☘حكايت جوان صالح و پيشنهاد عجيب☘
وجود مبارك موسى بن جعفر عليهماالسلام مى فرمايند: فردى جوان از بنى اسرائيل، با ادب، با وقار و داراى عمل صالح در خواب مى بيند كه به او گفتند: تو كه جوان هستى، ماتاپايان عمر، زندگيت را مى خواهيم دو بخش كنيم: بخشى غرق در نعمت و بخش ديگر را غرق در بلا، ندارى و محنت. كدام بخش را اول مى خواهى؟ انتخاب كن.
گفت: من حرفى ندارم، اما همسر بزرگوار، شايسته و باكرامتى دارم، اجازه بدهيد من با او مشورت كنم. گفتند: عيبى ندارد، با همسرت مشورت كن.
گفتند: مانعى ندارد. با همسرت مشورت كن. به همسرش گفت: چنين پيغامى به من دادند كه ما اين مدتى كه مى خواهيم در دنيا باشيم، نيمى در بلا و محنت و نيمى را در خوشى و نعمت، اختيار انتخاب را به خودم دادند كه كدام را اول انتخاب كنم.
اين خانم خردمند و عاقل به شوهرش گفت: نيمه اول را در نعمت و ثروت قبول كن، تا نيمه دوم خدا بزرگ است. در نهايت، در بلا و نعمت بايد صبر كنيم، چون صابران اجر دارند و من زنى نيستم كه اگر بلا و محنت به ما رو كند، زندگى خود را از بين ببرم و بخواهم كه حتما طلا و جواهرات و بهترين زندگى را داشته باشم. من در محنت و بلا نيز با تو خواهم بود.
امام هفتم عليه السلام مى فرمايند: شب دوم آن چهره نورانى دو مرتبه در عالم رؤيا به خواب اين مرد آمد. مرد جوان گفت: با همسرم مشورت كردم، نيمه اول را در نعمت و ثروت مى خواهم، گفت: پس از فردا منتظر باش، براى شما درياوار مال، نعمت و ثروت مى آيد.
روزگار عجيبى شد. به قول قديمى ها دست به خاكستر مى زد، طلا مى شد. مرد مى دويد، آب و نان به دنبالش التماس مى كردند. عده اى به دنبال آب و نان مى دوند، اما به آن نمى رسند. خدا نسبت به بعضى ها مى فرمايد: به تمام دنيا مى گويم كه به دنبال بنده ام برو و خودت را در اختيار بنده ام قرار بده.
تمام درب ها باز شد. آن خانم به مرد گفت: اى شوهر! شكم ما كه دو تا و يا بزرگتر از زمانى كه فقير بوديم نشده است، ما قبل از اين نعمت و ثروت نيز صبح ها با نان و چايى و ظهر با آبگوشت، شب ها نيز با نان و خيار و ماست سير مى شديم، الان نيز همان است، شكم ما نسبت به قبل فرقى نكرده و بدن ما نيز بزرگتر نشده است. هر كدام چند متر پارچه براى لباس مى خواستيم، الان نيز همان پارچه بدن ما را مى پوشاند. ما اكنون پول اضافه و ثروت زيادى داريم، من مصرّانه از تو مى خواهم كه هر چه قوم و خويش فقير داريم، برو آنها را بى نياز كن و به ديگران نيز كمك كن. گفت: چشم.
وقتى كه نيمه اول نعمت و ثروت تمام شد و از فردا بايد نعمت و ثروت را از آنها
بگيرند. خدا وقتى مى خواهد نعمت و ثروت را از كسى بگيرد، در چشم بر هم زدن آن نعمت را مى گيرد.
نيمه اول تمام شد. گفت: اى زن! از فردا آماده هجوم محنت و بلا شو، گفت:
آماده هستم. دوباره آن چهره نورانى را در خواب ديد، گفت: فكر مى كنى فردا بلا و محنت مى خواهد شروع شود؟ خدا مى فرمايد: چون تو نعمت هاى مرا درست خرج كردى، كل بلاى نيمه دوم را از شما دفع كردم، اين نعمت و ثروت تا روز مرگ شما ادامه دارد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆 #پندانه
🔸مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
🔹کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
🔸مرد قبول کرد.
🔹در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد.
🔸باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سُم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.
🔹دومین دَر طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد، جوان پیش خودش گفت: منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
🔸سومین دَر طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
🔹پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دُم گاو را بگیرد.اما.........گاو دُم نداشت!!!!
🔴 زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کنیم که همیشه فرصتهای مناسب را دریابیم.
📚 @Dastan 📚
✍🏻آدمی اگر بهترین هم باشد
از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
♡⇇اگر بسیار ڪار کند، میگویند احمق است!
⇇اگر ڪم ڪار کند، میگویند تنبل است!
♡⇇اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند!
⇇اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است!
♡⇇اگر ساڪت وخاموش باشد میگویند لال است
⇇اگر زبانآورے ڪند، میگویند ورّاج و پرگوست
♡⇇اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند میگویند ریاڪاراست!
⇇و اگر نڪند میگویند ڪافراست و بیدین
♲پس نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا ڪرد
و جز ازخداوند نباید ازڪسی ترسید.
پس آنچه باشید ڪه دوست دارید.♲
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔮 مطالب زیبا با آیات 🔮
...يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مٰا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ ...(١١) فتح
ولى این سخنى است که به زبان خود مى گویند و دلهایشان چیز دیگر مى گـویـد.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
✅ دروغ سفید نگویید تا پیشرفت کنید
دروغهای سفید دروغ هایی است که برای آسیب به دیگران گفته 👈 نمی شوند:
1-در جاده با سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت رانندگی میکند اما در جمع دوستان میگوید که کمتر از ۱۲۰ کیلومتر در ساعت نمیرود!
2-روزی یک صفحه کتاب میخواند اما در حضور دیگران میگوید اگر کمتر از ده صفحه در روز بخوانم نمیخوابم!
پاول اکمن می گوید:
«من دروغهای سیاه را بخشودنی می دانم ...
اما دروغ سفید نابخشودنی است.
این دروغ انسانها را به پرتگاه نابودی می برد».
ما با دروغ سفید دیگران را فریب نمیدهیم بلکه 👈 «خود» را «فریب» میدهیم.
به اندازه ای که تصویر بیرونی ما با واقعیت درونی ما تفاوت دارد،
دچار تعارض و اضطراب و تنش میشویم.
به همان اندازه وادار میشویم در مواجهه با دیگران نقاب بر چهره بزنیم و به همان اندازه از تحقق برنامه های توسعه توانایی های فردی خویش، جا می مانیم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
محافظ #امام_خامنه_ای تعریف میکرد:
میگفت رفته بودیم مناطق جنگی برای بازدید.
توی مسیر خلوت آقا گفتن اگه امکان داره کمی
هم من رانندگی کنم.میگفت بعدچندکیلومتر رسیدیمبه یک دژبانی که یک سرباز انجا بود تا
آقا رو دید هول شد.
زنگ زد مرکزشون گفتکه یهشخصیت اومده
اینجا..
از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟!!
گفت نمیدونم کیه ولیگویاکه آدم خیلیمهمیه
که آقای #خامنه_ای رانندشه!!😄😂
✍🏻اینلطیفه روحضرت آقاتوجمعی بیان کردند
وگفتند که ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهینشود.
📚برگرفته از خاطرات #رهبری
کپی کردنش عشق میخواد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❤️ خـــــدایا...
بـرای تـو غـیر مـمکنی وجـود نـدارد
غـیر مـمکنهای زنـدگی هـمهی مـا را مـمکن کـن....
🍃 آمـین یـا رب الـعالـمین 🙏
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#حدیث_عشق💜
❤️امام رضاعلیه السلام:
گناهان ڪوچڪ راهے بسوے گناهان بزرگند
وڪسے ڪه از خداوند،در اندڪ ترس نداشته باشد، در زياد هم از او نمےترسد
بحارالأنوار
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درود بر شرف و غیرتت مَرد...
شکایت موکبدار عراقی از عدم حضور ایرانیها در پیادهروی #اربعین
ایرانی ها نیستند و مسیر خلوته
آقای خامنهای غصّه نخوره، ما سربازاشیم..
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
*"داستانی کوتاه و پندی بزرگ"*
گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.
مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.
شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!
ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.
➖➖➖➖➖➖➖➖
بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند چند کلمهای که میگویند و مردم می شنوند، سخن چینی است؛ و گاهی:
* حالتی را دگرگون می کند
* مشکلات زیادی را ایجاد می کند
* آتش اختلاف را بر می افروزد
* خویشاوندی را برهم میزند
* دوستی و صفا صمیمیت را از بین می برد
* کینه و دشمنی می آورد
* طراوت و شادابی را تیره و تار می کند
* دل ها را می شکند
بعد از این همه کسی که این کار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!!
🚫 قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش!
مواظب باش میخی را تکان ندهی!!
@Dastan
#حکایت_آموزنده
پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت
پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟
گفتند :
از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید :
از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
گفت از پنج سبب:
اول: آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده میماندم اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن میکند
دوم: آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم اکنون رزاقی پیدا کردهام که اونمی خورد و مرا میخوراند
سوم: آنکه توخواب میکردی و من پاسبانی میکردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند
چهارم: آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید
پنجم: آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه میکنم و اومی بخشاید .
خدایا مارا یک لحظه به حال خود وامگذار...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#چادرآنه🌸
حـجاب💖
احترام بہ حـرمت هاے الهے📿 ست
و چادر🖤، حجاب برتر👌،
بلۂ بلند من است بہ یڪتا معشوق عالم،
بہ خداے مـهربانم✨..
☝️ڪمی فڪـر ڪن
تو با بےحجابے بہ چہ ڪسے بلہ مےگویے
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴داستانک.
♏️ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎ
ﺍﺳﺐ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ .
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ،، ﭼﻪ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ !
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺳﺐ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﯾﮏﮔﻠﻪﺍﺳﺐ
ﺑﺮﮔﺸﺖ.ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻪ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ !
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯﮐﺠﺎﻣﻌﻠﻮﻡ؟
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
ﺍﺳﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﺐ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ
ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺖ . ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : چهﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ !
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﮊﺍﻧﺪﺍﺭﻣﻬﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ
ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯﭘﺴﺮﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮐﻪﭘﺎﯾﺶ
ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻋﺠﺐ ﺧﻮﺵ
ﺷﺎﻧﺴﯽ !
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﮐﺠﺎﻣﻌﻠﻮﻡ؟؟ .
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻫﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ " ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻫﺎﺳﺖ . ﺑﺎﯾﺪ
ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺣﺎﻝ ﺷﺎﮐﺮ ﻭ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﺑﻮﺩ . ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟
🔶 ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻭ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ
ﻣﯿﮑﺸﯿﻢ،
♻️ﺩﺭﯾﭽﻪ ﺍﯼ
ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﻭ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻥﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️زیارت مجازی حرم حضرت زینب سلام الله علیها
«به نیابت ازشهدای خان طومان»
التماس دعا🤲
📚 @Dastan 📚
#چادرانه🍃
بانــو
سرت را بالا بگیر...
تو صـاحب نــ⭐️ــورانـــے ترین
سیاهے ِ جهانے
و چه زیباست این تاجِ بندگے ات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شـمر نمازش را میخواند،
روزهاش را هم میگرفت،
آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد،
و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود...
معاویه و ابنزیاد و عمربنسعد هم همینطور...🤔
🌺یادمان باشد،
زیارت عاشورا که میخوانیم
وقتی رسیدیم به «وَ لَعنَ الله...»هایش؛
لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:
نکند این «لعنة الله...» شامل حال ما هم بشود⁉️
مایی که گاه خودمان را
"ارزانتر" از شمر و عمر و ابنزیاد میفروشیم...
💠جمله ای بس سنگین از شهید آوینی:
🔔"کربلا"به رفـــتن نیست...
به شـــدن است ...❗️
که اگر به رفـــتن بود❗️
شمر هم "کربلایی" است❗️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#متن_زیبا 📝
#آموزنده👌
خواستند #یوسف را بُکشند، یوسف نمرد...
خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت...
خواستند او را بفروشند که برده شود، پادشاه شد...
خواستند محبتش از دل پدر خارج شود، محبتش بیشتر شد...
از نقشههای #بشر نهباید دلهره داشت...
چرا که ارادهی خداوند بالاتر از هر ارادهای است...
یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، امّا به خاطر خدا، حتّی به سوی درهای بسته هم دوید...
و تمام درهای بسته برایش باز شد...
اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد، به دنبال درهای بسته برو..
چون خدای "تو" و "یوسف" یکیست!
🔶🔸🔶🔸🔶🔸🔶
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
☘️
🌸حضرت_زهرا سلام الله علیها :
کسی که عبادت های خالصانه خودش را به سوی خدا بفرستد خداوند بهترین مصلحت خودش را به سوی او می فرستد.
بحار الأنوار ج ۷۰ ص ۲۴۹
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
@montazer313110
8.16M
هر رفتی اومد داره
هر سلامی علیک داره..
.
⬅️داستان شنیدنی خادمی که ۶۰ سال حرم امام رضا را صبح ها جارو میزد و...
.
👆حتما گوش کنید بسیار زیباست👆
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
رجبعلی خیاط :
اگر پدر و مادرتان از دنیا رفته اند شما وظیفه دارید برای آنها اعمال خیری را انجام بدهید و نباید آنها را فراموش کنید و اگر زنده هستند باید در خدمت کردن به آنها کوشا باشید و اگر معصیتی از شما سر بزند و آنها در برزخ متوجه بشوند شما را نفرین خواهند کرد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠درمسیر کربلا بودم که ...
✍️علامه حِلّی(ره) می گوید: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه ی کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم. در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود! متحیر شدم که او کیست؟ که این همه آمادگی علمی دارد؟!
در این حال به فکرم رسید از او بپرسم آیا این امکان وجود دارد که انسان حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) را ببیند؟ ناگهان بدنم را لرزشی گرفت و تازیانه از دستم افتاد. آن بزرگوار خم شد و تازیانه را در دستم گذاشت و فرمود: «چگونه صاحب الزمان را نمی توانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست»
💥پس از شنیدن این جمله، بی اختیار خود را از روی چهارپا بر زمین انداختم تا پای امام را ببوسم اما از شدّتِ شوق، بی هوش بر زمین افتادم... پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم.
📚 عبقری الحسان، ج۲، ص۶۱
📚 منتخب الأثر، ج۲، ص۵۵۴
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
*✨﷽✨*
*🔵سیرهی عملی امام حسن مجتبی علیهالسلام 🔵*
👈روزي عربي بدشكل و بسيار زشت ميهمان حضرت شد و بر سر سفره نشست. از روي حرص و اشتهاي فراوان مشغول غذا خوردن شد از آنجا كه خوي امام و اين خانواده، كرم و لطف است آن جناب از غذا خوردن او خوشحال گشت و تبسم فرمود: در بين صرف غذا پرسيد اي عرب زن گرفته اي يا مجردي؟
🔹 عرض كرد زن دارم. فرمود چند فرزند داري؟ گفت هشت دختر دارم كه من از همه آنها زيباترم، اما آنها از من پر خورترند حضرت تبسم نمود او را ده هزار درهم بخشيد گفت: اين هم سهم تو و زوجه تو و هشت دخترت.
----------
📚 لطائف الطوائف، ص ۱۳۹.
-----------------------------------------
*🌺الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج🌺*
📚 @Dastan 📚
#شهید_یعنی... 🌸
فهیمہ بر سر پیڪر پاره پاره همسرش حاضر شد،😞
در حالے ڪہ پیراهن سفید پوشیده بود و فریاد مےزد:
اے همسر شہیدم!😌
شہادتت مبارڪ!❤️
و در مراسم خٺم نیز گفٺ:
این ختم نیسٺ، ڪہ آغاز اسٺ ،
آغاز راهے ڪہ همسرم آن را پیمود ...😭
فہیمہ تا یڪ سال سفید پوشید و تاڪید داشٺ
ڪہ اگر غلامرضا بہ مرگ طبیعے رفتہ بود باید عزادارے مےڪرد.👌🏻
او حتی با غلامرضا خداحافظے هم نڪرد.✋️😔💚
#فهیمه_بابائیان
#شهید_غلامرضا_صادق_زاده
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
♻️5 حسرت آدمها در لحظه مرگ...
❣️نخستين حسرت = کاش به خانواده ام بيشتر محبت مى کردم...
❣️حسرت دوم = کاش اين قدر سخت کار نمي کردم...
❣️حسرت سوم = کاش شجاعتش را داشتم که احساساتم را با صداي بلند بگم...
❣️حسرت چهارم = کاش رابطه هايم با دوستانم را حفظ می کردم ...
❣️حسرت پنجم = کاش شادتر مي بودم . ولحظات بيشترى مى خنديدم...
💞عمر ما کوتاه تر از اوني است که فکرشو مي کنيم .
زمان مثل برق مي گذره....
از زمین کوتاه بیشترین استفاده رو ببرید..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•