید این منفورترین موجود نزد خدا باشد؛ اما این مطلب به ذهنش خطور کرد که شاید خدا همین موجود را نیز دوست داشته باشد. هنگامی که به میقات رفت ، ندا آمد ای موسی! چیزی به همراه نیاوردی؟ موسی علیه السلام پاسخ داد به هرچه نگاه کردم ، آن را شایسته دوست داشتن تو دیدم. ندا رسید: ای موسی! اگر آن سگ را به همراه آورده بودی ، از چشم ما می افتادی! و یا در جای دیگر آمده است ای موسی به عزت و جلالم قسم ، اگر آن سگ را می آوردی نامت را از دیوان انبیاء محو می کرددم
📖 مریدی لرزان نزد حکیم آمد و عارض گشت که ای حکیم خوابی بسیار ترسناک بدیدم. حکیم گفت بگو بدانم خواب چه دیده ای که بیقراری؟ مرد گفت در خواب دیدم سه گرگ گرسنه مرا دنبال می کردند و گاهی به قدر یک مایل و گاهی دو مایل از من فاصله گرفته اما ناگه از تاریکی بیرون جسته و پاچه مرا به دندان گرفتندی. در این میان کسی اندک گوشتی مرا بدادی که ‌به آنها دهم و آنان را سیر نموده و خود را رهایی بخشم لیک آن تکه گوشت به قدری اندک ‌بوده که دندان نیش آنان را نیز چرب نمی کرد. حکیم دستی بر سر کچلش کشید و لختی آن را خاراند و سپس گفت: آن سه گرگ قبوض آب و برق و گاز بوده که پس از هر ماه و گاهی دو ماه بر تو حمله ور می گردند و آن تکه گوشت یارانه توست که به دستت داده اند. مرد چون این تعبیر شگرف را بشنید، گریبان خویش دریده و دعاهایی نثار مسولین کرده که ‌به دلیل شورانگیز بودن در این مقال نمی گنجد ...
📖 علامه امینی می‌فرمود: روزی برای خرید گوشت به بازار رفتم. در کنار مغازه قصابی، دکان یکی از سادات بود. وقتی سید ، مرا دید پیشم آمد و گفت غیر از این عبا لباس دیگری ندارم و دخترانم نیز فقط یک چادر دارند و لباس دیگری ندارند. سخن آن سید را که شنیدم ، گفتم کجایند سرمایه ‌داران و صاحبان حقوق شرعی؟ سپس دست او را گرفتم تا او را حرم ، به خدمت امیرالمؤمنین علی علیه‌ السلام ببرم و از کسانی که حقوق شرعی را نمی ‌پردازند ، شکایت ‌کنم. هنوز به نزدیک صحن نرسیده بودم که یک نفر آمد و سی دینار به من داد که در آن زمان برای زندگی یک سال یک خانواده کافی بود گفت این را یکی از عشایر داده تا به شما بدهم. من آن مبلغ را به سید دادم و گفتم بگیر ، این حواله از جدت امیرالمؤمنین علیه السلام است. سید هم آن مبلغ را گرفت و خوشحال از آنجا رفت
📖 فاطمه بنت اسد دست های کوچک کودکش را با طنابِ قنداق بسته بود و خود برای کاری از فرزند دلبندش فاصله گرفته و به سویی رفته بود. وقتی به پیش پسرش برگشت با صحنه شگفت انگیزی روبه رو شد که بی اختیار در جا خشکش زد و چنان فریادی کشید که مردم جمع شدند. مادر در حالی که انگشت حیرت به دندان گرفته بود مولود کعبه را دید که طناب قنداش را پاره کرده است و با دست هایش که در عین ظرافت و کودکانه بودن ، ستبر و مردانه بودنش هم هویدا بود دارد گلوی مار بزرگی را در مشت می فشارد. مادر که لحظه ای مسحورِ لبخندِ نجیبانه دلبندش شده بود، زود به خود آمد و لحظه ای با خود اندیشید که نکند مار نمرده باشد، امّا با یک نگاه دیگر مطمئن شد که مار در مشت علی مچاله شده و مرده است. وقتی که خیالش آسوده شد، لبخند خوشنودی به صورتش نشست و در حالی که داشت نفس راحتی می کشید چشم در چشم پسرش گفت: أَنْتَ حیدرةٌ، حیدره ، پسرم تو بچّه شیری؛ بچّه شیر. منبع: سایت اطلاع رسانی حوزه علمیه به نقل از ابن‌شهر آشوب مناقب آل ابی طالب ۲، ۲۸۷ -
📖 این روزها خانم‌ های زیادی رو می بینیم که ماسک میزنند ، نه کسی از گرمای زیاد گله می‌ کنه، نه میگه برام محدودیت میاره ، نه میگه زشتمون کرده، اگه کسی هم ماسک نزنه نمیگن آزاده و باید به انتخابش احترام گذاشت بلکه میگن داره سلامت بقیه رو به خطر میندازه و دست آخر هم مجبور میشن برای اینجور افراد که به سلامت خودشون و بقیه افراد جامعه از روی ناآگاهی و یا بی خیالی اهمیت نمیدن قانون وضع کنن ، این شما رو یاد چیزی نمیندازه؟ قانون حجاب هم مگه برای سلامت روحی فرد و جامعه از طرف خداوند وضع نشده؟ خداوند در آیه ۵۹ سوره احزاب میفرماید اى پیامبر به همسران و دختران و زنان مؤمنان بگو: جلباب ها 'روسرى ‏هاى بلند' خود را بر خویش فرو افکنند ، این کار براى اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است و اگر تا کنون خطا و کوتاهى از آنها سر زده توبه کنند خداوند همواره آمرزنده رحیم است. پس چرا تا این اندازه به قانون الهی حجاب حمله میشه؟ شاید اگه برای حرف‌ های خدا به اندازه دکترها ارزش قائل بودیم و به علم خدا ایمان داشتیم و می‌ دونستیم واجبات خدا اهمیت زیادی برای سلامت روح و جسم دارن، جور دیگه‌ رفتار می کردیم
📖 کشاورز اسکاتلندی فقیری برای تهیه معیشت خانواده ی خود از منزل خارج شد، صدای فریاد کمک شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد وسایلش را زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید در آنجا ، پسر وحشت زده ای را دید که تا کمر داخل لجن فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسر بچه رو از مرگ وحشتناک نجات داد. روز بعد، یک کالسکه شیک در مقابل کشاورز ایستاد. نجیب زاده ‌ای با لباس های فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت پدر پسری هستم که شما نجاتش دادی . نجیب زاده گفت می خواهم از تو تشکر کنم ، شما زندگی پسرم را نجات دادید. من پیشنهادی دارم اجازه بده پسرت را با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم. اگر این پسر بچه، مثل پدرش باشه، در آینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین. و کشاورز قبول کرد. بعدها ، پسر فلمینگ کشاورز ، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در کل جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد. سال ها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد و چه چیزی او را از این بیماری نجات داد؟ پنی سیلین...
📖 حدود بیست وپنج كيلومتری جنوب غربی كربلا ، چشمه آبی وجود دارد كه به قَطّاره امام علی عليه السلام شناخته میشود و آن را محل معجزه امام علی ‌علیه السلام در مسير جنگ صفين مینامند. در اطراف اين محل، ديواره‌ های صخره‌ ای نسبتاً مرتفعی وجود دارد. اخيراً بر روی چشمه ، گنبد كوچكی بنا كرده‌ اند. اصحاب امیرالمومنین علیه السلام در مسير جنگ صفين دچار تشنگی شدند و نياز به آب آشاميدنی پيدا كردند. حضرت در مسير جنگ صفين از راهبی كه در آن مکان بود سوال كردند در اينجا آب برای آشاميدن وجود دارد؟ آن فرد جواب داد در اين مكان آب وجود ندارد. حضرت به اصحاب اشاره كردند اينجا را حفر كنند. اصحاب قسمتی از زمين را حفر نمودند و به سنگ بزرگی رسيدند. حضرت با پای مبارك خود سنگ را حركت دادند و در آن هنگام آب زيادی از زير سنگ جاری شد. فرد راهب از امیرالمومنین علیه السلام پرسید: شما وصی يا پيامبر هستيد؟ آقا فرمودند: من پيامبر نيستم ، امام هستم. راهب مسيحی با ديدن اين معجزه مسلمان شد و با امیرالمومنین در جنگ صفين شركت کرد و به شهادت رسید. انتشار مطالب نکته‌ های ناب فقط با لینک کانال جایز است http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📖 حاکم ماهرترین نقاش را مامور کرد که در مقابل مبلغی زیاد ، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقاش جستجو کرد که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟ چون فرشته برایش قابل رویت نبود، کودکی خوش سیما و معصوم را پیدا کرد و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف کردند. نقاش به جاهای بسیاری میرفت، تا کسی را پیدا کند که نماد چهره‌ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را پیدا نمی کرد چون همه بندگان خدا بودند هر چند اشتباهی نمودہ بودند. سالها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد، زمانی رسید که حاکم احساس کرد دیگر عمرش نزدیک است به نقاش گفت هر طور که شده این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش دوباره گشت تا یک مجرم زشت چهره با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از شهر یافت. در مقابل مبلغی ناچیز اجازہ گرفت نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند ، او هم قبول نمود. نقاش متوجه شد که اشک از چشمان او می چکد. از او علت را پرسید؟ گفت من همان بچه‌ معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی ، امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده. دعا کنیم عاقبت ما ختم به خیر شود. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
📖 وقتی قصد داریم وارد یک مکان تاریک بشویم ، نیاز به یک روشنایی مثل شمع داریم و زمانی که این نور پاسخگو برای نیازمان نباشد از یک چراغ قوه استفاده می‌ کنیم. زمانی هم هست نه شمع و نه چراغ قوه نمی‌ تواند در مکان تاریکی که دنبال چیزی هستیم پاسخگوی ما باشد. اینجا اگر در آن مکان برق باشد لامپ را روشن می کنیم. اگر خوب دقت کنید شمع مقداری روشنایی داشت ، چراغ قوه کمی بیشتر و لامپ فضای تاریک را برایمان روشن می کرد. در قیامت ما نیاز به نوری برابر تاریکیِ راهمان نیاز داریم که به راحتی بتوانیم از موقف های قیامت عبور کنیم و این نور ؛ نورِ تقوا ، ایمان و اعمال صالحِ ما انسان ها هستند که اگر تهی از این نور باشیم ، پیمودن راه در تاریکی مطلق امکان پذیر نخواهد بود. پس: إتّقوا أللّه، در این سرایِ‌ گذرا تقوای إلهی پیشه کنیم
📖 نقل است که روزی معاویه برای نماز در مسجد آماده شد و به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت. عمروعاص که در نزدیکی او ایستاده بود ، در گوشش نجوا کرد که بی ‌دلیل مغرور نشو! اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی ‌آمدند و علی را انتخاب می‌ کردند. معاویه عصبانی شد عمروعاص قول داد که حماقت نماز‌گزاران را به او ثابت می ‌کند. پس از نماز ، بر منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود‌ را به نوک بینی ‌اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می‌ نماید و بلافاصله مشاهده ‌کرد که همه تلاش می ‌کنند نوک‌ زبان‌ِ شان را به نوک بینی‌ شان برسانند تا ببینند بهشتی‌ اند یا جهنمی؟ عمروعاص می خواست حماقت جمعیت را به معاویه نشان دهد ، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می‌ کند و سعی می‌ کند کسی متوجه تلاش او برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود. از منبر پایین آمد در گوش معاویه گفت این جماعت نادان و ساده لوح خلیفه احمقی چون تو می‌ خواهند ، علی برای این جماعت حیف است
📖 پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمود: هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم. اصحاب گفتند یا رسول الله اینجا هیچگونه هیزمی وجود ندارد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد. یاران رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت هیزم جمع کردند و با خود آوردند همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه وآله روی هم ریختند ، مقدار زیادی هیزم جمع شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند گناهان کوچک هم مانند این هیزم های کوچک است اول به چشم نمی آید ، ولی وقتی که روی هم جمع میگردند ، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند. آنگاه فرمود از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند، هر چیز طالب و جستجو کننده ای دارد. جستجو کنندگان! آن چه را در دوران زندگی انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقی مانده است، همه را می نویسد و روزی می بینید که همان گناهان کوچک ، انبوه بزرگی را تشکیل داده است. بحارالانوار ، جلد ۷۳، ص ۳۴۶
📋 به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهـران خیلی گران شـده است. فرمان داد تا ارزان کنند. بعد ازمدتی شخصا ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و مـاست خواست. مـاست فروش کـه او را نشناخته بود پرسیـد: چطور ماستی می‌ خواهی ؟ ماست خوب یا مـاست ؟ وی شـگفت زده از این دو گونه ماست پرسید ماست فروش در جواب گفت: ماست خوب همان است که از شیـر میگیرند و بـدون آب هست و با بهـای دلخـواه میفروشیم. اما ماست مختارالسلطنه همین تغـار دوغ است که درجلو دکان می‌بینی کـه یک سوم آن ماست و دو سـوم دیگـر آن است و آن را بـه بهـایی که مختـارالسلطنه گـفته است می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟! مختـارالسلطنه دستـور داد فـروشنده راجلو دکان خودش وارونه از درخت آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندنـد. بعد تغـار دوغ را از بالا در لنگه‌ های تنبـانش بریزند و آن‌ قدر آویزان نگهش دارنـد تا همه آب‌ هایی که‌به ماست‌ها افزوده از تنبان بیرون بچکد! زمانی که به دیگر فروشنده‌ ها رسیـد و از این موضوع مطلع شدند، همگی ماست‌ هایشان را کیسه کردند وقتى می گـویند فـلانى مـاستش رو كيسه كرده يعنى اين
📋 السلام عليكِ يابنتَ رسول‌الله السلام عليكِ يا بنتَ فاطمةَ وخديجةَ السلام عليكِ يا أميـرالمؤمنين السـلام عليكِ يابنت الحسن والحسينِ السلام عليكِ يابنتَ وليِّ اللهِ السلام عليكِ يا أخـتَ ولـيِّ اللهِ السـلام عليكِ يـا عَمَّةَ وليِّ اللهِ السلام عليكِ يا بنتَ مـوسي بن جعفرٍ و رحمةُ اللهِ و بركاته. اولين فضيلت فاطمه معصومه سلام الله علیها اين است كه دختر ، خواهر و عمه وليّ خدا میباشد ؛ چنان كه در زيارت نامـه آن حضـرت تصريح شده است. در زيارت نامه فاطمه معصومه عليها السلام، حضرت به عنوان دختر رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم و فاطمه عليها السلام ، دختر خديجه عليها السلام معرفی شده ايـن تعبيرات تنها شـرافت خـانوادگی آن حضرت را بيان نمیكند بلكه بيانگر این است كه از نظر مقاماتِ معنوی و ملكوتی‌حضرت معصومه علیهاالسلام روح و جسم پيامبر صلی‌الله عليه و آله و سلم ، حضرت زهرا عليه السلام، حضرت خديجه عليها السلام و امـامان معصوم عليهم السلام است حضرت معصومه عليها السلام فاطمه دوم، محمدی اشتهاردی، محمّد، چاپ اول ، قم ، نشر علامه ، صفحه ۱۲۷
📋 مرحوم آیةاللّه میرزا رضی تبریزی از مجتهـدین بزرگ بـرای خواندن فاتحه بر سر قبر زکریا بن آدم که در شیخان قم است رفت، در حین قرائت فاتحه فکر کرد که آیا زکریا بن‌‌آدم با آن قدر و رفعت و روایات که درباره‌اش وارد شده بالاتر است! یا حضرت معصومه سلام الله علیها؟ ناگهان یک نفـر کـه کلاه نمـدی به سر داشته پیش می‌آید و به وی میگوید: بالا را بخـوان ، ایشـان ابتـدا اعتنایی نمی کند امّا پـس از رفتن مـرد می‌ کند می بیند نوشته شده: السلام عـلی ارواح مـحمـد و آل مـحمـد فـی‌ الارواح ، السلام علی اجساد محمـد و آل محمـد فـی الاجسـاد. یعنی سـلام بـر ارواح محمد و آل محمّـد در میان ارواح و سـلام بر اجساد محمّـد و آل محمّد در میان اجساد متوجه میشود که‌آن شخص به ظاهر معمولی، فکر او را خـوانده و از آنچه در ذهنش گذشته با خبر شده و بدین وسیلـه تـردیـد او را پاسـخ گفته کـه: حساب کـه از آل محمّـد صـل الله علیه و آلـه ی و سلم است با سایرین جداست و هیچ کس قابل مقایسه با این خـاندان نیست و دلدادگی بـه حضـرتش همان پذیـرش ولایت معصومین ومقبول درگاه الهی است. منبع: بانوی کرامت ، صفحه ۶۶
📋 در روز یکشنبه ماه ذی القعده نمازى با فضیلت بسیار از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت شده که خلاصه اش آن است که هر که آن را بجا آورد توبه‏ اش مقبول ، گناهش آمرزیده شود ، طلبکاران او در روز قیامت از او راضى شوند ، با ایمان بمیرد ، دینش گرفته نشود ، قبرش گشاده و نورانى گردد ، والدینش از او راضى گردند ، مغفرت شامل حال والدین او و ذریه او گردد توسعه رزق پیدا کند ، ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند ، به آسانى جان او بیرون شود و کیفیت آن چنان است که در روز یکشنبه غسل کند و وضو بگیرد و چهار رکعت نماز گزارد "۲ نماز دو رکعتی" در هر رکعت حمد یک مرتبه ، و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ سه مرتبه ، و معوذتین "سوره ی فلق و ناس" یک مرتبه ، و بعد از اتمام چهار رکعت هفتاد مرتبه استغفار کند "بگوید استغفروا الله" و بعد یک مرتبه بگوید: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ و بعد از آن بگوید یَا عَزِیزُ یَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلا أَنْتَ. مفاتیح الجنان ، اعمال ماه ذی القعده
📋 معاویه نامه ای به امیرالمومنین علیه السَّلام نوشت که: من دارای فضائلی هستم؛ پدرم در جاهلیّت بزرگ و آقا بود و در اسلام به پادشاهی رسیدم؛ خویشاوندِ پیامبر صلوات الله علیه و آله ، دایی مومنین و نویسنده ی وحیِ الهی هستم! امیرالمومنین علیه السَّلام بعد از خواندنِ نامه فرمودند: آیا پسرِ هندِ جگرخوار به این فضایل بر من برتری می جوید! بعد به جوانی که نزدیکشان بود فرمودند بنویس: محمّد پیامبرِ خدا صلَّی الله علیه و آله برادرِ مهربانِ من است و حمزه، سَروَر شهیدان، عمویِ من؛ جعفر، آنکه روز و شب با ملائکه در پرواز است، پسرِ مادرِ من است؛ دخترِ پیامبر سلام الله علیها باعثِ سکونِ دل و همسرِ من است، خون و گوشتِ او با خون و گوشتِ من درآمیخته است؛ دو نوه ی پیامبر علیهِمَا السَّلام پسرانِ من و فاطمه اند. کدامینِ شما چنین بهره ای دارید؟ از رویِ درک و علم ، قبل از همه ی شما اسلام اختیار کردم. پیامبرِ خدا در روزِ غدیرِخُم ، به امرِ خدا ولایتم را بر شما واجب نمود؛ پس وای بر آنکه در روزِ بازپسین به ملاقاتِ خدا رسد در حالی که به من ظلم نموده باشد. در حالی که طفل بودم با پیامبر نماز خواندم و موقعی که در شکم مادر می زیستم، اقرارِ به پیامبر نمودم. چون معاویّه جوابیّه ی حضرت را خواند ، دستور داد که از دسترسِ مردمِ شام دور نگه اش دارند مبادا به سوی حضرت علیه السَّلام متمایل گردند. منبع: تاریخ دمشق؛ جلد ۱ ؛
📋 هارون الرشید فرمان داد که شخصی را برای قضاوت در بغداد انتخاب کنند. اطرافیان او همه با هم گفتند عادل‌ تر از بهلول سراغ نداریم او را انتخاب نمایید. هارون دستور داد بهلول را نزد او بیاورند. بعد از دیدار با بهلول به او پیشنهاد قاضی شدن در بغداد را داد. بهلول گفت من شایسته این مقام نیستم و صلاحیت انجام چنین کاری را ندارم. هارون الرشید گفت تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب کرده‌ اند چگونه است که تو قبول نمی کنی! بهلول جواب داد من از اوضاع و احوال خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا راست است یا دروغ. اگر راست است که من به این دلیل که گفتم شایسته مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد! هارون اصرار کرد و بهلول درخواست کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند. فردای آن روز بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد میزد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده‌ اید. مردم گفتند بهلول دیوانه شده است. خبر دیوانگی بهلول به خلیفه رسید. هارون الرشید گفت او دیوانه نشده است او بخاطر حفظ دینش از دست ما فرار کرده تا در حقوق مردم دخالتی نداشته باشد
📖 آقا امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلی علیه و آله نقل کردند که: هر كه از بيمارى ، پرستاری كند و در كارش كوشش كند چه موفق شود و چه نشود؛ از گناهانش بيرون آيد، مانند روزى كه از مادرش متولد شده است. مردى از انصار عرض كرد يا رسول الله پدر و مادرم قربانت اگر بيمار از خاندانش‏ باشد اجر بيشترى ندارد كه در كار او تلاش كند؟ فرمود: بله. وسائل الشيعة، جلد‏۲، صفحه: ۴۲۷. قطعا مهمترين خاندانِ انسان والدين او هستند. فقیه بزرگ، شیخ انصاری ، مادرش را تا نزدیك حمّام به دوش مى گرفت و او را به زن حمامى سپرده، مى ایستاد، تا بعد از پایان كار او را به خانه برگرداند. هر شب به دست بوسى مادر مى آمد، و صبح با اجازه او از خانه بیرون مى رفت. پس از مرگ مادر به شدت مى گریست، فرمودند گریه ام براى این است كه از نعمت بسیار مهمى چون خدمت به مادر محروم شدم. شیخ پس از مرگ مادر با كثرت كار و تدریس و مراجعات تمام نمازهاى واجب عمر مادرش را خواند، با آنكه مادر از متدیّنه هاى روزگار بود.
حتی اگه فرشته هم باشی، بازم یکی پیدا می‌شه که از صدای زدنت خوشش نمیاد! پس بی خیال حرف مـردم، کاری که رضای خــدا در آن است و دوست داری انجام بده و شاد باش!
📖 مرحوم آیت الله بهجت می فرمود هرجا که قرآن باشد، شارحِ قرآن و عالمِ به اسلام که خودِ خدا معیّن کرده هم باید باشد، نمی شود قرآن باشد ولی شارحِ قرآن نباشد لذا در روایاتِ اهلِ تسنّن هم الی ماشاالله مواردی را ملاحظه می کنید که در موردِ آیاتِ شریفه ی قرآن یا در موردِ احکامی که آنان صادر کرده اند، حضراتِ معصومین علیهِم صلوات الله. خصوصاً حضرتِ امیر علیه السّلام، آنها را توضیح و تبیین کرده اند، به طوری که اهلِ سنّت نقل کرده اند که عُمَر در هفتاد موضع گفته است: لَو لا علیّ لَهَلَکَ عُمَر، یا مثلاً زمانی که وجودِ مقدّسِ رسولِ خدا صلَّ الله علیه و آله از دنیا رفتند، برادرِ ابوبکر آمد و گفت: پیامبر نمی میرَد!!! ابوبکر برای اثباتِ فوتِ پیامبر، به آیه ی شریفه ی: اَفَاِن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلی اَعقابِکُم استدلال کرد و حال اینکه این نکته را نمی فهمد که "اِن" در آیه ی شریفه، "اِنِ" شرطیه است و به این معنا نیست که پیامبر می میرَد یا کُشته می شود، بلکه باید به آیه ی شریفه ی: کُلُّ نَفس ذائِقَهُ المَوتِ استدلال کرد؛ این آیه برای مرگِ کُلیّه ی نُفوس دلیل است نه آن آیه ی شریفه. واقعاً آیا اینها شارحِ قرآن بودند؟ همین شارح بودنِ اهل بیت علیهِم صلواتُ الله برای آیاتِ شریفه ی قرآن که مواردِ عدیده ای از آنها را خودِ اهلِ تسنُّن نَقل کرده اند، دلیلِ قطعی بر ولایت و وصایتِ حضراتِ معصوم علیهِمُ السَّلام است. فیضی از ورای سکوت؛ صفحه ۲۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا