eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
779 دنبال‌کننده
2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا از انسان چه می خواهد؟ شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند ! استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد. استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم . استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟ شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم! استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟! شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود! استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری . خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!! حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/KFJauvfJmE53TvHoG8DtQR
🔶️ داستان 🐓 امان ﺍﺯ خروس بی محل ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﻣﻮﻗﻊ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺪﻭﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺍﺻﻄﻼﺣﺎً ﺧﺮﻭﺱ ﺑﯽ ﻣﺤﻞ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ. ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺩﻭﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺎﻧﮓ ﻧﺎﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻭ ﺳﺒﺒﯽ ﺷﻮﻡ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻟﺬﺍ ﺑﻪ ﺷﺮﺡ ﺭﯾﺸﻪ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺁﻥ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﯾﻢ ﺗﺎ ﻋﻠﺖ ﻭ ﺳﺒﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﺋﺮ ﻭ ﻣﺸﺌﻮﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﻥ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻮﺩ 👇👇👇👇👇 ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺳﺮ ﺩﻭﺩﻣﺎﻥ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﭘﯿﺸﺪﺍﺩﯾﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺧﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺷﺎﻩ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺭﺍ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﭘﺸﻨﮓ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﻮه‌ها ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﻭ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﻼﻗﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻏﺎﻟﺒﺎً ﭘﺴﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻣﯽﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺭﻭﺯﯼ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﻣﻨﻬﺰﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭘﺸﻨﮓ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﺎﺭﻩ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﺵ ﮐﻮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻼﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺣﺴﺐ ﺍﻟﻤﻌﻤﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﭘﺸﻨﮓ ﺑﺎ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺟﻐﺪﯼ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺯﺩ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﭼﻮﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺸﻨﮓ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ. ﺟﻐﺪ ﺭﺍ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻬﺖ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺟﻐﺪ ﺭﺍ ﭘﯿﮏ ﻧﺎﻣﺒﺎﺭﮎ ﻭ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﻮﻡ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ. ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺑﺮﺁﻣﺪﻩ، ﺳﺎﯾﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺟﺎﯼ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﻫﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺷﺘﺎﻓﺖ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﺮﻭﺳﯽ ﺳﻔﯿﺪ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻭ ﻣﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﮐﻪ ﺧﺮﻭﺱ ﻣﺮﺗﺒﺎً ﺑﻪ ﻣﺎﺭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﻣﯽﺷﺪ ﺑﺎ ﻣﻨﻘﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺎﺭ ﻧﻮﮎ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺑﺎﻧﮓ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﺮﻭﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﯿﺎﻧﺖ ﻭ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺟﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﻩ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺖ ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﻝ ﻧﯿﮏ ﮔﺮﻓﺖ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻏﻠﺒﻪ ﺑﺮ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺁﻥ ﻣﺮﻍ ﻭ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ آن‌ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﮕﺎﻫﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﻌﻤﻮﻻً ﺧﺮﻭﺱ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﻧﮓ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺎﻣﺪﺍﺩﺍﻥ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺷﺐ ﻭ ﻃﻼﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﻧﮓ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﺮﻭﺱ ﻣﻮﺻﻮﻑ ﺷﺒﺎﻧﮕﺎﻫﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﯽﻣﻮﻗﻊ ﻭ ﻧﺎﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ. ﻫﻤﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻧﮓ ﻧﺎﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﭼﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺍﺯ ﺩﺍﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺁﻥ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺧﺮﻭﺱ ﺑﯽﻣﺤﻞ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺒﺐ ﺑﺎﻧﮓ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﻓﺎﻝ ﺑﺪﮔﺮﻓﺘﻪ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﻮﻡ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ: ﻫﺮ ﺧﺮﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﺎﻧﮓ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﺮﻭﺱ ﺁﻥ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ، ﺁﻥ ﺑﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﺬﺭﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﮑﺸﺪ ﺩﺭ ﺑﻼﯾﯽ ﺍﻓﺘﺪ. حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/KFJauvfJmE53TvHoG8DtQR ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✅داستان واقعی حاج حسن خیّر ✍امام زمان فرمودند ما این زیارتت را قبول نداریم! بار و بندیلش را بست و زد به دل جاده برای زیارت سیدالشهدا علیه‌السلام،با پای پیاده،مثل همین زائران اربعین خودمان، اسمش حاج حسن بود، حاج حسن خیّر، به عتبات رسید و یک دل سیر زیارت کرد،کاظمین، سامرا، کربلا،در مسیر بازگشت نه اینکه پیاده می آمد مسیر را، از خستگی خوابش برد... خواب امام زمان ارواحنافداه را دید،برای دستبوسی رفت خدمت حضرت لبخند ، آقا سوال کردند: «کجا بودی و به کجا می روی؟» جواب داد کربلا بودم و به شهر خودم باز می گردم، امام زمان ارواحنافداه فرمودند : «این چه کربلایی است که مقبول نیافتاده؟! » رنگ از رخسارش پرید، پرسید چرا زیارتم قبول نشده جانم بقربانتان؟ آقا فرمودند : «به حرم رفتی و برای ظهور ما دعا نکردی!، مگر نه اینکه من منتقم خون جدِ مظلومم حسین بن علی علیه السلام هستم؟» از خواب پرید و به کربلا برگشت... 💥حاج حسن زیارت ش قبول نشد، دعای فرج را نخوانده بود و دست خالی از زیر قبة الحسین باز گشته بود، می بینی اگر اینروزها زائر اربعينی را یا اینکه اصلا گرفته است اگر چشم حضرت زهرا سلام الله علیها تورا و خودت زائر اربعين هستی، حتماً و تا می توانی بازار دعایِ فرج مولا جانت را گرم کن،به همه ی مسافران جاده ی کربلا بگو مهمترین احتیاج و دعای ما ظهور امام زمانمان است... ذکرِ تعجیل فرج رمزِ نجاتِ بشر است ما بر آنیم که این ذکر جهانی بشود 📚پایگاه اطلاع رسانی خانه مهدویت ایران حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/KFJauvfJmE53TvHoG8DtQR
  🌸کارم شده بود گریه.صبح تا شب،شب تا صبح گریه می کردم.با دست خودم پسرم را بدبخت کرده بودم!دیگر نمی دانستم چه کنم.آبروی ما در خطر بود.حاضر بودیم هر چه که می شد بدهیم اما تنها پسر ما نجات یابد! 🌸واقعا نمی دانستم چه کنم.به تنها پسر من هم تهمت زدند!پسری که اهل نماز شب است.بسیار مومن است و ... 🌸همه به من گفتند این دختر به درد شما نمی خورد اما گوش نکردم!حالا همه خانواده در عذاب بودند.حتی راضی نمی شد مهریه اش را بگیرد و برود.همه درها به روی ما بسته شده بود.دیگر هیچ چاره ای نداشتیم. 🌸شب جمعه بود.به گلستان شهدا رفتم.خدا را به حق شهدا قسم دادم.صبح فردا تصمیم گرفتم بروم امام رضا علیه السلام.گفتم: آنقدر می مانم تا مشکل ما حل شود. 🌸دیدن چهره غم زده ی پسرم مرا آزار می داد.عصر جمعه بود.در حالی که اشک می ریختم خوابم بُرد. 🌸در مسجد جمکران بودم.به سمت محراب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حرکت کردم. 🌸جوانی خوش سیما به سمت من آمد. شبیه رزمندگان دوران جنگ بود. 🌸پیراهن سفیدش روی شلوار بود. موهای بلند و زیبایی داشت. 🌸وقتی به من رسید گفت: بروید سر مزار تورجی!! با تعجب گفتم : تورجی؟! 🌸مزار یک شهید را نشانم داد! حالت قبور شهدای اصفهان را داشت. زنی بسیار مجلل و با وقار هم در کنار قبر بود. 🌸خوب به عکس بالای قبر نگاه کردم.جوان بسیار زیبایی بود.یکدفعه از خواب پریدم!به اطراف نگاه کردم . پسرم آن طرف اتاق نشسته بود. 🌸صدایش کردم و گفتم : جواد،شهیدی به نام تورجی می شناسی؟! 🌸با تعجب گفت:چطور؟! گفتم: به احتمال زیاد در همین اصفهان دفن است. 🌸پسرم بلند شد و به طرف من آمد.با چشمانی گرد شده از تعجب گفت: مادر خواب دیدی؟! با علامت سر حرفش را تایید کردم. 🌸گفت:چند روز قبل توی مسجد حاج آقا از محبت حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. بعد در مورد شهیدی به نام تورجی که عاشق حضرت زهرا سلام الله علیها بوده صحبت کرد. 🌸 با هم را افتادیم. وارد گلستان شهدا شدیم.پسرم گفت: خب حالا کجا بریم. 🌸گفتم: من که سواد ندارم. برو از این مغازه بپرس شهید تورجی می شناسی؟! 🌸جوان فروشنده بیرون آمد. آدرس را می شناخت. ما را تا مزار شهید همراهی کرد. تا چشمم به چهره اش افتاد اشک در چشمانم حلقه زد.این همان شهیدی بود که ساعتی قبل در خواب دیده بودم. نشستم و زار زار گریه کردم. 🌸گفتم: خدایا من خودم نیامدم.تو راه را به ما نشان دادی.خودت مشکل ما را حل کن. 🌸خیلی اشک ریختم تا موقع نماز آنجا بودیم. 🌸همان شب دوباره در عالم خواب او را دیدم.خودش بود. خود شهید تورجی. آمده بود خانه ما. در گوشه اتاق نشسته بود. لبخند زیبایی بر لب داشت. 🌸گفتم: جوان من تو را نمی شناسم. اما به راه شما اعتقاد دارم. ما را به شما حواله دادند. خودت کمک کن. 🌸نگاهی به پسرم کرد. گفت: انشاالله مشکل حل است. 🌸روز بعد پدر بزرگ آن دختر آمد خانه ما. از روستا آمده بود. با شوهرم صحبت کرد و گفت: اینها به درد هم نمی خورند! 🌸من با پدر و مادر دختر صحبت کردم. ما مهریه هم نمی خواهیم! بیایید مشکل را سریع تر حل کنیم! ما هم با تعجب به حرف های او گوش می کردیم. 🌸سال بعد برای پسرم به خواستگاری رفتیم. از خود شهید تورجی خواسته بودم. گفتم من سواد ندارم. 🌸پسرم هم انسان مومن و سر به زیر است.دنبال این مسائل نیست. اگر واقعا دختر خوبی است خودت کمک کن! 🌸سه سال از آن ماجرا گذشته.پسرم اکنون متاهل است. زندگی بسیار خوبی هم دارد. بار ها با همسرش به سر مزار شهید تورجی رفته اند. خدا را هم به خاطر این نعمت شکر گذارند. 📚 کتاب یازهرا (راوی:خانم سلمانی) حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/KFJauvfJmE53TvHoG8DtQR
✨﷽✨ 💢حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا(ع) روا شد ✍ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى مى گويد: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبيك اى مولاى من! به غلام گفت: مى خواهى آزادت كنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا عليه السلام را هم به اين برنامه شاهد گرفتم. 💥غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد! 📚برگرفته از اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين نوشته استاد حسین انصاریان حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/KFJauvfJmE53TvHoG8DtQR
به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زیارت نامه امام صادق الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .
٠•●✿ Ƹ̵̡Ӝ̵̨Ʒ ✿●•٠·˙ سالها پیش سرباز خوزستانی پس از اموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد دلگیر و غمگین شد از طرفی ارادتش به اقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانوادش اولین شبی که مرخصی گرفت با همون لباس سربازی رفت حرم اقا تا درد دل کنه و دلتنگیش رو به اقا بگه ساعتها یه گوشه حرم اشک ریخت وقتی برگشت به کفشداری تا پوتینهاش رو بگیره دید واکس زده و تمیزن کفشدار با جذبه با اون هیبت و موهای جوگندمی وقتی پوتین هاش رو داد نگاهی به چشم سرباز که هنوز خیس و قرمز از گریه بود کرد و گفت چی شده سرکار که با لباس سربازی اومدی خدمت اقا سرباز گفت:من بچه خورستانم اونجا کمک خرج پدر پیرم و خانواده فقیرمم هیچکس رو ندارم که انتقالی بگیرم نمیدونم چکار کنم.......... کفشدار خندید و گفت اقا امام رضا خودش غریبه و غریب نواز نگران هیچی نباش دوسه روز بعد نامه انتقالی سرباز به لشکر ٩٢ زرهی اومد اونم تایم اداری سرباز شوکه بود جز اقا و اون کفشدار کسی خبر نداشت ازین موضوع هرجا و از هرکی پرسید کسی نمیدونست ماجرا رو سرباز رفت پابوس اقا و برگشت شهرش ولی نفهمید از کجا و کی کارش رو درست کرده چند سال بعد داشت مانور ارتش رو میدید یهو فرمانده نیرو زمینی رو موقع سخنرانی دید چهرش اشنا بود.اشک تو چشماش حلقه زد فرمانده حال حاضر نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران قدرت اول منطقه امیر سرتیپ احمد پوردستان مرد با جذبه با موهای. جوگندمی همون کفشدار حرم اقا بود که اون زمان فرمانده لشکر ٧٧ خراسان بود فرمانده لشکری که کفش سربازش رو واکس زده بود انتقالی اون رو به شهرش داده بود. ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ♡ღبا امام رضا هیچ دری بسته نیست ♡ღهیچ گره ای کور نیست ♡ღهیچ دلی بیقرار نیست ♡ღهیچ غمی باقی نمیومنه ♡ღسلام بر امام مهربانی ♡ღغریب طوس السلطان علی بن موسی الرضا (ع "ﺍَﻟﺴَّﻠٰﺎﻡُ ﻋَﻠَﯿْﮏََ ﯾٰﺎعلی بن موسی الرضا"
🌿 اثر رضایت پدر در قبر! . ❤️آیت الله قرهی نقل میکردند: . آیت‌الله آقا سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند.ایشان می‌فرمودند: در تخت‌ فولاد اصفهان- که معروف به وادی‌السّلام ثانی است،حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم‌الشّأنی در آن‌جا دفن هستند-جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند:آقا! خواهش می‌کنیم شما تلقین بخوانید. . ايشان فرمودند:آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده‌ بودند.وقتی تلقین می‌خواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم:«أفَهِمتَ»، گفت:«لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر می‌چرخند و می‌رقصند! . از اطرافيان پرسیدم:او چطور بود؟ گفتند:مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را می‌زد و پدرش هم گریه می‌کرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم:قضیه این است. . گفت:من یک نارضایتی از او داشتم.گفتم چه؟ گفت:چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر می‌رفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی می‌گفتم،به من می‌گفت: تو که بی‌سواد هستی!با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! . ايشان مي‌فرمودند:به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم:نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید- معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد.پدر و مادر‌ها هم توجّه کنند،به بچّه‌هایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا این‌گونه می‌خواهد- . وقتي می‌خواستند لحد را بچینند،ایشان فرمودند:نچینید! مجدّد خود آقا پاي خودرا برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. . ايشان مي‌فرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لب‌هایش به خنده باز شد و دیگر از آن‌ بچّه شيطان‌ها هم خبری نبود.بعد لحد را چیدند.من هنوز داخل قبر را می‌دیدم، دیدم وجود مقدس علی‌بن‌ابی‌طالب فرمودند:ملکان الهی! دیگر از این‌جا به بعد با من است ... . لذا او جواني خوب،متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود(تو كه بی‌سواد هستی)به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم،دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اين‌قدر حسّاس، ظریف و مهم است. ‌ حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/KFJauvfJmE53TvHoG8DtQR
✨﷽✨ 💠 چند نكته از مرحوم رجبعلي خياط💠 نكته ۱: اگر به قدر ترسيدن از يك عقرب، از عِقاب خدا بترسيم، عالَم اصلاح مي شود. نكته ۲: تو براي خدا باش، خدا و همه ملائكه اش براي تو خواهند بود. «مَن كانَ لله، كان الله لَه». نكته ۳: سعي كنيد صفات خدايي در شما زنده شود؛ خداوند كريم است، شما هم كريم باشيد. رحيم است، رحيم باشيد. ستاّر است، ستار باشيد. نكته ۴: دل جاي خداست، صاحب اين خانه خداست. آن را اجاره ندهيد. نكته ۵: كار را فقط براي رضاي خدا انجام دهيد، نه براي ثواب يا ترس از جهنّم. نكته ۶: اگر انسان علاقه اي به غير خدا نداشته باشد، نفس و شيطان زورشان به او نمي رسد. نكته ۷: اگر كسي براي خدا كار كند، چشم دلش باز مي شود. نكته ۸: اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آنچه را ديگران نمي بينند شما مي بينيد. و آنچه ديگران نمي شنوند، شما مي شنويد. نكته ۹: هركاري مي كنيد نگوييد: "من كردم"، بگوييد: «لطف خداست». همه را از خدا بدانيد. حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/KFJauvfJmE53TvHoG8DtQR
📕 در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند. ابتدا پدر و مادر پسر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند. اما چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدام در را باز نکرد. ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند...! اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم. شوهرچیزی نگفت، و در را برویشان گشود. اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت. سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد. پنجمین فرزندشان دختر بود. برای تولد این فرزند، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد. مردم متعجبانه از او پرسیدند: علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست؟ مرد بسادگی جواب داد: چون این همان کسیست که در هر شرایطی در را برویم باز میکند...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/KFJauvfJmE53TvHoG8DtQR
✨﷽✨ 📜داستان واقعی آیت الله میلانی ✍پیر مردی که در حالت بیهوشی اش یک مسیحی را مسلمان کرد! پروفسور برلون برای عمل جراحی آیت الله آمده بود ایران،آقا ناراحتی گوارش داشتند ، عمل جراحی شان سه ساعت و اندی زمان برد، جراحی تمام شد و آقا در حالت بین بیهوشی و هوشیاری چیزی زیر لب زمزمه می کردند... پرفسور برلون از همراهان خواست کلماتی را که آیت الله حین بیهوشی بزبان می آورد برایش ترجمه کنند ، می گفت تنها حالتی که شاکله ی اصلی انسان بدون نقش بازی کردن مشخص می شود همین حالت است.. دعای ابوحمزه ثمالی بود، آقا زیر لب می خواندند ، پروفسور معنی دعا را که فهمیده بود گفته بود شهادتین دینتان را به من یاد دهید، میخواهم مسلمان شوم، پروفسور برلون می گفت :بعد جراحی آیت الله یاد جراحی اسقف کلیسای کانتربری افتادم، از او ترانه های کوچه بازاری می شنیدم ، معلوم می شود دینتان دین حقی است که این روحانی(آیت الله میلانی) این چنین همه ی وجودش محو خدا شده است... 💥پروفسور برلون مسلمان شد، وصیت کرد او را جایی دفن کنند که آیت الله دفن شده است، خواجه ربیع که رفتی سری هم به این دو دوست بزن ، آیت الله میلانی خودمان ، پروفسور برلون اروپایی 📚مرکز خبر حوزه حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/KFJauvfJmE53TvHoG8DtQR
شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند... اولین بار بود که کلم می دید . با خود گفت : حتما میوه ای درون این برگها است ‌. ‌ اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید . و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت : حتما میوه ی ارزشمندی است که اینگونه در لفافه اش نهادند . . . ! گرسنگی اش افزون شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور می ریخت . وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه ای در کار نبود!😧 آن زمان بود که دانست کلم مجموعه ی همین برگهاست... ما روزهای زندگی را تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم . . . و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم ، نه خوردنی و نه پوشیدنی بود فقط دور ریختنی بود . . . ! زندگی ، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصت ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم . حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/KFJauvfJmE53TvHoG8DtQR