💠پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
🔹منْ سَعَى لِمَرِيضٍ فِي حَاجَةٍ قَضَاهَا أَوْ لَمْ يَقْضِهَا خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ
🔸كسي كه برای برآوردن حاجت شخص بيماري کوشش کند -خواه آن حاجت برآورده شود یا نه- همه گناهانش آمرزيده ميشود، همانند روزي كه از مادر متولد شده است
📗وسائل الشیعة ج2 ص427
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
راضـيم ...
به هرچی اتفاق افتاد!
که اگه خوب بود
زندگیمو قشنگ کرد!
و اگه بد بود من رو ساخت !
مــديونم ...
به همه ی آدمهای زندگیم!
که خوباشون
بهترین حسها رو بهم دادن!
و بداش بهترین درسا رو !
مــمنونم ...
از زندگیم!
که بهم یاد داد
همه شبیه حرفاشون نیستند!
و همیشه اونطوری که میخوایم پیش نمیره...
💖 روز خوبی داشته باشید .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
نقل میکنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را میساخت، دم دمای غروب خودش میرفت و مزد کارگران را میداد. کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف میکشیدند و خوشحال و قبراق مدتها در صف میماندند تا از دست شاه پول بگیرند.
در این میان عدهای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت میزدند و لباسهای خود را خاکی میکردند و در صف میایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان میرسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکردههای مرد رند را خوب میشناختند، به پادشاه ندا میدادند و کارگران خاکمالیشده را با فحش و بد و بیراه بیرون میانداختند اما شاه عباس آنها را صدا میزد و به آنها نیز دستمزد میداد و میگفت: من پادشاهم و در شان من نیست که اینان را ناامید برگردانم!
یا صاحب الزمان!
مدتهاست در بساط شما خودم را خاکمالی کردهام!
گاهی در نیمهی شعبان،
گاهی جمعهها،
گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعایتان کردهام!
میدانم این کارها کار نیست و خودم میدانم کاری نکردهام ولی خوب یاد گرفتهام خودم را خاک مالی کنم و در صف، منتظر بمانم تا دستمزد دریافت کنم.
ای پادشاه مُلک وجود!
این دستهای نیازمند،
این چشمهای منتظر،
این نگاههای پرتوقع،
گدای یک نگاه شمایند!
یک نگاه!
از همان نگاهها که به کارکردههای با اخلاصتان میکنید!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
مرحوم آیت الله بهاءالدینی ره: «اگر دقت و حوصله در مطالعه باشد، مطالب ارزنده ای نصیب انسان می شود که با تعجیل و سرعت دادن به مطالعه حاصل نخواهد شد. البته حضور در محضر استاد و نشستن پای درس، خود موضوعیت دارد؛ چرا که نشستن، صحبت کردن، کیفیت نگاه و وارد و خارج شدن استاد، همه و همه، در فهم مطالب درسی و سازندگی روحی و اخلاقی تأثیر بسیاری دارد، همه حرکات استاد مهذب در انسان تأثیر می گذارد.
بنده در نوجوانی، با نشاط فراوان، حدود شانزده ساعت کار علمی و فکری داشتم و مجهولات و نقاط ابهام درسهایم را به این طریق حل می کردم. نشاط درسی برای تحصیل انسان بسیار مفید و ضروری است. انسانی که با نشاط است، خوابش کم، اتلاف وقتش کم و صحبتهای غیر ضروری اش کمتر است؛ تمام همتش درس است و تحصیل. »
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✿ از عارفی پرسيدند :
✍ چرا اينقدر ذکر "صلوات" در منابع دينی ما تاکيد شده؟! و برای آمرزش گناهان ، وسعت روزی ، صحت و سلامتی ، گشايش در کارها و... صلوات تجويز کرده اند؟!
سر و راز اين ذکر چيست؟؟؟!
فرمود:
اگر به قرآن نگاه کنيد،
فقط و فقط يکجا در قرآن هست
که خداوند انسان رو هم شأن و هم درجه ی خودش می کند .
يعنی از انسان مي خواهد که بياید کنار او و با هم در یک کاری مشارکت کنندو آن اين آيه ست:
"انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما"
خدا و ملائکه اش دارند براي پيامبر صلوات ميفرستند شما هم بیایید و همراهی کنید...
علت عظمت و بزرگی ذکر صلوات اين است که انسان را تا کنار خدا بالا مي برد.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است.
" اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی"
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،
جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم، انسانيتم، عدالتم، و....
گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری. و این همان جمله معروف است که می گوید: ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
#نهج_البلاغه_خطبه٢١٥
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
نقل مستقیم خاطرهای شنیدنی از حاج قاسم سلیمانی:
یک بار از ماموریت برمیگشتم، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم. از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من کرد.
به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟
باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسر خالهی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم.
جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکارهایم شما میخواهی مرا رنگ کنی؟
خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم.
باور نکرد. گفت: بگو به خدا که سردار هستی!
گفتم: به خدا من سردار سلیمانی هستم.
سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم: چرا سکوت کردی؟
حرفی نزد.
گفتم: زندگیت چطوره؟ با گرانی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟
جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#من_شهیدمیشوم
باخانواده عروس خانم قرار خواستگاری گذاشته بودیم . معمولا همه جا برای مراسم خواستگاری بزرگترها می روند . اما آقا محمود خیلی اصرار داشت که من همراهش باشم ؛ علت اصرار ایشان آشنایی مختصری بود که من با این خانواده داشتم . آقا محمود روز خواستگاری دنبالم آمد ؛ زمانیکه راه افتادیم از خانه بیرون برویم گفت :
حتما با این بنده خدا ( عروس خانم)
صحبت کن و بگو که من حداکثر پانزده سال
می توانم زندگی کنم !! با تعجب نگاهش کردم !! گفت : من شهید می شوم * ناراحت شدم ، نشستم و با عصبانیت گفتم : پس دختر مردم را اذیت نکن ، حالا که این طور است من نمی آیم . شما که می خواهی شهید شوی اصلا ازدواج نکن . خندید و گفت : عصبانی نشو خواهر من !! ازدواج سنت پیغمبر اکرم "صل الله و علیه و آله و سلم" است . و من برای پیروی از سنت پیغمبر اسلام "صل الله علیه و آله وسلم" ازدواج می کنم . محمود ازدواج کرد و چهار سال و نیم بعداز ازدواجش به فیض عظیم شهادت نائل آمد .
#خاطرات_شهید
#شهید_محمود_نریمانی🌷
راوی : #خواهر_شهید
#یاد_شهدا_صلوات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام على عليه السلام:
آنچه بخورى برود و آنچه بخورانى فراوان و پر بركت شود
ما أكَلتَهُ راحَ، و ما أطعَمتَهُ فاحَ
غررالحكم حدیث 9634
یه کوچولو تو ذهنت مرور کن، ببین برادر یا خواهرت، فامیلای دیگه! همسایه ای، آشنایی یا هر کسی به ذهنت می رسه و می دونی شاید دستشون خالی باشه رو انتخاب کن و در حد توانت با گرفتن شماره حسابش یا هر طریق دیگه به یک یا چند خانواده مقداری کمک مالی کن که شب یلدا همه با هم شاد باشیم که نکنه یه وقت بچه ای برای یه مقدار میوه و تنقلات چشماش به در بمونه و دلش بشکنه! و نکنه یه وقت پدر و مادری شرمنده بشوند!
تو خیابون هم داری می ری به یک یا چند تا از کارتن جمع کن ها یا دوره گردها یه مقدار از تنقلات یا میوه هات بده...
ان شاءالله این لحظه ها و این فرصت ها رو برای خوبی ها غنیمت بدونیم...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚روزی دلت تنگ می شود
برای یک چای ساده ی عصرانه در پآییز،برای بهانه گیری های غروبِ جمعه یا شنبه صبح!
گاهی حتی بهانه ها و دلشوره های ساده ات را دوست داری؛
اگر بزرگ ترینشان همین باشد که چرا باران نباریده امروز یا هوا ابریست! که چای با عطرِ دارچین دلِ مرا همیشه گرم می کند و زبانِ تو را تلخ!
یا بدونِ قند اصلاً چای نمی چسبد و این باورِ قطعیِ توست!
روزی دلتنگِ همین حرفهای ساده،دغدغه های ساده می شوی...
زندگی شاید همین سادگی های تکراریست!
بهانه های کوچک اما از جنسِ خوشبختی!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❤️پرندهای در بيابان زندگی ميكرد ،
خیلی بيمار ، پرهايش ريخته ،
چیزی برای خوردن و آشاميدن نداشت ،
سرپناهی واسه زندگی نداشت و
دائم ، به زندگيش بد و بيراه ميگفت .
روزی ، فرشتهای از آن بيابان ميگذشت ،
پرنده فرشته را متوقف كرد و
پرسيد : "كجا میروی ؟"
فرشته پاسخ داد :
" به ملاقات خدا ميروم "
پرنده به فرشته گفت :
"لطفا از خدا بپرس كه رنج من كی تمام ميشود ؟"
فرشته گفت : "حتما ميپرسم"
و با پرنده خداحافظی كرد .
فرشته به خدا رسيد و
پيام پرنده را بخدا رساند ، فرشته بخدا گفت كه وضعيت پرنده خیلی رقتانگيز است و پرسيد كه كی رنج پرنده تمام ميشود ؟
خدا پاسخ داد :
"پرنده بايد تا هفت زندگی بعديش همينطور رنج بكشد ، بدون هيچ شادمانی "
فرشته بخدا گفت كه ، پرنده وقتی اين را بشنود ، نا اميد ميشود .
ميشه راه حلی واسه اين مسئله پيشنهاد كنيد ؟'
و خدا پاسخ داد :
بهش بگو كه اين كلام را مدام تكرار كند " خدايا برای همه چيز ازت سپاسگزارم "
فرشته پرنده را ديد و پيام خدا را به او داد .
بعد از هفت روز ، فرشته باز از آن مسير رد شد و ديد كه پرنده خیلی خوشحال است ، بدنش پر در آورده بود ، گیاهی در بيابان در آمده بود ،
برکهای كوچك آنجا بود ، و پرنده داشت با شادی آواز ميخواند و ميرقصيد .
فرشته از آن كه چطور اين اتفاق افتاده ، حيرت زده شد ، با اين سئوال در ذهنش كه خدا گفت كه برای هفت دوره بعدی زندگی ،
هيچ شادی برای پرنده نيست"... رفت تا خدا را ببيند .
فرشته سئوالش را از خدا پرسيد و
خدا پاسخ داد :
"بله، مقدر شده بود كه برای
هفت دوره بعدی زندگی پرنده شادی نباشد ، اما چون پرنده مدام در هر وضعیتی تكرار ميكرد كه
"خدايا برای همه چيز ازت سپاسگزارم " ، وقتيكه روی شنهای داغ افتاد ، گفت "خدايا برای همه چيز ازت سپاسگزارم"،
وقتيكه نميتوانست پرواز كند ، گفت "خدايا برای همه چيز ازت سپاسگزارم" ، بنابراين صرفنظر از چگونگی هر وضعيت ، پرنده تكرار ميكرد "خدايا برای همه چيز ازت سپاسگزارم" و بدينگونه کارمای هفت دوره زندگی بعدی پرنده ،
در هفت روز از ميان رفت "
🌹🍀🌹🍀
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📔#حکایت_طنز_قابل_تأمل!
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته،
یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!
دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.
همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!
طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان. یارو پیاده میشه میره جلوی موتوریه، میگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟!
موتوریه با رنگ پریده نفس زنان میگه :
داداش… خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!…کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت
نتیجه اخلاقی:
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند
ببینید کش شلوارشان به کدام مسئولی گیر کرده،؟؟
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•