✨«دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم»✨
یکی از دوستانش میگفت:
در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است .
فکر کردم #نماز میخواند؛ اما دیدم هوا کاملا روشن است و وقت نماز گذشته، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت.
جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم. دستم را که روی کتف او گذاشتم، به پهلو افتاد .
دیدم گلولهای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت.
صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم
با خودم گفتم : «این که یوسف شریف است»😔
#شهید_یوسف_شریف🌹
#شهید_کرمانی #دفاع_مقدس
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
#نسل_سوخته قسمت صد و بیست و دوم: فیل و پیری خسته از دانشگاه برگشته بودم. در رو که باز کردم، یه نفر
#نسل_سوخته
قسمت صد و بیست و سوم: عشق پیری
با چنان وجدی حرف میزد که حد نداشت ...
- «با این سنش، تازه هنوز حتی عقد هم نکردند. اومد در خونه مهتاج خانم، داد و
بیداد که از زندگی من برو بیرون. خبرش تو کل محل پیچیده.»
باورم نمیشد ...
- «اون که شوهرش خیلی مرد خانواده بود و بهشون میرسید!»
- «عشق پیری گر بجنبد، میشه حال و روز اونها.»
بقیه مشت تخمه رو خالی کردم توی ظرف ...
- «حالا تو چرا اینقدر ذوق میکنی؟ مصیبت مردم خندیدن نداره.»
- «حقش بود زنکه. اون سری برگشته به من میگه(صداش رو نازک کرد):
- «داداشت که هیچ گلی به سر شما نزد؛ ببینم تو سال دیگه، پات رو میزاری جای
پای مازیار ما یا داداش مهرانت؟ دختر من که از الان داره برای کنکور میخونه.»
دستش رو دوباره برد توی ظرف تخمه
- «خودش و دخترش فدام شن. حالا ببینم دخترش توی این شرایط، چه ... میخواد
بخوره. مازیار جونش که حاضر نشد حتی یه سر از تهران پاشه بیاد اینجا.»
- «ماشاءالله آمار کل محل رو هم که داری!»
این رو گفتم و با ناراحتی رفتم توی اتاق. دلم براشون میسوخت. من بهتر از هر
کسی میفهمیدم توی چه شرایط وحشتناکی قرار دارند.
فردا رفتم دنبال یه وکیل.
مهتاج خانم کسی رو نداشت که کمکش کنه،
اما چیزی رو که اون موقع متوجه نشدم، حقیقتی بود که کم کم حواسم بهش جمع
شد.
اوایل باورش سخت بود حتی با وجود اینکه به چشم میدیدم.
خدا، روی من غیرت داشت. محال بود آزاری، بیجواب بمونه. قبل از اون،
هرگز صفات قهریه خدا رو ندیده بودم.
__
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#نسل_سوخته
قسمت صد و بیست و چهارم: ریش سفیدها
براشون یه وکیل خوب پیدا کردم اما حقیقتا دلم میخواست زندگیشون رو برگردونم. برای همین پیش از هر چیزی، چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر مهتاج خانم. از هر دری وارد شدیم فایده نداشت...
- «این چیزی نیست که بشه درستش کرد. خسته شدم از دست این زن؛ با همه
چیزش ساختم. به خودشم گفتم، میخواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش
بدم اما دیگه نمیکشم. یهو بریدم ...»
با ناراحتی سرم رو انداختم پایین:
- «بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ مگه شما نمیگید بچههاتون رو دوست
دارید و به خاطر اونها تحملش کردید؟»
- «نمیدونم چی شد. یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم. اصلا هم پشیمون نیستم. دو تا شون اخلاق ندارند. حداقل این یکی پاچه مردم رو میگیره، نه مال من رو که خسته از سر کار برمیگردم باید نق نق هم گوش کنم.»
از هر دری وارد میشدیم فایده نداشت. دست از پا درازتر اومدیم بیرون. چند لحظه
همون جا ایستادم.
- «خدایا، اگر به خاطر دل من بود، به حرمت تو همینجا همهشون رو بخشیدم. خالصه خالص ...»
امتحانات پایانی ترم اول، پسفردا یه امتحان داشتم. از سر و صدای سعید، یه
دونه گوشی مخصوص متهکارها از ابزار فروشی خریده بودم.
روی گوشم ... غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونهام. سریع گوشی رو برداشتم:
- «تلفن کارت داره، مهتاج خانمه.»
از جا بلند شدم:
- «خدایا به امید تو ...»
دلم با جواب دادن نبود. توی ایام امتحان با هزار جور فشار ذهنی مختلف ...
اما گوشی رو که برداشتم، صداش شادتر از همیشه بود:
- «شرمنده مهران جان. مادرت گفت امتحان داری اما باید خودم شخصا ازت تشکر
میکردم. نمیدونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین. امروز
اومد محضر و خونه رو زد به نام من؛ مهریهام رو هم داد. خرجیه بچهها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد. این زندگی دیگه برگشتی نداره اما یه دنیا ممنونم. همه اش از زحمات تو بود ...»
دستم روی هوا خشک شد. یاد اون شب افتادم: "خدایا به خودت بخشیدم" ...
صدام
از ته چاه در میاومد:
- «نه مهتاج خانم، من کاری نکردم. اونی که باید ازش تشکر کنید، من نیستم.»
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#نسل_سوخته
قسمت صد و بیست و پنجم: قسم به رحمت تو
طول کشید تا باور کنم. اما چطور میشد این همه همخوانی و نشانه اتفاقی باشه؟
به حدی سریع، تاوان دل سوخته یا ناراحت کردنم رو میدادند که از دل خودم ترسیدم. کافی بود فراموش کنم بگم:
- «خدایا ... به رحمت و بخشش تو بخشیدم.»
یا به دلم سنگین بیاد و نتونم این جمله رو بگم؛
خیلی زود، شاهد بلایی میشدم که بر سرشون فرود میاومد. بلایی که فقط کافی
بود توی دلم بگم:
- «خدایا، اگه تاوان دل شکسته منه، حلالش کردم.»
و همه چیز تمام میشد.
خدا به حدی حواسش به من بود که تمام دردی رو که از درون حس میکردم و
جگرم رو آتش زده بود، ناپدید شد.
وجود و حضورش، سرپرستی و مراقبتش از من، برام از همیشه قابل لمستر شده
بود و بخشیدن به حدی برام راحت شده بود که بدون هیچ سختیای میبخشیدم:
- «خدایا، من محبت و لطف رو از تو دیدم و یاد گرفتم. حضرت علی گفته تو
خدایی هستی که اگر عهد و قسمت نبود که ظالم و مظلوم در یک طبقه قرار نگیرند، هرگز احدی رو عذاب و مجازات نمیکردی. تو خدایی هستی که رحمت و لطفت بر خشم و غضبت غلبه داره.
نمیخوام به خاطر من، مخلوق و بندهات رو مجازات کنی. من بخشیدم ... همه رو
به خودت بخشیدم. حتی پدرم رو، که تو و بودنت برای من کفایت میکنه.»
و بخشیدن به رسمی از زندگی تبدیل شد. دلم رو با همه صاف کردم. از دید من،
این هم امتحان الهی بود.
امتحانی که تا امروز ادامه داره و نبرد با خودت، سختترین لحظاته. اون لحظاتی
که شیطان با تمام قدرت به سراغت میاد و روی دل سوختهات نمک میپاشه:
- «ولش کن. حقشه، نبخش! بذار طعم گناهش رو توی همین دنیا بچشه. بذار به
خاطر کاری که کرده زجر بکشه، تا حساب کار دستش بیاد. حالا که خدا این قدرت
رو بهت داده، تو هم ازش انتقام بگیر...»
و هر بار، با بزرگتر شدن مشکلات و له شدن زیر حق و ناحق کردن انسانها،
فشار شیطان هم چند برابر میشد. فشاری که هرگز در برابرش تنها نبودم ...
و خدایی استاد من بود که رحمتش بر غضبش، غلبه داشت.
خدایی که شرم توبه کننده رو میبخشه و چشمش رو روی همه ناسپاسیها و نامردمیها میبنده. خدایی که عاشقانه تک تک بندههاش رو دوست داره، حتی قبل از
اینکه تو، به محبتش فکر کنی.
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#نسل_سوخته
قسمت صد و بیست و ششم: پیشنهاد عالی
توی راه دانشگاه، گوشیم زنگ زد:
- «سلام داداش. ظهر چه کارهای؟ امروز یه وقت بذار حتما ببینمت.»
علی حدود ۴ سالی از من بزرگتر بود. بعد از سربازی اومده بود دانشگاه. هم رشته
نبودیم اما رفیق ارزشمند و با جربزهای بود که لطف الهی ما رو سر هم راه قرار داد. هم آشنایی و رفاقتش، هم پیشنهاد خوبی که بهم داد، تدریس خصوصی درسهای دبیرستان، عالی بود.
- «از همون لحظهای که این پیشنهاد رو بهم دادند، یاد تو افتادم. اصلا قیافهات از
جلوی چشمم نمیرفت. هستی یا نه؟ البته بگم تا جا بیوفتی طول میکشه ولی
جا که بیوفتی پولش خوبه.»
منم از خدا خواسته قبول کردم. با هم رفتیم پیش آشنای علی و قرارداد نوشتیم.
شیمی ...
هر چند بعدها ریاضی هم بهش اضافه شد، اما من سابقه تدریس شیمی رو داشتم.
اول، دوم و سوم دبیرستان ...
هر چند رقابت با اساتید کهنهکار و با سابقه توی تدریس خصوصی، کار سختی بود؛
اما تازه اونجا بود که به حکمت خدا پی بردم.
گاهی یک اتفاق می تونه هزاران حکمت در دل خودش داشته باشه. شاید بعد از گذر سالها، یکی از اونها رو ببینی و بفهمی... یا شاید هرگز متوجه لطفی که خدا چند
سال پیش بهت کرده نشی. اتفاقی که توی زندگیت افتاده بود و خدا اون رو برای
چند سال بعدت آماده کرده.
درست مثل چنین زمانی ... زمانی که داشتم متن قرارداد رو می خوندم و امضا میکردم، چهره معلم شیمی از جلوی چشمم نمیرفت.
توی راه برگشت، رفتم از خیابون سعدی، کتابهای درسی و تست شیمی رو گرفتم. هر چند هنوز خیلیهاش یادم بود، اما لازم بود بیشتر تمرین کنم.
شب بود که برگشتم. سعید هنوز برنگشته بود.
مامان با دیدن کتابها دنبالم اومد توی اتاق:
- «مهران، چرا کتاب دبیرستان خریدی؟»
ماجرای اون روز که براش تعریف کردم، چهرهاش رفت توی هم. چیزی نگفت اما
تمام حرفهایی که توی دلش میگذشت رو میشد توی پیشونیش خوند.
- «مامان گلم، فدای تو بشم ... ناراحت نباش. از درس و دانشگاه نمیزنم. همه چیز
رو هماهنگ کردم. تازه دایی محمد و دایی ابراهیم و بقیه هم گوشه کنار، دارند
خرج ما رو میدند. پول وکیل رو هم که دایی داده. تا ابد که نمیشه دستمون جلوی
بقیه بلند باشه. هر چی باشه من مرد این خونهام! خودم دنبال کار بودم ولی خدا
لطف کرد یه کار بهتر گذاشت جلوم.»
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
هدایت شده از دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم
🌺السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
🍀سلام بر تو اى صاحب عصر و زمان ؛ سلام بر تو اى جانشین خداى رحمان؛ سلام بر تو اى شریک و همسنگ قرآن؛ سلام بر تو اى داراى دلیل و برهان قاطع؛ سلام بر تو اى امام آدمیان و جنّیان؛ سلام بر تو و بر اجداد پاک و پدران پاکیزه ات که معصوم بودند ؛ و رحمت و برکت هاى الهى نثارتان باد.
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
◖✨💛◗
نفستایارمنباشد،نڪوبمدربِدیگررا
چهغمداردڪسیچونمنکهداردحُبِحیدررا💚
‹ 💛⇢ #السلامعلیڪیاامیرالمؤمنین ›
‹ ✨⇢ #فقطحیدرامیرالمؤمنیناست ›
⁴روزتاعیدغدیر
@darolmahdi313
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور قلب در #نماز🌱
•مقاممعظمرهبری•
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا دنیا، دنیاست
پرچم علی(علیهالسلام) بالاست♥️
#غدیریام
#یاامیرالمؤمنین
#حیدر
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#شمیم_تورّق
#مکیال_المکارم ۱۰۹
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313