eitaa logo
دست‌نوشته‌ها و یادداشت‌ها📃
131 دنبال‌کننده
20 عکس
4 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های منتشر شده از دوره‌های محصول محور نویسندگی کاربردی و خلاق✍️🏻 اداره رسانه و فضای مجازی_معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعةالزهرا س مدرس: میم.صادقی🧕🏻 ارتباط با ادمین: @Mimsad290
مشاهده در ایتا
دانلود
عباس چگونه عباس علیه‌السلام شد؟ اینک ای همراه، بیا با جان‌ودل به جیک‌جیک گنجشکان، چهچهه بلبلان، شُرشُر آبشارها و... گوش فرا دهیم که همه زمزمه‌ی "یا مهدی" دارند. خدایا! حال که ذره‌ذره موجودات به یاد بقیه‌الله هستند، زبانم را در راه مولایم گویا کن و مپسند درحالی‌که همه‌ی مخلوقاتت به یاد او هستند، من از او غافل باشم. ای آشنا! ای آن‌که در صبح جمعه ندبه‌ی فراق سر می‌دهی! بیا در عصر غیبت، به امر امام‌ زمان (عج) عمل کنیم که؛ "جاهلان و بی‌خردان از شیعیان ما را اذیت می‌کنند و همین‌طور کسانی‌ که بال مگس بر دین‌شان رجحان دارد". یارب! مرا چنان مربی باش که جهل‌وبی‌خردی‌ام را به علم و درایت در دین، تبدیل کنم و در ثانیه‌ثانیه‌ی زندگی‌ام، نقش دین آن‌قدر پررنگ باشد که حتی جانم بر حکم دین ارجحیت پیدا نکند‌. و هیچ‌گاه فراموش نکنیم که امام می‌فرماید: "آری! خبر اعمال زشت و ناپسندی که از شیعیان به ما می‌رسد، باعث کناره‌گیری ما از ایشان می‌شود". الهی! به فکرم آن‌قدر مدیریت بده که حتی یک‌ثانیه هم اجازه‌ی ورود افکار ناپسند را صادر نکند که اگر امامم (عج) از من کناره‌گیری کند وای برمن... 😔💔 📝ادامه دارد... ✍️🏻بتول اکبری‌درجوزه (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397
🌷در لاله زار کریمان🌷 دایی یحیی حدود سحر برگشت و همه‌چیز را برای بابا و عمه تعریف کرد. عمو را از تهران خبر کردیم، باید روستا آماده‌ی استقبال از احمد می‌شد. دونفر از فرماندهان سپاه، صبح به روستا آمدند. احمد اولین شهید روستا بود، باید جایگاهی برای شهید و شهداء در نظر می‌گرفتند. حدود ظهر هم به دیدن عمه آمدند، یکی از آن‌ها بابغض برای عمه از رشادت، شجاعت و دلسوزی احمد تعریف می‌کرد. -احمد تالحظه آخر امدادگری کرد، زمانی که برای کمک به دوست مجروحش رفت تیر به پاش خورد ولی چون توی تیررس دشمن بود خودش رو کنار کشید تا نیروی کمکی برسه. احمد سربند یا زهرا را باز می‌کند، روی زخمش می‌بندد و در انتظار رسیدن رزمندگان می‌ماند. کم‌کم دشمن پیشروی می‌کند و منطقه به دست بعثی‌ها می‌افتد. آن‌ها ظالمانه تمام مجروحین و اسرا را داخل کانالی انداختند، خاک رویشان ریختند تا زنده به گور شوند؛ احمد هم یکی از آن شهداء بود.😔 ناله های عمه بالا و بالاتر رفت، همه پابه‌پای‌ عمه اشک می‌ریختند. سه روز زمان برد تا روز قطعی تشییع جنازه احمد اعلام شود. ۲۰مرداد بود که اطلاع دادند روز ۲۴مرداد پیکر احمد به روستا می‌رسد. عمه خیلی التماس می‌کرد تنها برود و احمد را ببیند تا روز تشییع نخواهد وداع کند. روستا آذین بسته شد، خانم‌های روستا مشغول پخت‌وپز کیک ودرست کردن خُنچه برای روی قبر شهید شدند. هرکسی یک گوشه کار را می‌گرفت تا استقبال از احمد باشکوه برگزار شود. شب قبل از تشییع عمه با دایی یحیی به شهری که نزدیک روستا بود رفتند و تا دیروقت برنگشتند. صبح زود که بیدار شدیم، عمه لباس و روسری سبز رنگش را تن کرده بود، نگاهش به در نبود ولی گوشش به صدای بلندگو بود. بلندگو مسجد روشن شد و بعد از پخش قرآن و زیارت عاشورا اعلام شد تشییع پیکر شهید احمد غیاثی ساعت ۱۱ظهر به طرف مزار شهید برگزار می‌شود. عمه کمرش را محکم بست و بچه‌های کوچک را به بستگان سپرد. برای دیدن منزل جدید پسرش به مزار رفت، آن‌جا برای بابا و عمو تعریف کرده بود که دیشب با احمد وداع داشته و از احمد رشیدش فقط استخوان‌هایش برگشته است. منزل عمه شلوغ و شلوغ‌تر می‌شد، همه چیز آماده بود. دایی یحیی رسید، لندکروز روبان‌وگل زده شد و خنچه‌ها را چیدند. همه دنبال لندکروز راه افتادیم. کم‌کم کاروان ماشین از سپاه با تابوت به جمع ملحق شد و پیکر احمد به زادگاهش رسید. نمی‌دانم عمه کدام خاطره را مرور می‌کرد و دایی با کدام لحظه دلش را سرگرم کرده بود اما من فقط در ذهنم آخرین چهره‌ای ماند که تمام قد بالای لندکروز با عشق به همه نگاه می‌کرد و تصویری از همه در قلبش به یادگار می‌گذاشت. 📝ادامه دارد... ✍️🏻زهره‌السادات میرزاده (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397
عباس چگونه عباس علیه‌السلام شد؟ این امر امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف با تمام وجود اطاعت کنیم: "برای تعجیل در فرج من بسیار دعا کنید که فرج من باعث گشایش مشکلات و گرفتاری‌های شماست." پروردگارا! به من آن‌قدر بینایی و بصیرت بده که از عمق‌دل باور کنم بدون امام‌ (عج) در گرفتاری‌ها غرقم و با امام‌ (عج) در دنیا مشکلی نیست که مشکل باشد و آسان نشود.🤲 باید با "انتظار" و "خودسازی" یعنی "عمل به دستورات قرآن"، یعنی "هر عملی که انجام می‌گیرد، خدا و فرستاده‌اش‌ (عج) می‌بینند"، مسیر وصلش را هموار کنیم. یاغایه‌آمال‌العارفین! مرا حتی یک‌لحظه هم از قرآن‌واهل‌بیت علیهم‌السلام جدا نکن و یاری‌ام نما از جان‌ودل یقین کنم که "عالم محضر خداست" و دستم بگیر تا با عمل به احکام نابت، جزء منتظرین‌ واقعی قرار بگیرم.❣️ امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه الشریف را "عباس‌وار" و "عباس‌‌منش" یاری کنم که هزار‌واَندی‌سال است در کُنجِ تنهایی خویش، تنها به سیصدوسیزده یارِ "عباس‌گونه" نیاز دارد. خداوندا! ما و نسلِ ما را چنان مورد فضل خود قرار بده که در "مکتبِ‌زهرا" با "مرامِ‌عباس"، "شیعه‌ی مهدی" شویم. ✋️🌷 سر نَهیم به ره یارِ مهربان و در راهِ وصل او از پا ننشینیم ان‌شاءالله❤ پایان ✍️🏻بتول اکبری‌درجوزه (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397
🌷در لاله‌زار کریمان🌷 احمد لحظه‌به‌لحظه نزدیک منزل ابدیش می‌شد و عمه آبی بر حسرت امید و چشم انتظاریش‌ می‌پاشید. تابوت روی زمین، کنار قبر قرار گرفت. تمام خواهران و برادرانش دور تابوت حلقه زدند. به توصیه عمه کسی درخواست وداع باچهره نکرد زیرا چهره‌ای باقی نمانده بود. از آن احمد رشید فقط استخوان برگشت، یک کوله وسائل شخصی و پلاکی که به گردن داشت. قبل از رفتنش دایی مقداری پول به احمد داده بود، همه آن درجیبش دست‌نخورده مانده بود. همه دور تابوت حلقه زدند، مجبور بودم قاطی جمعیت روی نوک پا بایستم، قَدَّم آن‌قدر بلند نشده بود که بتوانم به راحتی همه چیز را رصد کنم. صدای عمه بیشتر از همه صداها به گوش می‌رسید، ضجه یک مادر هرچقدر هم صبور باشد هر دلی را به درد می‌آورد. به سختی خودم را جلو می‌کشیدم تا بتوانم تمام‌قد، شاهد صحنه باشم. وسایل احمد تحویل دایی شد، وصیتنامه احمد را گشودند، محمود پشت میکروفن قرار گرفت: «بسم رب الشهداء» باری پدر جان چند کلمه وصيت دارم مي‌نويسم. با سلام‌ودرود به رهبر کبير انقلاب اسلامي ايران امام خمينی و با سلام‌ودرود به شهداي هويزه. پدر جان من اگر شهيد شدم و به ياران امام خميني نائل گشتم به خدا قسم و به همان امام حسين قسم راضي نيستم که شما براي من گريه کنيد. من را با همان لباس بسيجي به خاک بسپاريد بلکه همان لباس، کفن من است. جنازه من را در زمين وقف خاک نکنيد ….اگر من شهيد شدم دوباره بياييد و همين اسلحه مرا در دست بگيريد و قلب دشمن را بشکافيد. از برادرم محمود و خواهرانم بتول و زهرا می‌خواهم که هيچ‌گونه نماز را فراموش نکنند. بتول و زهرا دعای کميل و دعای توسل را فراموش نکنید." احمد در زادگاهش آرمید و عمه دیگر نه چشم به در داشت و نه گوش به صدا. تا زمانی‌که توان بدنی‌اش اجازه می‌داد هرصبح بعد از طلوع آفتاب قبل از شروع فعالیت روزانه، سراغ احمد می‌رفت. سنگ صبور و باغ دلگشای عمه، شده بود مزار شهیدش. بعد از چندماه دایی و عمه به نامزد احمد اعلام کردند خواستگارانش را رد نکند و با ازدواج خود روح احمد را شاد سازد. هنوز چند ماهی از عقد دختر عمه احمد نگذشته بود که احمد برادر عروس، دوست صمیمی و همبازی دوران کودکی احمد هم به شهادت رسید، انگار داغ دل این دو خانواده دوباره تازه شد. عمه روز به روز پیرتر شد در حالی‌که همچنان دلتنگ احمدش بود. سال‌ها گذشت، بچه ها بزرگ شدند، بزرگان پیر شدند، پیران اسیر خاک شدند و عمه با تمام دلتنگی‌هایش بالاخره سال ۱۳۹۶ به احمد ملحق شد. مادرانی مثل عمه در این مرزوبوم بسیارند؛ مادرانی که یک یا چند فرزند، نثار این انقلاب نمودند. امروز ما هرلحظه آرامش‌مان را مدیون قطره‌قطره خون این عزیزان هستیم و جواب‌گویی به انتظارهای شبانه‌روز این مادران دینی بر گردن ماست. آن‌ها از جوانانشان برای عزت، سربلندی و آرامشِ امروز ما گذشتند. 🌸🌿روحشان شاد، یادشان گرامی🌿🌸 پایان ✍️🏻زهره‌السادات میرزاده (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖: مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397
🌿شهيد احمد غیاثی 💠«بسم رب الشهداء» باری پدر جان چند کلمه وصيت دارم مي‌نويسم. با سلام‌ودرود به رهبر کبير انقلاب اسلامي ايران امام خمينی و با سلام‌ودرود به شهداي هويزه. پدر جان من اگر شهيد شدم و به ياران امام خميني نائل گشتم به خدا قسم و به همان امام حسين قسم راضي نيستم که شما براي من گريه کنيد. من را با همان لباس بسيجي به خاک بسپاريد بلکه همان لباس، کفن من است. جنازه من را در زمين وقف خاک نکنيد ….اگر من شهيد شدم دوباره بياييد و همين اسلحه مرا در دست بگيريد و قلب دشمن را بشکافيد. از برادرم محمود و خواهرانم بتول و زهرا می‌خواهم که هيچ‌گونه نماز را فراموش نکنند. بتول و زهرا دعای کميل و دعای توسل را فراموش نکنید." ✍️🏻زهره‌السادات میرزاده (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷️رهبر معظم انقلاب اسلامی: بسیج به معنی حضور و آمادگی در همان نقطه‌ای است که اسلام، قرآن، ارواحنافداه و این انقلاب مقدّس به آن نیازمند است؛ لذا پیوند میان بسیجیان عزیز و حضرت ولی عصر ارواحنافداه -مهدی موعود عزیز- یک پیوند ناگسستنی و همیشگی است.  ۱۳۷۸/۰۹/۰۳ ═════🪜 ═════💡═════ همراه ما باشید در نردبام خرد🔻 https://eitaa.com/joinchat/2626683392C0b3715b501 کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها درایتا⬇️⬇️ @jz_resane
〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ ✍️🏻ارسال آثار از کارگاه محصول‌محور نویسندگی کاربردی و خلاق با رویکرد روایت از جامعه‌الزهرا سلام‌الله‌علیها👇👇👇🌷🌷 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/dast_neveshteha
طلبه ترم اولی🧕🏻 هیچ‌وقت نگاه اهالی محله را هنگام ورودم به شهر در اولین تعطیلات بعد از قبولی جامعه‌الزهرا سلام‌الله‌علیها فراموش نمی‌کنم؛ با تمام روزهای قبل، تفاوت داشت.😉 آن روزها من اولین بانوی طلبه در شهرمان بودم؛ این برای همه عجیب و دور از ذهن به نظر می‌رسید.🙄 توقعاتی هم از من داشتند که با یک ترم درس خواندن، محال بود بتوانم برآورده کنم.😶 وقتی برای نماز‌ جماعت به مسجد رفتم، همه جلوی من بلند شدند؛ دست به سینه سلام کردند، خوشحالی خود را با خنده و چشمانی که برق می‌زد ابراز نمودند و مرا به صف اول دعوت کردند.☺️🤩 با خودم گفتم: -چه خبر شده؟! من همون دختری هستم که تا دیروز کنارتون توی کوچه‌ها تا هیئت یا مسجد قدم برمی‌داشت، اونی که به هم دیگه می‌گفتید یه ریزه قد داشت حالا ماشاءالله چه خانومی شده!😇😁 نماز که تمام شد، ماه‌جبین از همسایه‌های مسجد به من نزدیک شد: -مراسم دارم ننه، بیا برامون مداحی کن.😊 🙄😟درون دلم استرسی عجیب، توأم با تعجب بیداد کرد‌ و گفتم: -من که مداحی بلد نیستم!🤭 - پس توی حوزه چی کار می‌کنی؟!😕 لبخند زدم و چیزی نگفتم. دوباره صدایش گوشم را به سمت خود کشاند: -ننه، تا کجای مفاتیح رو حفظ کردی؟😳 اینجا بود که دیگر چشمانم گرد شد و گفتم: -ما که مفاتیح، حفظ نمی‌کنیم!😟 -وا...، ننه مداحی که یاد نمی‌دن، مفاتیح هم که حفظ نکردی، پس رفتی اونجا چی کار؟! خوب، همین مسجد خودمون، معلم قرآن می‌شدی، والا بهتر بود.🙃😅 دیدگاهشان برایم بسیار جالب و حیرت‌انگیز بود؛ دیگر بماند باقی سؤال‌هایی که می‌پرسیدند و انتظاراتی که از یک طلبه‌ی ترم اولی داشتند؛ آن هم کسی که یک ماه بیشتر نبود پا به حوزه گذاشته است و هنوز چم‌‌و‌خم کار را نمی‌داند.😉 البته هنوز بعد از سال‌ها نمی‌دانم چرا ماه‌جبین گمان می‌کرد ما در جامعةالزهرا فقط مفاتیح حفظ می‌کنیم.😂 ✍️🏻مریم نصیری (کارآموز کارگاه محصول‌محور نویسندگی کاربردی با رویکرد روایت از جامعةالزهرا سلام‌الله‌علیها) 📝🧕🏻مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397
🌿مصاحبه به یادماندنی📑 -لابد آدم کم حوصله‌ای هستی!🤔 یکی از مصاحبه‌گران جامعه‌الزهرا این را به‌ من گفت! نمی‌دانستم چه جوابی بدهم و بعد از آن دیگر هیچ نشنیدم. فقط لب‌هایش را می‌دیدم که می‌جنبید.😐 حرفش مثل پتکی بود بر سرم. نمی‌دانم چرا از شنیدن این حرف اینقدر جا خوردم! شاید به این خاطر که انتظار شنیدن چنین اظهار نظری را در مورد خودم نداشتم. از کم‌حوصلگی و آدم‌های کم‌حوصله خوشم نمی‌آید. آدم بدون شکیبایی نه انگیزه‌ای برای امورات مادی خود دارد نه امورات معنوی و من نمی‌خواستم اینجور به نظر بیایم.😔 در بدو ورود، برگه‌ای دستمان دادند و گفتند: -به سؤالا، جواب بدید. یک جا پرسیده بودند، نظر پدرومادرتان در مورد شما چیست؟ نوشتم: "دقیق نمی‌دانم".🤐 واقعاً هم نمی‌دانستم مادرم در مورد من‌ چه فکری می‌کند. برای دانستن دقیق چنین سؤالی باید مغز مادرم را می‌شکافتم و در اعماق قشر خاکستری آن نفوذ می‌کردم. مثل همه‌ی پدرومادرها گاهی از آدم تعریف می‌کنند، بعضی اوقات هم اشتباهاتمان را به رویمان می‌آورند؛ نتوانستم قدر مطلق این‌ها را اندازه‌گیری کنم و به ناچارنوشتم: "دقیق نمی‌دانم"!🤭 ولی هرگز به معنای شانه خالی کردن و پیچاندن جواب سؤال نبود.🙃 مصاحبه‌گر دوم که چهره مهربان و متبسمی داشت، پرسید: -به چه کارهایی علاقه داری؟ 🙂 -نوشتن رو توی این دنیا بیشتر از هر کاری دوست دارم.😃 عمیق نگاهم کرد و گفت: -خوب، بیشتر از چه چیز‌هایی می‌نویسی؟ ☺️😍 -از عشق.😍 -تعریفت از عشق چیه؟🤗 -یا سازنده است یا ویرانگر؛ حد وسط نداره. توی ساختن و تخریب‌کردن، خلاقه و مبتکر! 👌 عشق‌ اصیل، توی روح ریشه می‌دوونه و با هیچ تند‌بادی کنده نمی‌شه اما عشق‌هایی که ناخالصی دارن، صلابتش به یه مو بنده!☝️ 😀لبخندش عمیق‌تر شد، چیزهایی را در برگه کنار دستش نوشت و پرسید: -عشق قبل از ازدواج رو قبول داری؟! قیافه‌ام کمی گنگ شد و لب‌هایم پرانتزی به سمت پایین درست کرد: 🙁 -نظری راجع‌بهش ندارم اما یه نوع از عشق رو شَدید، قبول دارم. ظهور و بروز عشق، موقع غنای روح! عشق اگه از سر نیاز باشه پایدار نیست. کم و کاستی‌های درون آدم اگه برطرف بشه اون آدم دیگه نمی‌تونه مثل قبل بشه؛ توی این لحظه عشق تو وجودمون بجوشه راه تعالی رو باز می‌کنه.👌😇❣️ چشم‌هایش درخشید و باز هم خودکارش را روی کاغذ لغزاند. خداقوتی گفت و مرا مرخص نمود.🤩🤩🥰 از جایم برخاستم و گفتم: -به امید دیدار...😉😇 ✍️🏻زهرا یزدان‌پرست (کارآموز کارگاه محصول‌محور نویسندگی کاربردی با رویکرد روایت از جامعةالزهرا سلام‌الله‌علیها) 📝🧕🏻مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397
گرم مثل آرامش☕️ سید امیرعلی شش ماهه بود که برای امتحانات به قم آمدم. قرار بود این چند روز، خانه‌ی خاله‌ زهرا بمانم تا از پسرم مراقبت کنند و من بتوانم برای آزمون به جامعه‌الزهرا بروم.🌿 خدا را شکر، سید‌ امیرعلی با خاله زهرا اصلاً غریبی نمی‌کرد.🙃 خاله‌ جان دبیر معارف و همسرشان طلبه هستند. ماشاءالله از خودم هم بهتر به سید رسیدگی می‌کردند و می‌توانستم با خیال راحت، سید را به خاله بسپارم.😇 دلنگرانی‌ام بیشتر برای سید‌ محمدحسین سه‌ساله بود. او با همسرم در شهر غریب تنها مانده بودند.🥺 از طرفی اسباب‌کشی هم داشتیم. همسرم گفته بود، شب قبل که اسباب‌کشی کردند، با سید محمدحسین کنار بخاری خوابیدند، روی دست بچه به شیشه‌ی بخاری چسبیده و بد‌جوری تاول زده است.😢 صبح با هر نگرانی و دلهره‌ای که داشتم، راهی جلسه‌ی آزمون شدم. خاله زهرا سید را نگه داشته بود و الحمدلله من کتاب را خیلی‌خوب خوانده بودم؛ سؤالات برایم راحت بود، سریع پاسخ دادم و از جلسه خارج شدم.☺️ وقتی برگشتم خانه‌ی خاله، چیزی را که می‌دیدم باور نمی‌کردم.🤭 همیشه شوهرخاله را در لباس طلبگی دیده بودم ولی الان... سید امیرعلی را بغل کرده بودند و با او بازی می‌کردند. صدای خنده‌های سید امیرعلی که در فضا پیچیده بود و انگار تمام بدنم یخ‌زده‌ام را گرم کرد😌 جای دلهره با گرمای آرامش عوض شد و من سراغ کتاب‌هایم رفتم برای امتحان بعدی... هرچند دلواپسی‌های مادرانه هیچ‌وقت تمام نمی‌شوند ولی خدا همیشه در سختی‌ها همراه‌مان است و این چنین آغوش گرمش را نثارمان می‌کند.😉 ✍️🏻مرضیه وحیدی‌فر (کارآموز کارگاه محصول‌محور نویسندگی کاربردی با رویکرد روایت از جامعةالزهرا سلام‌الله‌علیها) 🧕🏻📑مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397
🌸🍃 قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ 🪴(ای رسول رحمت) به بندگانم که به عصیان، اسراف بر نفس خود کردند بگو: هرگز از رحمت (نامنتهای) خدا نا امید مباشید؛ البته خدا همه گناهان را (چون توبه کنید) خواهد بخشید که او خدایی بسیار آمرزنده و مهربان است. 🌼🍃می‌دونی که امشب خدا خودش برامون دعوت‌نامه فرستاده؟!📮 می‌گه ای بنده من! بیا توی بغلم تا برات خدایی کنم و بهت بفهمونم چقدر مهربونم ❤️💚 امشب خدا درهای رحمتش رو باز کرده تا حواس‌مون رو بیشتر به حضورش جمع کنیم🥰 تا دیر نشده دستات رو باز کن و خودت رو توی آغوش خدا جا بده؛ چون جایی امن‌تر از اینجا وجود نداره.❤️ پ‌ن: آیه ۵۳ سوره زمر ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
💠رهبر معظم انقلاب اسلامی مدظله‌العالی: 🌿روز عرفه را قدر بدانید. از ظهر عرفه تا غروب عرفه، ساعات مهمّی است؛ لحظه‌لحظه‌ی این ساعات مثل اکسیر، مثل کیمیا حائز اهمیت است؛ این‌ها را با غفلت نگذرانیم. ✍️🏻بیاید برای فرج مولامون، عاقبت‌بخیری همه شیعیان و سربلندی کشورمون توی این روزهای خطیر دعا کنیم.🤲🤲💔💔 ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a