eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
💚❣💚❣💚❣💚❣💚🌺هوالرزاق _به به!سلام حلما خانم. _سلام آقای من. _خوبی شما؟ _ممنون،شما چطوری؟ _الحمدالله. _خب ولخرجی امشب به چه مناسبته؟ _سِکرِته.😛 _اوو،بله.پس من دخالتی نمیکنم. _من ممنون میشم از شما. وقتی غذای مورد علاقمونو سفارش دادیم و منتظر بودیم،کادو و کیک کوچولویی رو که برای حلما گرفته بودم،رو کردم.خیلی ذوق و ازم تشکر کرد.بعد از شام،تا نصفه های شب تو خیابونا گشتیم.میخواستم یه شب به یاد موندنی ای برای حلما بسازم.آخرشب،جلوی در خونه حلما،ماشینو نگه داشتم و از هم خداحافظی کردیم.سه روز بعد،حلما اومده بود خونمون.تو اتاق داشتیم حرف میزدیم که یهو حرف یادگاری ای که بابام بهم داده بود،وسط اومد. من:وایسا تا الان میارم نشونت میدم ببینیش چقدر خوشگله! _باشه. هرچی کشومو زیر و رو کردم،قفسمو گشتم،پیداش نکردم.یهو یادم افتا که جاش گذاشتم خونه امین.اصلا دوست نداشتم بازم برم اونجا.اما نمیشد.اون یادگاری خیلی برام عزیز بود.از پدر پدربزرگم به پدرم رسیده و از پدرم به من رسیده.موضوع رو به حلما گفتم.حلما پیشنهاد داد که با هم بریم،زود برداریمش و بیایم.بدم نیومد.آماده شدیم و راه افتادیم. ... زنگ درو زدم.امین آیفون رو برداشت. _کیه؟ _منم یاسین.درو باز کن کار دارم. _به به!ببین کی اومده.راه گم کردی آقا یاسین؟ _کار دارم.درو باز کن دیگه. _باشه باشه،چرا میزنی؟بیا تو. ادامه دارد... ✍ نویسنده : ریحانه غیبی 💚❣💚❣💚❣💚❣💚 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍_چی میگی پوریا ؟ +مگه نگفتی خودت باخبری ... _بهزاد کدوم گوری بوده ؟ +تهران کار داشت .با بابا حرف زده بوده ، اومد آدرس دانشگاهتو گرفت قرار شد بیاد ببینه اوضاعت خوبه یا نه _بیخود کرد اون بی دست و پا رو چه به مفتش من شدن ؟ +آبجی ،اینایی که می گفت راست بود مستاصل تر از این نبوده ام در اتاق را می بندم و تکیه می دهم می پرسم _چیا گفت ؟ +گفت گفت تو رو با یه پسره دیده بعد کلاست _خب ؟ +گفت باهاش رفتی کافی شاپ ، گفت دو بار تو ماشین همون بودی بگو بخند می کردی ... لبم را گاز می گیرم ، پوریا انگار جان می کند و حرف می زند مثلا که نه ، حتما غیرتی شده ! +بخدا من باروم نشد ، مامان افسانه دعواش کرد گفت حتما اشتباه دیدی یا همکلاسیش بوده _هه مطمئنی مامان افسانت پیاز داغشو زیاد نکرده ؟! +آره ، اصلا با بابا سر همین دعواش شد گفت چرا واسه دختری که خودش سایه بالا سر داره ، پدر و برادر داره یکی دیگه رو علم و بیرق می کنی و می فرستی خبر بگیره ازش نیشخند می زنم افسانه و این حرفها ! _بابا چی گفت ؟ +گفت بهزاد صاف و سادست ، من بهش اعتماد دارم تازه نمی خوام بفرستمش آمار دخترمو بگیره ! داره میره تهرون پی کارش خب یه احوالی هم از دخترخاله ش می پرسه _اولا که من دخترخالش نیستم چون اصلا مامان خدابیامرزم خواهر نداشت و مامان تو هیچ نسبتی جز زن بابایی باهام نداره دوما پسرخالت غلط کرد اومد فضولی و خبرچینی ، یه تار مو از سر بابا کم بشه من می دونم و اونو دروغاش ! بهش بگو پناه پیغام داده یه آشی برات بپزم که وجب وجب روغن داشته باشه ... گوشی را قطع می کنم و نفس حبس شده ام را بیرون می فرستم یعنی من را با کیان دیده بوده ؟ چقدر سرک کشیده و تا کجاها که دنبالم نیامده! لعنتی همیشه خرمگس معرکه بوده و هست ... تازه می فهمم کنایه های پدر را در مورد آزادی و دوری ووای بر من ! دلم سیر و سرکه می شود هم برای حال خرابش و هم از ترس چیزهایی که به گوشش رسیده و هم از هول و ولای چیزهایی که ممکن است پیش بیاید ! بی صبر بالا رفتن و فکر کردن به بدبختی های تازه از راه رسیده ام هستم . سرسری با فرشته و حاج خانوم خداحافظی می کنم. فرشته قبل از بیرون رفتن کتابی به دستم می دهد و می گوید "جواب خیلی از سوالای اون روزت توش هست ، بخون آرومت می کنه " می گیرم و تشکر می کنم . کتاب را پرت می کنم گوشه ی اتاق ،گوشی ام را به شارژ می زنم و خودم چنبره می زنم روی مبل دلم می خواست الان بیمارستان بودم . یاد صحبت های پوریا که می افتم خنده ام می گیرد . افسانه و حامی من شدن ؟! دایه ی بهتر از مادر شده و برای من آدم فرستاده ... بهزاد کی و کجا بود که من ندیدمش؟! هرچه بیشتر به عمق داستان فکر می کنم حالم بد و بدتر می شود ... پناه می برم به موبایلم . همین که روشنش می کنم چند پیام می رسد ، یکی از لاله هست و دوتا از طرف پارسا . حتی در این شرایط هم دیدن اسمش خوشحالم می کند ! با ذوق پیام را باز می کنم و از دیدن شعری که انگار دقیقا حرف دل خودم هست کپ می کنم "ای کاش کسی باشدو کابوس که دیدی در گوش تو آرام بگوید خبری نیست" چه کسی بهتر از او برای درددل کردن و کسب تکلیف ؟! 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼