May 11
هدایت شده از یاران شھید قاسم سلیمانے🇵🇸
دست شـهید پیش خدا رد نمیشود
باید دعاڪنیم ڪه مارا دعا ڪنند
امـروز،حاج قاسم،ڪاش از بهشت...
لطفی کند، یڪ نظری هم به ماڪند
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
☫ @SardaarSoleimaani
هدایت شده از انقلاب ایمانے، قاسم سلیمانے
❇️ رفتار شهید ابراهیم هادی با دزد موتور
یکی از اعضای خانواده شهید ابراهیم هادی می گوید: نشسته بودیم داخل اتاق.مهمان داشتیم.صدایی از داخل کوچه آمد.ابراهیم سریع ازپنجره نگاه کرد.شخصی موتور شوهر خواهر ابراهیم را برداشته درحال فرار بود.
بگیرش...دزد...دزد!بعد هم سریع دوید دم در.یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و دزد نقش بر زمین شد!
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد.چهره اش پر از ترس بود و اضطراب.درد می کشید که ابراهیم رسید.موتور را برداشت روشن کرد و گفت: سریع سوار شو!
رفتند درمانگاه با همان موتور.دستش را پانسمان کردند بعد هم با هم رفتند مسجد!بعد از نماز کنارش نشست و گفت :چرا دزدی میکنی؟آخه پول حروم که...
دزد گریه می کرد.بعد به حرف آمد: میدونم!بیکارم.زن وبچه دارم و از شهرستان اومدم.مجبورم!
ابراهیم فکری کرد رفت پیش یکی از نماز گزارها و صحبت کرد.برگشت: خدارو شکر.برات شغل پیدا کردم.از فردا برو سر کار.این پول رو هم بگیر و از خدا کمک بخواه.همیشه دنبال حلال باش که حروم زندگیتو به آتیش می کشه.پول حلال کم هم باشه برکت داره.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 77
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
🆔 @enghelabiran
هدایت شده از انقلاب ایمانے، قاسم سلیمانے
▪️خبر متعلق به یک کشور جهان چهارمی درگیر چند دهه جنگ داخلی نیست!
اینجا قلب نیویورک در آمریکاست که پرستاران بیمارستان مهم شهر برای محافظت از خودشون کیسه زباله تنشون میکنن و بین بیمارای کرونایی میرن؛ و خب اخیرا هم یه همکارشونو از دست دادند!
💬 سید سجاد
#خارج_بدون_روتوش
🆔 @enghelabiran
هدایت شده از یاران شھید قاسم سلیمانے🇵🇸
این چشم های زیبا و مهربان
همان چشم هایی ست که به هنگام نبرد
زَهره از دشمنان دین خدا
می ترکاند...
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
☫ @SardaarSoleimaani
هدایت شده از آقــٰازادھلـُبـنـٰانـۍ
🤝شِرڪَٺ نَڪَردے؟!😔
#پۅیِشِ_رِفیقِ_شَہیدِ_قُرآنے😳
خَٺمِ قُرآنِ 🤲
ماهِ رَمِضان🕌
بِہ نیابَٺ اَز 👌
رِفیقِ شَہیدَم😍
شَہید ... ‼️
(رِفیقِ شَہیدِٺۅن)
+
(😎پرۅفایلِ اِخٺِصاصے😎)
شِرڪَٺ دَر پۅیِش😉
🔜 @Cha2re_khaki
👏 اینَم بِگَم ۅَقٺے اَعماݪِٺۅ 🎁 اَز طَرَفِ یِہ ❣شَہید❣ اَنجام بِدے ثَۅابِش ⚖ چَند بَرابَر میشِہ✌️
@pooyeshh
هدایت شده از •♥•معجـــوݩ زݩدگــے•♥•{خاݩمـ آبــدار}
سلام خدمت بزرگواران🍃💧
اینم قران کامل همراه با صدا و تصویر
http://www.parsquran.com/book/
سلام و عرض ارادت این بهترین هدیه ای است ازاین حقیر قبل از فرا رسیدن بهار قران ماه مبارک رمضان ان شاءالله موفق و زیر سایه کلام الله سربلند باشید التماس دعا🙏
#معجون_زندگی🌈🌸
@majoon_zendegi1399
هدایت شده از انقلاب ایمانے، قاسم سلیمانے
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
#شهید
🆔 @enghelabiran
هدایت شده از شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
سلام✋🏻
بہ هواپیماے ماه مبارڪ رمضان نزدیڪ مے شوید✈️🌙✨
آرام آرام ساڪ ها را ببندید💼
گذرنامہ هاتون رو چک کنید📋
مهر ویزا حتما خورده باشد💌✨
تا از پرواز جا نمانید🛩 هنوز چند روزے فرصت دارید🚧
شماره پرواز ✈️ ۱۴۴۱ هجرے
مقصد ما به سوے مغفرت و رضایت خداست.👑
مدت زمان پرواز 30روز میباشد✨
ودر طول چند روز بعد پرواز✈ خواهیم کرد
☝در طول پرواز ، گناه کردن غیبت و،،، ممنوع⛔ میباشد.
👪از مسافرین محترم خواهشمندیم کمربند ایمان ✨و پرهیزگاری 💥خود را در طول پرواز محکم نگه دارند.
💥📓💥خلبان پرواز قرآن کریم
💦 همه فرشتگان سفر خوشی را برای شما آرزومند هستند💦
❤با آروزی موفقیت شما مسافران عزیز همراه با صبر و تقوی إن شاء الله به سلامت به مقصد که همان رضایت خداوند باشد برسیم.🏆
•••ماه رمضـღـان🌙🌸🍃•••
ماه توفیق و احسان♥️✨