📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۹ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Sunday - 20 October 2024
قمری: الأحد، 16 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺18 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️26 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️46 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️56 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺63 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌼 اميرالمؤمنين علی علیه السلام:
🍃 البُخلُ جامِعٌ لِمَساوِى العُيُوبِ وَهُوَ زِمامٌ يُقادُ بِهِ إلى كُلِّ سُوَّءٍ.
🍃 بخل، گردآورنده همه عیبهای زشت است و مهاری است که انسان را به سوی همه بدیها میکشاند.
📚 نهج البلاغه، حكمت 378.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
#پندانـــــــهـــ
✍ اگر مسیرت درست باشد...
🔹مسیرت که درست باشد؛ نه از بیمهری آدمها دلت میگیرد نه با طعنهها و کنایهها، ناامید میشوی و سقوط میکنی.
🔸سقوط، سرنوشت پرندههای ضعیف و بیدستوپاست.
🔹عقابها، فقط اوج میگیرند.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
14.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسرائیلیها باور دارن که حضرت سلیمان قبل از مرگش تمام اسرار قدرتش رو در معبد سلیمان پنهان کرده. بر اساس این اعتقاد، حضرت سلیمان تو معبدش از تابوت یا صندوق عهد نگهداری میکرده‼️
#آخرالزمان
➖➖➖➖➖➖➖
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
✨﷽✨
✅حساب_کتاب
"میخواهی نشکنی، انعطاف پذیر باش"
▫️ آنروز برفی را بخاطر بیاورید که در حین عبور از کوچه، رهگذری به شما گفت که سنگ فرشهای این قسمت از کوچه لغزندهتر است و شما به حرف او تا آنجا اعتماد کردید که برای زمین نخوردن، قدمهایتان را با احتیاطتر برداشتید.
▪️حالا چه شده که به حرفهای دوست، همســر، پدر و مادرتان، کمتـــر از آن غریبه اعتماد دارید؛
کسانی که صاف و ساده و بدور از دورنگی، شبیه آینه روبرویتان میایستند، فقط برای اینکه زمین نخورید.
★ عزیز جان؛
در مقابل انتقادهای عزیزانت، گارد نگیـــر!....
به این فکر کن که او میتوانست، نقاط ضعف تو در گفتار، رفتار، اخلاق و روحیاتت را فقط ببیند و زمین خوردن و شکستن تو را نظاره کند، اما انتخاب کرد در مقابل تو، شبیه آینه بایستد...
پس اگر میخواهی رشد کنی، سعی کن با سرسختی، اطرافیانت را از انتقادهای سازندهشان پشیمان نکنی، که در این صورت تو ضــررکنندهٔ اصلی هستی...
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
10.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📨 : آقای رئیسجمهور ، حواستون هست.؟!..خیلی زود دیر میشه...
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۱٠۵ باز هم امیر زودتر از من میپرسد: _اول بگید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
به قلم محدثه_صدرزاده
قسمت۱٠۶
هرچه منتظر جواب میشوم، هیچ کس جوابم را نمیدهد. کلافه نفسم را بیرون میدهم. میخواهم راه بیفتم به سمت خانه که حاج کاظم میگوید:
_منو تا دم اداره برسون. باید یه مجوز ورود برای خواهر مهدی بهت بدم.
چشمانم گرد میشود بر میگردم به سمت حاج کاظم و میگویم:
_اون برای چی؟
لبخند تلخی میزند و میگوید:
_بهش قول دادم. حداقل آخرین کاری که ازم برمیاد همینه.
سری تکان میدهم؛ اما یک جای کار میلنگد. این همه جنجال و قتل فقط برای بدبین کردن انقلاب؟ حاج کاظم به بازویم میزند. سوار موتور میشوم. حاج کاظم هم ترک موتور مینشید. راه میافتم. تا اداره فقط فکر میکنم. وارد اداره که میشویم، سعید به سمت حاج کاظم میآید و میگوید:
_سلام حاجی.
حاج کاظم سری تکان میدهد و میگوید:
_چطوریه روز جمعه ادارهای؟
کنار گوشش را میخاراند و میگوید:
_داشتم تو خونه گزارش پروندهها رو دسته بندی میکردم دیدم چندتاش نیست.
با شنیدن این حرف انگار که شوکی بهم وارد شده باشد میگویم:
_سعید، کدوم پروندهها نبود؟
چشم تنگ میکند و بعد از کمی فکر میگوید:
_قضیه سخنرانی حاج آقا منتظر، یه دوسه تایی هم پرونده سیاسی حزب مشارکت، مثل سوابق و سو پیشینه بعضیهاشون.
سری به چپ و راست تکان میدهد و میگوید:
_چطور؟
عصبی دستی به ریشهایم میکشم میخواهم حرفی بزنم که سعید میپرد وسط حرفم:
_گزارش پرونده مذاکره دولت قبل هم نبود.
حاج کاظم سر به زیر با قدمهای آرام به سمت اتاقش میرود. به سمتش میدوم و با شوق میگویم:
_حاجی! فهمیدم چرا این کارو کردن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۱٠۶ هرچه منتظر جواب میشوم، هیچ کس جوابم را نمی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
به قلم محدثه_صدرزاده
قسمت۱٠۷
بیاعتنا وارد اتاقش میشود. پشت سرش میروم و میگویم:
_حاجی فکر کنم اینا هدفشون پروندههاییه که یه خط و ربطی از خودشون توش وجود داره!
به برگه روبهرویش خیره شده و هیچ نمیگوید. کلافه میشوم از این سکوتش. دستی روی شانهام مینشیند. سعید سری تکان میدهد و چشم چپش را تنگ میکند و زیر لب میگوید:
_چی شد؟
شانه بالا میاندازم. روبه حاج کاظم میکند و میگوید:
_حاجی الان که هدفشونو فهمیدیم شاید بشه کاری کرد.
حاج کاظم به آرامی برگه را تا میزند و سرش را بالا میآورد. لبخندی میزند که تلختر از هر موقع دیگری است. به سمتمان میآید و برگه را به طرفمان میگیرد. سعید زودتر از من برگه را میقاپد. کنجکاو به برگه نگاه میکنم. هنوز سطر اولش را نخواندهام که سعید برگه را تا میزند و درمانده نگاه میکند. حاج کاظم میگوید:
_درخواست استعفام قبول شده، دیگه از دست من کاری بر نمیاد.
دستانم را مشت میکنم. حاج کاظم بر روی صندلیها مینشیند و میگوید:
_امکان داره وزیرم عوض بشه. ما هرکاری هم میخواستیم بکنیم مثل این چند وقت باز دست و پامونو میبستند.
خسته روی صندلی پشت سرم مینشینم و زیر لب مینالم:
_مگه میشه؟ پس قانون چی میشه؟
سعید به میز تکیه میدهد و میگوید:
_انتخاب مردم قانونم عوض میکنه، البته شاید بهتره بگم دست و پای قانون رو میبنده.
میگویم:
_حاجی! ما چیکار کنیم؟ اصلا چطور با استعفای شما موافقت شده؟ مگه میشه بعد این همه سال خدمت؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۱٠۷ بیاعتنا وارد اتاقش میشود. پشت سرش میروم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
به قلم محدثه_صدرزاده
قسمت۱٠۸
سعید میگوید:
_اونا منتظر همچین چیزی بودند.
عصبی با پایم روی زمین ضرب میگیرم. حاج کاظم در ادامه حرف سعید میگوید:
_آره، تا استعفا رو نوشتم قبول کردند.
حاج کاظم نگاهم میکند و میگوید:
_مجوز روی میز رو بردار.
به سمت میز میروم و مجو را بر میدارم. حاج کاظم میگوید:
_فردا ساعت ۸ دادگاه باشید.
***
چای را مزمزه میکنم. چشمانم میسوزد. از دیشب تا به الان یک ثانیه هم پلک روی هم نگذاشتم. استرس دادگاه را دارم. به ساعت نگاه میکنم هفت صبح است. لیوان را روی زمین میگذارم و بلند میشوم. کاپشن مشکیام را میپوشم. شیر کنار حیاط را باز میکنم و آبی به صورتم میزنم تا خواب از سرم بپرد.
با صدای پدر برمیگردم:
_جایی میری؟
همان طور که دستم را لابهلای ریشهایم میکشم میگویم:
_دارم میرم دادگاه.
ابرویی بالا میاندازد و میگوید:
_متهم اصلی رو گرفتید؟
خسته سری تکان میدهم که میگوید:
_پس دادگاه چرا؟
_همه چیز تموم شد.
به چشمانش نگاه میکنم و ادامه میدهم:
_فقط ای کاش حکم عادلانهای داده باشن.
پدر عبایش را محکمتر به دور خود میپیچد و میگوید:
_قاتل مهدی پیدا نشد؟
همان طور که به سمت موتور میروم میگویم:
_نه. منتظرم ببینم توی دادگاه اتفاقی میافته یا نه.
هیچ نمیگوید. با خداحافظی از خانه بیرون میآیم. سوار موتور میشوم. درب خانه سید را که میبینم به یاد آیه میافتم. دیشب که برگه را به او دادم، گفت جایی کار دارد؛ اما خودش را میرساند. به سمت دادگاه راه میافتم. فکر مهدی راحتم نمیگذارد عذاب وجدان گردنم را گرفته و تا مرز خفگی میکشانَدَم.
به دادگاه که میرسم موتور را گوشهای میگذارم. حسابی شلوغ است و صدای همهمه همه جا را پر کرده است.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار تمیز و قشنگ رسانهای به این میگن👌
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
دیروز خدمت یکی از دوستانی بودیم که در زمینه های امنیتی اطلاعات خوبی داشت.
در لابه لای صحبت ها می گفت: بزرگترین ابزار جاسوسی در دسترس، که اسرائیل از آن بهره می برد، پیام رسان واتساپ است.
می گفت آنها از طریق هوش مصنوعی برای تمامی مردم غزه که از واتساپ استفاده می کردند یک امتیاز در نظر گرفتند.
مثلا کسی که در این پیام رسان، با یک نفر از اعضای حماس مرتبط بوده عدد ۱ کسی که در گروهی عضو بوده که دو نفر از اعضای حماس بودند عدد ۲ و همینطور...
بعد از شروع طوفان الاقصی، از طریق هوش مصنوعی تمامی ساختمان های غزه را براساس همین طرح، امتیاز بندی کرده و به ترتیب مورد هدف قرار دادند. یعنی معدود ساختمان هایی که حمله نشد، آنهایی بودند که امتیاز پایین داشتند!
بد نیست بدانیم که بیشترین احتمال ردیابی و ترور اسماعیل هنیه و برخی مسئولین حزب الله از طریق همین پیام رسان بوده.
برای همین می گفت که این مشکل ممکن است در ایران برای ما هم پیش بیاید و همین امروز این پیام رسان را پاک کنید.
ایشان با آمار و ارقام می گفت چند تن از مسئولین فعلی واتساپ سابقه حضور در موساد، سازمان جاسوسی اسرائیل را داشتند و خود زاکربرگ، مالک شرکت متا(واتساپ، فیسبوک، اینستاگرام) چند سال پیش به عنوان کارآفرین برتر در اسرائیل مورد تقدیر قرار گرفت!
مراقب ابزارهای جاسوسی باشیم.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
به شما وصیت میکنم که ایمانتان به رهبری حضرت امام خامنهای محکم و قوی باشد، که خیر دنیا و آخرتتان در این است
سید حسن نصرالله
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟