eitaa logo
🌺 تِکْہ اےاَز زِنْدِگے 🌺
96 دنبال‌کننده
400 عکس
78 ویدیو
1 فایل
«﷽» # پروردگارا تو را سپاس کہ سہم ما را از علم و دانش، کتابھا قرار دادے ... ⁦⁦🌼🌼🌼🌼 @Baran69m #هر چیزی که ارزش خواندن و تامل دارد. #انتشار_مطالبِ_کانال_همراه_لینک_اشکالی_ندارد. https://eitaa.com/joinchat/1419903244C4e75968917
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 برای "آدمها" چه آنها که برایت "عزیزترند" چه آنها که فقط "دوستند" ..!! خاطره های "خوب" بساز .. آنقدر برایشان "خوب" باش که اگر روزی هرچه بود "گذاشتی" و "رفتی" ....!! در "کنج قلبشان" جایی برایت باشد .. تا هرزگاهی بگویند: "کاش بود" ..! هرزگاهی دست دراز کنند و بخواهند "باشی" ! هرزگاهی "دلتنگ" بودنت شوند .. می دانم "سخت" است ... ولی ... تو "خوب باش"... 🌸🍃 @dastan69zendegi
🌸🍃🌸🍃 🌷 🌷 ....!! 🌷قبل از اسیر شدنم برای عملیات در شوش بودیم، خیلی از نیروهایمان آن‌جا به دام عراقی‌‌ها افتادند به‌طوری که از ١٢ شب تا ١٢ ظهر ١٣٠٠ نفر شهید شده بودند. خیلی‌ها هم زخمی و تیر خورده در شیارهای اطراف افتاده بودند. من آن‌جا شاهد اتفاقی بودم که هیچ وقت فراموشش نمی‌کنم.... در آن وضعیت یک خانم عربی به دست زخمی‌ها نان تازه می‌داد، نان‌هایش که تمام شد به دکتری که در حال امداد بود گفت: «دکتر می‌توانم کمکی کنم؟» 🌷....دکتر هم گفت: «بیا کمک کن.» وقتی برای کمک رفت مدام چادرش جلو دست و پایش را می‌گرفت.... دکتر به او گفت: «چادرت را بگذار کنار پیش وسایلت که راحت بتوانی کمک کنی.» اما به محض این‌که این خانم آمد که چادرش را بردارد یکی از زخمی‌هایی که آن‌جا روی زمین افتاده بود گوشه چادر آن خانم را گرفت و گفت: «مادر، من این‌طور شدم که چادر تو نیفتد، بگذار من بمیرم اما چادرت را برندار.» آن خانم گریه ‌اش گرفت و چادرش را بست به گردنش و شروع کرد به کمک کردن. راوى: آزاده سرافراز جانباز محسن فلاح منبع: موزه انقلاب اسلامى و دفاع مقدس 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 ✍چه بسیار هستند انسانهایی که در دنیا معروف و شهره عالم اند. اما در نزد خداوند متعال هیچ نام و نشان و مرتبه ای ندارند... و چه بسیار هستند انسانهایی که در دنیا هیچ نام و نشانی ندارند. اما در نزد خداوند رحمان معروف هستند و مشهور و دارای مرتبه مقام ... «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ» «بی گمان گرامى ترین شما در نزد خدا، با تقواترین شماست».خوشبختی و موفقیت حقیقی این است که نزد خدایی که همه عالم(دنیا و آخرت) تحت اراده اوست ، شهرت و مقام و مرتبه پیدا کنی. 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 ✨تلنگر✨ 🐋می‌گویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود همان زمانی که خود را در تاریکی‌های شکم ماهی دید و در پریشانی و بی‌تابی فرو رفت به خدا گفت: ✨لااله‌الا‌انت سبحانک انی کنت من الظالمین✨ 🍃یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم 😔به خودم قبل از همه ستم کردم... ❤️یونس وقتی دلش را صاف کرد وقتی تقصیراتش را پذیرفت خدا نجاتش داد... و ادامه‌اش که می‌گویند: ✨فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین...✨ 🍃یعنی ما مومنین را اینگونه نجات می‌دهیم... وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت وقتی پریشان شدند... ❤️یعنی بنشین گوشه‌ای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس .... 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 براۍانچه‌اعتقاد‌دارید‌ ایستادگۍڪنید... حتی‌اگربهایش‌تنها‌ایستادن‌باشد! 🌸🍃 @dastan69zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 🍃مجلسی نقل کرده است: که هارون، خلیفه مقتدر و بی‌حیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود). 🌱امام پیغام داد: «بَل انتُم بِهَدیتکُم تَفرَحُون(نمل:۳۶)؛ این شما هستید که با هدایای خود شادمان می‌شوید»؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم. 🌱هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت: به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان، نزد تو نفرستادیم، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند. 🌱مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد. 🌱خادم به زندان رفت. با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب می‌گوید: قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ، 🌱جریان را به هارون گزارش داد. ✨هارون گفت: 🌱به خدا سوگند! موسی بن جعفر او را سحر کرده است، 🌱کنیز را بیاورید. کنیز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد. 🌱هارون پرسید: تو را چه شده؟ 🌱گفت: خبر تازه‌ای دارم! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز می‌خواند، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند می‌شود. 🌱به او عرض کردم: 🌱مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟ 🌱فرمود: با تو چه کار دارم؟ 🌱عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آورده‌اند. 🌱آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اینها چه کاره‌اند؟! 🌱نگاه کردم، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود، فرش‌های نفیس در آن گسترده بود و حوریه‌های بسیار زیبا با لباس‌های آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم. 🌱با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد. 🌱هارون گفت: ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟ 🌱گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم. 🌱هارون (به فردی) گفت: این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد. 🌱از او پرسیدند: چرا چنین می‌کنی؟ گفت: عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را چنین یافتم … . 🌱راوی این داستان می‌گوید: این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت. این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام) رخ داد. 📚بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۲۳۸. 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا