eitaa logo
'حوض ِ ایلیـــاء-
69 دنبال‌کننده
79 عکس
37 ویدیو
0 فایل
غرق در حوض ِ ایلیـــــاء مثل ماهی قرمز . کپی هم ... قائدتا با ذکر منبع=فوروارد
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام آنکه عشق ح‌سین را به جان بی رمق ما انداخت بسم الله الرحمن الرحیم از اولش بگویم؟ باشَد کوله ام را مهیای عشق میکنم و آماده سفر میشوم ، عجیب نیست که برای سفر اینطور بی قرارم و مضطرب ! کسی را بخواهند به رویای طولانی اش از چندین سال پیش برسانند و او نداند ک حالش چطور خواهد بود ، نفهمد که کجا میرود ، مخاطب خاصش غائب است یا دوم شخص مفرد ، حواسش از کار افتاده باشند وقتی که چشم در چشم میمانند و او جانش را التماس میکند که سلام بده ، او آقای بزرگی‌ست ، ادب کن . نمیدانم این قسمتش عجیب است یا قشنگ ، که او میداند ک نمیداند ، میفهمد که نمیفهمد ، حس میکند که حسی ندارد و درک میکند ک چیزی حالی اش نیست... در گوشی بگویم،وقتی که اندکی از مخاطب خاصش دور شود تمام این لعنتی ها سر جایشان بر میگردند و او میماند و یک دنیا خماری و دلتنگی و وصالی که اصلا معلوم نیست جایی در روز های زندگی اش داشته باشد . . عین درد است ، دردی که باید طالبش باشد! برگردیم به طریق المحبوب ... نمیگویم وصف شدنی نیست که هست برای کسی که الفبای آسمان چشم را بداند . حس یک خادم الحسینی ک تماام زندگی اش را ، خودش را ، زن و فرزند و کاشانه اش را ب نام حسین زده است را در یک چیز میتوان دید ؛ وقتی که زائرالحسین راضی باشد از او و لبخند بزند و راهی شود ، همین .! حالااا ، اما شروع قصه است ، چشمانش به حرف می‌آیند و شروع می‌کنند به باریدن . . . و این یعنی ح‌سین جان بأبی أنت و أمی و تمام بود و نبودم . . . میان شلوغی های بین راهت میروم تا یک چای عراقی بردارم ، میپرسد که عراقی یا ایرانی ؟ جوابم را که میشنود با شوق کتری را برمیدارد و یک استکان چای عراقی تقدیمم میکند. راستی ، چرا هرچه جلو تر می‌آیم قلبم بیشتر میطپد؟ چرا صدای سنج و دمامش گوش جانم را پر کرده؟ چرا به عشق شما ضربانش بالاتر میرود و خون در صورتم میدود؟ چرا هرچه ب شما نزدیک تر میشوم دست هایم بیشتر میلرزد و رنگ و روی جانم سرخ و سیاه میشود؟ چرا پاهایم دیگر حرکت نمی کنند؟ چرا ... نگاهم ب چایم می افتد که هنوز گرم گرم است ، خاطرم رفت به سمت چایخانه هیئت ، وقتی که چایی میریختم و از شما فقط خودتان را میخواستم ، اصلا چیز دیگری جز شما نیست، از خدا شماراخواستم و از شما خدارا میخواهم ... اما جواب چراهایم ، بیقرار نباش روح من به حضرت همه چیز نزدیک میشوی به ح‌سین نزدیک میشوی به عباس ِحسین نزدیک میشوی به کربلا نزدیک میشوی به بین الحرمین نزدیک میشوی به عرش خدا راه می‌یابی خودت را بی اختیار و غرق در اقیانوس ح‌سین جان کن تا کشتی نجاتش بیاید و روحت را قبض کند تا لاهوت آرااام باش چایت را نوش کن ، میزبان عراقی‌ات نگران است که چایش را نخواهی (: کم کم به تو میرسم و به اندازه تمام سالهای فراقم میخواهم حرف بزنم. میخواهم بگویم ک نمیخواهم برگردم و آمدم تا نروم.. اصلا دم رفتن که شد مثل بچه ها پا بر زمین می‌کوبم که میخواهم بمانم . . آقا جان ! میشود همین جا اجلم برسد ؟ کاش میشد در بین الحرمینتان آخرین نگاهم را هم بیاندازم و تمام شوم، آخَر بیرون از اینجا چشم من غیر را میبیند ... همین هارا در ذهنم تکرار میکنم و ترتیبشان میدهم که کدام را اول بگویم کدام را آخر .. این شمایید ؟ چند بار پلک میزنم ح‌سین جان... این ح‌سین است که عالم همه دیوانه اوست.. پس بگو قرار بود اول سلام بدهی ، سلام بده زبانم قفل شده چشمانم از حرکت ایستادند دیگر حتی سلام هم یادم نمی‌آید. ولم کن .. میخواهم فقط نگاه کنم اربابم را .. آخیش جگرم خون و خنک شد ! درست میبینمتان؟ باور کنم که منِ گناه کار ِ نالایقِ بی وفا اینجا هستم و چشم در چشمان شما دوختم؟ الان باید چ کار کنم؟ با خیل زائرانتان ب زیارتتان بیایم ؟ اصلا اول باید به زیارت شما مشرف شوم یا آقایم عباس علمدار؟ سخت شد.. اصلا کربلا همینش سخت است برزخ عاشقی‌ست نه راه پس داری ن راه پیش.. باید همانجا وسط بین الحرمین ذووووب شوی حالا این سلام است و زیارت اول ، خدا به داد وداعش برسد .. خدا نصیب خار بیابانش هم بکند .... قلمم دو تا شود و بشکند از وسط و باز دو نیمه شود ارزش دارد ، چرا که من نمیدانم چ کنم، از کدام سو بنویسم و چه چیز را بنویسم.. آح ای خدا من چ کنم حضرات ماه و خورشید؟ چگونه بنویسم دوم شخص های جمع من؟ قلمم را روی زمین میگذارم تا ذوب شوم ، بعد از آن شروع به نوشتن میکنم...
دلم برای اونایی ک به هر دلیلی توحید توی زندگی شون جا نگرفته میسوووزه بیشتر از همه واسه خودم :::::)
چطور هنوز تفکرات عهد قجری که دینُ ب گند کشوند زندست؟
آدما باید چیکا کنن که تو آغوش ی نفر پیر بشن؟ •چرا همه زندگیم نیستین هنوز؟ ‌•میشه غیر شما چیزی نباشه ؟ •لطفا ؟!
. ولی به نظر من باید دعا کنیم که خدا قلبمونو واسه امام زمان شیدا کنه . از دست خودمون کاری بر نمیاد .
یک سال پیش بود تقریبا .. هی خراب میکردم هی از خدا میخواسم منو ب خودم برگردونه ! خدا هی اینکارو میکرد و منو به خودم واگذار میکرد
ی دفه ک داشتم دعا میکردم خدا ی بار دیگ اینکارو کنه... با خودم گفتم بیییچاره خدا تورو میسپاره دست خودت ک بفهمی هیچ کاره ای ! پ‌ن:دیالوگ مختار که میگف شیطان خود توعی بیچاره ! :
اونجا بود ک از عمق وجودم از خدا خاسم هیچ وقت منو نده دست خودم ، هیییچ وقت ! آمیـن
درس امشب اینکه : من ِ مجازی ِ عزیز! لطفا بفهم که هیچی نیستی و قرار نیست هیچی باشی (:
'حوض ِ ایلیـــاء-
. ولی به نظر من باید دعا کنیم که خدا قلبمونو واسه امام زمان شیدا کنه . از دست خودمون کاری بر نمیاد .
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آفتاب شب یلدای همه! میشود لطفا بر شب تار ماهم بتابی؟ آفتاب گردان های وجودمان با نور مهتابی ها جان نمیگیرند . صاحب الجان 🌱
بسم رب الحسین• میدونی چیه؟ اصن مرور خاطرات حرم انگار که چیزی جدای از ذهن و زندگیِ ... وقتی فک میکنم ک من ی روزی تو بین الحرمین نفس کشیدم! باورم نمیشه . این باور نکردنِ عین باور نکردنِ ! حرم شما و خاطرات بین الحرمینتون کل زندگیِ منِ آقا اینو میخواستم بگم ، خاطراتتون جدای از خاطرهای دیگه‌س : ذهنم ادب کرده انگار خاطرهای شما رو سوا کرده از همه چی :) و قسم به وقت اولین نگاه که با یاد شما این رگ حیات سبز است هنـوز 💚