eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت امام حسين عليه السلام: اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعاءِ، وَاَبْخَلُ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بالسَّلامِ ناتوان ترين مردم كسى است كه از دعا عاجز باشد و بخيل ترين مردم كسى است كه درسلام بُخل ورزد بحارالانوار جلد93 صفحه294  🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷
✨﷽✨ ✳️ با «فکر» به غرب نگاه کنيم، نه با «ملاک‌های غربی» 🔻 اگر «دنيا» از «خدا» غافل شدن است، تاريخ غرب، تاريخ تحقق دنيا است و امروزْ دوره‌ی حيات بشر با فرورفتن در غربزدگی، دوره‌ی تعلق به دنيا شده است. 🔺 اميد نجات در «نسل جوان» ما وقتی پيدا می‌شود که «تفکر غربی» و وضع کنونی غرب را خوب بشناسد و بداند با انتخاب زندگی غربی چه مقصد و مقصود هلاکت‌باری برای خود انتخاب کرده، در اين صورت است که تحت تأثير آثار آن فرهنگ قرار نمی‌گيرد. بايد روشن شود که غرب حجاب «حقيقت» است نه خود حقيقت، اضمحلال «حيات» است که نام حيات به خود چسبانده است، و قبول کردن اين موضوع در مورد هويت غرب خيلی سخت نيست، فقط کافی است با «فکر» به غرب نگاه کنيم نه با «ملاک‌های غربی» به آن بنگريم، بايد متوجه بود در شرايط حاضر و در فضايی که غرب افکار ما را مديريت می‌کند از گذشته‌ی خويش رانده و از تجدد هم مانده‌ايم، و اگر از طريق «تفکر توحيدی» خود را زنده و پاينده نگاه نداريم، ملتِ به بن‌بست رسيده‌ای خواهيم شد که انقلابش فقط در خاطره‌ی تاريخ می‌ماند و بس. 👤 📚 برگرفته از کتاب «گزینش تکنولوژی از دریچه‌ی بینش توحیدی» ‌‌‌‌🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷
. 🟢 🔹شفاعت فاطمه از زنان امت پيامبر 🍃ابن عباس مى گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود و على و فاطمه و حسنين عليهم السلام نزد او بودند. حضرت فرمود: خدايا! تو مى دانى اينان اهل بيت من اند و گرامى ترين مردم نزد من ؛ دوستشان را دوست دار، دشمنشان را دشمن دار، مهربانى كن با مهربانان به آنها و بد دار بدخواه آنها را، كمك كن كمك كار آنها را و آنها را از پليدى پاك كن و معصوم دار از هر گناهى و به روح القدس مؤ يد دار. 🌸اى على ! تو امام امت منى و پس از من بر آنها خليفه اى تو پيشرو اهل بهشتى و گويا من مى نگرم دخترم فاطمه را كه روز قيامت بر اسبى از نور سوار است و از طرف راستش هفتاد هزار فرشته و از چپش هفتاد هزار و جلو رو و دنبالش هر كدام هفتاد هزار فرشته باشد و زنان امتم را به بهشت رهبرى كند 🌺هر زنى در شبانه روز پنج نماز بخواند و ماه رمضان را روزه دارد و حج خانه خدا كند و زكات مالش را بپردازد و شوهرش را اطاعت كند و پس از من پيرو على باشد، به شفاعت دخترم فاطمه به بهشت رود و او سيده زنان عالميان است . 🔸عرض شد: يا رسول الله ! او سيده زنان عالم خود است ؟ فرمود: او مريم دختر عمران بود، اما دخترم فاطمه بانوى عالم است از اولين و آخرين . اوست كه چون در محرابش بايستد هفتاد هزار فرشته مقرب بر او سلام دهند و ندايى كه به مريم كردند و به او كنند و گويند: اى فاطمه ! به راستى خدا تو را برگزيد و پاك كرد و برگزيد بر زنان جهانيان . 🔹سپس رو به على عليه السلام كرد و فرمود: اى على ! فاطمه پاره تن من است و نور ديده من و ميوه دلم . بد آيدم آنچه او را بد آيد و شادم از شادى اش و او اول كس است از خاندانم كه به من رسد، پس از من با او خوبى كن ، 🌸حسن و حسين دو پسر من و دو ريحان من اند و هر دو دو سيد جوانان اهل بهشت اند، بايد پيش تو چون گوش و چشمت عزيز باشند. 🌺سپس دست به سوى آسمان برداشت و گفت : بار خدايا! گواه باش كه من دوستدار دوست آنها و دشمن دشمن آنها و سازش كار سازش كننده آنها و نبرد كن با نبردكننده آنهايم و دشمنم با هر كه بدخواه آنهاست و دوستم با هر كه آنها را دوست دارد. 📚امالى شيخ صدوق ، ص 286. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷
✨﷽✨ ✍ چه اهمیتی دارد که بدنمان کجا خاک شود 🔹عارفی را گفتند: بدن ما به چه مانَد؟ 🔸گفت: باید بدن ما شبیه به یک بیل باشد که تا ۴۰سالگی دنیای خود و فرزندان خود می‌سازد و بعد از آن، دنیای خود در سرای دیگر را (با کار نیک) می‌سازد. 🔹گفتند: آیا از مرگ نمی‌هراسی؟ 🔸گفت: اگر بنای خود را در سرای دیگر ساخته باشم، دیگر بیل (بدنم) مرا چه کاری آید؟! چون هیچ‌کس بعد از ساختن خانه‌اش بیل را داخل ‌اتاق نمی‌گذارد و نیازی به بیل ندارد. 🔹اگر خانۀ خود در سرای دیگر با بیل وجودم در دنیا ساخته باشم از این‌که این بیل (تن) را کجا بیندازند (خاک سپارند) مرا ملالی نیست. ‌‌‌‌🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دختر، شناسنامه خانواده ...! 🎙استاد دانشمند بله ارزش و جایگاه دختر تو اسلام مشخصه حالا اگه تو دختر خوب تو خانواده اسلامی باهات برخورد نمیشه گردن اسلام ننداز خانوادت غربی برخورد میکنن😊❌ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۳ دی ۱۴۰۱ میلادی: Saturday - 24 December 2022 قمری: السبت، 29 جماد أول 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️14 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️21 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️31 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️32 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام 🇮🇷 @dastan9 🇮🇷
✍آیت الله بهجت(ره): اگر اهل ایمان پناهگاه حقیقی خود (حضرت امام زمان عج) را بشناسند و به آن پناه ببرند، آیا امکان دارد که از آن ناحیه مورد عنایت واقع نشوند؟! 📚در محضر بهجت؛ ج2 ص253 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷
✨﷽✨ 💠 آیا عالم برزخ صبح و شب دارد؟💠 🔳در آیات 61 و 62 سوره مریم چنین آمده است: 🔶جنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ و كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا * لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا... 🔷بهشت‌های عَدْنی هستند كه‌ خداوند‌ به‌ بندگان‌ خود وعدۀ غيبی داده‌ است‌، و البتّه‌ وعدۀ خدا آمدنی است‌. در آن‌ بهشت‌ها أبداً كلام‌ لغو و بيهوده‌ای نمیشنوند مگر سلام‌ و سلامتی كه‌ از ناحيۀ خدا به‌ آنها ميرسد، و از برای آنان‌ روزی آنان‌ در هر صبح‌ و شب خواهد بود. 💢در تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌ قمّيّ آمده است كه‌: جنّات‌ عدن‌ بهشت‌هائی در دنياست، قبل‌ از قيام‌ قيامت.‌ دليل‌ آن‌ اينكه‌: در اين‌ آيه‌ لفظ‌ بكره‌ و عشيّ ـ كه‌ صبح‌ و شب‌ است‌ ـ بكار برده‌ شده‌ و صبح‌ و شب‌ در بهشت آخرتی‌ نيست‌. بلكه‌ صبح‌ و شب‌ متعلّق‌ به‌ بهشت‌های دنيوی است‌ كه‌ ارواح‌ مؤمنان‌ بدانجا انتقال‌ میيابد و در آنجا طلوع خورشيد و ماه‌ می‌باشد. 📕 تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌ طبع‌ سنگی، ص‌ 412 ‌‌‌‌🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷
عبرت آموز و واقعی خواهران حتما بخوانند🙏 💧من دختری در مقطع دانشگاه هستم، در تحصیل و اخلاقم ممتاز بودم. یک روز از دانشگاه خارج شدم، جوانی را دیدم که به من نگاه می کند، گویی مرا می شناسد، سپس پشت سر من به راه افتاد و سخنان بچه گانه‌ای تکرار می کرد، سپس گفت: من می خواهم با تو ازدواج کنم، مدتی است که مراقب توام و با اخلاق و آداب تو آشنا هستم. من بر سرعت راه رفتنم افزودم، پریشان شدم، عرق از سر و صورتم سرازیر شد. خسته به خانه ام رسیدم و آن شب از ترس نخوابیدم. مزاحمت هایش برایم تکرار شد. در آخر یک کاغذ جلوی در خانه ام انداخت. بعد از تردید در حالی که دستانم می لرزید آن را برداشتم، از اول تا آخر سخن از عشق و عذرخواهی بود. بعد از چند ساعت به من تلفن کرد و گفت: نامه را خواندی یا نه؟ به او گفتم: اگر ادب نشوی به خانواده ام خبر می دهم و در آن صورت وای بر تو. یک ساعت بعد دوباره به من زنگ زد و با ابراز عشق و علاقه می گفت که هدفش شریف است، او ثروتمند و تک فرزند است و تمام آرزوهایم را برآورده می کند. دلم خالی شد و به گفت و گو با او ادامه دادم. منتظر تماس هایش شدم، وقتی از دانشگاه بیرون می آمدم دنبالش می گشتم، یک روز او را دیدم، خوشحال سوار ماشینش شدم و در شهر به گشت و گذار پرداختیم. سخنانش را تائید می کردم وقتی به من می گفت من شاهزاده اش هستم و همسرش خواهم شد. یکروز مثل گذشته با او خارج شدم. مرا به یک آپارتمان برد. با او داخل شدم و با هم نشستیم. دلم را پر از سخنان زیبا کرد. او به من نگاه می کرد و من به او نگاه می کردم، پوششی از عذاب جهنم ما را در برگرفت، متوجه نشدم مگر بعد از این که شکار او شدم و عزیزترین گوهر گرانبهایم که همان گوهر عفت بود را از دست دادم،😔 مثل دیوانه برخواستم. گفتم: با من چکار کردی؟ گفت: نترس من شوهرت هستم. گفتم: چگونه تو که با من عقد نکردی؟ گفت: به زودی با تو عقد خواهم کرد. تلو تلو خوران به خانه ام برگشتم. به شدت گریستم و تحصیل را رها کردم. خانواده ام نتوانستند علت را بفهمند و به امید ازدواج دل بستم. بعد از چند روز به من زنگ زد تا با من ملاقات کند. خوشحال شدم، گمان میکردم که می خواهد با من ازدواج کند. با او دیدار کردم. ناراحت بود. به من گفت: هرگز در مورد ازدواج فکر نکن. می خواهیم بدون هیچ قید و بندی با هم زندگی کنیم. ناخود آگاه دستم را بالا بردم و به صورتش سیلی زدم. به او گفتم: گمان می کردم که اشتباهت را اصلاح میکنی، ولی دریافتم که تو انسان بی ارزشی هستی. گریه کنان از ماشین پایین آمدم. گفت: خواهش میکنم صبر کن. زندگی ات را با این نابود می کنم. یک نوار ویدئو در دستش بود. گفتم: این چیست؟ گفت: بیا تا آن را نگاه کنی. با او رفتم، نوار حاوی اتفاقات حرامی بود که بین ما رخ داده بود. گفتم: چکار کردی ای ترسو، ای پست فطرت؟ گفت: دوربین مخفی کار گذاشته بودم که تمام حرکات و رفتار ما را فیلم برداری می کرد. این به عنوان یک سلاح در دست من است که اگر از دستوراتم اطاعت نکنی از آن استفاده کنم. شروع به گریه😭 کردم ، فریاد می زدم، مساله به خانواده ام مربوط بود، ولی او اصرار کرد. اسیرش شدم. مرا از مردی به مرد دیگر منتقل می کرد و پول می گرفت. در حالی که خانواده ام نمی دانستند به زندگی روسپی گری منتقل شدم. نوار منتشر شد و به دست پسر عمویم افتاد. پدرم باخبر شد و رسوایی در شهر پخش شد و خانواده‌ی ما با ننگ آلوده شدند. فرار کردم تا خودم را نجات دهم. دانستم که پدر و خواهرم از ترس ننگ و بی آبرویی هجرت کرده اند. در میان روسپی ها زندگی می کردم و این خبیث مثل عروسک مرا حرکت می داد. او بسیاری از دختران را نابود و بسیاری از خانه ها را ویران کرده بود، تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم. یک روز در حالی که خیلی مست بود نزدم آمد. از فرصت استفاده کردم و با چاقو به او ضربه زدم و او را کشتم، مردم را از شرش راهت کردم و خودم پشت میله های زندان قرار گرفتم. پدرم در حالی که با حسرت این جملات را زمزمه می کرد مرد: حسبنا الله و نعم الوکیل. من تا روز قیامت از تو ناراحتم. [چه سخن دردناکی...] 🌹خواهرانم مواظب فریب انسان های شیطان صفت باشید😔😔 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🔴عباسقلی خان و طلبه‌ای که مشروب خورد😰 🍃عباسقلی خان در مشهد، بازار معروفی دارد. مسجد، مدرسه، آب انبار، پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است. واقف بر خیر، و واقف در خیر. 🍃به او خبر داده بودند در حوزه علمیه ای كه با پول او ساخته شده، طلبه ای شراب می خورد!! روزی ناگهان همهمه ای در مدرسه پیچید. طلاب صدا می زدند حاج عباسقلی است. در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است. 🍃عباسقلی خان یكسره به حجره ی من آمد و بقیه هم دنبالش. داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من كرد و گفت: لطفا بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی! 🍃دلم در سینه بدجوری می زد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم می لرزید. اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتاب های دیگر دراز کرد. ببخشید، نام این کتاب چیست؟ بحارالانوار! 🍃عجب...! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب...! این یکی چیست؟ حلیه المتقین و این یکی؟! ... لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید. کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت: این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ 🍃معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود. برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشم هایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم... 🍃خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمی دیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟ بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟ چرا آقا، الان می گم! داشتم آب می شدم. خدایا! دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه برزبان راندم: یا ستار العیوب، و گفتم:نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا! 🍃فاصله سوال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماس آمیز من چند لحظه بیشتر نبود. شاید اصلا انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش. 🍃شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشم هایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابلای پلک هایش چکید. ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستار العیوب!!! را سرجایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آنها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و هیچ گاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است. اما محصل آن مدرسه، هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت. 🍃سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز ، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگی اش را برای شاگردانش تعریف کرد: «زندگی من معجزه ستارالعیوب است» ستار العیوب یکی از نام های  احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزاد شده و تربیت یافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغییر و تحول سازنده ام شد. 📚منبع: كتاب اخلاق پیامبر و اخلاق ما استاد جلال رفیع، ص322 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ اے صاحب ایام بگو پس تو ڪجایے ؟ ڪے مےشود اے دوسٺ ڪنے جلوه نمایے از هر ڪہ سراغ شب وصل تو گرفتم گفتند قرار اسٺ ڪہ یڪ جمعہ بیایے 💚 السلام علیک یاسیدی و مولای یاصاحب‌الزمان💚 💖 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💖
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۴ دی ۱۴۰۱ میلادی: Sunday - 25 December 2022 قمری: الأحد، ۱ جمادی الثانی 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹وفات محمد بن عثمان نائب خاص دوم امام زمان، 304یا305ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️13 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️20 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️30 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️31 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام 💖 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💖
🍃🍂امام صادق (ع) به همراه بعضی از اصحاب و دوستان خود، برای انجام مناسک حجّ خانه خدا، به سوی مکه معظّمه حرکت کردند. 🍃در مسیر راه، جهت استراحت در محلّی فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضی از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را و بی ارزش می کنید؟ 🍃یکی از افراد از جا برخاست و گفت: یاابن رسول اللّه! به خداوند پناه می بریم از این که خواسته باشیم به شما بی اعتنائی و توهینی کرده و یا دستورات شما را عمل نکرده باشیم. 🍂حضرت صادق (ع) فرمود: چرا، تو خودت یکی از آن اشخاص هستی ✨آن شخص گفت: پناه به خدا، من هیچ جسارت و نکرده ام. 👈حضرت فرمود: وای بر حالت، در بین راه که می آمدی در نزدیکی جُحفه، تو با آن شخصی که می گفت: مرا سوار کنید و با خود ببرید، چه کردی؟ 🔆و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو برای خود دانستی، و حتّی سر خود را بالا نکردی؛ و او را و با حالت بی اعتنائی از کنار او رد شدی! و سپس حضرت در ادامه فرمایش خود افزود: هرکس به یک فرد مؤ من و بی حرمتی کند، در حقیقت نسبت به ما بی اعتنائی کرده است؛ و و حقّ خدا را ضایع کرده است. 🔹منبع: کافی، ج 8، ص 88 - وسائل الشّیعة: ج 12 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
✍️ درویشی با شاگرد خود دو روز بود که در خانه گرسنه بودند. شاگرد شبی زاری کرد و درویش گفت: «صبور باش، فردا خداوند غذای چربی روزی ما خواهد کرد.» فردا صبح به مسجد رفتند. بازرگانی دیدند که در کاسه‌هایی عسل و بادام ریخته و به درویش‌های مسجد می‌داد. به هر یک از آنها هم کاسه‌ای داد. درویش از بازرگان پرسید: «این هدیه‌ها برای چیست؟» بازرگان گفت: «هفت روز پیش مال‌التجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا می‌آوردم. به ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبان‌ها کم بود بشکند و خودم با ثروتم طعمه ماهی‌های دریا شویم. دست به دعا برداشته از خدا خواستم باد را فرو نشاند تا من به سلامت به ساحل برسم و صد درویش را غذایی شاهانه بدهم. دعای من مستجاب شد و باد خاموش شد و این نذرِ آن روز طوفانی است. ☀️درویش رو به شاگرد خود کرد و گفت: «ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، طوفانی چنین می‌فرستد بعد فرو می‌نشاند تا ما را شکم سیر کند. بدان دست او روزی رساندن سخت 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
داستان جالب حکیم دانا و دختر لجباز در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می‌افتد و استخوان لگنش از جایش در می‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به او بزند. هر چه به دختر می‌گویند حکیم ها بخاطر شغل و طبابتی که می‌کنند محرم بیمارانشان هستند، اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به لگنش بزند. به ناچار دختر هر روز ضعیف تر و ناتوان‌تر می‌شود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق می‌گوید: «به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به لگن دخترتان او را مداوا کنم.» پدر دختر با خوشحالی زیاد قبول می‌کند و به حکیم می‌گوید: «شرط شما چیست؟» حکیم می‌گوید: «برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم. شرط من این هست که بعد از جا انداختن لگن دخترت، گاو متعلق به خودم شود؟» پدر دختر با جان و دل قبول می‌کند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد. حکیم به پدر دختر می‌گوید: «دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.» پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری می‌کند. از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور می‌دهد که تا دو روز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب می‌کنند و می‌گویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد. حکیم تاکید می‌کند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود. دو روز می‌گذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف می‌شود. خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می‌آورد. حکیم به پدر دختر دستور می‌دهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب می‌شوند، چاره ای نمی‌بینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار می‌کنند. حکیم سپس دستور می‌دهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند؟ همه دستورات مو به مو اجرا می‌شود، حال حکیم به شاگردانش دستور می‌دهد برای گاو کاه و علف بیاورند. گاو با حرص و ولع شروع می‌کند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر می‌شود، حکیم به شاگردانش دستور می‌دهد که برای گاو آب بیاورند؟ شاگردان برای گاو آب می‌ریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم می‌شود و پاهای دختر هر لحطه تنگ و کشیده تر می‌شود دختر از درد جیغ می‌کشد. حکیم کمی نمک به آب اضاف می‌کند گاو با عطش بسیار آب می‌نوشد. حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده می‌شود.   جمعیت فریاد شادی سر می‌دهند. دختر از درد غش می‌کند و بیهوش می‌شود. حکیم دستور می‌دهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند. یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری می‌شود و گاو بزرگ متعلق به حکیم می‌شود. آن حکیم ابوعلی سینا بوده 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
🔴🔵 تشرف یک زن به محضر امام زمان (عج): ✅ امروزه در اکثر تشرفاتی که به محضر امام عصر (عج) نقل میشود صحبت از تشرفات آقایان است و هیچ صحبتی از تشرفات بانوان نقل نمی شود گویا هیچ خانمی تا کنون موفق به تشرف نشده است لذا تصمیم به نقل این داستان گرفتیم و ان شاء الله به مرور تشرفات بانوان به محضر امام زمان (عج ) را داخل کانال خواهیم آورد✅ 🔴ملاقات بانوئي همراه يكي از علما: 🌺 جناب مستطاب محمد حسن ضرابي در كتاب خود تشرفي از بانويي كه همراه؛ حضرت آية الله آقاي آيت اللهي رخ داده از زبان جناب آقاي آيت اللهي نقل مي كند كه: 🌹در سفر چهارم كه در سال 1259 شمسي به اتفاق عده اي از دوستان به حج مشرف شده بوديم پس از رسيدن به جده و استقرار در مدينة الحجاج، نشسته بوديم كه ديدم خانمي صدا مي زند: آقاي علامه، آقاي علامه... بلند شدم نزد او رفتم پرسيدم: چكار داريد؟ گفت: من از اهالي اطراف كرمانشاه هستم چند سال است كه قصد داشته ام به مكه مشرف شوم، آقا امسال به من اجازه داده و توصيه كرده اند كه مناسك و اعمال را با شما و به راهنمايي شما انجام دهم. پرسيدم: پدرتان هم همراه شما هستند؟ گفتند آقا كه مي گويم منظورم امام زمان هستند و مژده داده اند كه انشاء الله در اين سفر خدمتشان مي رسيم. وقتي كه با ايشان بيشتر آشنا شدم متوجه شدم خانمي است كه ارادت بسيار فراواني به حضرت دارد و در مسير رضاي امام زمان زندگي مي كند، نامش فاطمه و بدليل علاقه زياد به آن حضرت به او فاطمه صاحب الزمان يا فاطمه صاحبي الزماني مي گفتند. از اينكه حضرت چنين مژده اي داده و عنايتي فرموده اند بسيار خوشحال شدم لذا در تمامي مراحل انجام اعمال حج به ياد حضرت بودم، اعمال تمام شد اما اثري و خبري نديدم. شب عيد غدير كه قرار بود كاروان ما فردا صبح بطرف مدينه منوره حركت نمايد به اتفاق دوستان و همين خانم به مسجد تنعيم رفتيم و براي عمره مفرده محرم شديم. برگشتيم به مسجدالحرام، موقع برگزاري نماز عشاء به مسجد الحرام رسيديم. پس از طواف و نماز طواف، سعي صفا و مروه، تقصير انجام داده، برگشتيم و طواف نساء را شروع كرديم در حين انجام طواف نساء مي ديدم كه اين خانم آرام آرام راه مي رود و با حال بسيار خوشي حضرت را صدا مي زند و مرتب اشك مي ريزد، در نتيجه من هم منقلب شده و امام زمان را صدا مي زدم و اشك مي ريختم. چند نفر از دوستان هم با ما در حال طواف بودند، در شوط آخر كنار حجر السماعيل ناگهان آقايي را ديدم كه جلوي من آمد و مرا در بغل گرفت و فرمود: مرحباً و بك ابغي: احسنت بر تو. سپس پيشاني مرا بوسيد، من هم او را بوسيدم ولي دقيقا ايشان را نشناختم در عين حال مواظب بودم كه طوافم بهم نخورد. پس از طواف نساء نماز طواف نساء را خوانديم چون مي بايست اين خانم را به كاروان خودش مي رسانديم بلند شده و حركت كرديم. اين خانم بهم گفت حاج آقا وعده امام زمان امشب تحقق پيدا كرد. گفتم: چطور؟ گفت: از اول طواف نساء تا پايان طواف حضرت همراه ما بودند و من ديدم در شوط هفتم در كنار حجر اسماعيل شما را بغل گرفتند. و در اين موقع بود كه متوجه شدم آن آقا امام زمان بوده اند و از اينكه همان موقع حضرت را نشناخته بودم متأثر شدم. حاج آقاي علامه مي فرمودند: اين خانم چند ماه بعد به اتفاق شوهرش كه روحانی بود به ديدن من آمدند همسر اين خانم نيز از دوستان و منتظرين واقعي حضرت بود و مكرر خدمت حضرت رسيده 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷 🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا