eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✅انفاق ✍حضرت زهرا سلام الله علیها:از دنیای شما سه چیز محبوب من است: ۱- تلاوت قرآن ۲- نگاه به چهره رسول خدا ۳- انفاق در راه خدا. 📚وقایع الایام خیابانی، جلد صیام، ص295 امام صادق عليه السلام :هر كس يكى از اين كارها را به درگاه خدا ببرد، خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند: ۱- انفاق در تنگدستى ۲- گشاده رويى با همگان ۳- رفتار منصفانه 📚نهج الفصاحه، ح 1281 •✾📚 @Dastan 📚✾•
💠داستان ازدواج حضرت داوود(ع) 🦋امام رضا(ع)در مجلس مامون كه برای مناظره با سران ادیان تشكیل شده بود از ابن جهم می پرسد كه بگو ببینم پدران شما در باره داوود چه گفته‏اند؟ ابن جهم عرضه داشت: مى‏گویند او در محرابش مشغول نماز بود كه ابلیس به صورت مرغى در برابرش ممثل شد، مرغى كه زیباتر از آن تصور نداشت. پس داوود نماز خود را شكست و برخاست تا آن مرغ را بگیرد. مرغ پرید و داوود آن را دنبال كرد، مرغ بالاى بام رفت، داوود هم به دنبالش به بام رفت، مرغ به داخل خانه اوریا فرزند حیان شد، داوود به دنبالش رفت، و ناگهان زنى زیبا را دید كه مشغول آب تنى است. داوود عاشق زن شد، و اتفاقا همسر او یعنى اوریا را قبلا به ماموریت جنگى روانه كرده بود، پس به امیر لشكر خود نوشت كه اوریا را پیشاپیش تابوت قرار بده، و او هم چنین كرد، اما به جاى اینكه كشته شود، بر مشركین غلبه كرد. و داوود از شنیدن قصه ناراحت شد، دوباره به امیر لشكرش نوشت او را هم چنان جلو تابوت قرار بده! امیر چنان كرد و اوریا كشته شد، و داوود با همسر وى ازدواج كرد. راوى مى‏گوید:حضرت رضا (ع) دست به پیشانى خود زد و فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ» آیا به یكى از انبیاى خدا نسبت مى‏دهید كه نماز را سبك شمرده و آن را شكست، و به دنبال مرغ به خانه مردم درآمده، و به زن مردم نگاه كرده و عاشق شده، و شوهر او را متعمدا كشته است؟ ابن جهم پرسید: یا بن رسول اللَّه پس گناه داوود در داستان دو متخاصم چه بود؟ فرمود واى بر تو خطاى داوود از این قرار بود كه او در دل خود گمان كرد كه خدا هیچ خلقى داناتر از او نیافریده، خداى تعالى (براى تربیت او، و دور نگه داشتن او از عجب) دو فرشته نزد وى فرستاد تا از دیوار محرابش بالا روند، یكى گفت ما دو خصم هستیم، كه یكى به دیگرى ستم كرده، تو بین ما به حق داورى كن و از راه حق منحرف مشو، و ما را به راه عدل رهنمون شو. این آقا برادر من نود و نه میش دارد و من یك میش دارم، به من مى‏گوید این یك میش خودت را در اختیار من بگذار و این سخن را طورى مى‏گوید كه مرا زبون مى‏كند، داوود بدون اینكه از طرف مقابل بپرسد: تو چه مى‏گویى؟ و یا از مدعى مطالبه شاهد كند در قضاوت عجله كرد و علیه آن طرف و به نفع صاحب یك میش حكم كرد، و گفت: او كه از تو مى‏خواهد یك میشت را هم در اختیارش بگذارى به تو ظلم كرده. خطاى داوود در همین بوده كه از رسم داورى تجاوز كرده، نه آنكه شما مى‏گویید، مگر نشنیده‏اى كه خداى عز و جل مى‏فرماید: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ...». ابن جهم عرضه داشت: یا بن رسول اللَّه پس داستان داوود با اوریا چه بوده؟ حضرت رضا (ع) فرمود: در عصر داوود حكم چنین بود كه اگر زنى شوهرش مى‏مرد و یا كشته مى‏شد، دیگر حق نداشت شوهرى دیگر اختیار كند، و اولین كسى كه خدا این حكم را برایش برداشت و به او اجازه داد تا با زن شوهر مرده ازدواج كند، داوود (ع) بود كه با همسر اوریا بعد از كشته شدن او و گذشتن عده ازدواج كرد، و این بر مردم آن روز گران آمد. 📚عیون اخبار الرضا، انتشارات جهان، ج ۱، ص ۱۹۳ •✾📚 @Dastan 📚✾•
‏مشکلاتتون رو به کسی نگید 20 درصد اصلا اهمیتی نمیدن و 80 درصد هم خوشحال میشن که دچار اون مشکل شدید اونارو فقط به بگو اون همیشه هواتو داره... •✾📚 @Dastan 📚✾•
کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می‌برد. کفاش با نگاهی می‌گوید این کفش سه کوک می‌خواهد و هر کوک مثلا ده تومان و خرج کفش می‌شود سی تومان. مشتری هم قبول می‌کند. پول را می‌دهد و می‌رود تا ساعتی دیگر برگردد و كفشش را تحويل بگيرد. کفاش دست به کار می‌شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام. اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می‌شود و کفش، کفش‌تر خواهد شد! از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی‌شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد. او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعده توافق، مانده است. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده. اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته اما اگر بزند صدای لبیک او، آسمان اخلاق را پر خواهد کرد. دنیا پر از فرصت‌های کوک چهارم است! ديگر شايد زمان آن رسيده بگويیم: تا چهار نشه بازی نشه! من و تو كفاش‌های دو دلی هستيم كه بايد سر فرصت‌های چهارم بحث كنيم و كوك بزنيم ... •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند. 🥀 •✾📚 @Dastan 📚✾•
مواظب آدم های خیلی صبور و مهربون زندگیتون باشید .اگر بمانند ، برای همیشه است ؛ و اگر بروند ، می روند که دیگر برنگردند .... •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹داستان آموزنده🌹 در زمان یکی از پیامبران گذشته، سه نفر از مؤمنین در مسافرتی در محلی شب‌گیر شدند، و راه به جایی نبردند، نه محلی برای استراحت و نه قوت و غذایی. بالاخره یکی از آنها گفت، من اینجا یک آشنای دوری دارم می‌روم شاید بتوانم امشب سربار او شوم. دیگری هم فکر کرد و به یادش آمد یک همکاری اینجا دارد، گفت می‌روم شاید بشود امشب را مهمان او بشوم. سومی هر چه فکر کرد چیزی به‌یادش نیامد. گفت: ما هم می‌رویم مسجد و مهمان خدا می‌شویم. فردا صبح که آمدند تا سفر را ادامه دهند، آن دو نفر هر کدام از خوبی‌های طعامی که در شب خوردند و از نوع پذیرایی‌ها صحبت کردند ولی سومی گفت: حقیقتش ما مهمان خدا شدیم ولی تا صبح گرسنگی کشیدیم. به پیامبر آن زمان ندا رسید برو و به این مؤمن بگو، حقیقتاً ما میزبانی تو را پذیرفتیم، و پذیرفتیم که تو مهمان ما باشی، ولی هر چه گشتیم خورشت و طعامی بهتر از «گرسنگی» نبود که با آن از تو پذیرایی کنیم. •✾📚 @Dastan 📚✾•
🍃🌺چرا ابن سیرین بوی خوش می داد ؟ محمد بن سیرین همیشه پاکیزه بود و بوی خوش می داد . روزی شخصی از او پرسید : علت چیست که از تو همیشه بوی خوش می آید ؟ گفت قصه من عجیب است . آن شخص او را قسم داد که : قصه خود را برای من بگو . 🌺ابن سیرین گفت : من در جوانی بسیار زیبا و خوش صورت و صاحب حسن و جمال بودم و شغلم بزازی بود ، روزی زنی و کنیزکی به دکانم آمدند و مقداری پارچه خریدند ، چون قیمت آن معین شد گفتند : همراه ما بیا تا قیمت آن را به تو پرداخت کنیم . در دکان را بستم و همراه ایشان راه افتادم تا به جلوی خانه آنان رسیدم ، آنها به درون رفتند و من پشت در ماندم . بعد از مدتی زن - بدون آن که کنیزش همراهش باشد - مرا به داخل خانه دعوت کرد ، چون داخل شدم ، خانه ای دیدم از فرشها و ظروف عالی آراسته ، مرا بنشاند و چادر از سر برداشت ، او را در غایت حسن و جمال دیدم ، خود را به انواع جواهرات آراسته بود . در کنارم نشست و با ظرافت و ناز و عشوه و خوش طبعی با من به سخن گفتن درآمد ، طولی نکشید که غذایی مفصل و لذیذ آماده شد ، بعد از صرف غذا ، آن زن به من گفت : ای جوان می بینی من پارچه و قماش زیاد دارم ، قصد من از آوردن تو به اینجا چیز دیگری است و من می خواهم با تو همبستر شوم و کام دل بر آرم . 🌺من چون مهربانیها و عشوه بازیهای او را دیدم نفس اماره ام به سوی او میل کرد ، ناگاه الهامی به من رسید که قائلی از سوره والنازعات این آیه را تلاوت کرد که : و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی الماوی اما هرکس بترسد از مقام پروردگار خود و نفس خود را از پیروی هوای نفس بازدارد ، بدرستی که منزل و آرامگاه او بهشت خواهد بود وقتی به یاد این آیه افتادم عزم خود را جزم نمودم که دامن پاک خود را به این گناه آلوده نکنم ، هر چه آن زن با من به دست بازی درآمد ، من به او توجه نکردم . چون آن زن مرا مایل به خود ندید ، به کنیزان خود گفت : تا چوب زیادی آوردند ، وقتی مرا محکم با طناب بستند ، زن خطاب به من گفت : یا مراد مرا حاصل کن یا تو را به هلاکت می رسانم . به او گفتم : اگر ذره ذره ام کنی ، مرتکب این عمل شنیع نخواهم شد . تا این که مرا بسیار با چوب زدند ، بطوری که خون از بدنم جاری شد . با خود گفتم : که باید نقشه ای به کار بندم تا رهایی یابم . . . 🌺گفتم مرا نزنید راضی شدم ، دست و پایم را باز کردند ، بعد از رهایی پرسیدم : محل قضای حاجت کجاست ؟ راهنمایی کردند . رفتم در مستراح و تمام لباسهایم را به نجاست آلوده کردم و بیرون آمدم ، چون آن زن با کنیزان به طرفم آمدند ، من دست نجاست آلود خود را به آنها نشان می دادم و به آنها می پاشیدم ، آنها فرار می کردند . بدین وسیله فرصت را غنیمت شمردم و به طرف بیرون شتافتم ، چون به در خانه رسیدم در را قفل کرده بودند ، وقتی دست به قفل زدم - به لطف الهی - گشوده شد و من از خانه بیرون آمدم و خود را به کنار جوی آب رسانیدم ، لباسهایم را شسته و غسل نمودم . ناگهان دیدم که شخصی پیدا شد و لباس نیکویی برایم آورد و بر تنم پوشانید و بوی خوش به من مالید و گفت : ای مرد پرهیزگار ! چون تو بر نفس خود غلبه کردی و از روز جزا ترسیدی و خلاف فرمان خدا انجام ندادی و نهی او را نهی دانستی ، این وسیله ای بود برای امتحان تو و ما تو را از آن خلاص کردیم ، دل فارغ دار که این لباس تو هرگز چرکین و این بوی خوش هرگز از تو زایل نشود ، پس از آن روز تاکنون ، بوی خوش از بدنم برطرف نگردیده است . 🌺به همین خاطر خدا علم تعبیر خواب را بر او عطا فرمود و در زمان او کسی مثل او تعبیر خواب نمی کرد . •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹داستان آموزنده🌹 روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ، دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست؛ سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷شهید محمود مظاهری، بچه کله‌رود، و ساکن شاهین‌ شهر بود و بچه‌ها بهش می‌گفتند محمود سوسول. شب مرحله سوم عملیات کربلای ۵، محمود گوشه‌ای از قرارگاه‌مان که نزدیک ایستگاه حسینیه است، نشسته بود و گریه می‌کرد. ما کربلای چهار را با آن وضعیت دیده بودیم رفقایمان پیش چشممان پرپر شده بودند. خیلی‌ها فکر می‌کردند محمود ترسیده! رفتم سراغش. گفتم: چی شده؟ گفت: هیچ، ولم کن. گفتم: محمود، بچه‌ها می‌گویند تو ترسیدی. گفت: بگذار هر فکری که می‌خواهند بکنند. خیلی اصرار کردم که چرا گریه می‌کنی. گفت: داداش محمد، من فردا شب شهید می‌شوم. مانده‌ام که چطور به ملاقات حضرت زهرا شرفیاب شوم. این را که گفت، جدی نگرفتم. فردا که رفتیم برای عملیات، توی پنج ضلعی معروف شلمچه، یک بار دیگر دیدمش. آمد با من دست داد و رو بوسی کرد. می‌خواست به سمت خط عراق برای درگیری برود. گفت: محمد، بعد از بریدگی سمت راست، نزدیک اولین تانک منهدم شده بیا سراغ من. سه چهار ساعت بعد، یکی از بچه‌ها به من گفت: محمود رفت. گفتم: کجاست؟ دقیقاً همان آدرسی را داد که قبل از عملیات به من داده بود. تیر توی صورتش خورده بود. با خودش یادگاری داشت، مثل حضرت زهرا(س) •✾📚 @Dastan 📚✾•
چقدر خوبند آدم هایی که تخصص دارند در خوب کردن حال آدم ها ... •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️وقتی همه ی ما گناهکاریم ...! 🎙حتما گوش بدین ... ◇ شخصی از امام سجاد (ع) پرسید: مرگ چیست؟ حضرت فرمودند: 〽️ مرگ برای مومن برای مومن، کندن لباس چرکین و پر حشرات است و گشودن بندها و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به فاخرترین لباسها و خوشبوترین عطرها و راهوارترین مرکب ها و مناسب ترین منزلها است. ❗️ مرگ برای کافر و برای کافر مانند کندن لباسی است فاخر و انتقال از منزلهای مورد علاقه و تبدیل آن به چرک ترین و خشنترین لباسها وحشتناکترین منزلها و بزرگترین عذاب. 📙بحارالانوار، ج۶، ص۱۵۵ •✾📚 @Dastan 📚✾•