eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 یه بنده خدایی تعریف می کرد بچه که بودم، رفتم مسجد، سر نمازم با صدای بلند دعا کردم "خدایا یه دوچرخه به من بده" ریش سفید محل شنید، گفت: بچه جان، خدا که کارش دوچرخه دادن نیست، کار خدا لطف به بندگانشه، خصوصا بخشش گناهاشون، نه دوچرخه دادن. صبح روز بعد رفتم یه دوچرخه دزدیدم و تو مسجد سر نمازم دعا کردم که خدایا منو بابت تمام گناهانم ببخش. ریش سفید شنید و گفت: آفرین پسرم، حالا شدی مسلمان خوب و خداپرست. از آن روز دیگه من راهمو پیدا کردم. الان هم یه گوشه مملکت دارم خدمت می‌کنم، اول اختلاس میکنم و بعد نماز و نذری و توبه.... •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷حق همسایگی🌷 قرار بود در نزديكي منزل ماپنج شهيد گمنام را به خاك بسپارند.من يكي از مخالفين دفن شهدا بودم!با اينكه به شهدا ارادت داشتم اما حس ميكردم منزل ما در كنار قبرستاان قرار خواهد گرفت در نتيجه ارزش مالي خود را از دست خواهد داد لذا پيگيري كردم كه شهدا در جايي ديگر دفن شونداما پيگيري من عملي نشد!پنج شهيد گمنام در كنار منزل ما در شهرك واوان در اطراف تهران به خاك سپرده شدند.من هم بسيار ناراحت!فشار رواني وناراحتي من بيشتر بخاطر پسرم بود .پسر ۱۲ساله من مدتها بود كه از ناحيه استخوان پا دچار مشكل بود به طوري كه قادر به راه رفتن نبود .بعد از دفن شهدا بيشتر ناراحت بودم وبه كساني كه در كنار مزار شهدا بودند به چشم حقارت مي نگريستم ... تا اينكه يك شب در عالم خواب ديدم جواني خوش سيما نزديك من آمد .چهره بسيجيان زمان جنگ را داشت .ايشان جلو آمد .سلام كرد .وگفت:ما حق همسايگي را خوب ادا مي كنيم !اگرچه نمي خواستي ما دركنار منزل شما دفن شويم اما حالا كه همسايه شديم حق گردن ما داريد!بعد در مورد فرزند مريضم صحبت كردوگفت:براي شفاي پسرت روبه قبله بايست وسه مرتبه باتوجه بگو الحمدالله !در همين حال هيجان زده از خواب پريدم روبه قبله ايستادم باتوجه وحضور قلب سه بار گفتم :الحمدالله بعد هم نماز خواندم وخوابيدم.صبح پسرم مرا از خواب بيدار كرد !به راحتي راه مي رفت !انگار تاكنون هيچ مشكلي نداشته ،بيماري پسرم به طور كامل برطرف شده بود .اين عنايت خدابود كه ما همسايگان به اين خوبي پيدا كرديم •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸امام علی(ع) زمانی که ظهور کند، زمین چنان برکات و گنج هایش را خارج می کند که دیگر فقیری یافت نمی شود که به آن صدقه دهند.😍☘ بحار؛52:338 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ اعمالی که موجب و قفل شدن زندگی میشوند.🔐 🍃غذا خوردن بدون شستن دست 🍂غذا خوردن بدون گفتن بسم الله 🍃غذا خوردن در تاریکی 🍂غذا خوردن درحالت تکیه 🍃نوشیدن درحالت ایستاده 🍂خوردن نوشیدن درحالت جنابت 🍃استفاده از ظروف شکسته 🍂قطع کردن نان با دندان 🍃خوابیدن بعد نماز صبح تا طلوع خورشید 🍂خوابیدن بین مغرب وعشاء 🍃ادرارنمودن زیردرخت 🍂ادرار نمودن درحالت ایستاده 🍃ادرار نمودن درحمام 🍂جارو زدن منزل موقع شب 🍃شانه کردن سر خود درحالت ایستاده 🍂دعا نکردن برای پدر مادر 🍃کوتاه کردن ناخن با دندان 🍂صدا زدن پدر مادر با اسم آنها 🍃گذاشتن تار عنکبوت در خانه •✾📚 @Dastan 📚✾•
📙📘📗📒📔📗📕📘📙 ⚜️حکایتهای پندآموز⚜️ ✨ مرد عابد و سگ نگهبان✨ 🏔روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. ❕بعد از ۷۰ سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم. 🌌آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. 🔥طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، 🍞آتش پرست ۳ قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. 🐕سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟ 🐕به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهایی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی... 📚 مجموعه حکایتهای معنوی ✧✾═══✾✰✾═══✾✧ •✾📚 @Dastan 📚✾•
آیت الله مظاهری: خيلي‌ها به من گفتند که بيدارم اما حال بلند شدن را ندارم. 🔹بيدار بودن در آخر شب مشکل است اما مشکلتر از آن تهيّأ است. 🔹اينکه انسان بيدار باشد و با يک شوقي براي وضو بلند شود. 🔹و مشکلتر اينکه به راستي رابطه با خدا وصل شود. 🔹و اينکه رابطه با خدا وصل شود يعني اين نماز شب يک مکالمه شود. اين خيلي ارزش دارد و معلوم است که از آن اول و دوم و سوم مشکلتر است. 🔸ولي اگر بخواهيم، مي‌شود. 🔸ديديم که آن يک ساعت آخر شب براي بزرگان چه لذتهايي دارد و چه آرزوهايي براي آنها هست و چه مقامها براي آنها هست و منتظرند تا اول اذان صبح شود. 🔸مشکل است اما شدني است. 🔸و به راستي بايد بگوييم؛ همينطور که مرحوم آقاي مرعشي به من مي‌گفتند که در بين راه کربلا راه را گم کردم و نزديک که بروم و آقا امام زمان آمدند و مرا نجات دادند و بعد فرمودند: 📌ننگ است براي طلبه که نماز شب نخواند. 📌بعد هم که مي‌خواستند بروند، فرمودند ننگ است که کسي ادعاي شيعه گري کند و نماز شب در زندگيش نباشد. ⚠️به راستي اينطور است. ننگ براي طلبه است که نماز شب در زندگيش نباشد و معمولاً به جايي هم نمي‌رسد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
مگر می شود این عالم خدایی نداشته باشد ✍پادشاهی بود دهری مذهب. وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت.هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود صانع اقامه می کردند که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک بنایی بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود، پادشاه قبول نمی کرد. بنابراین وزیر، بنای یک باغ و درخت ها و عمارتی در بیرون شهر گذارد.بعد از اینکه تمام شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن راه برد.چون چشم پادشاه بر آن عمارت عالی افتاد متعجب شد. از وزیر پرسید این عمارت را که بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ وزیر گفت کسی نساخته، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد. گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود بنایی بدون معمار ساخته شود؟ وزیر جواب داد چگونه یک بنایی کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ چگونه می شود بنای این آسمان ها و زمین ها و گردش ماه و خورشید و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصدیق نمود و مسلمان و موحد •✾📚 @Dastan 📚✾•
‍ ‌‎ ‌‎ 🌷نماز🌷 ابراهیم هادی محور همه فعالیت هایش «نماز» بود. 💢 در سخت‌ترین شرایط ، نمازش را اوّل وقت می خواند ، بیشتر هم به «جماعت » و در «مسجد ». دیگران را هم به نماز دعوت می کرد. ✳️یکبار باهم مسجد موسی ابن جعفر رفتیم. نگاه کردم به نماز خواندن ابراهیم، در نماز چشمهایش را می بست‼️ بعد از نماز گفتم: چرا چشمت رو تو نماز می بندی. مکروهه. ✅گفت: اگر توی نماز با بستن چشم، توجهت به خدا بیشتر باشد اشکالی ندارد. بعدها همین مطلب را در رساله احکام خواندم. 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم2 سلام بر ابراهیم •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌴امیرمومنان علی(ع) مطالب حکیمانه را فراگیرید، هر چند گوینده ی آن مشرک باشد.👌 اثبات الهداه؛1:47 •✾📚 @Dastan 📚✾•
دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. اولی گفت: به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام. حضرت قاضی، از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم. دومی گفت: من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم. قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن. پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم. سپس عصایش را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است. قاضی به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويی؟ او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود. قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد. قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است. به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصایش را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 ❤️برای قلبت دری بساز!❤️ 📿آیت الله مجتهدی تهرانی: شخصی خدمت آقای اراکی (ره) رسید و عرض کرد: آقا مرا موعظه میکنید? ✨آیت الله اراکی فرمودند: چه کاره هستید? عرض کرد: نجار ✨آیت الله اراکی فرمودند: آیا برای دلت هم در ساخته ای? ✨((اگر برای دلت در نساخته ای برو بساز!))✨ ( در محضر مجتهدی ، جلد 1 ، ص 327) •✾📚 @Dastan 📚✾•
🚻 ✨مرد باید زن‌داری را در اصول برنامه خودش قرار دهد✨ ✅درست هست که زن و شوهر به یکدیگر نیاز دارند و خدای متعال اونها رو برای هم آفریده 💥اما زن با عواطف ویژه و احساسات لطیفی که داره، به گفتگو و مراقبت و سرپرستی شوهرش بیشتر احتیاج داره و از حسن‌ خلق و مهربانی و لبخند شوهرش بیشتر شادمان میشه ✅✨✅زن زندگی میکنه تا رضایت شوهرش و سعادت فرزندانش رو تأمین کنه و بالاترین پاداش او، کلمهٔ سپاس و محبتی هست که بر چهرهٔ شادمان خانواده میبینه و از لبان خندان و خشنود اونها می‌شنوه.💫💫💫 ✅✨✅کرامت مرد اینه که وقتی تعهد اداره زندگی زن رو به عهده می‌گیره ✔️زن‌داری و فرزند‌پروری رو در اصول برنامه‌هاش قرار بده ✔️از احساسات و عواطف غیر ضروری کم کنه ✔️زود تر به خانه بیاد و با زن و بچهٔ خودش بشینه، بگه، بشنوه، بخنده، غذا بخوره و از مهر و محبت پاک اون‌ها لذت ببره. 💫پیامبر (صل الله علیه وآله وسلم) میفرمایند: «هر مردی که سفره را بگستراند و زن و فرزند خویش را فراخواند، و غذا را با نام خدا شروع کنند و با شکر خدا به پایان برند، در هنگامی که هنوز سفره برداشته نشده، خدا رحمت و مغفرت خود را بر آنان نازل فرماید.»✨✨✨ •✾📚 @Dastan 📚✾•
از امام صادق عليه‏ السلام پرسیدند: كار خود را بر چه اساسى استوار ساخته‏ اى؟ فرمودند: بر چهار اصل: 1- فهمیدم كه عمل مرا كسى ديگر انجام نمى ‏دهد پس (برای انجام آن) تلاش نمودم 2- دانستم كه خدا بر کار من آگاه است، پس (از انجام کارهای ناشایست) حيا كردم 3- فهمیدم كه روزى مرا ديگرى نمى‏ خورد پس آرام گرفتم؛ 4-دانستم كه پايان كار من مرگ است پس براى آن آماده شدم. 📙 بحار الانوار: ج75، ص228 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨نبی اکرم(ص) هر که مسئولیتی را بپذیرد و بداند که اهلیت(و شایستگی) آن را ندارد، جایگاه او آتش خواهد بود.🔥❌ بحار؛ج74،ص80 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🖇 ✨رهایی واقعی ، رهایی از خود است . ✨رهایی از شرطی شدگی خویش. ✨رهایی از حرص و کبر و آز. ✨رهایی از خشم و عصیان خود. ✨رهایی از نفرت و ترس . ✨رهایی از لذت های ذهنی و درد و رنج . ✨رهایی از قضاوت ها ؛ ملامت ها ؛ توجیه کردن ها . ✨و رهایی از " من ذهنی " . آنچه بجا می ماند ، 💥آرامش است و آزادی وعشق است💥 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 🌼داستان کوتاه و پندآموز ✍مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند. ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست!! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ... •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 روزی بهلول از مسجد «ابوحنیفه» می‌گذشت، دید خطیب مردم را موعظه می‌کند. ایستاد و به سخنانش گوش داد. او می‌گفت: جعفربن محمد عقیده دارد که کارها با اختیار از بندگان انجام نمی شود در صورتی که آنچه که بندگان انجام می‌دهند خواست خداست و انسان از خود اختیاری ندارد. دیگر این که در روز قیامت شیطان در آتش می‌سوزد و حال آن که شیطان از آتش آفریده شده است و آتش هم جنس خود را عذاب نمی‌کند. دیگر این که خداوند موجود است؛ ولی نمی‌شود او را دید، در صورتی که این دروغ است و هر موجودی دیدنی است. آنگاه بهلول کلوخی از زمین برداشت و سر خطیب را هدف گرفت و آن را شکست و خون جاری شد، سپس فرار کرد. خطیب نزد خلیفه آمد و از بهلول شکایت کرد. خلیفه دستور داد بهلول را بیاورند و چون بهلول حاضر شد به او گفت: چرا چنین کردی؟ بهلول گفت: علت را از خود وی سوال کنید. او می‌گوید: بندگان اختیاری ندارند و همه کارها به دست خداست. اگر اعتقاد او چنین است پس سر او را خداوند شکسته و من تقصیری ندارم. او می‌گوید: جنس از هم جنس خود متاثر نمی‌شود و عذاب نمی‌بیند وقتی انسان از خاک است چرا باید از همجنس خود متاثر و ناراحت شود؟ او معتقد است که هر موجودی باید دیده شود. خلیفه از وی سوال کند که آیا این درد که او از این زخم احساس می‌کند دیده می‌شود؟! این را گفت و از نزد خلیفه رفت. •✾📚 @Dastan 📚✾•
💠 پنجشنبه ای دیگر و فاتحه پیشگاه کسانی که دیگر در کنار ما نیستند اما مهرشان تا ابد در قلب‌هایمان جاریست️... 🌹هدیه به روح رفتگان، بخوانیم فاتحه و صلوات و پیشکشِ خیراتی هر چند کوچک 📚 @HadithNegar
روزی به کریم خان زند گفتند، فردی میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند. کریم خان گفت: "وقتی گریه هایش تمام شد بیاریدش نزد من". پس از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و گفت قربان من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم . کریم‌خان دستور داد چشم های این فرد را کور کنید! تا برود دوباره شفایش را بگیرد! اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید. وکیل الرعایا گفت: پدر من تا زنده بود در گردنه بید سرخ دزدی میکرد، من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم. پس از اینکه من به شاهی رسیدم عده‌ای چاپلوس برایش آرامگاه ساختند و آنجا را ابوالوکیل نامیدند. پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد؟ اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای مان را به تباهی میکشند! 📓کریم خان زند •✾📚 @Dastan 📚✾•
♨️ یکی گفت: خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو! در جواب گفتم: اگه اکثر مردم اشتباه کنن و راه رو اشتباه برن منم باید برم دنبالشون؟! ◽️این حرف درست نیست... ◽️باید دنبال حق و حقیقت رفت... 📖 قرآن می‌فرماید: 💥أكثر الناس ﻻ‌ ﻳﻌﻠﻤﻮﻥ بیشتر مردم نمی دانند.! 💥أكثر الناس ﻻ‌ ﻳﺸﻜﺮﻭﻥ بیشتر مردم ناسپاس اند.! 💥أكثر الناس ﻻ‌ ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ بیشتر مردم ایمان نمی آورند.! 💥أكثرهم ﻓﺎﺳﻘﻮﻥ بیشترشان گناهکارند.! 💥أكثرهم ﻳﺠﻬﻠﻮﻥ بیشترشان جاهلند.! 💥أكثرهم ﻻ‌ ﻳﻌﻘﻠﻮن بیشترشان تعقل نمیکنند.! ❗️پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست بلکه در موارد زیادی اکثریت بر خلاف معیارهای الهی رفتار می کنند. ✅ پس عزیزان در مسیر حق برویم گرچه تعداد افراد ناحق زیاد باشن... خدا را بشناسیم... خدایی ها را بشناسیم... و حقیقت هرچه بود، دنبال آن برویم... والعاقبه للمتقین... •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌼امام حسین(ع) آنکه تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند.🌺 📔بحار؛75:128 •✾📚 @Dastan 📚✾•
چند ثانیه به این متن فکر کن ؛ " امیدوارم هر جا که میروی ؛ یک نفر مثل خودت سر راهت باشد" بنگر که برای تو دعاست یا نفرین...!!؟ •✾📚 @Dastan 📚✾•
سگی شیری را گفت : با من کشتی بگیر! شیر سر باز زد سگ گفت : نزد تمام سگان خواهم گفت شیر از مقابله با من میترسد ! شیر گفت سرزنش سگان را خوشتر دارم تا که شیران مرا شماتت کنند که با سگی جنگیده ام •✾📚 @Dastan 📚✾•
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: «ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.» پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟! پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود. تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه.. •✾📚 @Dastan 📚✾•