eitaa logo
دارالقرآن مرکزی استان یزد
31 دنبال‌کننده
15 عکس
8 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از یک درصد طلایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توسل مجرب به حضرت ام البنین(س)🌿🕊 👤 زیبای «توسل گره‌گشا» با سخنرانی شیخ عباس 📍 بهترین زمان برای شروع ⬅️ پنجشنبه ۲۶ مهر شب (شب۱۴ ماه ربیع الثانی🌕) 🌱به خانواده بپیوندید: ☘️https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
☘روخوانی ☘روانخوانی ☘تجوید ☘صوت و لحن ☘کلاس های آمادگی مسابقات ☘دوره فن بیان ☘جشن تکلیف ☘جشنواره بیعت در غربت 🔸جهت ثبت نام با شماره های زیر تماس بگیرید: ۰۹۱۳۸۵۰۲۵۸۶ ۰۹۹۶۲۴۱۶۲۵۹ ۰۹۱۳۷۷۷۱۴۶۴ 📌پیام به آیدی: @S_falahati313 📍آدرس: خیابان مطهری جنب پمپ بنزین روحانیون مجموعه شهدای کوچه بیوک دارالقرآن مرکزی امام خامنه ای https://eitaa.com/darolghoranemarkaziyazd
📿آموزش 🔸 چهارشنبه ۲ آبان ماه 🔻 راس ساعت ۱۶ 👈 منتظرتونیم😍 📍مکان: خیابان سلمان، کوچه گازرگاه، فرهنگسرای امام مهدی عج 🍀 https://eitaa.com/darolghoranemarkaziyazd 🌷 اگر یک نفر را به او وصل کردی، برای سپاهش تو سردار یاری...
هدایت شده از یک درصد طلایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 ما هر چه داریم از عطای یار داریم در دل تمنای وصال یار داریم 👈 جناب آقای ، مجری هنرمند و بازیگر مطرح و محبوب استان و مدرس کلاس فن بیان از طرح ✍🏻جهت ثبت نام عدد 59 را به سر شماره 10000200110313 ارسال نمایید. 😉 منتظر کلیپ های بعدی ما باشید... 🌱شما هم به جمع خانواده بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
هدایت شده از یک درصد طلایی
وأنَا كُنتُ أبحَثُ عنِّي؛ وَجَدْتُكَ. و من هنگامی که دنبال خودم بودم، تو را یافتم...🌱 🌱وعده ما هر روز صبح دعای عهد 🌾 همراه با شما اعضای کانال 🍀@yek_darsad_talaiii
هدایت شده از یک درصد طلایی
❣قسمت بیست و پنجم ✨مسرور بیشتر از من، به درد ابوراجح می خورد. اگر ریحانه دلش می خواست با مسرور زندگی کند، باید می پذیرفتم که لیاقت او همین است. 🍁با تلخی سعی کردم به خودم بقبولانم که ریحانه و مادرش تنها به این مقصد به مغازه ما آمده بودند که تخفیف خوبی بگیرند. حدس آنها درست بود. با دادن دو دینار، هشت دینار تخفیف گرفته بودند. خودشان هم باور نمی کردند. دست در جیب بردم و دینارها را لمس کردم. دیگر تپشی در خود نداشتند و سرد و خشک بودند. دوست داشتم آنها را بیرون بیاورم و در حوض بیندازم. آن وقت ابوراجح با تعجب می پرسید که این کار چه معنایی دارد و من در حال رفتن، نگاهی به عقب می انداختم و می گفتم: بهتر است بروی و معنایش را از دخترت بپرسی. سکه ها را در مشت فشردم و برخاستم. می خواستم از آن محیط مرطوب و خفه کننده فرار کنم. شاید اگر کنار فرات می رفتم و قدری شنا می کردم، حالم بهتر می شد. ابوراجح دستم را گرفت و گفت: باید فردا بیایی تا در اتاق کناری بنشینیم و صحبت کنیم. به چشم های مهربانش نگاه کردم. از آن همه خیال های عجیب و غریبی که به دل راه داده بودم، خجالت می کشیدم. چطور توانسته بودم درباره ریحانه آن طور خیال بافی کنم؟ چهره نجیب و شرمگین او را به یاد آوردم که مثل فرشته ها، بی آلایش بود. ناگهان صدای گام هایی سنگین از راهرو حمام به گوش رسید. مردی در لباس سربازان دارالحکومه، پرده ورودی رابه یکباره کنار زد و گفت: جناب وزیر تشریف فرما می شوند. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ 👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید..... https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9