⚜پیـــر پاره دوز (پالان دوز) و میــرداماد
روزی از روزها سید محمد باقر (میرداماد) و شیخبهایی در گذرگاهی به پیرمردی پاره دوز (پاره دوز اصطلاح مشهدی ها به کفاش بوده است که به غلط پالان دوز شهرت یافته است)
برخورد میکنند. تصمیم میگیرند نعلین را جهت مرمت به پیر بسپارند.
در حین کار هر دو - که از مستثناهای قـــرن بودند - متوجه میشوند که پیر در حین کار مشغول به ذکر گویی است و همه ذکــــــــــرها هم مورد عنایت حق تعالی قرار میگیرد.
شیخ بهایی به میرداماد اشاره میکند که بواسطه ی تقوای پیرمرد فقیر چیزی به او عطا کند -
چون این نوع کار از تخصص های میرداماد بود -
میرداماد دست میبرد و مشته ی فولادی پاره دوز را که مخصوص کوبیدن روی بخیه ها بود با خواندن دعایی به طلا تبدیل میکند.
پیر متوجه میشود و به میرداماد میگوید این به کار من نمی آید مشته ی خــودم را برگردان.
از این دو بزرگوار اصرار که به دردت میخورد و از پیر پاره دوز انکار که به کارم نمی آید تا اینکه نهایتا میرداماد ابراز عجز میکند که برگردان مشته به فولاد کار من نیـــست.
پیر بدون برداشتن مشته و تنها با نگاه کردن به آن ۳ مرتبه تغییرش میدهد:
آهن میشود
طلا میشود
و دوباره آهــــــــــن!!❗️
سپس رو به میرداماد میکند و میگوید دلــــــــــت را کیمیا کن!
هر دو بزرگوار با دیدن صحنه خم شده و زانوی پیر را میبوسند و از مریدانش میشوند.
اینجاست که خـــدای رحمان در حدیث قدسی میفرماید :
(( يا عبدي اطعني اجعلك مثلي انا اقول كن فيكون انت تقول كن فيكون ))
✨بنــــده مـــــن
مــــــــــرا اطاعت ڪن تا تو را مانند خـــود ڪنم
مــــــــــن مي گويم باش پس بوجود مي آيد تــــــــــو هم مي گويي باش پــــــــــس مي شود .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
داستان کوتاه پند آموز👌
مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت: امتحان کن پسرم.
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است..
پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍بدترین اخلاق تکبر ...!
حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:
أقبح الخلق التّكبّر
بدترين اخلاق تكبر است
[تصنيف غرر الحكم و درر الكلم،
صفحه : 30]
داستانك:
🌺خداوند روزي به حضرت موسي فرمود:
برو بدترين بنده مرا بياور .موسي رفت يكي از گناهكارهاي درجه يك را پيدا كرد ووقتي ميخواست با خود ببرد،گفت نكند يك موقع اين آدم توبه كرده باشد ومن فكر كنم كه اين بنده ي گناهكار مي باشد رهايش كرد.
رفت دزدي را گرفت تاببرد نزد خود گفت نكند نكند اين بنده خاص خدا باشد وتوبه كرده باشد وخدا او را بخشيده باشد ولش كرد.
هر كسي را مي گرفت با چنين فرضيات وداوريهائي آزادش مي نمود.
بالاخره سگي را گرفت وگفت بدتر از اين كه ريگر نداريم ،رفت ميانه ي راه رهايش كرد وگفت شايد در عالم سگي بودنش كاري كرده باشد ؛بالاخره موسي دست خالي پيش خدا رفت.
خدا گفت:اي موسي دست خالي آمدي؟
موسي گفت: هرچه گشتم بدتر از خودم پيدا نكردم.
خدا گفت: اي موسي هر آئينه اگر غير از اين كرده بودي از پيغمبري عزل ميشدي!
📙حدیث دل سپردن،
مرتضي آقاتهرانی ،صفحه 17
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
یک داستان یک پند
💫شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد:
🌿در بازار بودم، اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت.
سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.!
قدری جلوتر شترهایی 🐪🐪قطار وار از كنارم میگذشتند...
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمیكشیدم، خطرناك بود
🌹به مسجد رفتم و فكر میكردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود؟!
💫در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی!
گفتم: اما من كه خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر🐪 هم كه به تو نخورد!
👌اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد، حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔵 الْمُؤْمِنُ مِثْلُ کفَّتَی الْمِیزَانِ کلَّمَا زِیدَ فِی إِیمَانِهِ زِیدَ فِی بَلَائِهِ.
✅ امام کاظم - علیه السلام - میفرماید: :مؤمن همانند دو کفه ترازوست؛ هر چه ایمانش فزونی یابد، بلایش نیز بیشتر شود.
( بحارالانوار، جلد۷۵، صفحه۳۲۰ )
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ﺍﺳﺘﺎﺩﻱ ﺩﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ، ﻟﻴﻮﺍﻧﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﺪﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ. آﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ تا ﻫﻤﻪ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﻭﺯﻥ ﺍﻳﻦ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻴﻢ...
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﻤﻲﺩﺍﻧﻢ ﺩﻗﻴﻘﺎً ﻭﺯﻧﺶﭼﻘﺪﺭﺍﺳﺖ. اﻣﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ: ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺭﺍ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻡ، ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪاﻓﺘﺎﺩ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻫﻴﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ..!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ:ﺧﺐ،ﺍﮔﺮ ﻳﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ، ﭼﻪ؟؟!
ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮔﻔﺖ:ﺩﺳﺖ ﺗﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ..
- ﺣﻖ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ. ﺣﺎﻻ ﺍﮔﺮ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﮔﻔﺖ:ﺩﺳﺖ ﺗﺎﻥ ﺑﻲ ﺣﺲ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ .ﻋﻀﻼﺕ ﺗﺤﺖ ﻓﺸﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﻓﻠﺞ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺸﻴﺪ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﻲ ﺁﻳﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﻭﺯﻥ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺪ:ﻧﻪ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: ﺩﻗﻴﻘﺎً! ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ،اﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺗﺎﻥ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻳﺪ، کمی شما را اذیت خواهند کرد. ﺍﮔﺮﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺗﺮﻱ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻴﺪ، فشار بیشتری بر شما وارد میکند و ﺍﮔﺮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﮕﻪ ﺷﺎﻥ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻓﻠﺞ ﺗﺎﻥ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ و ﺩﻳﮕﺮ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﻱ ﻧﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺑﻮﺩ!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
دوستی ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﯾﻪ ﻧﯿﺴﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ
ﺧﯿﻠﯽ ﻧﯿﺴﺎﻧﺸﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﺷَﻢ ﺗﻌﺼﺐ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﯾﺎﺩﻣﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻢ، ﺍﯾﻨﻘﺪ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟!!
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯽ؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻠﯽ ﺷﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﭘﺮﺕ ﺷﺪ ﺍﻭﻟﺶ ﯾﻪ ﺗﺮﮎ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩ، ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﮔﺮﻣﺎ، ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ...
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺗﻌﻤﯿﺮﺵ ﮐﻨﻪ!
ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﻭﺳِﺶ ﺩﺍﺷﺖ...
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ هم ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻢ...!
ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻧﻮ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺍﯾﺮﺍﺩﺍﻣﻮﻧﻮ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻢ ﻭ ﺍﺻﻼﺣﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭگﺗﺮ ﻣﯿﺸﻦ...
ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻤﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﺩﯾﺪ ﮐﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ!
ﻫﻤﯿﻦ ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺑﻮﺩﯾﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻦ...
ﻫﻤﯿﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻤﺸﻮﻥ!!!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
روزی جوانی به قصد تکمیل علم و دانش خود ترک خانواده و شهر خود را کرد و به شهر بزرگتری رفت. جوانک وقتی به شهر جدید آمد مشکلات زیادی داشت. او هیچ کاری نداشت. پس درآمدی هم نداشت. وسایل زندگی نداشت و از همه بدتر کسی را نمی شناخت. ولی تمام این سختی ها را به امید درس خواندن و یافتن شغلی در دستگاه حکومت تحمل می کرد.
یک روز از بازار شهر عبور می کرد و از دکان دارها می پرسید که کارگر نیمه وقت نمی خواهید. هر مغازه داری به نحوی او را رد می کرد و این مسئله باعث شده بود که جوان کلافه و عصبانی شود. دم در یکی از این مغازه ها سایه بانی نصب شده بود که با چوبی نگهداشته می شد. جوان عصبانی وقتی به این چوب رسید آنقدر عصبانی بود که اصلاً آن را ندید و به شدت با آن برخورد کرد.
سرش حسابی درد گرفته بود. جوان رو کرد به صاحب مغازه و گفت: مرد حسابی این دیگه چه جور تیرکی هست؟ اینقدر پایین است که مردم به آن می خورند. صاحب مغازه که تازه طلبکار هم بود چرا سایبانم را خراب کردی داد زد که برو بابا تو کی باشی؟ برو هر وقت کسی شدی، بگو خراب کنم. جواب مرد دکان دار به جوان خیلی گران تمام شد ولی کاری نمی توانست بکند. نه ادبش اجازه می داد که با او زدوخورد کند و نه می توانست با دلیل مرد دکان دار را متقاعد کند. سکوت کرد و از مغازه ی آن مرد دور شد.
چند سالی گذشت، مرد صاحب مغازه هنوز در همان مغازه مشغول دادوستد بود و هنوز سایبان چوبی اش جلوی مغازه اش را گرفته بود.
یک روز که مغازه اش شلوغ بود خبر رسید که مأموران مالیاتی که سالانه از طرف دولت برای گرفتن مالیات می آمدند وارد بازار شدند. او وقت نداشت از مغازه خارج شود و گشتی در بازار بزند و از قضایا آگاه شود منتظر ماند تا در مغازه او بیایند.
همین طور که در مغازه اش سرگرم بود، دید یکی از مأموران حکومتی می گوید: سایبانش را خراب کنید، راه مردم را می بندد و مأمور دیگری مشغول کندن سایبان شد. از مغازه بیرون رفت و گفت: ای مرد چه کار می کنی؟ گفت می گویند این سایبان سدمعبر کرده و باید جمع آوری شود. مرد گفت: از آن طرف تر بروید از کنار مغازه ی من عبور نکنید.
ناگهان جوان از بین مأموران با صدای بلندتری گفت: خرابش می کنی یا دستور بدهم خرابش کنند؟ مغازه دار عصبانی فریاد زد یعنی چی که سایبان مغازه ی من را خراب کند؟ من از دست شما شکایت می کنم.
مأمور جوان گفت: من به درخواست خودت می خواهم سایبانت را خراب کنم. مرد که مأمور را نشناخته بود گفت چی؟ یعنی من گفتم بیایید سایبانم را خراب کنید. جوان گفت: بله، یادت می آید چند سال پیش من با چوب سایبانت برخورد کردم و به تو گفتم: این چه وضعش است چوب سایه بان تو در سر راه مردم است و تو گفتی که برو هروقت کسی شدی بیا بگو خراب کنم. حالا من برای خودم کسی شدم آمده ام و می خواهم بگویم این سایبان را خراب کنند.
مغازه دار که دیگر حرفی برای گفتن نداشت سکوت کرد و خراب شدن سایبانش را تماشا کرد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
"شاهزاده چینی"
در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکه ای عاج گران قیمت چوب غذاخوری بسازد.
پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت:
«بهتر است این کار را نکنی، چون این چوب های تجملی موجب زیان توست!»
شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف پدرش جدی است یا دارد او را مسخره میکند.
اما پدر در ادامه سخنانش گفت:
«وقتی چوب غذاخوری از عاج گران قیمت داشته باشی، گمان میکنی که آنها به ظرف های گلی میز غذایمان نمی آیند.
پس به فنجان ها و کاسه هایی از سنگ یشم نیازمند میشوی.
در آن صورت، خوب نیست غذاهایی ساده را در کاسه هایی یشمی با چوب غذاخوری ساخته شده از عاج بخوری.
آن وقت به سراغ غذاهای گران قیمت و اشرافی میروی.
«کسی که به غذاهای اشرافی و گران قیمت عادت میکند، حاضر نميشود لباس هایی ساده بپوشد
و در خانه ای بی زر و زیور زندگی کند.
پس لباس هایی ابریشمی میپوشی و میخواهی قصری باشکوه داشته باشی.
به این ترتیب به تمامی دارایی سلطنتی نیاز پیدا میکنی و خواسته هایت بی پایان میشود.
در این حال، زندگی تجملی و هزینه هایت بی حد و اندازه میشود
و دیگر از این گرفتاری خلاصی نداری.
«نتیجه این امر فقر و بدبختی و گسترش ویرانی و غم و اندوه در قلمرو سلطنت ما
و سرانجام تباهی سرزمین خواهد بود...
چوب غذاخوری گران قیمت تو تَرَک باریکی بر در و دیوار خانه ای است،
که سرانجام ویرانی ساختمان را درپی دارد.»
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❤️بسیار زیباست👇
شيخ صدوق قدس سره از ابوذر رحمه الله نقل كرده است كه گفت؛ از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى فرمود؛
اسرافيل بر جبرائيل مباهات كرد و گفت؛
من از تو بهتر هستم!!
جبرائيل گفت؛
چگونه و به چه دليل تو از من بهترى؟
گفت؛ به خاطر اينكه من يكى از هشت فرشته اى هستم كه عرش الهى را بدوش دارند،
و من مأمور دميدن در صور هستم،
و من نزديكترين فرشته به درگاه ربوبى ام.
جبرئيل گفت؛ من از تو بهترم!!
اسرافيل گفت؛
چگونه و به چه علّت تو از من بهترى؟
جبرائیل گفت؛
به خاطر اينكه من امين پروردگار بر وحى،
و فرستاده او بسوى انبياء و رسولانم،
امر خسوف (ماه گرفتگى)
و غرق كردن اشياء به دست من است،
و خداوند امّتهائى را كه بخواهد هلاك كند به دست من هلاك ونابود مى كند.
بعد فرمود ع؛
اين دو نزاع خود را به پيشگاه الهى عرضه داشتند،
خداوند به آنها خطاب كرد و فرمود؛
ساكت باشيد و مباهات نكنيد،
به عزّت و جلالم قسم كسانی را آفريده ام
كه از شما بهتر هستند...
عرض كردند؛
آيا مخلوقى بهتر از ما آفريده اى در حاليكه ما از نور آفريده شده ايم؟
فرمود؛
بلى، آنگاه به حجاب قدرت فرمان داد كه ظاهر شود، وقتى آشكار شد ديدند كه بر ساق عرش نوشته شده است؛
لا إله إلّا اللَّه،"
محمّد رسول اللَّه،"
وعليّ وفاطمة،"
والحسن والحسين،"خير خلق اللَّه.
«خدائى جز خداى يگانه نيست،جل جلاله
محمّد ص فرستاده خداست،
على، ع فاطمه،س
حسن ع و حسين،ع
بهترين مخلوقات پروردگار هستند».
جبرئيل عرض كرد؛
يا ربّ؛
أسألك بحقّهم عليك أن تجعلني خادمهم!
خداوندا ! ازتو درخواست مى كنم بحقّ اين بزرگواران كه مرا خدمتگزار ايشان قرار دهى»،
و خداوند آن را پذيرفت،
پس جبرئيل از اهل بيت قرار گرفت
و او خادم و خدمتگزار ما مى باشد.
📚ارشادالقلوب ج2ص295
مدینه المعاجز ج2ص394
هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبوها وَبَعلُها وَبَنوها....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
چرا میگن ثروتمندی از فکر شروع میشه
توماس کارلی ، محققی که به مدت ۵ سال ۲۳۳ فرد ثروتمند و ۱۲۸ فرد فقیر زیر نظر گرفت ،
چنین اعلام کرد :
تنها فرق این دو گروه در عاداتشان است که نام آن ها را عادات ثروتمندان مینامم و تعجب آور است که اکثر آن ها به سادگی یک طرز فکر است
در تحقیقاتم به این نتیجه رسیده ام که افراد ثروت مند به شدت مثبت اندیش هستند
آنها شکر گزاری و بدنبال خوشبختی بودن را تبدیل به عادت کرده اند.
(در این قسمت پرسشنامه ای که برای این افراد طرح کرد رو به همراه نتایج برای شما مینویسم)
پرسش اول:
1. “عادات روزانه تاثیر زیادی بر روی موفقیت مالی در زندگی دارند.”
ثروتمندانی که موافقت کردند : ۵۲%
فقرایی که موافقت کردند : ۳%
2.“موفقیت شما در اینده تضمینی نیست”
ثروتمندانی که موافقت کردند : ۲%
فقرایی که موافقت کردند : ۸۷%
3. “روابط نقش اساسی در موفقیت مالی دارد”
ثروتمندانی که موافقت کردند : ۸۸%
فقرایی که موافقت کردند : ۱۷%
4. ” من عاشق ملاقات با افراد جدیدم”
ثروتمندانی که موافقت کردند : ۶۸%
فقرایی که موافقت کردند : ۱۱%
5.“پس انداز پول یکی از فاکتور های موفقیت مالی است”
ثروتمندانی که موافقت کردند : ۸۸%
فقرایی که موافقت کردند : ۵۲%
6. ” من به سرنوشت معتقدم”
ثروتمندانی که موافقت کردند : ۱۰%
فقرایی که موافقت کردند : ۹۰%
7. “خلاقیت نقش اساسی در موفقیت مالی دارد:
ثروتمندانی که موافقت کردند : ۷۵%
فقرایی که موافقت کردند : ۱۱%
8. “من کاری را که برای کسب درآمد خودم انجام میدهم را دوست دارم”
ثروتمندانی که موافقت کردند : ۸۵%
فقرایی که موافقت کردند : ۲%
9. “سلامتی نقش مهمی در موفقیت مالی دارد”
ثروتمندانی که موافقت کردند : ۸۵%
فقرایی که موافقت کردند : ۱۳%
10. “من برای کسب ثروت ریسک کردم”
ثروتمندانی که موافقت کردند : ۶۳%
فقرایی که موافقت کردند : ۶%
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•