❄️از تیمسار ضرغام یکی از امرای رضاشاه نقل شده؛
یکبار رضا شاه برای بازدید از پادگان در یکی از مناسبتها آمده بود...
همینطور که از جلو افسران رد میشد، جلوی سرهنگی مکث کرد و در گوش او چیزی گفت...
سرهنگ بلافاصله خبردار ایستاد و با صدای بلند گفت : بنده قربان!
وقتی مراسم تمام شد، ضرغام سرهنگ را صدا میکنه و میگه شاه در گوش تو چه گفت که فریاد زدی بنده قربان!؟!
سرهنگ نمیگه ولی بالاخره به اصرار و دستور ضرغام تعریف میکنه که :
من و فلانی و اعلیحضرت در جوانی با هم دوست و رفیق بودیم .
در جوانی ، یه شب من و فلانی و اعلیحضرت در بریگاد قزاق نگهبان بودیم و دور آتش نشسته بودیم...
نقل از این شد که هر کس آرزویش را بگوید ، فلانی گفت من میخوام یه گله ۱۰۰۰ تایی گوسفند داشته باشم...
من گفتم میخوام تمام دهاتمون رو بخرم...
نوبت به اعلیحضرت که رسید، گفت: من میخوام شاه بشم...!!
من و فلانی بهش خندیدیم و من گفتم: آخه قرمساق ، تو را چه به شاه شدن؟!😏
امروز صبح اعلیحضرت با دیدن من، در گوشم گفت: قرمساق کیه..؟
منم گفتم: بنده قربان..!!
💐یادمان باشد به آرزوی هیچکس نخندیم💐
کانال داستان و پند
☀@Dastan1224
#غرور_بیجا
یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت:
“اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت،
که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!”
8.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حُسين …
بس اسمك يبجيها العيون 💔
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊اَنْظُرْاِلَيْنَااَيُّهَااَلْعَزيز،يَااَبَانَا يَاصَاحِبَاَلزَّمَان ...💔
اَیْنَ فَرَجُکَ الْقَریبُ
﴿ اَلْلّهُمَّ عَجِّل فَرَجَ منتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما﴾
#يا_صاحب_الزمان
#انتظار_فرج
21.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگقبیلهحسینو
عموی قبیلهاباالفضل
#یاحسین
#یاابوالفضل
﷽
❀
#ارباب_حسین_علیہ_السلام
روزی که بی عزای تو سر شد حرام شد
با گریه بر حسین، جهانم به کام شد
می رفت ردّ شود ز سرم مرغ بخت، که
در روضه ی تو دید نشستم، به دام شد
در بزم فیض، تا که شوم مست از طهور عشق
این کاسه های چشم تَرَم همچو جام شد
ای آنکه نیست جز تو دلیلی برای اشک
شکر خدا که پای تو اشکم مدام شد
«رحمت به مادرم که مرا مجلس تو برد»
نذرش قبول چون که جوانش، غلام شد
#لبیـڪ_یـا_حسـیـن_ع
♥️͜͡🕊
بگیربالِمرابازدرهوایخودت
مراببربهکنارت،بهکربلایخودت♥️
♥️¦⇠#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
🕊¦⇠#اربابمـحسینجانـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نبود نیست و نخواهد بود
عزیز تر از تو کسی برای من …
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزیده ای از سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین انصاریان
👌سعی کنید با مهری که از خاک کربلا درست شده نماز بخوانید چون....
#داستان_آموزنده
🔆اسلحه مسموم در توبره
✨مرحوم راوندى به نقل از محمّد بن زيد رزامى حكايت كند:
🔸روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، كه شخصى از گروه خوارج - كه درون توبره و خورجين خود نوعى سلاح مسموم نهاده و مخفى كرده بود - وارد شد.
🔸آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان كرده است ، كه چون فرزند رسول اللّه است ، مى تواند وليعهدى طاغوت زمان را بپذيرد، مى روم و از او سؤ الى مى پرسم ، چنانچه جواب صحيحى نداد، او را با اين سلاح نابود مى سازم .
🔸پس چون در محضر مبارك امام رضا عليه السلام نشست ، سؤ ال خود را مطرح كرد.
حضرت فرمود: سؤ الت را به يك شرط پاسخ مى گويم ؟
🔸منافق گفت : به چه شرطى مى خواهى جواب مرا بدهى ؟
🔸امام عليه السلام فرمود: چنانچه جواب صحيحى دريافت كردى و قانع و راضى شدى ، آنچه در توبره خود پنهان كرده اى ، درآورى و آن را بشكنى و دور بيندازى .
🔸آن شخص منافق با شنيدن چنين سخن و مشاهده چنين برخوردى متحيّر شد و آنچه در توبره نهاده بود، بيرون آورد و شكست ؛ و بعد از آن اظهار داشت :
🔸 ياابن رسول اللّه ! با اين كه مى دانى ماءمون طاغى و ظالم است ، چرا داخل در امور او شدى و ولايتعهدى او را پذيرفتى ، با اين كه آن ها كافر هستند؟!
امام رضا عليه السلام فرمود: آيا كفر اين ها بدتر است ، يا كفر پادشاه مصر و درباريانش ؟
آيا اين ها به ظاهر مسلمان نيستند و معتقد به وحدانيّت خدا نمى باشند؟
🔸و سپس فرمود: حضرت يوسف عليه السلام با اين كه پيغمبر و پسر پيغمبر و نوه پيغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا كرد تا وزير دارائى و خزينه دار اموال و ديگر امور مملكت مصر گردد و حتّى در جاى فرعون مى نشست ، در حالى كه مى دانست او كافر محض مى باشد.
🔸و من نيز يكى از فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله هستم و تقاضاى دخالت در امور حكومت را نداشتم ؛ بلكه آنان مرا بر چنين امرى مجبور كردند و به ناچار و بدون رضايت قلبى در چنين موقعيّتى قرار گرفتم .
آن شخص جواب حضرت را پسنديد و تشكّر و قدردانى كرد؛ و از گمان باطل خود بازگشت .
📚الخرايج والجرايح : ج 2، ص 766، ح 86.