*اسفنجمان را کجا بگذاریم؟*
دوستی تعریف میکرد، پنج سال پیش بود که برای کنفرانسی به شهر بوستون رفته بودم. به همراه یکی از دوستان قدیمی که دورهی پسادکترای خودش را در آنجا میگذارند، داشتیم در خیابان های اطراف دانشگاه ام آی تی، دنبال یک آدرس میگشتیم. یک نفر از آن طرف خیابان رد میشد و متوجه ما شد که داریم به شکلی پرسانپرسان اطراف خودمان را نگاه میکنیم. آمد سمت ما این طرف خیابان، پرسید: دنبال جایی میگردید؟ میتوانم کمکی بکنم؟ ما هم آدرس را پرسیدیم. دقیق گوش داد. خیلی آرام و به صورت شمرده، مراحل رسیدن به آدرس را به ما گفت. حتی با حرکت دست، دقیقا شکل مسیر را برای ما رسم کرد و بعد هم چند قدمی به همراه ما آمد که مطمئن شود درست میرویم.
هنوز چند قدمی دور نشده بودیم که دوستم گفت «یک ام آی تی ای تیپیکال بود»! گفتم منظورت چیه؟ گفت جالب است که خیلی از آدم هایی که در محیط دانشگاه ام آی تی (ماساچوست) تحصیل یا کار میکنند، ناخودآگاه آدم هایی فروتن و دقیق، با نگاه خیلی سیستماتیک و کاربردی میشوند.
هیچ کدام از این ويژگیها را به صورت رسمی، نه مطالعه میکنند و نه دورهای برای آن میگذارنند اما به صورت ناخودآگاه به این ويژگیها میرسند.
*این مثالی از پدیدهی "یادگیری اُسمزی" است.*
بیش از نیمی از یادگیریهای ما به صورت ناخودآگاه و در اثر نوعی الگوبرداری ناخودآگاه، عمیق و درونیسازی آن از محیط و آدم های اطرافمان شکل میگیرد و مابقی بر اثر مطالعه و تحصیل.
درست مانند یک اسفنج که وقتی در یک مایع قرار گیرد، به دلیل خاصیت اسمزی، مایع را به خودش میکشد.
ما هم وقتی با فرهیختگان و انسان های متمدن و اهل مطالعه معاشرت میکنیم ناخودآگاه خلاقتر، جسورتر، آیندهسازتر، منطقی تر و فرهیخته تر میشویم و به باورهای نسبی تری دست پیدا می کنیم.
وقتی با کسانی که تفکرات عمیق و فلسفی دارند و اهل فکر، اندیشه و منطق هستند به صورت منظم تعامل میکنیم، ناخودآگاه دیدگاهمان به مسائل، عمیقتر و منطقی تر میشود.
و زمانی که با آدم های پرتلاش، اجتماعی، باهوش و اهل مطالعه سروکار داریم، ناخودآگاه به بلندای فکری و منطقی بیشتری میرسیم.
اگر با اطرافیانی عامی و کم خردی که فرق نمی کند دوست یا همکار باشند و یا خواهر و برادر و خاله و عمه و دایی... به صورت مطلق ارتباط داشته باشیم خود به خود و به صورت اجتناب ناپذیر بخشی از شخصیت و رفتارهای روزانه ما به شکل دردناکی متاثر از رفتار آنان خواهد بود...
زمانی جملهای منسوب به چارلی چاپلین را خوانده بودم؛ "افکار هر آدمی، میانگین افکار پنج نفری است که بیشترین وقت خود را با آن ها میگذراند". پس خود را در محاصرهی افراد خردمند، فرهیخته، اهل مطالعه و تحصیلکرده قرار دهید.
خب برایم سؤال پیش آمد که:
*بخش زیادی از افراد دور و بر ما؛ خانواده، همسایه، فامیل و همکار، معمولا انتخاب ما نیستند (محدودیت اول)*
*افراد موفقی که بتوانیم آن ها را بیابیم و رابطهی تنگاتنگ با آن ها داشته باشیم نیز کمیاب، دشوار و محدودند (محدودیت دوم)*
برای غلبه بر این محدودیتها، شاید سه ایدهی زیر مفید باشد:
*"کتابهای خوب"*
کتابها عصارهی دانش و شخصیت نویسندههای خود هستند. اگر خود را در کتابهای خوب، محاصره کنیم، آنگاه افکارمان رشد میکند. مخصوصا نوع خاصی از کتابها هستند که در مورد زندگی افراد موفق و مشهور در زمینهی کاری شماست. حتما زندگینامهی آن ها را بخوانید.
حتما آثاری در زمینه علوم اجتماعی، جامعه شناسی، روانشناسی، رفتار شناسی، و رمان های نویسندگان شاخص ایرانی و خارجی را مطالعه کنیداین یک جور «همنشینی مجازی» است.
*"محفلهای خوب"*
ممکن است ما همیشه به آدمهای مورد نظرمان دسترسی نداشته باشیم. اما میتوانیم به صورت منظم در محافل و جمعهایی شرکت کنیم که آدم هایش عامی و سطحی نگر نیستند و با هدف ما همخوانی بیش تری دارند. به عنوان مثال اگر به شعر علاقهمندیم در شب شعر شرکت کنیم و اگر به کارآفرینی علاقهمند هستیم در رخدادهای استارتآپی.
از روابط با آدم های لوده و سخیف با ظاهری امروزی و موجه بشدت پرهیز کنید.
اگر بتوانیم در محیط کارمان، ۳ تا ۵ تنی که اهل اندیشه و پژوهش هستند و بیش ترین تناسب را با اهداف ما دارند ودر زندگی همواره موفق بوده اند را نیز انتخاب کنیم و با آن ها تعاملات مداوم و منظم داشته باشیم، آنگاه این یادگیری اسمزی اتفاق میافتد.
*"همکاران خوب"*
سه تن کلیدی محیط کاری خود را با دقت انتخاب کنیم. محیط حرفهای ما شامل افراد زیادی است اما برخی از آن ها نقش کلیدیتری دارند و بسیاری از آنان نقش مخرب چرا که ما تعاملات بیش تری با آن ها داریم. سه تنی که بیش از همه در محیط کار و فعالیت حرفهای با ما ارتباط دارند، بیش ترین تاثیر را در یادگیریهای اسمزی ما دارند.
#داستان_شب 💫
مهدی، خلیفه عباسی در زمان شكار از همراهانش جدا ماند. در نتیجه شب هنگام به خانه ی یک عرب بیابانی رفت، عرب برای میهمان غذایی كه در خانه موجود بود و كوزهای شراب پیش آورد. چون مهدی كاسهای از شراب خورد ، گفت: من یكی از خواص مهدیام، كاسه دوم خورد ، گفت: یكی از امرای مهدیام. كاسه سوم خورد، گفت: من مهدیام.
اعرابی كوزه را برداشت و گفت: كاسه اول خوردی، دعوی خدمتكار كردی. دوم دعوی امارت كردی. سوم دعوی خلافت كردی، اگر كاسه دیگر بخوری، بی شك دعوی خدایی كنی!
روز بعد همراهان مهدی جمع شدند، اعرابی از ترس گریخت. مهدی فرمود كه حاضرش كردند و مقداری زر به او دهند . اعرابی گفت: اشهد انك الصادق و لو دعیت الرابعه (گواهی میدهم كه تو راستگویی حتی اگر ادعای چهارم را هم داشته باشی.)
عبید زاکانی
🔹هـر روزیـک صفحـه قـرآن🌸
#شادی_روح_درگذشتگان
#سـلامتی_تمـام_بيماران
#سلامتی_حضرت_صاحب_الزمان{عج}
قـرائت امـروز☝️
#صفحه_ سیصد و پنجاه و پنج
کانال فرزندان دشتخاک در ایتا 👇👇
eitaa.com/@dasht_e_khak
رفتارهای غلطمون رو اگر اصلاح نکنیم، تبدیل به رویه میشن و اونوقت دیگه حتی اون رفتارها رو غلط هم نمیدونیم و نیازی به تغییرش احساس نمیشه.
اما حتی اگر بخوایم تغییرش هم بدیم، وقتی اون تبدیل به #رویه شده، تبدیل به #عادت شده، تبدیل به #خُلق شده، تغییرش بسیار کار سختی هست، هر چند ناممکن نیست.
شاید یه دلیل مراقبه روزانه، یه دلیل محاسبه نفس شبانه، همین باشه که این روحیه اصلاحگری نسبت به خودمون رو از دست ندیم.
توی تربیت اول به خودمون فکر کنیم، به خودمون نگاه کنیم ...