eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ زرنگ‌بازی مغازه‌دار 🔹دو برادر بودن که کت و شلوار می‌فروختن. یکی شهرام یکی بهرام. 🔸شهرام مسئول جذب مشتری بود و بهرام قیمت می‌داد و همیشه آخر مغازه می‌نشست. 🔹مشتری که می‌اومد شهرام با زبان‌بازی جنس رو نشون می‌داد و قیمت رو از بهرام می‌پرسید: داداش قیمت چنده؟ 🔸بهرام می‌پرسید: کدوم یکی؟ 🔹 شهرام می‌گفت: کت‌شلوار مشکی دکمه‌طلایی جلیقه‌دار. 🔸بهرام می‌گفت: ۸۲۰ تومن. 🔹ولی شهرام باز می‌پرسید: چند؟ 🔸دوباره بلندتر می‌گفت: ۸۲۰ تومن. 🔹شهرام به مشتری می‌گفت: ۵۲۰ تومن. 🔸مشتری که خودش قیمت ۸۲۰ رو شنیده بود با عجله ۵۲۰ می‌داد و می‌خرید. 🔹همه فکر می‌کردن شهرام کَره‌.اما در حقیقت قیمت کت‌شلوار ۳۲۰ بود و مردم به خیال یک خرید خوب زود می‌خریدن. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
💚🌿¦↝ 🥀 🔴 دعای تکان‌دهندهٔ امام رضا برای امام زمان علیهماالسلام... 🌕 آقا امام رضا علیه‌السلام در دعا براى حجة بن الحسن صلوات اللّه علیه، می‌فرمایند: «خدایا! در کار او ما را از خستگی و تنبلی و سستی پناه ده و ما را از کسانی قرار ده که به واسطهٔ آنان دینت را یاری می‌کنی و یاری ولیت را محکم می‌گردانی و دیگران را جایگزین ما مکن، به راستی که قرار دادن دیگران به جای ما بر تو آسان است و بر ما گران.» 📗بحارالأنوار، ج ۹۲، ص ۳۳۲ 📗جمال الأسبوع، ج ۱، ص ۵۱۲ ‌‌‌‌‌ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯نگاه رهبری به مسئله ظهور و اظهارات منحرف کننده این روزها‼️ 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید ╭┅────────────────┅╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ╰┅────────────────┅╯
✨﷽✨ ✅اگر کارد به استخوانت رسیده‌ ! ✍مرحوم علامه مجلسی نقل می کند: فردی به نام ابوالوفای شیرازی در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت (ع) می شود. شب در عالم رؤیا، حضرت پیامبر اکرم (ص) را زیارت می کند .حضرت می فرمایند: اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو: 《یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"الغَوثَ اَدرِکني》(مهدی جان؛ من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس.) ابوالوفا می گوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟گفتم: به منجی عالم بشریت، به فریاد درماندگان و بیچارگان. 💥سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم" بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد 📚 بحار الأنوار ، جلد 53 ، ص 678 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پروانه ای دردام عنکبوت💗 قسمت۶ فردا صبح زود خاله هاجر شاد وشنگول امد خانه ما وتاچشمش به
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پروانه ای دردام عنکبوت💗 قسمت۷ رفتم داخل اتاق، علی وطارق روی مبل نشسته بودند ومن روی کناره وپشت به پشتی روی زمین نشستم ،تنم دم به دم داغ ترمیشد وحدس میزدم صورتم از شرم سرخ شده همینجورکه مینشستم سلام کردم. علی:سلام دخترخاله خوبی؟ لیلا کجاست،اینجا نیادیه وقت؟؟ من:نه روحیاط مشغول بود وبعد وهردوشون اومدند پایین ونزدیک من کنارپشتی نشستند وطارق شروع کرد:سلما جان همونطور که قبلا گفتم این اقا علی گل شمارا ازمن خواستگاری کرده ومنم جواب مثبت شما رابهشون گفتم ،حالا بهتره حرفهای علی رابشنوی. علی همینجورکه سرش پایین بود وباریشه های پشتی بازی میکرد گفت:حقیقتش من خیلی قبل به طارق گفته بودم اما طارق اینقد نگفت که مسیله پسرهمسایه تان پیش امد ،اما حالا که متوجه شدم شما هم بی علاقه نیستید باید یک موضوع مهم رابگم دوست دارم یعنی نه اینکه من دوست داشته باشم بلکه تودین ماامده ازدواج یک مردمسلمان باغیرمسلمان درصورتی درست هست که زن هم مسلمان بشه.آیاحاضری مسلمان بشی؟ خیلی جاخوردم واز برخورد طارق بااین موضوع میترسیدم ،زیرچشمی نگاهی به طارق کردم،برخوردش جوری بود که انگار علی چیز خاصی نگفته... روکردم به طارق وگفتم:داداش شما چی میگی؟ طارق:ببین توخودت عاقل وبالغی خودت تصمیمت رابگیر من:من حاضرم مسلمان بشم اما اگر بابا ومامان بفهمند چی؟ طارق خوشحال یک بوسه ای به سرم زد وگفت:توکار اشتباهی نمیکنی که بترسی... علی:پس الان حاضری مسلمان بشی؟ من:الان؟!!بایدچکارکنم؟ علی :کارخاصی نیست،شهادت به وحدانیت خداوپیامبری حضرت محمدع وجانشینی حضرت علی ع هرچه که علی گفت همراهش تکرار کردم ... طارق دستهام راگرفت تودستاش وگفت:به جمع شیعیان مظلوم خوش امدی با تعجب نگاهش کردم وگفتم:یعنی یعنی تو.... طارق:اره الان یک ساله که به دین اسلام ومذهب شیعه داخل شدم..... علی روبه طارق:پس تعلیم اصول وفروع دین سلما باتو..وبالبخند مهربانی نگاهم کرد وگفت:ان شاالله اوضاع اروم شد هفت شبانه روز مجلس جشن برات میگیرم... از خجالت سرم راانداختم پایین وسرخ شدم... بااجازه ای گفتم وبه سرعت از اتاق بیرون امدم. سرشاراز حسهای خوب بودم،یعنی الان من مسلمانم؟شیعه هستم؟ احساس کبوتری راداشتم که دراسمان زیبا سبکبال درحال پرواز بود..... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پروانه ای دردام عنکبوت💗 قسمت۷ رفتم داخل اتاق، علی وطارق روی مبل نشسته بودند ومن روی ک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پروانه ای در دام عنکبوت💗 قسمت8 از اونروز به بعد ,طارق هروقت فرصت میکرد احکام دین و...را یادم میداد والان که نزدیک یک هفته از اسلام اوردنم گذشته,من برای خودم یک پا عالم دین شدم محل عبادت من ,کنار سجاده ی خاکی طارق درزیرزمین خانه است ,اخه باید دوراز چشم خانواده ام نماز بخوانم,حالا میفهمم که چرا طارق وقتی خانه بود بیشتر وقتش را درزیرزمین میگذراند,اما ازحق نگذریم,تمام عمرم یک طرف واین یکهفته هم هزارطرف,لذت عبادت وشیعه بودن چنان شیرین بربدنم افتاده که زبانم قاصر است از بیانش..... چندروزیست که خانواده خاله هم به کربلاعزیمت کرده اند اما علی مانده وخیلی اوقات به خانه ما هم سری میزند ومن لحظه شماری میکنم برای این سرزدنهای گاه وبیگاهش.... درافکار خودم غرق بودم که در خانه رابه شددددت زدند. مادرم باعجله در رابازکرد وپدر با حالی هراسان داخل شد.... خدای من سرووضعش چرا اینجوریاست؟؟ پدر:طارق,طارق نیامده؟؟ مادر:نه نیامده,صبحی علی امد دنبالش ,نگفت کجا میرود اما هنوز برنگشته... پدر:خاک برسرمان شد,شهر به تصرف داعش درامده,نبودین که ببینین دربازار چه بلوایی به پا شد...میزدند ومیبردندو میکشتند...بازهم ایزد منان راسپاس که دیروز مغازه رامعامله کردم وگرنه الان تمام مالمیک دکان برباد رفته بود... ام طارق,هرچه که پول وطلا و..داری جم وجور کن اگه شد اخرشب ,حرکت میکنیم ,فقط یه کارکوچک دارم که سرشب باید برم وانجام بدهم,طارق هم باید بیاد ,اصلا هیچ کس نباید اینجا بمونه ,هرکس که بمونه حکم مرگ خودش را امضا کرده.... سرشب است وهیچ خبری از طارق وعلی نشده,پدرم باهزارترس واضطراب رفته بیرون,دل توی دلم نیست ,دردلم به امام حسین ع متوسل شدم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پروانه ای در دام عنکبوت💗 قسمت8 از اونروز به بعد ,طارق هروقت فرصت میکرد احکام دین و..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پروانه ای دردام عنکبوت💗 قسمت9 پدرم خیلی زود برگشت و رو به مادرم کرد وگفت:اوضاع خیلی خیلی خراب است ,بی دین هاا,ابلیسان هرکه وهرچه که جلویشان بایسته اتش میزنن حتی به سنی هایی رحم نمیکنند ما که دیگر هیچ... یاایزد پاک پسرم رابه خودت سپردم ,یعنی این بچه کجاست؟؟ مادرم مدام اشک میریخت ،لیلا توخودش بود وعمادهم انگاری اوضاع رادرک میکرد ودست از شیطنت وسروصداکشیده بود با کامیون اسباب بازیش ور میرفت... بلند شدم تا به عبادتگاهم پناه ببرم واز خدا وامامانم طلب نجات برای خودم وخانواده ام کنم که با حرف پدرم ایستادم. پدر:لیلا ,سلما,ام طارق هرسه تان بیایید اینجا... اونطوری که از عملکرد داعشیا برمیاد به ما که مرد هستیم هیچ رحمی ندارند ,زنان که دیگه جای خود دارند,اینی که میگم برای احتیاطه,سرشب برای همین بیرون رفتم,یک اشنایی داشتم که سراز دارو دوا وسم وزهر درمیاورد,باهزار التماس وخواهش وتمنا والبته پول زیاد راضی شد سه تا حب(قرص)سمی بهم بدهد,اینها درعرض چند دقیقه ادم رااز پا درمیارن,هرکدام ازشما یکی ازاینا راهمراه داشته باشید واگر خدای نکرده شرایطی پیش امد که ازهم جداشدیم ویا درچنگ یکی ازاین شیطانها گرفتار شدید ,راحت به زندگیتان پایان میدهد. این حرف را زد وپدرم,مرد زندگی ما وقهرمان خانه مان که هیچ وقت اشکش راندیده بودم,باصدای بلند زد زیرگریه...هق هق همه ی ما بلند شد ومیدانستیم که این عمل بابا اوج دوست داشتن,نگرانی وغیرت مردانه اش است. نفری یک قرص به من ولیلا ومادر دادو هرکدام مشغول پنهان کردنش در درز روبنده هایمان شدیم که هم پنهان باشد وهم درهرحالی قابل دسترسی.... خدای من,پروردگارم به حق پنج تن مقدست ,طارق رابرسان ,داعش رانابود کن و... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ای امیرالمومنین را یار یا ام البنین ای سراپا پاکی و ایثار یا ام البنین مکتب تو مهربانی اسوه تو فاطمه داری از او همچنان آثار یا ام البنین دامنت عباس پرور همسرت مولا علی مرتضی خو فاطمه رفتار یا ام البنین (س) 🥀 .🏴 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تحلیل قرآنی حوادث سوریه.mp3
45.4M
📌 تحلیل قرآنی حوادث سوریه پاسخ به چهار سوال: ۱. خون شهدای مدافع حرم به هدر رفته است؟ ۲. سوریه در جبهه مقاومت چه جایگاهی داشت و الان ما شکست خورده‌ایم یا نه؟ ۳. چرا ایران وارد سوریه نشد؟ ۴. چرا بشار اسد خسته شد؟ 🎙 حجت الاسلام محمد سعادتمند ╭═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed ╰═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ * بفرستید برای اونایی که میگن مردم بشار رو نمیخواستن * اوضاع رو به رشد سوریه از زبان رئیس دانشگاه حلب ╭═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed ╰═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╯
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پروانه ای دردام عنکبوت💗 قسمت9 پدرم خیلی زود برگشت و رو به مادرم کرد وگفت:اوضاع خیلی خ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پروانه ای دردام عنکبوت💗 قسمت10 شب ازنیمه گذشته وخبری از طارق نشده,پدرم چندبار بااحتیاط کامل بیرون رفته بود وتااونجایی که عقلش میرسید دنبال طارق گشته ولی هیچ اثری نه ازعلی بود ونه ازطارق,نخلستان هم نمیشد که برود اخه داعشیها راه های ورود وخروج شهررا بسته بودند ونخلستان خارج ازشهربود,همه مان مثل مرغ سرکنده ازاین اتاق به اون اتاق میرفتیم,بی هدف .... یک ساعت بعدازنیمه شب بود که دوست پدرم که قراربود اخرشب ازشهر ببرتمان بیرون زنگ زد وگفت امشب اصلا امکان رفتن نیست چون داعشیا همه جا راگرفتند توهرخیابان کلی سرباز گذاشتند وهرکس راکه ببینند بدون سوال وپرسش به رگبار میبندن,توصیه کردکه به هیچ وجه ازخانه خارج نشیم ,حتی به پدرم هم گفت که مردها هم در امان نیستند دیگه زنان که جای خود دارد... چه شب نحسی بود ,به جز عماد هیچ کس چشم روی هم نگذاشت وهیچ خبری هم از طارق وعلی نشد که نشد. نزدیک اذان صبح بود ,میخواستم به بهانه ی هوا خوری به زیرزمین برم ونمازصبحم رابخونم ودعا کنم مشکلاتمان حل بشود که ناگاه صدای اذان مسجدی که خیلی دورتر از ما بود درهواپیچید,انگار مرض داشتند تاجایی راه داشت صدا رازیاد کرده بودند ویک نفرباصدای نکره اش اذان به سبک خودشون میگفت وبعداز اذان اعلام نمود وقت نمازاست وچون به مدد خداوند حکومت سراسر نور اسلامی داعش برپاشده ,تمام مردها موظفند به محض شنیدن اذان به مسجد بیایند ونماز جماعت بخوانند واگر شخصی هنگام نماز بیرون از مسجد درمغازه,خیابان,کوچه و...دیده شود بدون سوال تیرباران خواهد شد.. پیش خودم گفتم:عجب ادمهای بی منطق ووحشی هستند ,بااین کارا که ملت رااز دین اسلام گریزان میکنند وباعث میشن مردم از دین زده بشوند... خورشید طلوع کرده بودبااینکه مادرم بساط صبحانه راه انداخته بود اما هیچ کداممان میلی به خوردن نداشتیم ,هرکدام از ما گوشه ای کز کرده بودیم. عماد هنوز خواب بود ودرهمین حین در خانه رابه شدت زدند واز پشت در سروصداهای زیادی میامد انگار به خانه ی ماحمله شده بود پدر:بچه ها سریع چادر وروبنده بپوشین وخودش با ترس وهراس رفت طرف در تا بازش کند... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯