eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
○°●•○•°💢💢°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝فرار از جهنم📝 : خوشبخت ترین مرد دنیا ❤️قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ... . 💚من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ... اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ... من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... . 💛مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ... . زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ... 💜من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ... . 💙من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ... و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ... ❤️اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست 👇 ○°●○°•°💢💢°○°●°○ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📕🌙 يك روز شاگردى نزد استادى رفت كه پيش او تحصيل كند. از استاد پرسيد چقدر طول مى كشد تا به مقام استادى برسد؟ استاد پاسخ داد: ده سال. شاگرد گفت اگر بسيار با جديت تحصيل كند و وقت بيشترى بگذارد چقدر طول مى كشد؟ استاد گفت: بيست سال. شاگرد گفت اگر از خورد و خوراك و خواب بزند و تمام وقتش را براى تحصيل بگذارد چه؟ استاد گفت: سى سال. شاگرد گفت من متوجه نمى شوم، چرا بيشتر طول مى كشد؟ استاد گفت: هنگامى كه يك چشمت به مقصد باشد، فقط با يك چشم راه را مى بينى. 👤 ذن کوان متفاوت بخوانید ♥️🗯 @Dastanvpand
📕🌙 گفته می‌ شود که بعضی اوقات سقراط جلوی دروازه شهر آتن می‌ نشست و به غریبه‌ ها خوشامد می‌ گفت. روزی غریبه‌ ای نزد او رفت و گفت: من می‌ خوام در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟ سقراط پرسید: در زادگاهت چه جور آدم‌هایی زندگی می‌ کنند؟ مرد غریبه گفت: مردم چندان خوبی نیستند. دروغ می‌ گویند، حقه می‌ زنند و دزدی می‌ کنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کرده‌ ام. سقراط می‌ گوید: مردم اینجا هم همانگونه‌ اند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه می‌ دادم. چندی بعد غریبه دیگری به سراغ سقراط می‌ آید و درباره مردم آن سوال می‌ کند. سقراط دوباره پرسید: آدم‌ های شهر خودت چه جور آدم‌ هایی هستند؟ غریبه پاسخ داد: فوق‌ العاده‌اند، به هم کمک می‌ کنند و راستگو و پرکارند. چون می‌ خواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم. سقراط پاسخ داد: اینجا هم همینطور است. مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را می‌ کنی؟! ما دنیا را آنگونه می بینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را میبینیم که در درون ما وجود دارد. انسانی که مثبت و مهربان باشد، هر کجا برود در اطرافش و در آدم هایی که با آنها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید. و انسان کج اندیش و منفی باف نیز به هر کجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد وقتی تغییر نکنیم هر کجا برویم آسمان همین رنگ است... متفاوت بخوانید ♥️💭 @Dastanvpand
📕🌙 ایمیل از دیار باقی ... (طنز) مردی به سفر می رود و به محض ورود به اتاق هتل، متوجه می شود که هتل به کامپیوتر مجهز است. تصمیم می گیرد به همسرش ایمیل بزند. نامه را می نویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه می شود و بدون این که متوجه شود نامه را می فرستد. در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشد به سراغ کامپیوتر می رود تا ایمیل های خود را چک کند؛ اما پس از خواندن اولین نامه غش می کند و بر زمین می افتد. پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش می رود و مادرش را نقش بر زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد گیرنده: همسر عزیزم موضوع: من رسیدم می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی. راستش آنها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به این جا میاد می تونه برای عزیزانش نامه بفرسته. من همین الآن رسیدم و همه چیز را چک کردم. همه چیز برای ورود تو رو به راهه. فردا می بینمت. امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه. وای چه قدر این جا گرمه !😂 متفاوت بخوانید ♦️🗯 @Dastanvpand
📕🌙 گفته می‌ شود که بعضی اوقات سقراط جلوی دروازه شهر آتن می‌ نشست و به غریبه‌ ها خوشامد می‌ گفت. روزی غریبه‌ ای نزد او رفت و گفت: من می‌ خوام در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟ سقراط پرسید: در زادگاهت چه جور آدم‌هایی زندگی می‌ کنند؟ مرد غریبه گفت: مردم چندان خوبی نیستند. دروغ می‌ گویند، حقه می‌ زنند و دزدی می‌ کنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کرده‌ ام. سقراط می‌ گوید: مردم اینجا هم همانگونه‌ اند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه می‌ دادم. چندی بعد غریبه دیگری به سراغ سقراط می‌ آید و درباره مردم آن سوال می‌ کند. سقراط دوباره پرسید: آدم‌ های شهر خودت چه جور آدم‌ هایی هستند؟ غریبه پاسخ داد: فوق‌ العاده‌اند، به هم کمک می‌ کنند و راستگو و پرکارند. چون می‌ خواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم. سقراط پاسخ داد: اینجا هم همینطور است. مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را می‌ کنی؟! ما دنیا را آنگونه می بینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را میبینیم که در درون ما وجود دارد. انسانی که مثبت و مهربان باشد، هر کجا برود در اطرافش و در آدم هایی که با آنها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید. و انسان کج اندیش و منفی باف نیز به هر کجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد وقتی تغییر نکنیم هر کجا برویم آسمان همین رنگ است... متفاوت بخوانید ♥️💭 @Dastanvpand
📕🌙 وقتی عیسی جمعیّت زیادی را دید، به بالای كوهی رفت و در آنجا نشست و شاگردانش به نزد او آمدند و او دهان خود را گشوده به آنان چنین تعلیم داد: «خوشا به حال کسانی‌ که از فقر روحی خود آگاهند زیرا، پادشاهی آسمان از آن ایشان است. «خوشا به حال ماتم‌ زدگان، زیرا ایشان تسلّی خواهند یافت. «خوشا به حال فروتنان، زیرا ایشان مالک جهان خواهند شد. «خوشا به حال کسانی ‌که گرسنه و تشنهٔ نیكی خدایی هستند، زیرا ایشان سیر خواهند شد. «خوشا به حال رحم ‌كنندگان، زیرا ایشان رحمت را خواهند دید. «خوشا به حال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید. «خوشا به حال صلح ‌كنندگان، زیرا ایشان فرزندان خدا خوانده خواهند شد. «خوشا به حال کسانی ‌که در راه نیكی آزار می‌ بینند، زیرا پادشاهی آسمان از آن ایشان است. «خوشحال باشید اگر به ‌خاطر من به شما اهانت می‌کنند و آزار می ‌رسانند و به ناحق هر گونه افترایی به شما می‌زنند. خوشحال باشید و بسیار شادی كنید، زیرا پاداش شما در آسمان عظیم است، چون همین‌ طور به انبیای قبل از شما نیز آزار می ‌رسانیدند. 📕 منبع : انجیل متی متفاوت بخوانید ♥️💭 @Dastanvpand
متنى بسيار زيبا و خواندنى 🌟دیشب خواب دیدم که مرده بودم ... روز اول یه فرشته اومد بم گفت: چی میخوای؟ بهش گفتم:آب گفت برو بالای اون تپه آب بخور ... وقتی رفتم دیدم یه چشمه بزرگی بود، دل سیر آب خوردم روزسوم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ بازم گفتم: آب ... گفت برو بالا اون تپه آب بخور ... درحالی ک چشمه کوچکترشده بود،دل سیر آب خوردم ..... روز هفتم، همون فرشته گفت:امروز چی میخوای؟؟ بازم گفتم آب .. گفت برو بالا اون تپه ... درحالی که چشمه کوچک وکوچکتر شده بود..آب خوردم.... بعد چهلم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ ... با عطش فراوان گفتم : آب ... گفت برو بالا اون تپه ... درکمال تعجب دیدم قطراتی مدام در حال ریزش هستند ...برگشتم و به فرشته گفتم : چرا اینطوری شده؟؟؟... گفت : روز اول ، همه دوستات ، فامیلات ، عشقت و مادرت برات اشک ریختند ، روز سوم فقط عشقت ، رفیقات و مادرت برات اشک ریختن ... روزهفتم فقط عشقت و مادرت برات اشک ریختن ولی روز چهلم فقط این مادرت بود که برات اشک میریخت و همین قطرات همیشه پاپرجاست... وقتی بیدار شدم پای مادرمو بوسیدم وفهمیدم عشق فقط مادر است وبس سلامتی همه مادرا..... بە عشق مادرتون فروارد کنید😘 🌛بهترین داستانهای ایتا🌜 🌛در کــانـــــال 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📒🌙 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻭﻝ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﺮ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺩﻭﻟﺖ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻬﺮ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭼﺮﺥ ﻫﺎﯼ ﺍﻗﺘصادی ﺩﺭﺍﺗﺮﯾﺶ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﮕﺮﺩﺵ ﺩﺭآﯾﺪ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﭘﺮﺍ ﻭ ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺳﺎﺧﺖ ! ﺳﺎﻟﻦ ﻫﺎﯼ ﺗﺌﺎﺗﺮﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻫﺎﺭﺍ ﺗﺮﻣﯿﻢ ﮐﺮﺩ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻧﺴﺎﺧﺘﯿﺪ..؟! ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﺎ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ها ویران میمانند. متفاوت بخوانید 💛🗯 @Dastanvpand
🌟زنی به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ می توانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟ شیطان گفت : آری , این کار بسیار آسان است ! پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند , اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد . پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد . سپس زن گفت : اکنون آن چه اتفاق می افتد را ببین و تماشا کن ! زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت : چند متری از این پارچه ی زیبا می خواهم , پسرم می خواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد . خیاط پارچه را به زن داد . سپس آن زن به خانه مرد خیاط رفت و در زد و زن خیاط در را باز کرد . زن به او گفت : ممکن است برای ادای نماز وارد خانه تان شوم ? زن خیاط گفت : بفرمایید ، خوش آمدید . پس از آن که نمازش تمام شد , بدون آنکه زن خیاط متوجه شود , آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت و سپس از خانه خارج شد . هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت , آن پارچه را دید , فورا داستان آن زن و معشوقه پسرش را به یاد آورد و همان موقع به فکرطلاق همسرش افتاد. سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم . آن زن گفت : کمی صبر کن , نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم ؟؟؟!!! شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟ روز بعد آن زن پیش خیاط رفت و به او گفت : از همان پارچه زیبایی که دیروز از شما خریدم , کمی دیگر می خواهم , زیرا دیروز برای ادای نماز به خانه زنی محترم رفتم و آن پارچه را آن جا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم . اینجا بود که مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را به خانه برگرداند . الان شیطان در بیمارستان روانی به سر می برد و هر زنی را که می بیند , جیغ می کشد ....😂😂 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 🌛بهترین داستانهای ایتا🌜 🌛در کــانـــــال 👇👇 🌟@dastaneshabh 🌟
📚فوق العاده زیباست این متن🌼👌 🌟خواجه‌اى "غلامش" را ميوه‌اى داد. غلام ميوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد. خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت: كاشكى "نيمه‌اى" از آن ميوه را خود می‌خوردم. بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه "شيرين و مرغوب" باشد. پس به غلام گفت: "یک نيمه" از آن به من ده كه بس خوش میخورى. غلام نيمه‌اى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار "تلخ يافت." روى در هم كشيد و غلام را "عتاب" كرد كه چنين ميوهاى را بدين تلخى، چون خوش می‌خورى. غلام گفت: اى خواجه! بس "ميوه شيرين" كه از دست تو گرفته‌ام و خورده‌ام. اكنون كه ميوه‌اى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه "روى در هم كشم" و باز پس دهم كه شرط "جوانمردى و بندگى" اين نيست. "صبر" بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينی‌هاى بسيارى است كه از تو ديده‌ام و خواهم ديد. "همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز" هر وقت در حق تو بدی کردند فقط یک اجر از دیوار بردار بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 🌛در کــانـــــال 👇👇 🌟@dastaneshabh 🌟
📚 توصیه میکنم این داستان عاشقانه رو بخوونید ‍ اون رفت اما دلم لای شالش ، جاموند !❤️ دو سال و هفت ماه دیوانه وار یک نفر دوست داشتم. آنقدر دوست داشتم که جرات نمیکردم بگویم. آنقدر نگفتم که در یک بعد از ظهر تابستانی از این بعد از ظهرهای جمعه که انگار آسمان فرهاد گوش داده است،خواهرم بعد از کلی منو من کردن گفت فلانی نامزد کرد! کمی خیره ماندم و چیزی نگفتم. انگار این خفه ماندن بخشی از تقدیرم بود.شاید هم بزرگ شده بودم و باید با هر چیزی منطقی برخورد میکردم. خب اگر من را میخواست حتما میماند و دلش برای دیگری نمیرفت! خلاصه منطقی برخورد کردم و تنها تعدادی تار موی سفید در این چند ساعت برایم باقی ماند! غروب بود و قلیانی چاق کردم و به همراه آهنگی از هایده، کنار حوض نشستم. اهالی خانه فهمیده بودنند چه بلایی سرم آمده اما هیچ کدام به رویم نمی آورند. تا اینکه پدربزرگ آمد و کنارم نشست.چند کام از قلیان گرفت.حالا باید نصیحتم میکرد اما اینبار لحنش میلرزید!چشم دوخت به زغال قلیان و بی مقدمه گفت: سرباز سنندج بودم و دیر به دیر مرخصی میدادن تا اینکه یه روز مادرم با هزار بدبختی واسه دیدنم اومد پادگان.فرمانده وقتی حال مادرمو دید دو هفته مرخصی داد.خلاصه با کلی خوشحالی اومدیم سر جاده و سوار مینی بوس شدیم.دو تا صندلی از من جلوتر یه دخترکُرد نشسته بود که چشمای سیاه و کشیده اش قلبمو چلوند، نگام که میکرد وا میرفتم. نامرد انگار آرامشو به چهره ش آرایش کرده بودن و موهاشو هزارتا زن زیبا با ظرافت بافته بودن . هر بادی که میوزید و شالش تکون میخورد ،دست و تن و دلم میلرزید.اصن یه حالی بودم. یه ساعتی از مسیر گذشته بود که با خودم عهد کردم وقتی رسیدیم به مادرم بگم حتما با مادرش حرف بزنه. داشتم نقشه میکشیدم که چی بگم و چه کنم که مینی بوس کنار جاده واستادو اون دختر کُرد با مادرش پیاده شد و رفت. همه چیز تو چند لحظه اتفاق افتاد و من فقط ماتم برده بود. نمیدونستم باید چه غلطی بکنم،تا از شک در بیام کلی دور شده بودیم، خلاصه رفت و مام اومدیم اما چه اومدنی؟کل حسم تو مینی بوس جا مونده بود. مثلا دو هفته مرخصی بودم، همه فکر میکردن خدمت آدمم کرده و سربه زیر و آروم شدم، بعضیام میگفتن معتاد شده اما هیچ کس نفهمید جونمو واسه همیشه تو نگاه یک دختر کُرد جا گذاشتم. پدر بزرگ گفت و رفت و حالا مفهوم لباس و شال کُردی مادر بزرگ ونام کُردی عمه و هزار رد پای دیگر برایم روشن شده بود.پدر بزرگ گفت و رفت و من تا صبح به نامت، به رنگ شال گردنت، به لباس هایی که میپوشیدی فکر میکردم که قرار است یک عمربرایم باقی بماند. 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 💎 رسول خدا و مامور قبض روح... روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی. آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟ عزارئیل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:… ۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت. ۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد. در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم ولی آنها را رها نمی کنیم.👏👏👏 @dastanvpand