eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁در قیامت نوبت حساب کردن مثقال ذرّه هاست... درشتها که حساب کردنشان واضحه❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که بوی عطر تو تمام مردم را به هم می ریزد...❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که با ناز و عشوه برای نامحرمی می خندی ولی فکرش ساعت ها درگیر همان یک لبخند شماست...❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که حواست به حجابت نیست و جوانی نیز در آن حوالی است و انگار نه انگار... ❗️ 🍁مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛ 💥 باشوهرت بلند می خندی و دختر مجردی هم درحال شنیدن است...❗️ 🍁مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛ 💥در پایان صحبت هایت با نامحرم از روی ادب جانم و قربانت می پرانی و رابطه ای را به همین اندازه سرد و گرم می کنی...❗️ 🍁مثقال ذره؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که با فروشنده صمیمی می شوی❗️ 💥💥قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی آیند...💥💥 مثقال ذرّه که می گویند همین هاست😔 💥همین کارهای کوچکی که به چشم خیلی کوچک است ❗️ ♻️امّا انتهایش را روزی که پرده ها کنار رفت، خواهیم دید و دیگه فرصتی برامون نیست که ......‼️ 🍂گناهان کوچک و مثقال ذره ها که اصلا برامون مهم نیست در روز حساب و کتاب از کوه ها بسیار بزرگ تر خواهند شد و دیگه چاره ای جز عذاب سخت و وحشتناک نخواهیم داشت🍁 🌿الهی گناهان بزرگ و کوچک و مثقال ذره های ما را با قلم عفو و بخشش خود پاک کن🌿 ‎‎‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
📚 در زمان حضرت عیسی (ع) زنی بود که شیطان نمی توانست به هیچ عنوان فریبش دهد. روزی این زن در حال پختن نان بود که وقت نماز شد. دست از کار کشید و مشغول نماز شد.۱ در این هنگام شیطان کودک این زن را وسوسه کرد که به سمت آتش برود.رفت و به درون تنور افتاد. بعد شیطان وسوسه کنان به طرف زن رفت که بچه ات بدرون تنور افتاد نمازت را بشکن. زیرا میدانست این از آن نمازهایی است که فایده دارد.( نمازهایی که فایده ندارد شیطان آب وضوی آن را هم می آورد) اما این زن توجهی به وسوسه شیطان نکرد. حال معنوی زن طوری شد که نماز را نشکست. شوهر آمد دید که صدای بچه از درون تنور می آید. و زن در حال خواندن نمازاست. بچه سالم است و نمی سوزد. دست به درون تنور برد و بچه را درآورد. مرد این ماجرا را نزد حضرت عیسی تعریف کرد. حضرت عیسی به خانه آنها آمد و از زن پرسید تو چه کردی که به این مقام رسیدی؟ زن پاسخ داد: ۱- همیشه کار آخرت را بر دنیا ترجیح می دادم. ۲- از وقتی خود را شناختم بی وضو نبودم ۳- همیشه نماز خود را در اول وقت می خواندم ۴- اگر کسی بر من ستم می کرد یا دشنامم می داد او را به خدا وا می گذاشتم و کینه او را به دل نمی گرفتم. ۵- در کارهایم به قضای الهی راضیم 6- سا‍ئل را از در خانه ام مأيوس نمی كنم . 7- نماز شب را ترك نمی نمايم حضرت عیسی فرمود اگر این زن ، مرد می بود پیامبر می شد چون کارهایی می کند که فقط پیامبران می کنند. و بر چنین کسی شیطان سلطه ندارد ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت36 مسیر کاری هرروزش دیوانه کننده شده بود. حتی پارتی هایی که میگرفت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت37 مسیر کاری هرروزش دیوانه کننده شده بود. حتی پارتی هایی که میگرفتند. حتی مسافرت هایی که می رفتند. حتی پولی که می ریخت تا شاید کمی روانش را جمع کند. همه اش تکراری بود اما مگر زندگی جز این بود؟ زندگی برای همه همین است. تکرار لحظه ها و تکراری بودن صحنه ها ! چه با لذت و چه بی لذت . چه تنهایی و چه جمعی. همین بود دیگر. پس باید میگذشت. - فقط نمیدونم شما مزه پول رو تا حالا زیر زبونتون حس کردید یا نه ؟ معتاد میکنه آدم رو. وقتی عادت کردی که سوار ماشین فلان بشی و رستوران های شمال رو فقط بشناسی و برند بپوشی، وقتی پول پارتيا و مشروب و موادت رو بدن و تورو وابسته خودشون کنند. تو هم مثل سگ وفادار میشی. هم دم تکون میدی، هم هرجا که چوب رو پرت کنن تو میدوی و از همون جا چوب رو براشون میاری، لیس به کفششون هم می زنی. ماها آسیب دیده هم بودیم. شما ما رو نمی فهمید. من حتی توی آمریکا، توی انگلیس، توی ترکیه دوستانی دارم که بدبختند. اونا هم آن قدر از وحشیگری مردای اونجا می نالن که من به این نتیجه رسیدم زن یعنی جنس دست دوم . من خودم توی فرودگاه لندن دیدم به په زن مشکوک شدن چطور چهارتا مرد لهش کردند. خب وقتی قراره بدبخت باشی، حداقل پول داشته باشی. وقتی ازت دعوت میکنن بعد از همایش و کنفرانس به اتاقای مدیران برای بهره کشی حداقل پول داشته باشی. وقتی بعد از برنامه های ضبطی که توی بی بی سی داشتیم، برای تحویل هزینه و کوفت و زهرمار می رفتیم اول باید وعده می دادیم و بعد روند کار پیش می رفت... اونا که نیستند ببینند تو توی تنهایی هات چقدر اشک و درد داری و براشون هم مهم نیست، پس حداقل بتونی چند ساعت لذت آرایش و برند پوشی رو برای خودت داشته باشی. ایناست که مالیخولیای این شبا و روزای منه. زن رو کاش همون بچگی زنده به گور می کردند تا الآن نشه بدبخت دست مردا. من ایران رو ترجیح میدادم چون با بچه هایی که توی اونجا هستند و با بی بی سی همکاری دارن، در ارتباطم. این جا حداقل امنیت دارم و خودم تا نخوام کثافت کاری نمی کنم اما اون جا دیگه خودت نیستی. مثل بچه هایی که رفتن دبی. اونا دیگه خودشون نیستند. برای زنده بودن پول در می آرن. بهره کشی از بدنشون میشه پول ... میشه ... دخترایی هم که فکر میکنن منی که از ماشین تویوتا پیاده می شم، خونه مستقل توی تجریش دارم و آزادم، پس خوش بختم، نباید این خوش بختی رو مزه کنند. من بهشون دروغ نمیگفتم. حتی گاهی تشویقشون هم نمی کردم. من فقط وقتی خیال می بافتند، تار خیالشون رو پاره نمی کردم. وقتی توی لذت دست و پا می زدند میذاشتم تا تهش برند و خفه شن. چون خودم احساس خفگی می کردم. اصلا دلم می خواست همه دخترهای ایران رو برسونم به آرزوشون که این لذت ها بود بعد می نشستم به بدبختی شون می خندیدم؛ چون خودم مجبور بودم توی بدبختیهام همیشه سرپا باشم و با غرور از آرایشگاه تور بیام بیرون. برند بپوشم... برند ... برند پوشی یعنی ریختن پول یامفتی که درآوردی توی حلقوم نامردا... برند بپوشم... لبخند بزنم. پشت فرمون تویوتام بشینم. چون مجبور بودم!! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت37 مسیر کاری هرروزش دیوانه کننده شده بود. حتی پارتی هایی که میگرفتن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت38 - با سینا برید رستوران فرمانیه میز رزرو کنید، این ... رو دعوت کنید. فردا میز کرایه شده بود یک ساعت خلوت رستوران. آرش و سینا یک سر رفتند رستوران و یک جعبه دستمال کاغذی را برداشتند و سیستم شنود رویش کار شد. طی هفته قبل تا حالا دو بار با ... تلفنی تماس گرفته بودند و تذکر داده بودند که متوجه کارهای مخفیانه توهستیم و طرف کمی تردید و ترس را همراه خودش کرده بود و حالا از طرف سازمان به رستوران دعوت شده بود و گفته بودند مشاوره و کار ضروری حضوری است تا بیاید و همکاری کند. او خودش می دانست چه کرده و حالا می خواست بفهمد چه قدر دیگران فهمیدند او چه خیانت ها دارد می کند. امیر با آرش بررسی کرده بود ببینند اهل عیاشی است، سیگاری، قلیانی، فضای مالی... که رسیده بودند به فضای مالی خوب ، نهایتا قلیان... رستوران را هم با پرستیژو منش خودش بالای تهران گرفته بودند. از زمانی که از محل کارش راه افتاد ت.م رویش سوار بود؛ سفید بود... آمد. امیر مقابلش که نشست چند دقیقه از پذیرایی و گفت وگوی اولیه که گذشت .  حرف های امیر که شروع شد، نه توانست انکار کند و نه توانست نه بیاورد برای همکاری. مرد مدام رنگ عوض کرد. صحبت امیر مرد را از خودش و خیانتی که داشت در مؤسسه به زنها میشد بیزار کرد. چند تا از صوتها را شنید و البته بحث آبرویش هم در میان بود؛ قبول کرد که همکاری کند. گره ها داشت یکی یکی باز می شد. امیر گزارش تکمیلی را پیش مسئول بالا دستی وقتی برد که پرونده برای خیلی ها مهم و حیاتی شده بود! با رضایت مسئول مافوق، تشکیلات پرانرژی تر کار را پیش برد. تیم کاری سه دسته منظم شدند؛ موسسات، پژوهشکده ها، مدلها. با گزارشات دقیق مسئول ... و اطلاعات جمع آوری شده از فروغ حالا یک پنجره بزرگ که نه، دو پنجره بزرگ مقابلشان حل شده بود. فروغ و ارتباطش با وزرات خانه ها، اسپانسرهای مالی داخلی این جریان. رفت وآمدهای فروغ به سفارت خانه فرانسه ، کانادا، هلند، سوییس، انگلیس و... نه عادی بود و نه برای ارتقاء سطح همکاری بین دو کشور و نه حتی برای صدور ویزا! طبق مکالمات و گفتگوها، فروغ دستور می گرفت و به بقیه نیروها ابلاغ می کرد! و البته پول هایی که حالا منشا آنها دقیق شناسایی شده بود؛ به دلار از سفارت خانه ها دریافتی داشت و به ریال از آقازاده ها! - با کنترل حساب ها، به پنج سرشاخه رسیدیم. پنج نفر اصلی تأمین مالی آقازاده هایی که پدراشون الآن دم و دستگاه دولتی دستشونه و پا رو دم هرکدوم بذاریم توی این اوضاع که دولت شعارش آزادی زنان و اسلام منافی آزادیه ... بوقای تبلیغیشون فضا رو دست می گیرند! گزارشات شهاب همه را به سکوت کشانده بود: - کمترین دریافتی فروغ و فتانه شش هزار دلار و بیشترین دریافتی فتانه * ویلای شش میلیاردی از یکی از آقازاده هاست. به خاطر مراودات خارج از عرفی که با چند تا از اونا داره دریافتی بالایی داره که البته به قلمش ویلاست ! راستش آقا ما دوباره خوردیم به پست آقازاده ها! مملکت که دست باباهاشونه دیگه چرا مثل کفتار تکه تکه می کنند خدا عالمه ! آرش کمر خم شده روی لب تاب را صاف کرد و گفت: - اما من، آرش کمانگیر پدر چهار فرزند به نتایج عالیه رسیدم؛ امیر صدای خنده های نیروهایش را میان این حجم کاری و روحیه خوب آرش را می ستود: - حالا پدر چهار فرزند؛ پسردار که نشدی؟ - آقا امیرا پسر یکیش بسه، دختره که میشه براش هفت شهر عشق رو ساخت ! باباها فداها! - فداها باباها! اوه اوه! - آی آی آی آقا سینا! حسودی نداشتیم ! اسمشم گذاشتم فاطمه! پرونده جمع بشه برم ببینمش! امروز فرداست که بیاد من پیشش نیستم! هی دنیا... یالان دنیا!
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت38 - با سینا برید رستوران فرمانیه میز رزرو کنید، این ... رو دعوت ک
حرکت و حس نمایشی آرش برای لحظه ای درد و غم زنان مظلوم ایرانی را که در جهالت، اسیر نقشه های مردان مست غربی و آمریکایی می شوند را برد. - سینا برادر طرف چه کرد؟ - توی مؤسسۀ سوم شده حسابدار. اما اون اطلاعاتی که ما می خواهیم روتا حالا نیاورده. یعنی من فکر میکنم زبلی برادرش رو نداره! فقط این آقا از خونه کناری هم تونسته یه سری عکس بگیره، یعنی از آدماش دیگه! ابروهای امیر بالا رفت: - ! چه جوری؟ - اینا مثل این که میان اتاق فروغ. اینم حدس میزنه که این مردا از خونه بغلی هستن. خودش رو می چاپونه توی اتاق فروغ به بهانه به قول خودش آرتیستی و با  گوشی عکس گرفته بود. گوشیش صد تا عکس گرفته بود. آرش هم زیرو روشون رو درآورد. بیشترشون محکومیت داشتند فقط یکیشون هست که دیگه مخشونه و آره دیگه کار رو اون اداره میکنه! امیر چشم تنگ می کند روی صورت آرش تا بقیه حرف را بشنود. آرش صفحه را روشن می کند: - آقا این پنج تا مرد و دوتا زن توی اون خونه هستند. اینا هسته اصلی هستن وتوی جاهای مختلف افرادی دارن که پول میگیرن و انفرادی کار میکنن. البته ما داریم این شبکه رو رد می زنیم. مسئولشون اینه که امیر زمزمه کرد: - دانشجوی اخراجی سال ۸۸. فتنه ۸۸. اونجام دانشجوها رو این تحریک کرد و به خیابون کشوند. این جا چی؟ سینالب گزید. آرش گفت: - اجازه بدید این مکالمه رو بشنویم! سکوت جمع و پخش صدا: بين من بلیط برای پنج نفرشون میتونم رزرو کنم اما برای اینکه فضا رو داشته باشیم و شک برانگیز هم نشه ، ایران هم همین جور پر از نیاز باشه، شما دوتا دوتا ارسال کنید. این جا هم روند را داشته باشیم که به مشتریا بگیم جنس جديد داره میاد، همون دوتا دوتا بفرستید! فقط مشخصات کامل برام بدید. - دیروز یکیشون زنگ زد خیلی زر زر کرد اعصاب فروغ رو به هم ریخت همه مون رو به صلابه کشید. بهشون بگو خود احمقشون خواستند بیان، خود کثافتشون هم میدونستند دارن میرن کجا! الآن که خوشی شون تموم شده دارن اشک تمساح میریزن. - غلط کرده بگو کدومشون بوده خودم پدرشو در میارم. - اسمشو که نمی دونم فقط صوتشو دارم برات میذارم ببین کدومه؟  - بذار تا من پدرشو در بیارم. دو روز که زندونش کردم توی اتاقش، دو ماه که نگذاشتم بره توی پاساژا و خیابونا ول بگرده، به غلط کردن میفته و شکایت کردن یادش میره. صدای بوق تلفن و بعد هم صوت زنانه : - فروغ خانم. من اینجا دارم بیچاره می شم. تو رو جان مادرت، به فتانه و صدف هم زنگ زدم. اینجا همه وحشین. تو رو هر کی می پرستی، من دیگه طاقت این کارو ندارم. به خدا خودکشی میکنم... به دادم برسید. شما گفتید این جا کار آزاده اما این جا من فقط یه اتاق کار اجباری دارم. اصلا من نمی تونم انتخاب کنم. مثل یه برده باهامون رفتار میشه چرا پاسپورتامون رو نمیدن... فروغ خانوم من دلم می خواد برگردم، همه دلشون میخواد، بیماری گرفتیم ... من نمی خوام بمیرم زیردست این کثافتا... چرا جوابمونمیدی؟ - یه کم خفه شوتا بشنوی. اون موقع که این جا بودی و پول خرجت می کردم و شمال و جنوب زیر پات بود. مفتی مفتی کلاس رقص و کنسرت میرفتی باید به فکر این وقتا می بودی. غلط کردی که به من زنگ زدی. من وقت دارم برای به دختر بدکاره بذارم؟ تمام پولی که برات خرج کردم میکشم بیرون ! پدر اون کسی هم که شماره من رو به تو داده در میارم!» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💥ببینید بچه ها ☜ در مواجهه با گناه ادما دو دسته هستن: بعضیا از لذت گناه لذت میبرن بعضیاهم عذاب میکشن از لذت گناه😑 ببین اگه تو به این حد نفرت از گناه برسی و بدت بیاد ترکش دیگه خیییلی راحت میشه✌️ چون هیچکسی نمیتونه تورو مجبور به کاری کنه که دوسش نداری... هیچکس!😊 با تنفر از گناه قدرت و مقاومتت در برابر نفس و شیطون حسابی زیاد میشه✊ و تنها کاری که باید بکنی از بین بردن عادتشه(که فقط چهل روز طول میکشه) ببین... اگه از گناه لذت ببری و از انجام دادنش نترسی و حالت بهم نخوره ازش ترکش برات سخت میشه ببین... باطن گناه خیلی نحس و کثیفه اصلا به ظاهرش نگاه نکن...این دنیا نبینی اون دنیا باطن زشتشو میبینی و وحشت میکنی و حالت بهم میخوره ازش و ارزو میکنی کااااش بین و تو اون عمل کیلومتر ها فاصله بود😖 و میبینی که بخاطر یه عمل کثیف چقدر باطن با اررررزش خودتو نابود کردی🥀 پس همین دنیا ازش متنفرشو تا راحت تر ترکش کنی و از شرش خلاص بشی✌️ باشه؟ افرین!👊 ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ ✍🏻 یڪی از عرفا و اولیا الله نقل می ڪرد، روزی در فرودگاه تبریز از هواپیما پیاده شدم و خواستم تاڪسی ڪرایه ڪنم به منزل برساندم. تاڪسی ها مدل بالا بودند و خودروی پیڪانی آن دور پارڪ ڪرده بود ڪه ڪسی سوار نمی شد. او را دربست ڪرایه ڪردم و به او گفتم: اگر مسافر هم سوار ڪنی ایرادی ندارد. راننده خوشحال شد به چند نفر در مسیر ڪه بودند، چراغی زد و توقف ڪوتاهی ڪرد ولی هم مسیر ما نبودند. ڪسی سوار نشد و بالاخره مرا تنهایی به منزل رساند. شب در عالم رویا در باغ زیبای بزرگی خودم را دیدم، بسیار خوشحال شدم، پرسیدم ، این باغ برای کیست؟ گفتند: تو. پرسیدم چرا؟ گفت امروز ڪار خیری ڪردی. گفتم،ولی ڪسی سوار نشد و راننده مرا فقط برد و از من ڪرایه گرفت. گفتند: در لحظه ای ڪه راننده در مقابل مسافری می ایستاد تو بیشتر از راننده مشتاق بودی آن مسافر سوار شود وراننده ڪرایه ای بگیرد و وقتی مسافری سوار نمی شد، تو بیشتر از او متاسف می شدی. و این باغ برای نیت خیری بود ڪه در قلبت داشتی، هرچند نمیتوانستی نیت خیر خود را به نتیجه برسانی . ✔️إِن يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا اگر خداوند در قلب های شما (ڪافی است) خیری ببیند، به شما خیر عنایت می ڪند.(انفال70) ⭕️ @dastan9 🌺💐
❖ مژده ای دل "خدای عشق" رسید شاهدان را لقای عشق رسید جان به پایش کنید قربانی عاشقان خونبهای عشق رسید... ولادت امام حسین (ع)♥️ و روز پاسدار مبارک باد🍃💐 ⭕️ @dastan9 🌺🌹
🔸🔹🔸 🌸 خجسته میلاد حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام مبارک باد 🔰 از حضرت سید الشهداء علیه السلام در باب طول عمر روایت شده است که فرمودند: «مَنْ سَرّهُ اَنْ يُنْسَاَ فِى اَجَلِهِ وَ يُزَادَ فِى رِزْقِهِ فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ». 🔹 «كسى كه دوست دارد اجلش به تأخير افتد و روزى ‏اش افزايش يابد، صله رحم به‏ جا آورد». (بحار الانوار، ج ۷۱ ص ۹۱ ح۵ ) ⭕️ @dastan9 🌺💐
17.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «امام هستی» 👤 استاد 🔸 این کائنات یک امام داره و مردمی که باید مقدمات ظهور این امام رو فراهم کنند... 🪐 تمام این کائنات درگیر ماها شده، کجای این ماجراییم؟ ⭕️ @dastan9 🌺💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۱۵ اسفند ۱۴۰۰ میلادی: Sunday - 06 March 2022 قمری: الأحد، 3 شعبان 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹ولادت امام حسین علیه السلام، 4ه-ق 🔹رسیدن امام حسین علیه السلام به مکه 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ▪️2 روز تا ولادت حضرت سجاد علیه السلام ▪️8 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام ▪️12 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج) ▪️28 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ⭕️ @dastan9 🌺💐