یه معجزه چند سال پیش برام اتفاق افتاد شوهرم هرسال برا اربعین میرفت کربلا ومنو همراه خودش نمیبرد یه بار که اصرارش کردم گفت مگه امام حسین هرکسی رومیطلبه منومبینی هرسال میرم طلبیده منم چیزی نگفتم فقط بغضم ترکید واشکام سرازیر میشد 😭 خیلی دلم شکست گفتم آقا جان قربونت برم آخه منم مثل بقیه دوست دارم بیام زیارتت حاجت دارم اگه گنا هکارم گناهمو ببخشی ازبس گریه کردم سردرد گرفتم ونفهمیدم کی خوابم برد خواب دیدم یه گنبدی طلایی که کوچیکه چون خیلی دور بود کوچیک به نظر میرسید دستم بهش نمیرسید یه صدایی از پشت سرم اومد گفت اینم کربلا گفتم دوره دستم نمیرسه
گفت لازم نیست بیای تو الا ن زائر منی هرکی اومد زیارت که زائر واقعی نیست بعضیا نمیان اما قلبشون پیش ماست حاجتت رابگو
منم گفتم شوهرم بیکاره شغل آزاد داشت وبیشتر وقتا خونه و خیلی بهم گیر میداد
گفتم که میخوام یه کار ثابت داشته باشه که از خواب پریدم خوابمو برا همه تعریف کردم شوهرم روز بعد رفت کربلا ومن باردار وبا یه بچه پنج ساله رو تنها گذاشت 😔 وقتی برگشت گفت با یه زائر ایرانی تو کربلا آشنا شده قرار برا ی کار توشرکت معرفیش کنه وامام حسین کارشو درست کرد الان تقریبا یازده ساله توهمون شرکت کار میکنه خداروشکر الانم مشکلات زیادی دارم دعا کنید مشکلاتم حل بشه دوست دارم برم زیارت اما نه توان مالی دارم نه امام حسین یا ام رضا میطلبند دعا کنید برم زیارت
#سوتی_بفرست 😁🖐
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
هدایت شده از کانال لیستی کوثر
🌸🌱﷽🌱🌸
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
•|🚨پیشنهاد ویژه امشبمون🚨|•🔴👇
⚖با قوانین و#اصطلاحات_حقوقی آشنا شویم
#ترفند_های_وکالتی، ،#لوایح_قضائی
#مشاوره-رایگان 😳😱
eitaa.com/joinchat/1154023568C13987bb851
┅┅┅❅❁❅┅┅┅
💡 داستان های کوتاه و آموزنده
⏰ eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
💡 مدل نقاشی
⏰ eitaa.com/joinchat/3815637205C34dc443063
💡 استیکرجذاب ،استیکرطنز،شب بخیر،روزبخیر
⏰ eitaa.com/joinchat/992870757Cc68d8159ef
💡 شادباش، با خدا باش، ثروتمند باش
⏰ eitaa.com/joinchat/558170135Cdca989f17f
💡 دانستنیهای جالب
⏰ eitaa.com/joinchat/4011524474C9463690eb2
💡 ارزانسرای یاس،ارسال رایگان
⏰ eitaa.com/joinchat/257949832C2f881776c9
💡 تولیدی انواع پوشاک زنانه و تاج و ریسه ارسال رایگان بهمراه حراج هفتگی
⏰ eitaa.com/joinchat/946799250C6d094ef0c6
💡 استخاره ودعاهای گره گشا قرانی
⏰ eitaa.com/joinchat/1895104643Cf783e8175d
💡 آموزش نقاشی کودکان(رایگان)
⏰ eitaa.com/joinchat/3553624652Cbe55530c3e
💡 پروفایل پاییزی ،پروفایل عاشقانه پروفایل اسمی
⏰ eitaa.com/joinchat/387711304Ca065c30006
┅┅┅❅❁❅┅┅┅
•|🚨ببین چه خبره اینجا؟🔴👇
#صبح بخیر و #شب بخیر کانالتو بی دردسر و #فیلترشکن از اینجا👇 بردار
🌞eitaa.com/joinchat/3404071064Cfd85b35b19
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
💡لیست از 1013 تا 2700 ⏰
📆 جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳
#تبادلات #لیستی #کوثر با #جذب #بالا
🌺eitaa.com/joinchat/1392181371C1f87ee05a5
هدایت شده از تبادلات مرد میدان
﷽بِـسـْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحــیْم﷽
🖌یکفنجانحرفحساب ، متنهایناب و دلنشین 📚
eitaa.com/joinchat/1389560071C458dda9721
اگه دنبال شعر و متن قشنگ میگردی بیا اینجا،بیا حرف دلت رو اینجا نوشتم☺️👆👆
┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅
🇸🇩♡کلیپشاد عاشقانه ترکی لری آهنگ جدید♡
🔜eitaa.com/joinchat/1365442889C3460cf0cf3
🇸🇩داستان های کوتاه و آموزنده
🔜eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
🇸🇩مدل نقاشی
🔜eitaa.com/joinchat/3815637205C34dc443063
🇸🇩از حمله ی سپاه به اسرائیل تا نفسهای اخر اسقاطین رو اینجا دنبال کن
🔜eitaa.com/joinchat/1161625660C7fb546c3fa
🇸🇩خنده بازار _حس و حال خوب
🔜eitaa.com/joinchat/2980053280Cf27a2603ee
🇸🇩نوستالژی_بچه_های_دیروز_دهه 60
🔜eitaa.com/joinchat/75956287C8e0da47aea
🇸🇩آموزش نقاشی کودکان(رایگان)
🔜eitaa.com/joinchat/3553624652Cbe55530c3e
🇸🇩لذت آشپزی
🔜eitaa.com/joinchat/1657864393C7912c4b877
🇸🇩آشپزے انواع غذا های مجلسی و روز دنیا
🔜eitaa.com/joinchat/513998898Ce946efdd0d
🇸🇩"استیکر عاشقانه استیکرقلب استیکرگل "
🔜eitaa.com/joinchat/990118245C40448e8ea1
┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅
مشاوره رایگان آئین همسرداری.🧐🧐
🌹دانستنی های زوجین جوان 🌹
🔜eitaa.com/joinchat/1213857881Ca0aec58743
👆سیاستهایرفتاری #زن_و_مرد👆
┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅
✅لینک گروه فرمگیری مرد میدان
eitaa.com/joinchat/2781741298C93bf8e9e98
💟جایگاه #لیست_آخر
🌹اینجا میتونه تبلیغ شما باشه😉👇👇
@javadmatin95
لیست #شبانه_ساعت 22_9
📆1403/07/20
#لیست_دوم_ویژه_فرهنگیان_آموزشی
✅#تحت_نظارت_اتحادیه_تبادلات_ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت "بدن منه انتخاب منه" مشخصه. وقتی خود غرب فهمید چه بلایی سر جایگاه زن آورده چرا ما باید دوباره این غلط رو تکرار کنیم؟
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ امروزشنبه:
شمسی: شنبه - ۲۱ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 12 October 2024
قمری: السبت، 8 ربيع ثاني 1446
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹ولادت امام حسن عسکری علیه السلام، 232ه-ق
🔹شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (بنابرروایتی)
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🌺26 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️34 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️54 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️64 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
عُجب و غرور، آفت حسنات
#نهج_البلاغه
▫️سَیِّئَةٌ تَسُوءُکَ، خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ.
🟤گناهی که تو را پشیمان کند بهتر از کار نیکی است که تو را به خود پسندی وا دارد.
✍دلیل آن روشن است، زیرا انسان معصیت کارى که از عمل زشت خود ناراحت مى شود به سوى پشیمانى و توبه و جبران آن گام بر مى دارد حال آنکه آن کس که از کار نیک خود مغرور مى گردد گامى به سوى ریاکارى بر مى دارد. توبه آثار شوم آن معصیت را مى شوید در حالى که غرور عُجب و ریا از کارهاى نیک، انسان را به پرتگاه گناهان کبیره مى کشاند.
📘 #حکمت_46
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
❤️ دیگر نیازمند نشدم...
شخصی از اهل علم میگفت: در کربلا یا نجف که بودیم، گاهی در مضیقه قرار میگرفتیم بهحدی که آب و نان نداشتیم. خانواده میگفت: فلان آقا مرجع است، برو از او بخواه.
من میگفتم: این کار را نمیکنم و اگر اصرار بکنید، میگذارم و از خانه بیرون میروم. آن شخص میگفت: شب خواب دیدم کسی در میزند.
امامزمان عجلالله تعالی فرجهالشریف بود. دستش را بوسیدم. وارد خانه شدند و مقداری نشستند و هنگام تشریف بردن دیدم چیزی زیر تشک گذاشتند. پس از تشریف بردنشان در عالم خواب نگاه کردم ببینم چه گذاشتهاند، دیدم یک فلس عراقی را گذاشتهاند، [که کوچکترین واحد پول عراق و أَقَل ما یباعُ وَ یشْتَری بِهِ (کمترین مبلغی که میتوان با آن چیزی را خرید و یا فروخت) است که شاید فقرا هم آن را قبول نکنند] از خواب بیدار شدم و بعد از آن خواب دیگر به فقر گرفتار نشدم. از اصفهان حواله صد یا هشتاد تومان رسید و وضع ما رو به بهبودی رفت.
👌ما که چنین ملاذ و ملجئی (تکیهگاه و پناهگاهی) داریم، چه احتیاجی به دیگران داریم؟!
📚در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۹
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🦋مهمان امام حسین (علیه السلام)
✍شیخ رجبعلی خیاط رحمةالله تعالی علیه می فرمود:
در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم
تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای میدادم
و اغلب کارهای دیگر شبی مشغول دادن چای به عزاداران
بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود.
به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد.
غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم،
یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت
از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود،
برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود.
شبی به من گفتند: شیخ!
آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان بود و مهمان امام حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی !!
📚کشکول کشمیری ، صفحه ۱۲۳
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۶۵ آب دهانم را پایین میفرستم. لبهایم را روی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم محدثه_صدرزاده
قسمت۶۶
سرم را روی پاهایم میگذارم. قطرههای اشک دانه دانه میچکند. با درد گرفتن گردنم سرم را بلند میکنم. آیه روبهروی پدر نشسته است و گریه میکند. آیه کی بهوش آمد؟ لب باز میکند و میگوید:
_اگه اجازه... بدین، میرم خونمون.
نه اصلا اگر او میخواهد من نمیگذارم. بلند میشوم و میگویم:
_نه. همین جا بمونید خطرناکه.
نگاهم نمیکند. صدای گریههای آرامش را میشنوم. روبهروی پدر میایستد. پدر میگوید:
_برو دخترم. زهرا هم با تو میاد که تنها نباشی.
آیه با همان چادر رنگیاش با سمت در میرود. به پدر درمانده نگاه میکنم که میگوید:
_بذار تنها باشه.
خسته به سمت اتاقم میروم. مادر آنقدر گریه کرده که خوابش برده است. در را میبندم و گوشهای در همان تاریکی مینشینم. دو سال پیش بود که مهدی بیچاره را به خاطر تنبیه کردن یک آقازاده آن هم در حال انجام خلاف زندانیاش کردند.
قلبم تیر میکشد. خدا را شکر مادرش شهید شد و ندید چگونه پسرش را کشتند. اما حالا من باید انتقام مهدی را از چه کسی بگیرم؟
تا صبح در تاریکی راه رفتم و اشک میریزم برای برادری که دیگر ندارمش، برای مظلومیتش.
سلام نماز صبح را که میدهم صدای تلفن خانه بالا میرود. بوسهای به مهر میزنم. در اتاق به صدا در میآید و بعد از آن مادر با صدای گرفتهای میگوید:
_با تو کار دارن.
بلند میشوم و به سمت تلفن میروم.
_الو.
امیر است.
_سلام. تسلیت میگم.
سخت است شنیدن تسلیت آن هم برای مهدی پر شور و نشاط. دلم نمیخواهد جوابش را بدهم. سکوتم را که میبیند میگوید:
_حاجی گفت بیای اداره تا برید دنبال کارای مهدی.
_باشه ممنون. خدافظ.
تلفن را سرجایش میگذارم. به سمت اتاقم میروم و کتم را بر میدارم. روبهروی آیینه میایستم. چشمانم فرقی با کاسه خون ندارد. موهایم بهم ریخته است. هر کس چهرهام را ببیند متوجه حال بدم میشود. بیاهمیت به وضعیتم به سمت موتور میروم. هوا گرگ و میش است. میخواهم راه بیفتم که پدر دستش را روی دستم میگذارد.
_خبری شد زنگ بزن. میبینی که حال همه خرابه.
به تکان دادن سر اکتفا میکنم و راه میافتم. هوا حسابی سرد است.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۶۶ سرم را روی پاهایم میگذارم. قطرههای اشک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
به قلم محدثه_صدرزاده
قسمت۶۷
***
منتظر میمانم که تلفن حاج کاظم تمام شود. بعد از چند دقیقه تلفن را سر جایش میگذارد، نگاهم میکند و میگوید:
_باید بریم بهشت زهرا. همین الان یه زنگ بزن خونه، بگو بیان اونجا.
اسم بهشت زهرا را که میآورد به یاد آرزوی همیشگی مهدی میافتم. عمری دلش میخواست قبر خالی کنار پدر و مادرش مال او باشد. باید زودتر بروم و با مسئول آنجا صحبت کنم. با صدای حاج کاظم به خود میآیم:
_زنگ بزن تا بریم. عجله کن.
تلفن را برمیدارم و به خانه زنگ میزنم. برعکس همیشه پدر با صدایی گرفته جواب میدهد:
_بفرمایید؟
_سلام. بابا من دارم میرم بهشت زهرا. شماهم با بقیه راه بیفتید.
_باشه پسر.
تلفن را سر جایش میگذارم و با حاج کاظم راه میافتیم.
_حاجی!
برمیگردد به سمتم و با چشمان قرمزش نگاهم میکند.
_خبری از قاتل مهدی پیدا کردید؟
سرش را زیر میاندازد، درگیر تسبیح عقیقش میشود و میگوید:
_نه. همه چیز بهم گره خورده. آقای حسینی قراره یک کارایی بکنه.
نفس عمیقی میکشم. برای دستگیری قاتل دستمان به هیچ جا بند نیست. تنها امیدم موسوی است با اینکه بازجو یی از آن به دست کسان دیگری است.
ماشین جلوی ساختمان اداری بهشت زهرا میایستد. پیاده میشویم و به سمت امور درگذشتگان میرویم. به حاج کاظم میگویم:
_حاجی یه چیزی اگه میشه پیگیری کنید.
_چی؟
دستی به ریشهایم میکشم و میگویم:
_اگه بشه هماهنگ کنید مهدی رو توی قطعه شده کنار سید دفنش کنن.
حاج کاظم درمانده نگاهم میکند اما سری به معنای تایید هم تکان میدهد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۶۷ *** منتظر میمانم که تلفن حاج کاظم تمام شود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
به قلم محدثه_صدرزاده
قسمت۶۸
مردی کت و شلواری به سمت حاج کاظم میرود و با او دست میدهد.
_چی شده حاجی؟ خدا بد نده.
حاج کاظم نگاهی به من میاندازد، دست مرد را میگیرد و کمی دورتر از من کنار ساختمان میایستند و شروع میکنند به صحبت. دلیل این رفتار حاجی را نمیفهمم. کلافه دستی در موهایم میکشم. هر دو درگیر بحث هستند و گاهی حاج کاظم دستش را تکان میدهد، پریشانی از تمام کارهایش پیداست. کمی نزدیکتر میشوم و صدای مرد را میشنوم:
_حاجی نمیشه، تو رو خدا شما درک کن.
حاج کاظم دستی به ریشش میکشد و میگوید:
_یه تلاشی کن. این بچه از مامورین خودمون بوده.
_درک میکنم حاجی؛ اما فعلا که به عنوان متهم و قاتل شناخته میشه من نمیتونم کاری کنم. اما برا این که روتونو زمین نزنم، بریم با مدریت حرف بزنیم.
الان منظورش از متهم و قاتل مهدی بود؟ اخمهایم درهم میشوند. بی اختیار دهان باز میکنم و میگویم:
_هر کی هرچی بگه دلیل نیست درست باشه و شما به زبونش بیاری.
نفس عمیقی میکشم. انگار تازه متوجه حضورم شدهاند. مرد شوکه شده نگاهم میکند و میگوید:
_منظوری...
نمیگذارم حرفش را کامل کند میگویم:
_هرچی که بود یه مشت اراجیف رو به زبون آوردید. مهدی پاکتر از این حرفا بود.
مرد سرش را پایین می اندازد. حاج کاظم میگوید:
_بریم ببینیم چی میشه.
به سمت ساختمانها میرویم. میانه راه حاج کاظم بازویم را میگیرد و میگوید:
_خودتو کنترل کن حیدر.
سری تکان میدهم وارد اتاق که میشویم مرد با خوشرویی بلند میشود و سلام میکند.
_در خدمتم بفرمایید.
مرد کت و شلواری روبهروی رئیس اداره میایستد و میگوید:
_اومدیم ببینیم میشه کاری برای این دوستان کرد.
رئیس اداره چشم تنگ میکند و منتظر ادامه صحبتها میماند. حاج کاظم این بار میگوید:
_جناب اگه میشه یه قبر توی قطعه شهدا، برامون حلش کنید.
مرد دستی به صورتش میکشد و میگوید:
_این بنده خدا کی هست؟
سریع میگویم:
_سید مهدی رضوی. اون قبری هم که داریم میگیم کنار قبر پدر و مادرشه.
مرد چشم تنگ میکند و میگوید:
_این مرحوم که گفتید همینی نیست که اتهام قتلها بهشه؟ امروز صبح آوردنش غسالخونه.
عصبی نفسم را بیرون میفرستم. انگار هر یاوهگویی هر چه بگوید دیگران باور میکنند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج آقا شانس نداشته😂
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
#داستان_آموزنده
🔆شير مردى گمنام
پس از آنكه به فرمان ابن زياد، حضرت مسلم (علیه السلام ) و حضرت هانى (ع ) به شهادت رسيدند، سر آنها را از بدن جدا كرده ، و جسد مطهّر آنها را به طنابى بستند و جمعى بى رحم و مزدور، آن جسدها را روى خاك و خاشاك در كوچه و بازار كوفه مى كشاندند، و ريسمانى به پاى حضرت مسلم (ع ) بسته بودند و در زمين مى كشاندند.
يكى از شيعيان شجاع على (ع ) بنام حنظلة بن مرّه همدانى سوار بر مركب خود از آنجا عبور مى كرد، وقتى آن منظره را ديد، به آن جمعيت مزدور خطاب كرد و گفت : واى بر شما اى اهل كوفه ، گناه اين مرد (مسلم عليه السلام ) چيست كه جنازه او را اين گونه مى كشانيد؟.
جواب دادند: اين مرد، خارجى است ، و از تحت فرمان امير، يزيد بن معاويه خارج شده است .
حنظله گفت : شما را به خدا بگوئيد نام اين شخص چيست ؟
گفتند: مسلم بن عقيل (ع ) پسر عموى امام حسين (ع ) است .
حنظله گفت : واى بر شما وقتى كه شما مى دانيد او پسر عموى امام حسين (ع ) است پس چرا او را كشتيد و جنازه اش را كشان كشان ، عبور مى دهيد؟
سپس حنظله از مركب خود پياده شد و شمشير خود را از غلاف بيرون كشيد و به آنها حمله كرد و فرياد مى زد: لاخير فى الحياة بعدك يا سيّدى : اى سرور من بعد از تو، خيرى در زندگى نيست .
و همچنان با آنها جنگ كرد، تا آنكه چهارده نفر از آنها را كشت ، سرانجام از هر سو او را احاطه كردند و او به شهادت رسيد، ريسمانى به پاى او بستند و جنازه او را تا ميدان كناسه كوفه كشاندند و به آنجا افكندند.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۶۸ مردی کت و شلواری به سمت حاج کاظم میرود و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
به قلم محدثه_صدرزاده
قسمت۶۹
مرد کت و شلواری سری تکان میدهد در تایید رئیسش. حاج کاظم میگوید:
_اشتباه شده آقا.
مرد دستش را به چپ و راست تکان میدهد و میگوید:
_هرچی میخواد باشه. اجازه ندارم همچین کاری کنم. ما خانواده شهدا رو هم اجازه نمیدیم اونجا خاک کنن. حالا بیاییم یه کسی که اتهام هم روش هست رو وسط شهدا خاکش کنیم؟
صدایم را بالا میبرم و میگویم:
_همین کسی که راجبش اینجور داری میگی خودش فرزند شهید بوده، میخواییم کنار مادر پدرش دفن بشه.
مرد پوزخندی میزند و میگوید:
_از من کاری بر نمیاد.
دستانم را مشت میکنم که از کنترلم خارج نشوند. به سمت در میروم و خارج میشوم. از هیچکدامشان کاری بر نمیآید. نفس عصبی میکشم و مشتم را به دیوار کناریام میکوبم. درد میگیرد اما نه به اندازه قلبم. یک دهن پراکنی جای جلاد و شهید را عضو کرده ایت. پیاده به سمت غسالخانه میروم. پاهایم سست شدهاند. هنوز هم منتظر خبریام که بگویند مهدی زنده است و همه اینها یک شوخی بوده. به غسالخانه که میرسم صدای جیغ و گریههای خانوادههای داغدار به گوشم میرسد. گوشه و کناری پشت در ایستادهاند و گریه میکنند. چشم میچرخانم و چهره آشنایی را میبینم. پدر است که کنار پنجره کوچک غسالخانه ایستاده و با مردی که داخل است صحبت میکند. به سمت پدر راه میافتم. نزدیکتر که میشوم زهرا، مادر و آیه را میبینم. هر سه بر روی جدولهای کنار باغچه نشستهاند. آیه دستش را روی دهانش گذاشته است و سعی دارد صدای گریهاش بلند نشود. در دست دیگرش هم دستمال کاغذی است که در حال چماله شدن است. لباس مشکی سفیدش بین تمام لباسهای یکدست مشکی عزاداران به چشم میآید و او را خاص کرده است. موقع شهادت پدر و مادرش هم همین لباس را پوشیده بود.
_شرمندهت شدم حیدر جان.
بر میگردم و به حاج کاظم نگاه میکنم. چرا او شرمنده شود؟ مقصر کسانیاند که نمک میخورند و نمکدان میشکنند. با صدای گرفتهام میگویم:
_نه حاجی. مقصر کسای دیگهن.
با هم به سمت پدر راه میافتیم. از گوشه چشم نگاهی به مادر میاندازم. چادرش را روی صورتش کشیده است و شانههایش تکان میخورد. با صدای گرفته پدر چشم از مادر میگیرم.
_گفتن تا ده دقه دیگه میارنش بیرون. شما تونستید برای قبر کاری کنید؟
این طور که پیداست پدر زودتر از من ماجرای قطعه شهدا به حاج کاظم گفته است. حاج کاظم میگوید:
_نه، نشد.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۶۹ مرد کت و شلواری سری تکان میدهد در تایید رئ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان خاکستری
به قلم محدثه صدرزاده
قسمت۷۰
پدر آه میکشد. میخواهم حرفی بزنم که پنجره آهنی غسالخانه باز میشود. مردی سرش را بیرون میآورد و داد میزند:
_خانواده مرحوم سیدمهدی رضوی.
خانواده! تنها چیزی که آیه و مهدی سالها از داشتنش محروم بودند. حاج کاظم میگوید:
_بله جناب؟
مرد همانطور که سرش را داخل میکند میگوید:
_ببریدش شسته شده.
بعضی از چیزها به زبان راحت است اما مواجهه با آن... پدر و حاج کاظم به سمت در بزرگ شیشهای میروند. هرچه میخواهم قدم بردارم نمیشود. اگر بروم باز با مهدی بیجان روبهرو میشوم. دستی به شانهام میخورد و همزمان صدای آقای حسینی میآید:
_دو نفری از پس تابوت برنمیان؛ بیا کمک کن زیرشو بگیر.
سریع حرفش را میزند و میرود. خود را کشانکشان به آنها میرسانم. پدر و آقای حسینی جلو میایستند و دو طرف سرش را میگیرند، من و حاج کاظم هم دو طرف پایین را میگیریم. تابوت را که بلند میکنم ضربان قلبم بالا میرود و قطره اشکی از گوشه چشمم میچکد. راه میافتیم که صدای آقای حسینی بلند میشود:
_لا اله الا الله.
کنترل اشکهایم را از دست میدهم. قرار نبود مهدی را انقدر مظلومانه به خاک بسپاریم. آقای حسینی جملات را بلند میگوید و بقیه تکرارش میکنند. به مسجد کوچک بهشت زهرا که میرسیم تابوت را روی زمین میگذاریم. صاف که میایستم، سعید را میبینم. کمی آن طرفتر هم عماد و امیر ایستادهاند. سر میچرخانم، زهرا میان مادر و آیه ایستاده و سعی در آرام کردن هر دو دارد. آقای حسینی عبایش را درست میکند و روبهروی تابوت میایستد. بقیه هم پشت سرش ضف میبندند. ردیف دوم کنار پدر میایستم. باز هم اشکهایم روانه میشوند. با الله اکبری که گفته میشود، میفهمم که تمام نماز حواسم پرت بوده است. حالا قرار است کجا برویم؟
با صدایی که از ته چاه میآید میگویم:
_قبر چی شد؟
آقای حسینی همانطور که به سمت تابوت میرود میگوید:
_توی یکی از قطعهها گفتن قبر آماده دارن.
جواب آیه را چه بدهم؟ باز هم تابوت را به دست میگیرم. هنوز راه نیفتادهایم که عماد جلویم میایستد و میگوید:
_تو خسته شدی داداش بزار من بگیرم.
در سکوت نگاهش میکنم. انتظار بیجایی دارد. خستگی برای به دوش کشیدن بدن رفیقم معنایی ندارد. شرمنده سرش را زیر میاندازد. راه میافتیم. هرچه به قطعه نزدیکتر میشویم، صدای جیغ و گریه هم بیشتر میشود. بیچاره آیه که صدایش را پشت لبهایش خفه میکند. کنار قبری خالی میایستیم. تابوت را پایین میگذاریم. پدر میگوید:
_من میرم تو قبر، کمک کنید.
سریع میگویم:
_نه. خودم میرم.
و برای جلو گیری از هر حرفی وارد چاله دو متری میشوم. زیادی تنگ نیست؟ مهدی با آن بدن ورزیدهاش چطور قرار است در این یک وجب جا شود؟
_تنهایی از پسش بر میای؟
با صدای حاج کاظم سرم را بلند میکنم. میخواهم جوابش را بدهم که از سمت مخالفم صدای گرفته آیه را میشنوم:
_آقا حیدر!
به سمتش بر میگردم. بر روی خاکها نشسته است. متوجه نگاهم که میشود میگوید:
_اجازه میدید... یه بار دیگه ببینمش؟
چه جوابش را بدهم؟ چرا از من اجازه میگیرد؟ با زبان لبهای خشکیدهام را تَر میکنم. دهانم باز میکنم تا چیزی بگویم که پدر به دادم میرسد:
_بیا دخترم.
آیه بلند میشود و خود را به سمت تابوت میکشد. ایکاش پدر تنها صورت مهدی را نشانش دهد. هرچه گوش تیز میکنم صدای گریهای نمیشنوم. حیای این دختر در سختترین شرایط همراهش است.
آقای حسینی عبایش را در میآورد و همراه عمامهاش به دست امیر میدهد.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
هدایت شده از کانال لیستی کوثر
🌸🌱﷽🌱🌸
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
•|🚨پیشنهاد ویژه امشبمون🚨|•🔴👇
روزی فقط ۱۰ دقیقه بیا اینجا👇
💢همه بهم میگن چی کار کردی که اینقدر #برکت تو زندگیت افتاد⁉️
⚛eitaa.com/joinchat/1562050661Ca783c7a21d
┅┅┅❅❁❅┅┅┅
💈 آرشیو استیکر ایتا
🎉 eitaa.com/joinchat/844235029C8e491056e6
💈 آموزش نقاشی رایگان( با ارائه مدرک)
🎉 eitaa.com/joinchat/1054802421C1d1c2e6d7b
💈 میخای شوهـــــرت عاشــــقت بشه؟بیا اینجا تا بهت یاد بدم
🎉 eitaa.com/joinchat/547684562C42d0cbfc47
💈 لذت آشپزی
🎉 eitaa.com/joinchat/1657864393C7912c4b877
💈 لباس مجلسی شیک
🎉 eitaa.com/joinchat/3686465728Ca50b7a2828
💈 ارزانکده لباس شیک
🎉 eitaa.com/joinchat/3579445300Cf954b9eae8
💈 داستان های کوتاه و آموزنده
🎉 eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
💈 آرشیو آهنگهای مجاز و جدید
🎉 eitaa.com/joinchat/2274623850C8bf776b229
💈 کلیپشاد عاشقانه ترکی لری آهنگ جدید
🎉 eitaa.com/joinchat/1365442889C3460cf0cf3
💈 عاشقــــــــــانه های ناااااب و خفنننننن:))))
🎉 eitaa.com/joinchat/3011051764C501be2c9ff
┅┅┅❅❁❅┅┅┅
•|🚨ببین چه خبره اینجا؟🔴👇
🔺 بهترين و كمياب ترين آموزشها در زمينه مسائل #پزشکی #دوران عقد و نامزدی #بارداری 🔺
💞eitaa.com/joinchat/2735472757C7f414e0209💞
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
💈لیست از 2640 تا 3555 🎉
📆 شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳
#تبادلات #لیستی #کوثر با #جذب #بالا
🌺eitaa.com/joinchat/1392181371C1f87ee05a5
هدایت شده از تبادلات مرد میدان
﷽بِـسـْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحــیْم﷽
🖌یکفنجانحرفحساب ، متنهایناب و دلنشین 📚
eitaa.com/joinchat/1389560071C458dda9721
اگه دنبال شعر و متن قشنگ میگردی بیا اینجا،بیا حرف دلت رو اینجا نوشتم☺️👆👆
┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅
🇸🇩خیاطی آسان
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1211236479Cc34f53dc6c
🇸🇩"استیکر عاشقانه استیکرقلب استیکرگل "
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/990118245C40448e8ea1
🇸🇩پروفایلتو شیک انتخاب کن
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1794310187C5808e2b922
🇸🇩استیڪࢪها ی فوق العاده جذاب و ࢪنگاࢪنگ
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/2618228794Ca3dbfffd15
🇸🇩داستان های کوتاه و آموزنده
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
🇸🇩نوستالژی_بچه_های_دیروز_دهه 60
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/75956287C8e0da47aea
🇸🇩دمنوش درمانی نیوشا
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1233584681C2228cb050b
🇸🇩خنده بازار _حس و حال خوب
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/2980053280Cf27a2603ee
🇸🇩از حمله ی سپاه به اسرائیل تا نفسهای اخر اسقاطین رو اینجا دنبال کن
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1161625660C7fb546c3fa
🇸🇩آرشیو آهنگهای مجاز و جدید
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/2274623850C8bf776b229
🇸🇩آرشیو استیکر ایتا
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/844235029C8e491056e6
🇸🇩انگیزشی و انرژی مثبت
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/2042495200C53b6ca1c41
🇸🇩«تولد تولد تولد ، تولد تولدمهرماهی »
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/3771728049C5853da455a
┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅
مشاوره رایگان آئین همسرداری.🧐🧐
🌹دانستنی های زوجین جوان 🌹
🔜eitaa.com/joinchat/1213857881Ca0aec58743
👆سیاستهایرفتاری #زن_و_مرد👆
┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅
✅لینک گروه فرمگیری مرد میدان
eitaa.com/joinchat/2781741298C93bf8e9e98
💟جایگاه #لیست_آخر
🌹اینجا میتونه تبلیغ شما باشه😉👇👇
@javadmatin95
لیست #شبانه_ساعت 22_9
📆1403/07/21
#لیست_سوم_ویژه_فرهنگیان_آموزشی
✅#تحت_نظارت_اتحادیه_تبادلات_ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا