💜زنجیر عشق💜
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست. وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟" او رو به زن کرد و گفت: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بودهام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همانطور که من به شما کمک کردم. اگر شما واقعا میخواهی که بدهیت رو به من بپردازی باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بیتوجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که میبایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمیدانست واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو میخوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بودهام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر میکرد، به شوهرش گفت: "دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه"
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
💎 در ایام ولادت آقا #صاحب_الزمان (عج) حاجت روا شوید❤️♨️👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4276617233C0033f4d699
قرعه کشی کربلا👆👆
⛔️ظرفیت محدود عجله کنید
فقط ۱۰ نفر اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سه شنبه تون گلبارون
💜از خدا برایتان
🌸یک روز زیبا و
💜سرشاراز موفقیت
🌸همراه با دنیا دنیا آرامش
💜سبد سبد خیر و برکت
🌸بغل بغل خوشبختی
💜و یک دنیا عاقبت بخیری
🌸و یک عمر سرافرازی خواهانم
💜روزتون زیبا و در پناه خدا
🌸امروزتون قشنگـــــ🌸
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉 @Dastanvpand 👈💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸با توکل به اسم الله
🌾روزمون را آغاز میکنیم
🌸براتون روزی عالی
🌾پراز لطف و رحمت الهی
🌸پراز خیر و برکت و سلامتی
🌾به دور از غصه و غم آرزومندم
🌸شروع روزتون پراز بهترینها
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉 @Dastanvpand 👈💓
❤ دو مدافع ❤
1⃣ قسمت اول
آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری
زیاد برام مهــم نبود کہ قــرارہ چ اتفاقی بیوفتہ حتی اسمشم نمیدونستم ، مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد....
فقط بخاطــر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم
_عادت داشتم پنج شنبہ ها برم بهشت زهرا پیش🌹 شهید گمنام 🌹
شهیدی ک شده بود محرم رازا و دردام رفیقی ک همیشہ وقتی ی مشکلی برام پیش میومد کمکم میکرد ...
🌹فرزند روح الله🌹
این هفتہ بر عکس همیشه چهارشنبہ بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا چند شاخه گل گرفتم
کلی با شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصی داشتم پیشش
_بهش گفتم:شهید جان فردا قـــراره برام خواستگار بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه
خوب ک چی الان این چی بود من گفتم.. ...
من ک نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر ماما....
احساس کردم یہ نفر داره میاد ب ایـن سمت پاشدم
دیر شده بود سریع برگشتم خونه
تا رسیدم مامان صدااااام کرد
-اسمااااااااء
_(ای وای خدا ) سلام مامان جانم❓
_جانت بی بلا فردا چی میخوای بپوشی❓
_فردا❓
_اره دیگه خواستگارات میخوان بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یه چادر مگه چہ خبره یه آشنایی سادست دیگہ عروسی ک نیست....
این و گفتم و رفتم تو اتاقم
ی حس خاصی داشتم نکنه بخاطر فردا بود⁉️
وای خدا فردا رو بخیر کنه با ایـن مامان جان مـن...
همینطوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد....
باماهمراهباشید🌷
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
2⃣ قسمت دوم
❤️دو مدافع❤️
چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن
من هنوز آماده نبودم مامان صداش در اومد
_اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الان ک از راہ برسـن انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو.😠
_وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الا... (یدفہ زنگ و زدن )😶
دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم😓
سریع حاضر شدم نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے
سنم و یکم برده بود بالا 😣
با صداے مامان از اتاق پریدم بیروݧ🏃
عصبانیت تو چهره ے مامان به وضوح دیده میشد 😠
گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده😑
خندیدم 😄 گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه
اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت ☹️
صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ
مهمونارو میشناسہ
همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس من
چاے و ریختم مامان صدام کرد
_اسماء جان چایے و بیار☕️
خندم گرفت مثل این فیلما 😂
چادرمو مرتب کردم وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم
به جناب خواستگار ک رسیدم
کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیرون 😳 آقاےسجادے❗️😳
ایـݧ جاچیکار میکنہ❓😕
ینی این اومده خواستگارے من❓😱
واے خدا باورم نمیشہ😶
چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم
مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق
دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود😩😥
اما چاره اے نبود باید میرفتم .....🚶🚶
باماهمراهباشید🌷🌷🌷
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
جملاتی زیبا از مولا علی (ع) :
۱_ مردم را با لقب صدا نکنید !
۲_ روزانه از خدا معذرت خواهی کنید .
۳_ خدا را همیشه ناظر خود ببینید .
۴_ لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید !
۵_ بدون تحقیق قضاوت نکنید ...
۶_ اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود .
۷_ صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید !
۸_ شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان میآید !
۹_ سعی کنید بعد از خود، نام نیک به جای بگذارید ...
۱۰_ دین را زیاد سخت نگیرید ...!
۱۱_ با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید !
۱۲_ انتقادپذیر باشید .
۱۳_ مکار و حیله گر نباشید ...!
۱۴_ حامی مستضعفان باشید ...
۱۵_ اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید !
۱۶_ نیکوکار بمیرید ...
۱۷_ خود را نماینده خدا در امر دین بدانید !
۱۸_ فحّاش و بذله گو نباشید !
۱۹_ بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید !
۲۰_ رحم دل باشید ...
۲۱_ با قرآن آشنا شوید ...
۲۲_ تا میتوانید به دنبال حل گره مردم باشید ...
📜 : جمع آوری شده از ( نهج البلاغه )
📚❦┅ @dastanvpand
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵
.
🔰🔰🔰
🔴 داستان حمام مَنجاب
#اثر_فکر_گناه_بر_عاقبت_انسان
💠 يكى از پولداران خوشگذران روزى جلوی درب خانهاش نشسته بود. زنی #زیبا به حمام معروف یعنی #حمام مَنجاب مىرفت، ولی راه حمام را گم كرده و خسته شده بود، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد: حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت: حمام منجاب همين جاست. آن زن به گمان اينكه حمام همانجاست، به آن خانه وارد شد، آن مرد سریع درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى #گناه كرد. زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است، چارهاى جز حيله نديد و گفت: من هم به پیشنهاد تو #اشتياق دارم، ولى چون كثيف هستم و گرسنه، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم.
مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و #عطر و غذا تهيه كرد و برگشت، اما زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى گناه با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مىخواند:
چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست؟
مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر #مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه (لا اله الا الله محمّد رسول الله) #تلقين میكردند اما او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور در حسرت آن زن را مىخواند، و با اين حال از دنيا رفت.
💠 مانوس شدن با خیالات و اوهام، در تصمیمگیری و #اراده انسان نقش بزرگی دارد.
📙 كتاب عالم برزخ ص ۴۱
↶【به ما بپیوندید 】↷
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓