🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#محمد_زارع_نعمتی
#قسمت_دوم
ظهر ۳۱ شهریورماه ۵۹ بود که جنگندههای ارتش بعث به داخل خاک ایران تجاوز کردند و در پاسخ به این گستاخی ها، عقابهای نیروی هوایی ارتش به پرواز درآمدند. خلبانان هواپیمای شکاری، چون همرزمان دلاورشان مردانه به رزم رفتند و محمد جزو اولین خلبانان نیروی هوایی ارتش بود که در خط اول پاسداری از حریم آسمان کشور به مقابله با دشمن متجاوز پرداخت.
صبح روز بیست و هفتم شهریور ماه سال ۱۳۵۹ خبر میرسد نیروهای متجاوز بعثی به مهران حمله کرده اند.
بلافاصله دو فروند جنگنده اف ۵ به لیدری #شهید_محمد_زارع_نعمتی و شماره دو ستوان یکم بیژن هارونی جهت بمباران آنها به پرواز در آمده و با رسیدن روی شهر مهران بمباران نیروهای بعثی انجام میشود، ولی هواپیمای #زارع_نعمتی هدف قرار میگیرد و شماره دو تایید میکند که هواپیما با سر به زمین برخورد کرده و خلبان موفق به خروج نشده است ولی #محمد مجروح شده بوده و هواپیما با سینه به زمین برخورد میکند و خلبان به صورت impact eject به بیرون پرتاب میشود در این حالت اگر چه پیکر خلبان در ظاهر سالم است، اما از درون کاملا متلاشی میشود.
تا پس از آزادی #شهید_لشکری از اسارت رژیم بعث #محمد جزو خلبانان مفقودالأثر جنگ بود که پس از گواهی #شهید_لشکری مبنی بر #شهادت سرلشکر خلبان #محمد_زارع_نعمتی و تقاضای رسیدگی ایران از دولت عراق، آنها اعلام میکنند پیکر پاک و مطهر این #شهید گرامی در قبرستان العماره دفن شده است که مدتی بعد با حضور نماینده ایران پیکر پاک وی تحویل خانوادهاش میشود.
#ادامه_دارد ...
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 #امیر_سرلشگر #خلبان_شهید #محمد_زارع_نعمتی #قسمت_دوم ظهر ۳۱ شهریورماه ۵۹ بود که جنگندههای
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#محمد_زارع_نعمتی
#قسمت_آخر
روایت #شهید_لشکری از #شهید_محمد_زارع_نعمتی
امیر سرلشکر خلبان #شهید_حسین_لشکری خلبان آزاده جنگ تحمیلی و دفاع مقدس در خاطرات خود به #شهید_محمد_زارع_نعمتی اشاره میکند و میگوید:
در اوایل جنگ بود که در مأموریتی، قسمت انتهایی هواپیمایم، مورد اصابت موشک قرار گرفت و کنترل هواپیما از دستم خارج و موتور هواپیما خاموش شد! من احساس کردم که دارم #شهید میشوم و #شهادتین خود را گفتم و دستگیره پرش را کشیدم و بیرون پریدم و دیگر متوجه چیزی نشدم.
چند ثانیه بعد، با سرعت وحشتناکی به زمین خوردم و از شدت ضربه، جلوی چشمهایم را خون گرفت، به طوری که بیشتر از پنج متر را نمیتوانستم ببینم! کمکم حالم بهتر شد و حس کردم در دهمتری من، عدهای مرا در محاصره گرفتهاند! دستهایم را به علامت تسلیم بالا بردم و اسیر شدم.
در میان نیروهای محاصرهکننده، یک افسر هم بود که جلو آمد و چتر و لباس فشاری را از تنم باز کرد، بعد دستها و چشمهایم را بستند و مرا سوار ماشین کردند و به جایی بردند که احتمالا مقرشان بود.
لب پایینم پاره شده و پوست گردنم سوخته بود! بدنم داشت کمکم سِر میشد و بیش از پیش احساس درد میکردم و تعادلم را از دست میدادم.
در آنجا یکی از افسران ارشدشان آمد و به روی من آب دهان انداخت! در همان لحظه، دردم بسیار شدید شد و بیهوش شدم! بعد که به هوش آمدم، دیدم در بیمارستان هستم.
بعدا فهمیدم که بیمارستان «الرشید بغداد» است. وقتی به هوش آمدم، دکتر سرهنگی که پزشک معالج من بود، بالای سرم آمد. بعد یک افسر امنیتی عراق آمد و کارتِ خلبان #زارع_نعمتی را که اسیر شده بود به من نشان داد تا او را شناسایی کنم.
من ایشان را قبلا در پایگاه دیده بودم و گفتم: این کارت خلبان #زارع_نعمتی است. آن افسر اطلاعاتی هم دیگر حرفی نزد و رفت.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹