دشت جنون 🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_سیزدهم 🍁در پس هيکل درش
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_چهاردهم
🍁صبــح يکي از روزها با هم به کاباره پــل کارون رفتيم . به محض ورود ، نگاه #شاهرخ به گارسون جديدي افتاد که سر به زير ، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت : اين کيه ، تا حالا اينجا نديده بودمش؟!
🍁در ظاهر زن بســيار با حيائي بود . اما مجبور شده بود بدون حجاب به اين کار مشغول شود . #شاهرخ جلوي ميز رفت و گفت : همشيره ، تا حالا نديده بودمت ، تازه اومدي اينجا ؟! زن ، خيلي آهسته گفت : بله ، من از امروز اومدم .
🍁 #شــاهرخ دوباره با تعجب پرســيد : تو اصلا قیافت به اینجور کارها و جاها نميخوره ! اسمت چيه ؟ قبلا چيکاره بودي ؟ زن در حالي که سرش را بالا نميگرفت گفت : مهين هستم ، شوهرم چند وقته که مُرده ، مجبور شدم که براي اجاره خانه و خرجي خودم و پسرم بيام اينجا !
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
14.mp3
2.69M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#خاطرات_ارتشبد_فردوست
💐 #قسمت_چهاردهم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐 #بهمن_ماه🇮🇷
🌹 #ماه_خون_و_قیام🇮🇷
🌼 #ماه_پیروزی🇮🇷
🌺 #انقلاب_اسلامی🇮🇷
🇮🇷 @dashtejonoon1🇮🇷🌹
14.mp3
13.11M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#تپه_های_برهانی
#خاطرات
#سیدحمیدرضا_طالقانی
💐 #قسمت_چهاردهم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
14.mp3
3.54M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی_دوم
#خاطرات_ارتشبد_فردوست
💐 #قسمت_چهاردهم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🇮🇷 @dashtejonoon1🇮🇷🌹
دشت جنون 🇵🇸
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 #وقایع_بعد_از_عاشورا #و_شهادت_امام_حسین_ع #قسمت_سیزدهم سر شریف امام حسین علیه السلام د
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀
#وقایع_بعد_از_عاشورا
#و_شهادت_امام_حسین_ع
#قسمت_چهاردهم
#در_راه_شام
پس از این رویداد ها ابن زیاد سر مقدس امام حسین علیه السلام را با سه نفر به سمت یزید فرستاد و دستور داد تا زنان و کودکان را آماده سفر کنند و بر گردن علی ابن الحسین علیهماالسلام غل و زنجیر بزنند و آنها را همراه شمر و محفر ابن ثعلبه به دربار یزید حرکت دهند .
راوی می گوید: پیر مردی نزدیک اسرا آمد و خطاب به حرم حسین و بانوان آن حضرت که کنار مسجد ایستاده بودند، گفت: حمد و سپاس مخصوص خدایی است که شما را به قتل رسانید و هلاک نمود و با کشته شدن مردان شما، شهرها را امنیت بخشید و امیر مؤمنان را بر شما مسلط ساخت .
حضرت امام علی ابن الحسین علیهماالسلام به او فرمود: «ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟» پیرمرد گفت: آری! حضرت فرمودند: «آیا معنای این آیه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » را می دانی؟بگو ای پیامبر! من برای انجام رسالت خویش از شما اجر و مزدی نمی خواهم، جز این که با خویشاوندان من نیکی نمایید؟» پیرمرد گفت: آری! این ایه را درقرآن خوانده ام.
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: «خویشاوندان پیغمبر، ما هستیم. ای پیر مرد! آیا در سوره بنی اسراییل خوانده ای که: «حق خویشاوندان و نزدیکان را ادا نما؟»
فرمودند: «آن خویشاوندان و نزدیکان (که مراد آیه می باشد) ماییم، ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده ای : « بدانید هرآنچه به عنوان غنیمت و سود می برید، خمس آن متعلّق به خدا و رسول او و نزدیکان رسول خدا می باشد.»؟
پیرمرد گفت: آری!
حضرت امام سجاد علیه السلام به او فرمودند:« ماییم خویشان و نزدیکان حضرت پیامبر، آیا این آیه را خوانده ای:« همانا خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و ناپاکی را از شما خاندان دور کرده و شما را پاک و پاکیزه گرداند.»
پیرمرد گفت : آری! این آیه را نیز خوانده ام! حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود : « ماییم آن خاندانی که خداوند آیه تطهیر را در شأن و منزلتشان نازل نمود.» راوی گفت: پیرمرد سکوت نمود، در حالی که آثار پشیمانی در چهره اش نمایان بود، پس از لحظاتی گفت: تو را به خدا قسم می دهم، آیا این آیات قرآن در شأن شما نازل شده است؟
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: «به خدا سوگند، بی هیچ شکّ و تردید، ما همان خاندان هستیم و به حقّ جدم رسول خدا که همان خاندانیم.»
#ادامه_دارد...
🥀 @dashtejonoon1🌹🏴
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان آخرین روز سربازی در ایران نخستین روز اسارت در بغداد #قسمت_سیزدهم از شهر خ
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
آخرین روز سربازی در ایران
نخستین روز اسارت در بغداد
#قسمت_چهاردهم
دیگر تحمل نداشتم ضربه محکمی به در پاسگاه زدم و باز شد. آرام رفتیم داخل. هوا تاریک بود و جایی را نمیدیدیم. پرویز کمی جلوتر رفت و یک مرتبه با خوشحالی فریاد زد: سید اینجا مسجده.
خیلی خوشحال شدیم و خدا را از این بابت شکر کردیم. به مجید که روحیه گرفته بود گفتم: کار خدا را می بینی ما از بالای کوه که نگاه می کردیم اینجا شکل پاسگاه بود اما به خانه خدا پناه آوردهایم، دیگه جا از این امنتر سراغ داری؟
روی سکوی مسجد ۲فرش و ۲گلیم کهنه بود. مجید را از کولم پایین گذاشتم و یکی از گلیمها را پهن کردم و مجید را روی آن گذاشتم. گلیم را پیچیدم دورش. دست و پای مجید را با سرعت زیادی ماساژ دادیم تا خونش به جریان بیفتد و از فلج شدن عضلاتش جلوگیری کنیم. تمام بدنش داشت میلرزید. روی همان فرشها خوابیدیم. صبح با صدای اهالی روستا که برای نماز آمده بودند بیدار شدیم.
خودمان را تاجر معرفی کردیم که سارقان به ما حمله کرده و وسایلمان را به سرقت بردهاند. مجید را کنار بخاری گذاشتند و برایمان صبحانه آوردند.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#سید_رضا_موسوی
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_قشقائی #قسمت_سیزدهم همین کار را هم کردم، خودم هم
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_قشقائی
#قسمت_چهاردهم
کانالها حتما باید مارپیچ ساخته میشد وگرنه به ما ترکش میخورد. من نارنجک میانداختم و جلو میرفتم. جلوی دسته اول رسیدم. دیدم که هیچ کسی نیست. تفنگم هم گیر کرده بود. ژ3 یک حالتی دارد که اگر زیاد با آن تیراندازی کنید، کثیف میشود، قفل میکند و تیراندازی نمیکند. از آن طرف کانال، یک چوب که روی آن پارچه سفیدی قرار دارد، تکان میخورد.
گفتم حتما میخواهند تسلیم شوند. به ملت گفتم: به طرفشان برویم، تو پشت سر من بیا. در بین راه دیدم یک آرپیجی به همراه گلولهاش گوشهای افتاده، آن را برداشتم و به سمت دشمنان رفتم. 27 نفر از آنها را اسیرکردم.
بعثیها روی دست و پای من افتادند و بوس میکردند. من گفتم: الدخیل الخمینی یعنی ضامنتان خمینی است. گفتم: راه بیفتید. سربازهای عراقی را توی کانال جلوانداختم و به ملت گفتم جلویشان برو و من پشت سرشان میآیم. رفتیم پایین، دیدم ستوان داخته آمده پشت تپه. گفتم: بیا این 27 اسیر تحویل شما است و کانالها و سنگرها پاک است. به سربازها گفتم آب و غذا آوردند و به اسیرها دادیم. به سرباز گفتم: این گلوله را از سر آرپیجی در بیاورد. سرباز در آورد و گفت: سرش سوزن ندارد و شکسته است. گویا چون سوزن آرپیجی شکسته بوده، بعثیها آن را کنار گذاشته بودند. من فکر میکردم که آرپیجی سالم هست و پشت سر بعثیها گرفته بودم. در نهایت 27 اسیر را تحویل تیپ دادم. فرمانده تیپمان سرهنگ محمودیفر گفت: قشقایی زیاد در منطقه بوده ای،
5 روز به مرخصی برو، بعد برگرد باید کهنه ریگ را بگیری، این کار فقط از عهده تو بر میآید.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹