🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#قسمت_چهارم
یکدفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.»
بیراه نمیگفت؛ فشار تقریباً صفر بود.
یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟
فشار کمکم بالا آمد و دوباره شروع کردند.
دکتر منافی، همان طور که میآمد #بیمارستان_بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند.
#شهید_بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.
دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خونریزی را بند آوردهام.»
عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمیشد درمان را آنجا ادامه داد.
کنترل امنیتی #بیمارستان_بهارلو مشکل بود.
تنها #بیمارستانی هم که میشد بعد از عمل مراقبتهای لازم را به عمل آورد، #بیمارستان_قلب بود.
آن موقع رئیس #بیمارستان_قلب دکتر میلانینیا بود.
چند ماه بعد، نام همین #بیمارستان را گذاشتند : #بیمارستان_قلب_شهید_رجایی
هلیکوپتر خبر کردند.
نمیتوانستند بیمار را از میان ازدحام #مردم_نگران بیرون ببرند.
محافظ پشت بیسیم گفته بود که #قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود.
مردم نگران بودند که نکند #قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و میگفتند « #قلب ما را بردارید و به #ایشان بدهید.»
با هزار ترفند، هلیکوپتر را وسط میدان #بیمارستان نشاندند. تا برسند به #بیمارستان_قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها میگفتند #آقا چند مرتبه تا مرز #شهادت رفته و برگشته.
یکبار همان #انفجار بمب بود، یکبار #خونریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یکبار هم جمع شدن پروتئینها در #ریه و حالت #خفگی.
#ادامه_دارد
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
🌺🍀💐🌼💐🍀🌺
#خاکریز_خاطرات
#اسیر_جنگی
یک روز یک اسیر جنگی را که در پشت جبهه عمل قلب باز انجام داده بود به بیمارستان صحرایی اعزام کردند. گویا بنده خدا قبل از اعزام به این #بیمارستان، از بس از درد به خود پیچیده بود، امکان اینکه بخیه هایش باز شود هم بود. پزشکان تشخیص داده بودند که دست و پاهایش را به تخت ببندند و با مسکن آرامش کنند. اسیر عراقی وقتی در بیمارستان به هوش آمد فکر کرده بود چون اسیر است او را به تخت بستند. ابتدا شروع کرد با زبان عربی درخواست آب کردن و بعد از آن با قسم دادن به ائمه اطهار از ما خواست که دست و پایش را باز کنیم در اون ساعت متاسفانه کسی نبود که صحبت های او را ترجمه کند او نیز مدام هر کدام از #پرستارها را که می دید التماس می کرد نمی دانستیم چه جوری به این بنده خدا بگوییم که بستن دست و پایت دلیل پزشکی دارد. یادم می آید سالن پر از مجروح بود و خواهرم که با هم به جبهه اعزام شده بودیم در حال #پانسمان کردن زخم مجروحان بود با دیدن #اسیر عراقی و التماس وی با حالتی خیلی جدی گفت : "والله اخوی #عربی بیل میرم" که همه مجروحین و پرسنل با صدای بلند خندیدند.
💐 #روز_پرستار💐
سلامتی همه
#سفید_پوشان_بی_ادعا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌺 @dashtejonoon1💐🕊