کلاغی که مامور خدا بود
اقای شیخ حسین انصاریان میفرمود:
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن، سفره ناهار چیده شد
ماست، سبزی، نوشابه، نون
دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که...
یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضلهای انداخت تو دیگ آبگوشتی!
دل همه رو برد
حالا هر که دلش میشه بخوره
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار
خیلی بهمون سخت گذشت
تو کوه، گشنه
همه ماست و سبزی خوردیم
کسی هم نوشابه نخورد
خیلی سخت گذشت
و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن
گاهی هم میخندیدن ولی اصلش ناراحت بودن
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن
یه دفعهای گفتن رفقاااااااااا
بدویییییین
چی شده؟
دیدیم دیگ رو که خالی کردن
یه عقرب سیاهی ته دیگه
و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود
ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود
اگر آقای انصاریان اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت
حالت نگرفت، جونت نجات داد
خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه
امام حسن عسکری علیهالسلام فرمودند:
《مَا مِن بَلِيّةٍ إلاّ وَ للهِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها》
هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آنکه نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
📚بحارالانوار، 78/374/34
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
خدا چه شكليه؟!
سوألى كه براى اكثر مردم ، مسلمان و غير مسلمان ، كوچك و بزرگ حتما پيش آمده، اینه كه خدا از كجا آمده ، حالا كجاست ؟
از چى درست شده و قبل از خدا چى بوده؟!!
اگر شما هم دوست داريد جواب اين سؤالها را بگيريد بايد بدانيد عقل و درك و فهم ما قادر نيست به آن مرحله برسه ولى امام على (ع) در مقابل سؤال كفار راجع به خداوند به زيبايي جواب دادند وهم ضعف و عدم درك ما از وجود خداوند را شرح دادند .
👌
🌺
سؤال كفار از امام على(ع)
در چه سال و تاريخى خدايت به وجود امد ؟
امام فرمود ؛ خداوند وجود داشته قبل از بوجود آمدن زمان و تاريخ و هرچيزى كه وجود داشته .
كفار گفتند:
چه طور ميشود؟ !
هرچيزى كه به وجود آمده يا قبلش چيزى بوده كه از او به وجود آمده ويا تبديل شده!!
امام على (ع) فرمود :
قبل از عدد ٣ چه عددى است ؟
گفتند؛ ٢
امام پرسيد قبل از عدد ٢ چه عدديست ؟
گفتند؛ ١
امام پرسيد و قبل از عدد ١ ؟
گفتند؛ هيچ
امام فرمود چطورميشود عدد يك كه بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد ولی قبل ازخداوند كه خود احد و واحد حقيقى است نميشود چيزى نباشد ؟؟
كفار گفتند خدايت كجاست وكدام جهت قرار گرفته؟!!
امام فرمود همه جا حضور دارد
وبر همه چيز مشرف است .
گفتند چطور ممكن است كه همه جا باشى و همه جهت اشراف داشته باشى؟!
امام فرمود :
اگر شما در مكانى تاريك خوابيده باشيد صبح كه بيدار شويد روشنايي را از كدام طرف و كجا مي بینيد ؟
كفار گفتند همه جا و از همه طرف
امام فرمود پس چگونه خدايى كه خود نور سماوات است نميشود همه جا باشد؟؟
كفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشيد است خدايت از چيست !؟
چطور ميشود از چيزى نباشى همه جا هم باشى قدرت هم داشته باشى !؟
امام فرمود خداوند خودش خالق خورشيد و نور است ايا شما قدرت طوفان و باد را نديده أيد؟ باد از چيست كه نه ديده ميشود نه از چيزى است،در حالى كه قدرتمند است؟
خداوند خود خالق باد است.
گفتند :خدايت را برايمان توصيف چه درست شده ؟
آيا مثل آهن سخت است ؟
يا مثل آب روان ؟
ويا از گاز است و مثل دود و بخار است !؟
امام فرمود :
آيا تا به حال كنار مريضى در حال مرگ بوده ايد و با او حرف زده ايد ؟
گفتند : آرى بوده ايم وحرف زده ايم .
امام فرمود : آيا بعداز مردنش هم با او حرف زديد ؟
گفتند نه چطور حرف بزنيم در حالى كه او مرده ؟!
امام فرمود : فرق بين مردن و زنده بودن چه بود كه قادر به تكلم وحركت نبود؟؟
گفتند :روح، روح از بدنش خارج شد.
امام فرمود شما آنجا بوديد و ميگوييد كه روح از بدنش خارج شد و مُرد.
حال آن روح را كه جلو چشم شما خارج شده برايم توصيف كنيد از چه جنس و چگونه بود !؟
همه سكوت كردند .
امام على (ع) فرمود: شما قدرت توصيف روحى كه جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا بيرون آمده را نداريد؛ چطور قادر به درك ذات أقدس احديت و خداى خالق روح هستيد؟
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
عاقبت طمع کاران
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد.
روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند…
به همین خاطر مرد اینبار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت.
با این شرایط روستاییها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهایشان رفتند.
این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 100 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمونها را بخرد.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را هر یک 80 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به 100 دلار به او بفروشید».
روستاییها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند…
البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستاییها ماندند و یک دنیا میمون!!!
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
حکایت برای خداوند فرقی ندارد.
🔹حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود مردی میان سال در زمین کشاورزی خودش مشغول کار بود .حاکم تا او را دید ،بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
🔹 روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد .به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند .
🔹حاکم گفت بهترین قاطر به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید بعد حاکم از تخت پایین آمد و آرام آرام قدم میزد ،
گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت .
🔹همه حیران از آن عطا و بی اطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند .حاکم پرسید : مرا می شناسی؟ مرد بیچاره گفت : شما حاکم نیشابور و تاج سر رعایا و مردم هستید.
🔹حاکم گفت :
آیا قبل از این همه مرا میشناختی؟
مرد با درماندگی و سکوت به معنای جواب نه سرش را پایین انداخت .
🔹حاکم گفت:
بخاطر داری بیست سال قبل با هم دوست بودیم ، و در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود ، دوستت گفت:
🌸 خدایا به حق این باران رحمتت ، مرا حاکم نیشابور کن ؛و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل ! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده ...
آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
🔹یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد .
🔹حاکم گفت :
این هم قاطر و پالانی که می خواستی .
این کشیده هم ، تلافی همان کشیده ای که به من زدی .
🔹فقط می خواستم بدانی که برای خداوند ، دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد .. فقط ایمان و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد...
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
دو گدا بودند يک بسيار چاپلوس و ديگري آرام و ساکت
گداي چاپلوس وقتي سلطان محمود و يا وزيرنش را مي ديد بسيار چاپلوسي مي کرد و از سلطان محمود تعريف مي کرد و هديه ميگرفت ولي اون يکي ساکت بود.
اون گداي چاپلوس روزي به گداي ساکت گفت چرا تو هم وقتي شاه رو مي بيني چيزي نميگي تا به تو هم پولي داده بشه.
گداي ساکت گفت: کار، خوبه خدا درست کنه... سلطان محمود خر کيه؟
براي سلطان محمود اين سوال پيش اومده بود، که چرا يک گدا ساکته و هيچي نمي گه.
وقتي از اطرافيان خود پرسيد، به او گفتند که اين گدا گفته کار، خوبه خدا درست کنه... سلطان محمود خر کيه؟
سلطان محمود ناراحت شد و گفت حالا که اينطوري فکر مي کنه فردا مرغي بريان شده که در شکمش الماسي باشد را به گدايي که چاپلوسي مي کند بدهيد تا بفمد سلطان محمود خر کيه؟
صبح روز بعد همينکار را انجام دادند غافل از اينکه وزير بوقلموني براي گدا برده و گداي متملق سير است.
پس وقتي که مرغ بريان شده را به او دادند او که سير بود. مرغ را به گداي ساکت داد و گفت: امروز چند سکه درآمد داشتي و او گفت سه سکه.
گداي متملق گفت: اين مرغ رو به سه سکه به تو مي فروشم و آن گدا قبول نکرد و آخر سر پس از چانه زني مرغ بريان را بدون دادن حتي يک سکه صاحب شد.
لقمه اول را که خورد چشمش به آن سنگ قيمتي افتاد و به رفيق خود گفت: فکر مي کنم از فردا ديگه همديگر را نبينيم.
فرداي آن روز سلطان محمود ديد که باز گداي متملق اونجاست و گدايي مي کنه از او پرسيد چرا هنوز گدايي مي کني؟
گفت: خوب بايد خرج زن و بچه ام را درآورم.
سلطان محمود با تعجب پرسيد: مگر ما ديروز براي شما تحفه اي نفرستاديم؟
گداي متملق گفت: بله دست شما درد نکنه وزير شما قبل از اينکه شما مرغ را بفرستيد بوقلموني آوردند و من خوردم چون من سير بودم مرغ را به رفيقم دادم و ديگر خبري هم از رفيقم ندارم.
سلطان محمود عصباني شد و گفت: دست و پايش را ببنديد و به قصر بياريدش!
در قصر به گدا گفت بگو کارو بايد خدا درست کنه سلطان محمود خر کيه.
گدا اين را نمي گفت و سلطان محمود ميگفت بزنيدش تا بگه!
سلطان خطاب به گداي چاپلوس ميگفت: من مي گم تو هم بگو...
«کار، خوبه خدا درستش کنه... سلطان محمود خر کيه؟»
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
یک پله تا ملاقات خدا
╰──═ঊঈঊঈ═─╯
هر پادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده...
هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده...
مهم نیست امروز کجایی...!؟
مهم اینه که فردا کجا خواهی بود...!؟
هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند...!!!
زمین خوردی!؟
عیبی ندارد...
برخیز...!!!
نگذار زمین به جاذبه اش ببالد...
سر به دو زانوی غم فرو مبر،سرت را بالا بگیر...
قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای!!؟؟
کوله بارت ریخت!؟عیبی ندارد...
سبک باشی راحتتر اوج میگیری...
زندگی عالیست پس عاشق زندگیت باش..
╭──═ঊঈ ↯↯↯ ↯↯↯ ঊঈ═──╮
یک پله تا ملاقات خدا
╰──═ঊঈঊঈ═─╯
به بهلول گفتن:
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.
ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
گفتند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
گفتند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
گفتند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ.
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
گفتند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟!
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
🌟روزی جوانی از پدرش پرسید معنی حمد چیست؟
🍃 پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر میروی و سلطان تو را میبیند و سلطان بدون اینکه به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسهای طلا میبخشد.
تو از وزیر تشکر میکنی یا سلطان؟؟
پسر گفت: از سلطان
🌟 پدر گفت: معنی شکر هم این است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است. اگر کسی به تو نیکی میکند او وزیر است و این نیڪی به امر خدا است. پس او لایق همه حمدها است
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
نحوه ساخت داروی جامع امام کاظم علیه السلام
تقویت بدن و ضد ویدوس
دو نوع داروی امام کاظم داریم
زمستانه که خوردنش از اول پاییز تا اخر اسفند
تابستانه از اول بهار تا اخر شهریور
نحوه تهیه داروی امام کاظم علیه السلام
تابستانه
شکر سرخ یاهمان شکر سلیمانی
هلیله سیاه
رازیانه
این سه مواد را به مقدار مساوی جداگانه آسیاب کنید و بعد باهم مخلوط کنید و از الک رد کنند
7 شب پشت سرهم و صبح بعداز صبحانه
به اندازه نصف قاشق چایخوری بدون اب میل کنند
دوساعت چیزی میل نشود
وحتی اگر فرد بیمار هم نیست در طول سال هر 10 شب یکبار میل شود
جهت مقاوم شدن سیستم دفاعی بدن
نحوه
ساخت داروی امام کاظم زمستانه هم همین روش فقط بجای رازیانه . مصطکی اصل استفاده میشود
تأخیر اجل
فرشته مرگ روزی به نزدیک داوود علیه السلام رفت و جوانی زیبا و با کمال را دید که آنجا نشسته است. داوود گفت: ای عزرائیل! این جوان را چگونه می بینی؟ گفت: ای داوود! جمال و کمال چه سودی برای او می تواند داشته باشد، در حالی که حق تعالی به من امر کرده هفت روز دیگر جان او را بگیرم. داوود علیه السلام اندوهگین شد، ولی گفت: حکم، حکم خداست. هنگامی که هفت روز گذشت، داوود علیه السلام جوان را سالم دید. در شگفت شد و زمانی که ملک الموت به نزد وی آمد، علتش را جویا شد. عزرائیل گفت: آری، از عمر او هفت روز بیشتر باقی نمانده بود، ولی آن ساعت که از پیش شما بیرون رفت، به نیازمندی صدقه داد. آن فقیر گفت: خداوند به عمر تو برکت دهد. خدای تعالی هم دعای آن فقیر را پذیرفت و هر روز از عمر باقی مانده وی را به سالی تبدیل نمود و او را به برکت صدقه و انفاق، هم نشین تو در بهشت گردانید.
بهتر از طواف
صفوان جمال گوید: خدمت امام صادق علیه السلام نشسته بودیم که مردی مکّی آمد و از نداشتن کرایه شکایت کرد. حضرت به من فرمود: برخیز و برادرت را یاری کن. من برخاستم و همراه او رفتم تا اینکه خدا کرایه او را فراهم ساخت و سپس برگشتم. امام صادق علیه السلام فرمود: برای حاجت برادرت چه کردی؟ عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت، خدا آن را درست کرد. حضرت فرمود: «کمک تو به برادر مسلمانت، نزد من از طواف هفت گانه بهتر است».
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
داستان آسایشگاه
ارسالی از یکی اعضای کانال
در خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت
آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.
قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟
گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟
دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زد میدونستم منو تنها نمی ذاری
شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟
پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟
تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید
حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن
آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی ... بود.
اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه , رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!!
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
بهای یک لیوان شیر
روزگاری پسرکی فقیر برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش دستفروشی میکرد؛ از این خانه به آن خانه میرفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی میکرد. تصمیم گرفت از خانهای مقداری غذا تقاضا کند. به طور اتفاقی در خانهای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر به آهستگی شیر را سر کشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟»
دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.»
پسرک گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری میکنم.»
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکیاش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت.
سپس به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجهاش را جلب کرد. چند کلمهای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند: «بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است!»
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
زندگینامه مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
تاریخ مادر اربابمان امام صادق علیه السلام بی بی ام فروه سلام الله علیها را زنی فاضله، مومنه،عفیفه و با عصمت و شرافت معرفی کرده است. همسر با فضیلت امام باقر علیه السلام و مادر امام ششم، امام جعفر صادق علیه السلام فاطمه نام داشت و قربیه نیز به ایشان گفته می شد. کنیه ایشان ام فروه بوده است.کلینی و مامقانی وی را راوی حدیث از فرزند عالی مقامش امام صادق علیه السلام بر شمرده اند.اصالت خانوادگی او چنین است که پدرش قاسم بن محمد (رحمت الله علیه) از اصحاب معتبر امام سجاد علیه السلام می باشند و در وصف این مادر همین بس که ایشان از جمله زنان ارادتمند به اهل بیت بوده و خود او نیز از تمام بانوان عصر خود در مقام تقوی و پرهیز گاری سر آمد بود و به مقام بلند در ارزش های اخلاقی و انسانی رسیده بود...امام صادق علیه السلام درباره مادرشان فرمودند:مادرم مومن، متقی و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست دارد.باز فرمودند:مادر من از جمله بانوانی است که با ایمان بوده، پاکی و پرهیز گاری داشته، درستی و نیکوکاری شیوه او بود و خدا نیکوکاران را دوست دارد.
ام فروه، همسر امام باقر و مادر امام صادق علیهم السلام، دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بود. نام وی فاطمه یا قریبه و ام فروة کنیه اش بود.
فاطمه دختر قاسم بن محمد بن ابىبکر و فرزند اسماء دختر عبدالرحمن بن ابىبکر که با کنیه امفروه شهرت داشته، مادر امام صادق علیهالسلام و همسر بافضیلت امام باقر علیهالسلام بوده است.
امفروه، مادر امام صادق علیهالسلام اضافه بر مقام بلند عرفان و تقوى و ارزشهاى عمیق اخلاقى و انسانى، آن طور که کلینى و مامقانى و برقى نوشتهاند: وى به عنوان بانوى صحابى و راوى حدیث هم، از فرزند عالیمقام خویش، امام ششم معرفى شده است.
این بانوى بلندمقام، مادر امام و همسر امام است و آن طور که از مسعودى روایت شده، وى از تمام بانوان عصر خویش در مقام تقوى و پرهیزکارى سرآمد و ممتاز بوده است. امام صادق علیه السلام درباره مادرش فرموده است: مادرم مؤمن، متقی و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست دارد.
از نظر اصالت خانوادگى نیز، پدر او قاسم بن محمد هم پسرخاله و هم از اصحاب معتبر و مورد اعتماد على بن الحسین، امام زین العابدین علیهالسلام مىباشد. امام صادق علیهالسلام درباره عظمت ایمان و مقام معنوى مادر خویش امفروه فرموده است: کانت امى ممن آمنت واتقت، واحصنت والله یحب المحسنین؛ مادر من، از جمله بانوانى است که باایمان بوده پاکى و پرهیزگارى داشته درستى و نیکوکارى شیوه او بوده و خداوند متعال هم نیکوکاران را بسیار دوست مىدارد.
همچنین امام صادق علیهالسلام از مادر خود روایت مىکند که وى از همسر خود امام باقر علیهالسلام بازگو کرده که آن حضرت فرموده است: من در هر شبانهروز هزار بار براى شیعیان گناهکار خود دعا مىکنم و از درگاه الهى براى آنان درخواست آمرزش مىنمایم زیرا ما در برابر مصایب و مشکلاتى که مشاهده مىکنیم صبر و شکیبایى را پیشه مىسازیم در حالى که عالم و آگاه به اجر و پاداش الهى هستیم. اما شیعیان ما چنین علم و دانشى را ندارند و فقط به خاطر پیروى و اطاعت از ما براى حفظ عقیده و دیندارى خود، هر گونه سختى و مشقتى را تحمل مىنمایند!
کلینى از عبدالاعلى روایت کرده: من امفروه را در طواف خانه کعبه در حالى که چادر سادهاى به تن پیچیده بود، مشاهده کردم وى در حالى که طواف خود را انجام مىداد، با دست چپ هم حجرالاسود را لمس کرد اما این عمل مورد انتقاد و اعتراض مردى واقع شد و او رفتار امفروه را مغایر با سنت و احکام طواف تشخیص داد اما امفروه در حالى که از لحن اعتراضآمیز آن مرد فهمیده بود وى از پیروان اهل بیت علیهالسلام نیست، پاسخ داد: انا لاغنیا عن علمک؛ ما خانوادهاى هستیم که از علم و دانش تو بىنیاز مىباشیم.
خلاصه، امفروه مادر امام صادق علیهالسلام که به عالم آل محمد صلی الله علیه و آله معروف بوده و همسر او باقرالعلوم نام داشته و پدر او هم یکى از دانشمندان و فقها هفتگانه مدینه بوده است و در خانواده علم و دانش و بینش و فضیلت مىزیسته، مىبایست هم از علم و دانش دیگران بىنیاز باشد و لمس حجرالاسود در حال طواف را خلاف و باطل کننده طواف نداند.
آرى، از تعریفى که امام صادق علیهالسلام از مادر خود انجام داده، چنان که مامقانى هم مىگوید: دلالت روشنى بر وثاقت و اعتبار حدیث امفروه دارد، زیرا آن امام مادر خود را با خصلت تقوى و پرهیزگارى و حسن عمل مورد ستایش قرار داده است.
درباره پدر امفروه، یعنى قاسم بن محمد هم گفتهاند: وى یکى از فقهاى هفتگانه مدینه بوده، از سادات تابعین محسوب مىگردیده کسى به مقام او نمىرسیده، حتى مالک بن انس هم او را مورد ستایش قرار داده و بالاخره قاسم پدر امفروه در سال 101 هجرى در هفتاد و دو سالگى از دنیا رفته است.