دشت جنون 🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 #سفر_عاشقانه به بهانه روز #جهانی_ناشنوایان #شهیدی که با #گوش_جان می شنید و با #زبان_دل ح
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#سفر_عاشقانه
به بهانه روز
#جهانی_ناشنوایان
#شهیدی که با #گوش_جان می شنید و با #زبان_دل حرف می زد
#شهید_والامقام
#عبدالمطلب_اکبری
مدت ها گذشت ، ما هم مانند بسیاری از مردم از عظمت و بزرگی #شهدا غافل بودیم ، به کلام حضرت امام که قبور مطهر #شهدا تا ابد دارالشفا خوانده بود بی توجه بودیم .
برادر #شهید ادامه داد :
مادر ما دچار سرطان بسیار حادی شده بود .
چند ماه به همه پزشکان شیراز و … مراجعه کردیم اما بی فایده بود.
سرطان بدخیم بود و مادر ما کهولت سن داشت . گفتند ایشان را اذیت نکنید ، ببرید خانه تا راحت تر …
ما هم مادر را به خانه آوردیم . همه ناراحت بودیم ، مادر توان راه رفتن نداشت .
صبح روز بعد دیدیم مادر از جا بلند شد! با شور و نشاط مشغول کارهای خانه شد ، همه با تعجب به سراغ مادر رفتیم یعنی چه شده بود؟
مادر می گفت دیشب #عبدالمطلب به دیدنم آمد ، یک تکه نان تبرکی به من داد و گفت : «بخور»
من هم خوردم.
از صبح که بیدار شدم هیچ اثری از بیماری در وجودم نیست . مادر را نزد پزشکان شیراز بردیم.
آزمایشات مختلف انجام شد.
یکی از پزشکان از خارج آمده بود و به معجزه اعتقادی نداشت . همه یک چیز می گفتند ، این ماجرا چیزی شبیه معجزه است . هیچ خبری ازتوده سرطانی نیست .
از آن ماجرا سالها گذشت ، دیگر هیچ مشکلی پیدا نکرد ، شبیه این ماجرا بارها برای اهالی و حتی چند نفر ازاهالی مرودشت و… اتفاق افتاد.
نامه ای با دست خط #شهید
یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند .
یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره ام کردند .
یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند .
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم .
خیلی تنها بودم .
اما مردم ، حالا که ما رفتیم بدونید ، هر روز با آقام حرف می زدم .
آقا به من گفتند : «تو شهید می شی . جای قبرم رو هم بهم نشون دادند . این را هم گفتم اما باور نکردید .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و #عبدالمطلبها که #شنیدنیها را با #گوش_جان شنیدند و #گفتنیها را با #زبان_دل گفتند ...
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹