داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 293 نفس عمیقی میکشم و دل به دریا میزنم. خم میشوم و از روی زمین، یک پارهآج
🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 294
سرم را به دیوار میچسبانم و سعی میکنم کوچکترین صدای آن سوی دیوار را هم بشنوم.
نفسم را در سینه حبس میکنم و با کمی دقت، صدای نفس زدن کسی که دقیقاً پشت دیوار منتظر است را میشنوم.
آرام و کند و مضطرب نفس میکشد و بعد از چند لحظه، آرام با کس دیگری نجوا میکند. پس دو نفرند.
نمیفهمم دقیقاً چه میگوید؛ اما حس خوبی ندارم. اگر خودی بودند، باید میدانستند پاکسازی این قسمت با ماست.
بدیِ جنگ شهری همین است؛ این که من نمیدانم کسی که صدای نفسهایش را از چندسانتیمتریام میشنوم، قصد دوستی با من را دارد یا قصد جانم را؟
میان مکالمهاش، کلمه استشهادی را میشنوم؛ کلمهای که بوی خوبی ندارد. برای داعشیها استشهاد است و برای ما انتحار!
نفسم بند میآید؛ مخصوصا بعد از شنیدن صدای کشیده شدن گلنگدن اسلحهاش. دیگر شکی ندارم که خطر، چند قدمی ما ایستاده است.
توده سیاه بزرگی وسط طلاقیه سبز میشود؛ یک مرد درشتهیکل که فقط جلیقه انتحاریِ بسته شده به سینهاش را میبینم.
فرصت فکر کردن و تدبیر کردن نیست. با یک حرکت غریزی، لگدی در سینهاش مینشانم که به عقب پرت شود و خطاب به حامد داد میزنم:
- برو عقب!
انتحاری کف زمین پخش شده و رفیقش، با کلاشینکف میدود جلو.
قبل از این که به رگبار ببنددمان و قبل از این که رفیق انتحاریاش از جا بلند شود، حامد تیری به سینهاش میزند و من شیرجه میزنم پشت مبلِ واژگون شده.
نفسنفسزنان میگویم:
- فکر کنم انتحاریه زندهس...
حامد مهلت نمیدهد حرفم تمام شود. صدای برهم ساییده شدن خاک و آجر، یعنی انتحاری دارد از جا بلند میشود.
حامد از پشت مبل، طلاقیه را هدف میگیرد و به محض دیدن انتحاری، پیشانیاش را میزند.
انتحاری میافتد دقیقاً در آستانه طلاقیه.
هنوز لبخندِ حاصل از پیروزی بر لبانمان ننشسته که صدای تکبیرِ دو سه نفر را از خانه کناری میشنویم و صدای دویدنشان را.
این خانه، یا لانه زنبور بوده یا به لانه زنبور راه داشته که با شنیدن صدای درگیری، تعدادشان بیشتر شده است.
در چشمان حامد جملهی: «چه خاکی به سرمان بریزیم؟» موج میزند.
نویسنده: فاطمه شکیبا
@dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 294 سرم را به دیوار میچسبانم و سعی میکنم کوچکترین صدای آن سوی دیوار را هم ب
🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 295
غبار و خاکِ پخش شده در هوا، ریهام را میسوزاند.
برای این که صدای سرفهام در نیاید و مکانمان لو نرود، بازویم را محکم مقابل دهانم نگه میدارم و سرفهام را خفه میکنم.
بعد میگویم:
- نهایتاً دو سه نفرن. توی موقعیتی نیستن که بخوان اسیر بگیرن. قصدشون کشتنه، خیلی هم ترسیدن...
دوباره صدای شلیک ممتد گلوله، کلامم را قطع میکند. خودم را میکشم روی زمین تا دید بهتری به طلاقیه داشته باشم.
صدای پا میشنوم و بعد، دوباره شلیک. هرچیزی تا الان در خانه سالم مانده بود هم میشکند و تکههایش به اطراف میپاشد.
بیچاره خانمِ این خانه که وقتی برگردد، میبیند تمام وسایل جهازش خرد و خاکشیر شده؛ البته اگر زنده مانده باشد.
وقتی سر و صدای پشت دیوار بیشتر میشود و مطمئن میشوم چندنفر پشت دیوارند، نارنجکی را میبینم که قل میخورد و میافتد دقیقا مقابلم.
کمتر از شش ثانیه وقت دارم و نمیدانم چقدرش گذشته است.
بدون توجه به این که ممکن است نارنجک در دست خودم منفجر شود، آن را پرت میکنم به همانجایی که از آن آمده است و قبل از این که دوباره پشت مبل بپرم، منفجر میشود.
سرم را میان دستانم میگیرم. زمین میلرزد و گرد و خاک و خردهشیشه، با شدت به اطراف میپاشد.
صدای ناله با صدای شکستنهای پشت سر هم بلند میشود. گوشهایم زنگ میزنند.
حامد سرفهکنان از پشت مبل بیرون میآید و دستش را روی شانهام میگذارد:
- خوبی؟
- آره...
خوبِ خوب که نیستم؛ یعنی نمیتوان از کسی که یک نارنجک در چند قدمیاش منفجر شده انتظار داشت که حالش خوب باشد!
حامد دستم را میگیرد تا از جا بلند شوم و میگوید:
- صدایی ازشون در نمیاد.
- بازم باید احتیاط کرد.
دو طرف طلاقیه میایستیم و به دیوار تکیه میدهیم. با حرکت انگشتان دست، تا سه میشمارم و همزمان، میچرخیم و اسلحهمان را به آن سوی طلاقیه نشانه میگیریم.
چرخیدنمان همان و اصابت کورِ چند گلوله به دیوار همان!
سرمان را میدزدیم و به حامد میگویم:
- نگفتم؟ زندهن هنوز.
حامد با پشت دست، خون را از روی خراشی که پای چشمش افتاده پاک میکند:
- ولی زخمیان. میشه حریفشون شد.
نویسنده: فاطمه شکیبا
🖤 @dastan9 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تمسخر پژوهشگر اسرائیلی توسط کمدین انگلیسی
🔹پاتریک اسپایسر، کمدین، پس از اینکه متوجه شد یکی از حاضران در برنامهاش در لندن، یک بازرس جنایات جنگی اسرائیلی است و در حال حاضر روی پرونده جنگ اوکراین کار میکند، او را به تمسخر گرفت.
🖤 @dastan9
20.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان شفا گرفتن جوان مسیحی توسط امام حسین و ماجرای تأسیس هیئت ثارالله مسیحیان تهران
🖤 @dastan9 🖤
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۹ تیر ۱۴۰۳
میلادی: Friday - 19 July 2024
قمری: الجمعة، 13 محرم 1446
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد، 61ه-ق
🔹رسیدن خبر شهادت امام حسین علیه السلام به مدینه و شام، 61ه-ق
🔹شهادت عبدالله بن عفیف رحمة الله علیه
📆 روزشمار:
▪️12 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️22 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️37 روز تا اربعین حسینی
▪️45 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️47 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠
#پندانـــــــهـــ
✍ دنيا ایستگاهیست برای گذشتن
🔹قطاری که به مقصد خدا میرفت، در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به جهان کرد و گفت:
مقصد ما خداست. کيست که با ما سفر کند؟ کيست که رنج و عشق توامان بخواهد؟ کيست که باور کند دنيا ايستگاهی است تنها برای گذشتن؟
🔸قرنها گذشت اما از بیشمار آدميان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند.
🔹از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود. در هر ايستگاه که قطار میايستاد، کسی کم میشد. قطار میگذشت و سبک میشد، زيرا سبکی قانون راه خداست.
🔸قطاری که به مقصد خدا میرفت، به ايستگاه بهشت رسيد.
🔹پيامبر گفت:
اينجا بهشت است. مسافران بهشتی پياده شوند، اما اينجا ايستگاه آخرين نيست.
🔸مسافرانی که پياده شدند، بهشتی شدند، اما اندکی باز هم ماندند. قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.
🔹آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت:
درود بر شما، راز من همين بود. آنکه مرا میخواهد در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد.
🔸و آن هنگام که قطار به ايستگاه آخر رسید، ديگر نه قطاری بود و نه مسافری.
🖤 @dastan9 🖤
11.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✓ فقط همینها تا روز عاشورا کنار امام حسین علیه السلام ماندند ...
با همین یک شاخصه!
#عاشق_امام_زمان_عج
#استوری #استاد_شجاعی
🖤 @dastan9 🖤