eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 📚حکایت زینب کذابه زنی ادعا می‌کرد زینب است و به دعای پدرش امام علی(ع) عمری ابدی یافته است. مأمون او و امام رضا(ع) را با یکدیگر روبه‌رو کرد تا مشخص شود کدامیک راست می‌گوید. در این هنگام امام رضا(ع) پیشنهاد عجیبی داد. 🏷 روایتی از کتاب فرائد السمطین نقل می‌شود: ابوالفضل‌بن ابی‌نصر حافظ می‌گوید در کتاب عیسی‌بن ‌مریم عمانی خواندم که روزی از روز‌ها امام رضا(ع) بر مأمون وارد شد، در حالی‌که «زینب کذّابه» که ادعا می‌کرد دختر علی‌بن ابیطالب است و علی(ع) برای او دعا کرده که تا روز قیامت زنده بماند، نزد او بود. مأمون به امام رضا(ع) گفت: «به خواهرت سلام کن.» حضرت فرمود: «به خدا سوگند، او خواهر من نیست و علی‌بن ابیطالب پدر او نیست.» زینب هم گفت: «به خدا سوگند، او برادر من نیست و علی‌بن ابیطالب پدر او نیست.» مأمون گفت: «دلیل این سخن شما چیست؟» حضرت فرمود: «ما اهل بیت گوشتمان بر درندگان حرام است، او را پیش درندگان بینداز، اگر راست بگوید، درندگان از خوردن گوشتش خودداری می‌کنند.» زینب گفت: «با این شیخ (امام رضا) آغاز کن.» مأمون گفت: «سخن منصفانه‌ای گفتی.» حضرت فرمود: «باشد.» در این حال درِ جایگاه حیوانات وحشی را گشودند، آنان را مهیای غذا کردند و امام رضا (ع) به سوی آن‌ها پایین رفت. هنگامی که چشم آنان به حضرت افتاد، همه دم تکان دادند و در برابر حضرت سرِ تعظیم فرود آوردند. حضرت میان آن‌ها دو رکعت نماز خواند و از آنجا خارج شد. آنگاه مأمون به زینب دستور داد او پایین برود؛ اما امتناع کرد. از این رو، او را گرفتند، پیش آن‌ها افکندند، آن‌ها هم او را خوردند! پس از آن مأمون بر این مقام حضرت حسادت ورزید. پس از مدتی امام رضا(ع) بر مأمون وارد شد و او را نگران یافت، به او فرمود: «تو را نگران می‌بینم.» مأمون گفت: آری، صحرانشینی به درِ دارالاماره آمده، هفت تار مو به من داده و معتقد است این‌ها از محاسن رسول خداست و درخواست جایزه کرده است. اگر راست بگوید و من به او جایزه ندهم، شرافت (نسبی) خود را زیر پا گذاشته‌ام. اگر دروغ بگوید و به او جایزه بدهم، مرا به استهزا گرفته است. نمی‌دانم چه کنم! امام رضا(ع) فرمود: «مو‌ها را به من بده. وقتی آن‌ها را دید، بویید و فرمود: «این چهار تار مو از محاسن رسول خداست، اما بقیه از محاسن او نیست.» مأمون گفت: «از کجا می‌گویی؟» فرمود: «آتش بیاورید.» مو‌ها را در آتش افکند. آن سه تار موی بدلی سوخت و آن چهار تار موی اصلی سالم ماند و آتش بر آن‌ها تأثیری نداشت.مأمون گفت: «آن صحرانشین را بیاورید.» وقتی در برابر او ایستاد، دستور داد گردنش را بزنند. صحرانشین گفت: «به چه جرمی؟» مأمون گفت: «درباره مو‌ها راستش را بگو.» گفت: «چهار تار مو از محاسن رسول خدا (ص) و سه تار آن از محاسن خودم است.» منبع:  کتاب مستدرک عوالم‌العلوم، محقق: آيت‌الله سيد محمدباقر موحد ابطحي اصفهاني، انتشارات بنیاد بین‌المللی فرهنگی هنری امام رضاع ⭕️ @dastan9 🇮🇷
داستانهای کوتاه و آموزنده
🔴 سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۲۰) ✅از نیک پرسیدم: افراد در اینجا چگونه شناسایی میشوند؟ گفت: اس
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۲۱) 🔥گناه همچنان وسط راه ایستاده بود و رفتار ما را زیر نظر داشت. ✅ در همین وقت فرشته ی فریاد رس پرواز کنان ظاهر گردید و سلامی کرد و یک شمشیر،یک لباس زره مانند،یک سپر و یک خنجر به نیک سپرد و رفت. ⚡️از دیدن این منظره گناه کمی جا خورد و ترس در چهره زشتش آشکار گردید، با خوشحالی رو به نیک کردم و گفتم: وسایل من بیشتر از گناه است. ✨راستی اینها نتیجه ی کدام اعمال من هستند؟ نیک در حالیکه شمشیر را در دستش تکان میداد گفت: 🗡 این شمشیر نتیجه ی راز و نیازها و دعاهای توست که در دنیا انجام دادی. 🍃سپس در حالیکه لباس را بر تن من میپوشاند گفت: این هم هم نشانه ی تقوای توست در دنیا، که البته ضخامت آن بستگی به درجه ی تقوای تو دارد. 🍀وقتی زره را پوشیدم شمشیر را به دست راستم داد و سپر را به دست دیگرم سپرد🛡 و گفت: این سپر هم نتیجه ی روزه گرفتن های تو در دنیا بوده.. 🔶 و سپس در حالیکه با لبخند ملیحش به من قوت قلب میداد گفت: اصلا نهراس با یک ضربه او را از پای در خواهی آورد. 🔰سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم و به سمت گناه حرکت کردم. 🔥 گناه شمشیر را بلند کرد و شروع کرد به رجز خواندن: من به نمایندگی از شیطان و دنیا در برابر تو ایستاده ام تا تو را از پای در آورم.در همان لحظه سایه ی شمیر گناه را بالای سرم حس کردم و فورا سپر را روی سرم گرفتم. 🔸ضربه ی شمشیر چنان محکم بود که از سپر عبور کرد و دو دندانه آن سرم را زخمی کرد... ♻️در همین حال شمشیرم را بر پهلوی آن شیطان فرود آوردم و او در حالیکه فریاد زنان از من دور میشد، من مشغول رسیدگی به زخم سرم شدم که ناگهان فریاد نیک را شنیدم که فریاد زد: مواظب باش از پشت سرت می اید.... ⚠️بیدرنگ به عقب برگشتم و با یک ضربه ی شمشیر ضربه او را دفع و ضربه ی دیگری به پهلویش وارد کردم. ❎نبرد همچنان ادامه داشت. من ضربات بیشتری بر پیکر او وارد می آوردم و او نیز با یک ضربه غافلگیر کننده زره ام را پاره و بدنم را زخمی کرد. اما هنوز هم با تشویقهای نیک من برنده میدان بودم. 🔆هر از گاهی صدای نیک را میشنیدم: بهای بهشت،نابودی گناه است و من روحیه میگرفتم. 🌀لحظات میگذشت و گناه خسته و خسته تر میشد.تا اینکه وسط جاده افتاد. رفتم تا ضربه ی آخر را بر فرقش بکوبم که نیک با خنجری که در دست داشت به من نزدیک شد و گفت: فقط با این میتوانی از شر او خلاص شوی وگرنه او نابود نمیشود. ❗️تازه فهمیدم که در میدان بدون خنجر بوده ام! 🌸نیک گفت: این خنجر نتیجه ی صلواتهایی است که در دنیا فرستاده ای. چون صلوات💫 این قدرت را دارد که گناه را به کلی نابود کند. 💥خود را به پیکر نیمه جان گناه رساندم و بلافاصله خنجر را در تنش فرو کردم و به سرعت فرار کردم. بدنش بزرگ و بزرگتر شد تا با صدای مهیبی منفجر شد و به هزاران تیکه تقسیم شد.. 💐صدای شادی نیک به هوا برخاست. با سرعت به طرفم آمد و مرا در اغوش کشید و صمیمانه تبریک گفت. من هم از شدت خوشحالی او را در آغوش گرفتم. 🌺نیک گفت: با نابود شدن گناه تمام زخمهای بدن من هم خوب شد و از این جا به بعد با شادی و نشاط بیشتری به تو کمک خواهم کرد. 🍃من بار دیگر از شدت خوشحالی نیک را محکم در آغوش کشیدم و تبریک گفتم. سرانجام راه باز شد و ما به مسیر خود ادامه دادیم... 🍀در حالیکه فراموش کرده بودم که قول و قرارم با نیک برای رسیدن به بهشت این بود که هیچ زخم و آسیبی از گناه بر تنم بر جای نماند.... ✍ادامه دارد. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
هدایت شده از آموزش سطح۳
12.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌷پذیرش سراسری حوزه های علمیه خواهران با سلام و احترام 🔸مدرسه علمیه فاطمیه ( سلام الله علیها) شهرستان پیشوا در سال تحصیلی ۱۴۰۱_۱۴۰۰ طلبه می پذیرد.😇 👈🏻🌸مقطع سطح ۲( کارشناسی)✅ 👈🏻🌸مقطع سطح ۳ ( کارشناسی ارشد)✅ ❌مهلت ثبت نام: از۲۵ بهمن لغایت ۳۰اردیبهشت ۱۴۰۰ علاقه مندان به مکتب اهل بیت(ع)جهت ثبت نام به سایت👇🏻 http://www.paziresh.whc.ir 💠برای کسب اطلاعات بیشتر : ✨ به آدرس👈🏻پیشوا ،خیابان کارگر ، روبروی دانشگاه فرهنگیان مراجعه یا باشماره:👇🏻 ۰۲۱۳۶۷۲۶۹۵۹ تماس حاصل فرمائید.✅
من زنده ام به عشق تو صاحب الزمان بیا و درمان درد بی درمان من باش بیا و آرام جان من باش بیا و درمان دردمندان باش ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ میلادی: Monday - 19 April 2021 قمری: الإثنين، 6 رمضان 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ضرب دینار به نام امام رضا علیه السلام 201ه-ق 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️9 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️12 روز تا اولین شب قدر ▪️13 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️14 روز تا دومین شب قدر ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
🌺 سجده‌های راهگشایِ شهید خرّازی... بی‌سیم‌چی حاج حسین بودم. یه وقت‌هایی که خبرهای خوب از خط می‌رسید، من به ایشون می‌گفتم. حاجی هم با شنیدنِ خبرِ خوب، به سجده می‌رفت و خدا رو شکر می‌کرد... هر چه خبر بهتر بود، سجده‌های حاج حسین خرازی هم طولانی‌تر می‌شد. گاهی هم دو رکعت نماز می‌خواند... 🌹 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرّازی 📚منبع: یادگاران " کتاب شهید خرازی" ، صفحه 62 ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
🌺 مَجــــازی، مُجــــــازیم⁉️ خودش چادریه ها. اومده توی گروه مختلط❗️☹️ پروفایلـشم یه عکس عاشقانه چادری گذاشته❗️ چنان توی جمـع گروه های مجازی گرد و خاک میکنـه که بیا و ببین❗️😏 کلا یادش مـیره نامحـرم، مجازی و غیر مجازی نـداره همه جا خدا هست. ناز و ادا و خنده و استیکر و چاکریم و مخلصیم، هم که بماند‼️ "حجــــاب"، با حیا و عفت معنا میـشه. حتی در محیــط مجــازی❗️ ⭕️ @dastan9 🇮🇷
خیانت و بی عقلی من باشوهرو دوبچه ام زندگی آروم وخوبی داشتم تا اینکه چندسال پیش شوهرم ابتدا دو گوشی هوشمند برای من وخودش خرید بعداز مدتی علی رغم مخالفتهای من وای فای منزلمان هم وصل کرد وهردومان وارد فضای مجازی شدیم وروز به روز فاصله من از شوهرم بیشتروبیشترمیشد ودرصورتی که هیچوقت هم قبول نداشتم که من مجازی شده ام وهمیشه درمقابل حرفای خواهروخانواده م سینه سپر میکردم که من فقط داخل گروهای خانوادگی فعالیت دارم واز این حرفا،خلاصه بعد از مدتی متوجه پیامهای گاه وبیگاه یکی از فامیلا شدم که اوهم ازدواج کرده ودوبچه هم دارن من روزهای اول بخاطر احترامی که برای او قائل بودم جواب پیامهایش را میدادم اما چیزی نگذشت که ابراز علاقه کردوگفت من همیشه حسرت داشتن زنی مثل تو رو داشتم ومن هم به خودم افتخار کردم وخام حرفهای اون شدم طوری که یادم رفته بود اون یا نامحرمه و این کارم خیانته ازصبح زود که شوهرم میرفت سرکار تا وقتی که میومد یا تلفنی با اون که حالا شده بود عشقم حرف میزدم یا چت میکردیم الان دیگه فاصله من با شوهرم وبچه هام خیلی زیاد شده بود تا اینکه کم کم خانم اون اقا به رفتارهاش شک میکنه وبالاخره یه شب گوشیشو بر میداره و چندتا اس آخری که من و اون اقا به هم داده بودیمو که یادش رفته بوده حذف کنه رو میبینه و ازطرف اون به من اس داد بیداری عشقم؟ منم که تمام زندگیم شده بود اون فرد نوشتم آره زندگیم وخلاصه یکی اون گفت و ده تا من گفتم که چی میشد الان بجای شوهرم توکنارم بودی و از این حرفای عاشقانه،بعدش بهم اس داد که فردا خانومم خونه نیست صبح زود بیا خونه ما شاید من خواب باشم بعد از رفتن خانومم دروباز میذارم تو بیا تو... منم که از خدام بود حتی شده یک ساعتو با اون بگذرونم،صبح بعداز رفتن شوهرم بچه هامو سپردم به همسایه وآماده رفتن پیش عشقم شدم همه چی درست بود وقتی رفتم در باز بود وقتی که به اتاق خواب رسیدم شوهر خودمو با خانوم اون اقا دیدم که با عصبانیت خیلی زیادی منتظرم بودن اون لحظه کاملا یخ کرده بودم اون خانم دستمو گرفت پرتم کرد رو تخت الان دیگه نوبت شوهرم بود که هر بلایی که دوست داره به سرم بیاره اما اون فقط گفت بیچاره بچه های من که به تو کثافت میگن(مادر) تو لایق این کلمه مقدس نیستی همین امروز توافقی از هم جدا میشیم و نباید شوهر این خانم هیچ چیزی بفهمه فقط من بهش میگم که تو بایه نامرد دوست بودی و من متوجه شدم طلاقشو دادم اونروز من مث مرده متحرکی بودم که تمام زندگیمو ازم گرفتن بچه هایی که عاشقشون بودم وشوهری که عاشقم بودطلاقم داد ورفت الان اون اقام به چشم یه هرزه به من نگاه میکنه و داره زندگی خودشو میکنه وشوهرمم داره با پاره های تنم وزن جدیدش زندگیشو میکنه ومن تازه فهمیدم من و اون اقا هیچ انگیزه ای نداشتیم ومن بی هدف زندگیمو آتیش زدم دوستای گلم خیلی مواظب زندگیتون باشین واگه دوست دارین داستان بدبختی منوبرا دوستاتون بفرستین تا خدای نکرده خام حرفای اطرافیانشون نشن،بازم میگم دوستای گلم مواظب زندگیتون باشین هرچقدرم که ساده باشه😞😭 ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
رفیق... حواست هست⁉️ ▪️پیام های یواشکی... ▪️چت‌های پنهانی... ▪️قرارهای مخفیانه... از کی فرار می‌کنی❓ میخوای کی تو رو نبینه موقع گناه⁉️ پدر و مادرت❓ دوربین مداربسته‌ی خدا رو چیکار می‌کنی⁉️ که هر لحظه و هر مکان تو رو زیر نظر داره... نگاه امام‌زمان(عج) رو چه می‌کنی❓ حواست هست رفیق‼️ ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐