🔴عذرخواهی به شیوه حاج قاسم
✍سامی مسعودی از فرماندهان حشدالشعبی:
...سپس حاجقاسم گفت: ابومحمد من فردا ناهار را در منزل شما میهمان هستم سلام مرا به اممحمد برسان و به او بگو از غذای خودتان برای ما هم غذایی آماده کند...تا اینکه وقت آمدن حاج قاسم فرا رسید، اما حاجی نیامد. روز بعد یک جلسه داشتیم نگاهم به حاج قاسم افتاد که با دست به سرش زد طوری که نشان دهنده تاسف و غذرخواهی بود سپس به همه سلام کرد تا اینکه به من رسید، مرا بغل کرد و گفت: بگذارید دست شما را ببوسم و گفت از شما و خانواده عذرخواهی میکنم، دیروز یادم رفت میهمان شما هستم و تا شب هم یادم نیامد. فردا خودم میآیم و از خانواده شما عذرخواهی میکنم و از خانه شما نمی روم تا اینکه عذر مرا بپذیرید.
روز بعد حاج قاسم به ما افتخار داد و به خانه ما آمد و بچه هایم را بغل کرد و به خانواده ما سلام کرد و به فرزندم هدیهای شبیه مدال داد که معمولا به فرزندان مجاهدان هدیه میداد و حدود ده دقیقه از همه عذرخواهی میکرد. حاج قاسم بسیار با ملاحظه و بسیار باهوش بود به اثاث منزل ما نگاه کرد و در گوش من گفت: شیخنا برخی وسائل منزل شما قدیمی است و نیاز به تعمیر و تعویض دارد و من گفتم خدا بزرگ است.چند روز بعد قرار بود به ایران بروم و حاج قاسم مرا به منزلش دعوت کرد. با خودم فکر می کردم که حتما منزل حاج قاسم مملو از فرشها و اثاثیه گرانبها است زیرا ایران کشوری است که مردم آن به فرش و وسائل شیک علاقه دارند. خلاصه وارد خانه حاجی شدیم و دیدم وسائل خانه آنها از ساده هم ساده تر است و خانه با یک موکت قدیمی مفروش است و اتاق پذیرایی هم پر شده از تصاویر شهدا. این بار من در گوش حاجی گفتم اثاثیه شما قدیمی است و نیاز به تعویض دارد! حاجی خندید و دستم را گرفت و چیزی نگفت. گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می گیری؟
حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده نظامی بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده!!! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق میگیرد با مزایای فراوان!! حاجی به من گفت: شیخنا مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می گیرد مهم این است که چه چیزی به کشورش می دهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنتالهی حتمی است. شیخنا ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم.
📚منبع : خبرگزاریحوزه
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبدیل کیکهای کوچیک به کیک بزرگ!😁
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔞ارتباط نامشروع عروس ۱۶ساله با پسر جوان‼️
عروس نوجوان درباره ماجرای ازدواج و فرارش از خانه گفت: به اصرار خانوادهام با عزیز که ۲۷ ساله بود و در یک مکانیکی کار میکرد ازدواج کردم چون او کسی نبود که من دوستش داشتم زندگی برایم تیره و تارشده بود
و برای دور بودن از وی صبح به مدرسه میرفتم و بعد از آن هم به اتاق خوابم پناه میبردم و خانوادهام را چون خائنی میدیدم که مرا در آتش ناخواسته انداختهاند و مرا درک نمیکنند....
ادامه ماجرای ارتباط نو عروس👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1860501547C00e63317b1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️
🌺صبـح عالـیتـون متـعـالـی
🌺روزتـــون خـوش و خــرم
🌺دلاتون مملو از عشــ❤️ــق
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 هفت سال حبس
مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید.
در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.
وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!»
📗 #شیفتگان_حضرت_مهدی_عج
✍ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 گامی به پیش
شیخ ابوسعید ابوالخیر، یکبار به طوس رسید، مردمان از شیخ خواستند که بر منبر رود و وعظ گوید. شیخ پذیرفت. مجلس را آراستند و منبری بزرگ ساختند. از هر سو مردم می آمدند و در جایی می نشستند.
چون شیخ بر منبر شد، کسی قرآن خواند. جمعیت، همچنان ازدحام می کردند تا آن که دیگر جایی برای نشستن نبود. شیخ همچنان بر منبر نشسته بود و آماده سخن. کسی برخاست و فریاد برآورد: خدایش بیامرزد هر کسی را که از جای خود برخیزد و یک گام فراتر آید.
شیخ چون این بشنید، گفت: و صلی الله علی محمد و آله اجمعین. و از منبر فرود آمد. گفتند: یا شیخ! جمعیت از دور و نزدیک آمده اند تا سخن تو بشنوند؛ تو ترک منبر می گویی؟
گفت: هر چه ما می خواستیم که بگوییم و آنچه پیامبران گفتند، همه را آن مرد به صدای بلند گفت. مگر جز این است که همه کتب آسمانی و رسالت پیامبران و سخن واعظان، برای این است که مردم، یک گام پیش نهند؟ آن روز، بیش از این نگفت.
📗 #اسرار_التوحید، ص 216
✍ محمد بن منور
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
.
🔴پسر جوان و دختر تنهـــا
جوانی دخترکی زیبارا درحال گریه دید گفت چرا گریه میکنی؟ دختر گفت: من در فلان روستا زندگی میکنم امروز در مدرسه تأخیر کردهام و سعی نمودم که در موعد مقرر خود را به ترمینال برسانم امّا وقتی به اینجا رسیدم متوجه شدم که رفقایم رفتهاند و من تنها ماندهام
جوان گفت امشب به خانه من بیا. شبانگاه شیطان مرتباً جوان را وسوسه میکرد و به او القاء میکرد که این صید گرانبهایی است که در کنار تو آرمیده است. به زیبایی و طراوت و شادابی او به این عروس رایگان نظر کن.
چه کسی میداند که تو با او چکار میکنی؟ برو در کنار او بخواب. دختر نیز نمیتوانست بخوابد زیرا با جوانی ناآشنا در اتاقی به سر میبرد و در حال مبارزه و ترس و حیرت لحظات را سپری میکرد. خواب به چشم هیچ کدام فرو نرفت
شیطان دست از سر جوان برنمیداشت پسرجوان از جا برخاست و چراغی را روشن کرد کماکان شیطان اورا ترغیب به تعدی به دختر جوان میکردجوان در حالی که چراغ را روبروی خود گذاشته بود نفسش را مخاطب قرار داد و گفت: من انگشتم را روی چراغ قرار خواهم داد. اگر بر آتش چراغ صبر کنی و سوزش و درد آن را تحمل کنی به معصیت اقدام کن و گرنه از خدای یکتا بترس و به آیندهات امیدوار باش انگشتش را روی چراغ گذاشت تا حدی که بوی سوختن آن به مشام رسید و از درد شدید بر خود میپیچید و با خود میگفت: ای دشمن خدا اگر تو بر آتش چراغ و این شعلهی ضعیف صبر نکنی پس چگونه آتش سهمگین دوزخ را تحمل خواهیکرد؟
صبح فردا جوان دختر را خدمت پدر دختر برد و سلامت تحویل داد
آنگاه پدرش به جوان نزدیک شد و بر او سلام کرد و از او تشکر و قدردانی نمود.
مدتی بعد به خواست خداوند ان پسر و دختر به نکاح هم درامدند
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📙 اجرای عدالت
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت:
اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت. اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود.
راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت:
محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
ماشین مسروقه پیدا شد!
حجه الاسلام آقای حاج شیخ علی اکبر قحطانی دو کرامت به دفتر انتشارات مکتب الحسین علیه السلام فرستاده و چنین نقل میکند:
2. سال 1346 شمسی، ابتدای طلبگیام در شهرستان شیراز به نماز جماعت استاد محترم، مرحوم حاج سیدمحمدحسینی رحمه الله علیه میرفتم. شبی در صف اول پشت سر آقا به نماز ایستاده بودم، شخصی آمد و به آقا گفت:
یک یهودی که در همین نزدیکیهای مسجد مغازه دارد، ماشین او را چندی پیش به سرقت بردند. ایشان به هر وسیلهای که متوسل شد، ماشین پیدا نشد، تا اینکه من او را راهنمایی کردم که چیزی نذر حضرت عباس علیهالسلام نما بلکه مشکل تو حل شود. فرد یهودی گوسفندی نذر کرد و ماشین بعد از مدتها که به سرقت رفته بود پیدا شد. شخص مزبور افزود: الان، یهودی چه باید بکند؟
آقا فرمود: حیوان را بدهد فرد مسلمانی ذبح کند و گوشتش را به مسلمانان بدهند تا مصرف کنند.
پس دادرسی آقا منحصر به مسلمانها نمیباشد، بلکه ایشان به فریاد هر دادخواهی، خارج از دین اسلام باشد، میرسد.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ترفندهای_خانداری
تمیزکردن.ظروف با سرکه و جوش شیرین
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💌 مهمترین استعدادهایی که باید شکوفا شود
زندگی فرآیند شکوفا شدن استعدادهاست. مهمترین اسعدادهایی که باید شکوفا شود استعدادهای مورد نیاز برای زندگی در عالم آخرت است. اگر خود را صرف استعدادهایی کنیم که تنها در این دنیا به کار میآید، در اواخر عمر افسرده میشویم، عبادت، راه خوبی برای شکوفایی استعدادهای مورد نیاز آخرت است.
«استاد پناهیان»
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✅حکایت زیبای بهلول و سوداگر
✍روزي سوداگري بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خريد و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهي فروخت و سود فراوان برد. باز روزي به بهلول بر خورد. اين دفعه گفت بهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول اين دفعه گفت پياز بخر و هندوانه.
سوداگر اين دفعه رفت و سرمايه خود را تمام پياز خريد و هندوانه انبار نمود و پس از مدت كمي تمام پياز و هندوانه هاي او پوسيد و از بين رفت و ضرر فراوان نمود. فوري به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول كه از تو مشورت نموده، گفتي آهن بخر و پنبه، نفعي برده. ولي دفعه دوم اين چه پيشنهادي بود كردي؟
تمام سرمايه من از بين رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول كه مرا صدا زدي گفتي آقاي شيخ بهلول و چون مرا شخص عاقلي خطاب نمودي من هم از روي عقل به تو دستور دادم . ولي دفعه دوم مرا بهلول ديوانه صدا زدي، من هم از روي ديوانگي به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درك نمود.
📚گنجینه مثل ها و حکایات
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662