eitaa logo
‹ داروخـونه‌مَـعنوی ›
849 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
7 فایل
‹ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم › تعریف‌من‌از‌عشق‌همان‌بود‌کھ‌‌گفتم!' در بند کسے‌باش‌کہ‌در‌بند‌حسین‌است‌. . .🥺 ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ کـپے؟! حلالھ‌✋🏻 هدف‌چیزدیگریست‌🌱؛ طلو؏ما🌝:1403/2/29 غروب‌ما🌚: باشھادٺ
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
در اوج ِگريه ها . . ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌ ‹ داروخـونه‌مَـعنوی › ‹ @darokhaneh_manavi
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_💔 . . . ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌ ‹ داروخـونه‌مَـعنوی › ‹ @darokhaneh_manavi
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬|ببینید 💔|روایتی متفاوت از زیارت عاشورا (الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام🥺) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌ ‹ داروخـونه‌مَـعنوی › ‹ @darokhaneh_manavi
بہ‌قول‌حـٰاج‌مھدۍ .. من‌ڪہ‌ۍ‌ڪربلـٰا‌نیومدم .. اِنتظـٰاردارۍحالَم‌خوب‌باشہ ..؟ نہ‌اَربـٰاب‌حـالَم‌بَدھ .. خیلۍبَد ..💔 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌ ‹ داروخـونه‌مَـعنوی › ‹ @darokhaneh_manavi
شد شد نشد؛ میرم‌به امام حسین میگم🫀 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌ ‹ داروخـونه‌مَـعنوی › ‹ @darokhaneh_manavi
خب خب بریم برای قسمتتتت چنده داستانمون؟ 😁 _کدوم داستان رو میگی؟ 🧐 +عه مگه خبر نداری؟ _چی رو؟ +من چند روزه یه داستان به اسم مبارزه با دشمن خدا میزارم _عههه من نتونستم از اول بخونم😔 +مشکلی نیست شما بزن رو هشتک برات از قسمت اول میاره بشین یه دل سیر بخون
_بــــــــــــــــــــــم الله الرحـــــــمٰــــن الرحیم_ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی در میان بهشت از راهروی ورودی خانه رد شدیم و وارد حال که شدیم؛ یک شوک دیگه به من وارد شد ... عکس نسبتا بزرگی از آقای خامنه ای با امام خمینی، روی دیوار بود ... فکر کردم گول خوردم و به جای خونه حاجی، منو آورده به مقر و مراکز مخفی سپاه یا روحانی ها و الانه که ... ناخودآگاه یه قدم چرخیدم سمت در که فرار کنم ... که محکم پای حاجی رو لگد کردم و از ضرب من، خورد توی دیوار ... بدون اینکه چیزی به من بگه یا سوالی بکنه، خانمش رو صدا زد و رفت، لباسش رو عوض کرد ... اون شب تا صبح، با هر صدای کوچکی از خواب می پریدم و می نشستم ... اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم، فردا با چه چیزی مواجه میشم ... فردا صبح، حاجی من رو با خودش برد و با ضمانت و تعهد خودش، من رو ثبت نام کرد ... تنها فکری رو که نمی کردم این بود که من، شب رو توی خونه مدیر یکی از اون حوزه های علمیه ای خوابیده بودم که دیگه حتی خواب پذیرش در اونجا رو هم نمی دیدم ... بدون اینکه من کاری بکنم، حاجی خودش پیگیر کارهای من شد ... تاییده و مجوز تحصیل و اجازه اقامت از وزارت و ... روز موعود رسید ... توی خوابگاه بهم کمد و تخت دادن ... دلم می خواست از شدت خوشحالی گریه کنم ... مدام از خدا تشکر می کردم ... باور نمی کردم خدا چنین نصرت و پیروزی ای رو نصیب من کرده و کاری کرده که با دست خودشون، نابودشون کنم ... بیشتر از همه، زمانی شادی من چند برابر شد که فهمیدم وسط بهشت قرار گرفتم ... توی خوابگاه پر از شیعیان مختلف، از کشورهای مختلف بود ... امریکای شمالی و جنوبی، آفریقا، آسیا و اروپا ... مسلمان و تازه مسلمان، و همه شیعه ... هیچ چیز از این بهتر نمی شد ... بالافاصله یک برنامه هدف گذاری شده درست کردم ... مرحله اول، نفوذ بین اقوام مختلف ... مرحله دوم، شناسایی اخلاق، فرهنگ و تفکرات و نقاط قوت و ضعف تک تک شون بود ... نقش و جایگاه اسلام بین اونها ... میزان و درصد نفوذ شیعیان در بین حکومت و قدرت ... مرحله سوم، شناسایی علت شیعه شدن تازه مسلمان ها ... شیعیان از چه راهی اونها رو شست و شوی مغزی داده بودن؟ ... و آخرین مرحله، پیدا کردن راهکارهای نابودی شیعه در هر فرهنگ و قوم و ملیت بود ... ادامه داره...... •••••🌱🤍••••• ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌ ‹ داروخـونه‌مَـعنوی › ‹ @darokhaneh_manavi
_بـــــــــــــــــم الله الرحـــــــمٰــــن الرحیم_ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی درست وسط هدف 🥷بالاخره ماموریت من شروع شد ... مرحله اول، نفوذ ... همزمان باید مطالعاتم رو هم شروع می کردم ... یک ماه دیرتر از بقیه اومده بودم ... زمانم رو تقسیم کردم ... سه ساعت می خوابیدم و بیست و یک ساعت، تلاش می کردم ... دیگه هیچ چیز جلودار من نبود ... کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه می کردم ... بین بچه ها می چرخیدم و با اونها دوست می شدم ... هر کاری از دستم برمیومد براشون می کردم ... اگر کسی مریض می شد و تب می کرد تا صبح بیدار می موندم ازش مراقبت می کردم ... سعی می کردم شاگرد اول باشم و توی درس ها به همه کمک کنم ... برای بچه ها هم کلاس عربی و مکالمه میزاشتم ... توی کارها و انجام کارهای خوابگاه پا به پای بچه ها کمک می کردم ... چون هیچ کس از شستن توالت ها خوشش نمیومد، شیفت سرویس ها رو من برمی داشتم ... از طرف دیگه، همه می دونستن من نور چشمی حاجی هم هستم ... همه اینها، دست به دست هم داده بود و من، کانون توجه و محبوب خوابگاه و رئیس طلبه ها شدم ... تمام ملیت ها حتی با وجود اختلافات عمیقی که گاهی بین خودشون هم بود، بهم احترام میزاشتن ... و زمانی این نفوذ کامل شد که کار یکی از بچه ها به بیمارستان کشید ... ایام امتحانات بود و برنامه ها و حجم درس ها زیاد ... هیچ کس نمی تونست برای مراقبت بره بیمارستان ... از طرفی مراقبت ویژه و لگن گذاشتن و ... توی اون شرایط درس و امتحان خودم رو هم باید می خوندم ... وقتی با این اوضاع، شاگرد اول شدم ... کنترل کل بچه ها اومد دستم ... اعتبار و محبوبیت، دست به دست هم داد ... حتی بین اساتیدی که باهاشون درس نداشتم هم مشهور شده بودم ... دیگه اگر کسی، آب هم می خورد، من ازش خبر داشتم ... توی یک ترم، اولین مرحله از ماموریتم به پایان رسید دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند های های هم می خندیدند بهشون گفتم این کیه؟ گفتند: عراقیه دیگه گفتم : چطوری اسیرش کردین؟ باز هم زدند زیر خنده و گفتند: مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟ گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد اینطوری لو رفت ... ادامه داره..... •••••🌱🤍••••• ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌ ‹ داروخـونه‌مَـعنوی › ‹ @darokhaneh_manavi
•°•|💙|•°• .قبل.از.خواب 😴 حضرت‌رسول‌اڪرم‌فرمودند‌هر‌شب‌پیش‌از ‌خواب↯ ¹قرآن‌را‌ختمـ ڪنید «³بار‌سورھ‌توحید» ²پبامبران‌را‌شفیع‌خود‌گࢪدانید «¹بار=اللھم‌صل‌علۍ‌محمد‌وآل‌محمد‌ و‌عجل‌فرجھم،اللھم‌صل‌علۍ‌جمیع‌ الـانبیاء‌و‌المرسلین» ³مومنین‌‌را‌از‌خود‌راضۍ‌ڪنید «¹‌بار=اللھم‌اغفر‌للمومنین‌و‌المومنات» ⁴یڪ‌حج‌و‌یڪ‌عمرھ‌بہ‌جا‌آورید «¹‌بار=سبحان‌اللہ‌والحمدللہ‌ولـا‌الہ‌الـاالله‌ والله‌اڪبر» ⁵اقامہ‌هزار‌رڪعت‌نماز «³‌بار=یَفْعَل‌ُالله‌ُما‌یَشاء‌ُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُم‌ُ ما‌یُرید‌ُبِعِزَّتِہِ» آیا‌حیف‌نیست‌هرشب‌بہ‌این‌سادگۍ‌از‌چنین ‌خیر‌پربرڪتۍ‌محروم‌شویم؟! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌ ‹ داروخـونه‌مَـعنوی › ‹ @darokhaneh_manavi
[ شَبِتون اِمام حُسِینی ]❤️