eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ *📝ثواب آشتی دادن* 💠 *رسول خدا* (صلی الله علیه واله): هر کس براي *سازش دادن* (آشتی) ميان زن و شوهر قدم بردارد خداوند *ثواب هزار شهيدی* که به حقيقت در راه خدا به شهادت رسيده‌اند به او عطا میکند😍 📚ثواب‌الاعمال، ص۶۷۱ 💠 همچنین حضرت فرمودند : *جبرائیل*(علیه‌السلام) به خاطر هفت خصلت *آرزو می‌کرد* از افراد بشر باشد: 👈🏻 یکی از آن‌ها *آشتی دادن میان دو نفر* است❤️ 📚اثناعشریّه، ص ٢٤٥ ⭕️ @dastan9 🌺💐
📚عاقبت صبر و تحمل در برابر بداخلاقی والدین(بسیار زیبا و آموزنده) علامه طهراني در كتاب نورملكوت قرآن مي فرمايد: يكروز در طهران، براى خريد كتاب به كتاب فروشى رفتم، مردى در آن أنبار براى خريد كتاب آمده، آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: حبيبم الله. طبيبم الله،یارم.... فهميدم از صاحب دلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته،گفتم: آقاجان! درويش جان! انتظار دعاى شما را دارم.چه جوری به این مقام رسیدی؟ ناگهان ساکت شد،گریه بسیاری کرد،سپس شاد و شاداب شد و خندید. گفت: سید! شرح مفصلی دارد. من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود. خودم خدمتش را مینمودم؛ و حوائج او را برميآوردم؛غذا برايش ميپختم؛ و آب وضو برايش حاضر ميكردم؛ و خلاصه بهر گونه در تحمّل خواسته ‏هاى او در حضورش بودم. او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش ميداد؛ و من تحمّل ميكردم، و بر روى او تبسّم ميكردم. بهمين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سنّ من چهل سال ميگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود ... بهمین خاطر به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم. گهگاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از مادرم به من میرسيد؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم ميزد، و جرقّه ‏اى روشن می‏شد؛ و حال بسیارخوشی دست ميداد، ولى البته دوام نداشت و زود گذر بود. تا يك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او پهن میکردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته ‏باشد. در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم ميگذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم، ناگهان او در ميان شب تاريك آب خواست. فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته، و به او دادم و گفتم: بگير، مادر جان! او كه خواب آلود بود؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير داده ‏ام؛ فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت ميخواهم! كه ناگهان نفهميدم چه شد... إجمالًا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه ‏ها تبديل به يك عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، بانظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد... 📒نور ملكوت قرآن(ج‏1) ، ص: 141 با اندكي تلخيص ⭕️ @dastan9 🌺💐
🖼 ؛ 🔅 امام صادق (علیه السلام): 🔹 هيچ نوروزی نيست مگر آنكه ما در آن روز منتظر فرج [ظهور قائم آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلم] هستيم، چرا كه نوروز از روزهای ما و شيعيان ما است. 📚 مستدرك الوسائل، ج ۶، ص ۳۵۲ ⭕️ @dastan9 🌺💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۰۴ فروردین ۱۴۰۱ میلادی: Thursday - 24 March 2022 قمری: الخميس، 21 شعبان 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️10 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️19 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️24 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️27 روز تا اولین شب قدر ▪️28 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ 🔰کار خوب ✍امام على(ع): كار خوب انجام دهيد و هيچ كار خوبى را كوچک مشماريد؛ زيرا كوچک آن هم بزرگ است و اندكش بسيار. 📚ميزان الحكمه جلد۷، صفحه ۵۶ امام على عليه السلام: كار خوب، آسانتر از كار بد است. 📚غرر الحكم حدیث ۱۱۹۹ امام على عليه السلام: كار خوب، اندوخته اى ماندنى و ميوه اى پاكيزه و خوشگوار است. 📚غرر الحكم حدیث ۶۵۴۵ امام على عليه السلام: فرصت، چون ابر مى گذرد. پس، فرصتهاى كار خوب را غنيمت شمريد 📚نهج البلاغه، حکمت ۲۱ ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ 💠هفتصد درودِ خداوند... ✍روزی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «یا علی! می‌خواهی تو را به چیزی مژده بدهم؟» حضرت علی علیه السلام عرضه داشتند: بله، پدر و مادرم به قربانت! شما همیشه مژده دهنده هر چیزی بودید. پیامبر فرمودند: «جبرئیل، نزد من آمد و از امر عجیبی مرا خبر داد. »امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند: امر عجیب چه بود یا رسول الله؟ پیامبر فرمودند: «جبرئیل خبر داد که هر کس از دوستان من، بر من توأم با خاندانم صلوات بفرستد، درهای آسمان به روی وی گشوده می‌شود و فرشتگان هفتاد صلوات به او می‌فرستند و اگر گناهکار است گناهانش می‌ریزد همچنان که برگ درختان می‌ریزد و خداوند متعال به او خطاب می‌کند: (لبیک یا عبدی و سعدیک). سپس به فرشتگان می‌فرماید: ملائکان من! شما به او هفتاد صلوات فرستادید، اما من بر او هفتصد صلوات می‌فرستم.» 📚 بحارالانوار، ج ۹۴، ص ۵۶ ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ 🌼نامه سردار دلها به خانواده سنی سوری ✍به گزارش ایکنا؛ به نقل از العالم، در این نامه تأثیرگذار که به عربی نوشته شده، آمده است: خانواده عزیز و محترم! سلام علیکم من برادر کوچک شما قاسم سلیمانی هستم. حتما مرا می‌شناسید. ما به اهل سنت در همه جا خدمات زیادی انجام داده‌ایم. من شیعه هستم و شما سنی هستید. اما من هم به نوعی سنی هستم، زیرا به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله اعتقاد دارم و انشاءالله در راه او حرکت می‌کنم و شما هم به نوعی شیعه هستید، زیرا اهل بیت علیهم السلام را دوست دارید. از قرآن کریم و صحیح بخاری و دیگر کتب موجود در خانه شما متوجه شدم که شما انسان‌های با ایمانی هستید. اولاً از شما عذر می‌خواهم و امیدوارم عذر مرا بپذیرید که خانه شما را بدون اجازه استفاده کردیم. ثانیا هر خسارتی که به منزل شما وارد شده باشد، ما آماده پرداخت آن هستیم. از سوی خودم و شما با قرآن کریم استخاره کرده‌ام و در جواب آیات سوره مبارکه فرقان در صفحات ۳۶۱ و ۳۶۲ ظاهر شد. امیدوارم که آنها را بخوانید و به حال خود و ما بیندیشید. من در خانه شما نماز خواندم و دو رکعت نماز هم به نیت شما خواندم و از خداوند متعال خواستارم که عاقبت به خیر شوید. محتاج دعای شما هستم 🌹برادر یا فرزند شما سلیمانی ⭕️ @dastan9 🌺💐
من پرینازم، تک دختر یه خانواده پولدار، پول به هر کسی وفا کرده باشه به من و خانوادم نکرده، ده سالم که بود پدر و مادرم فقط به خاطر اینکه اختلاف نظر داشتن و به نوعی از زندگی کردن باهم خسته بودن طلاق گرفتن، خیلی ساده شدم یه بچه طلاق که یا خونه باباش شوت میشد یا خونه مامانش، جالبیش اینجاس که هیچکدوم خونه نمیموندن و انگار من فقط با کارگر خونه شون باید روزمو سر میکردم. ۱۵ سالم که شد مامانم با یه مرد جوون که از خودش ۸ سال کوچکتر بود ازدواج کرد. بابام وقتی فهمید مامانم ازدواج کرده به لج اونم که شده به فکر زن گرفتن افتاد، آخه نه که تا الان خیلی خانمای دور و برش کم بودن که میخواست یکی شو رسمی کنه! ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#مرفه_‌بی‌درد_‌نبودم #قسمت_‌اول من پرینازم، تک دختر یه خانواده پولدار، پول به هر کسی وفا کرده
خونه مامانم کمتر میموندم، حوصله شوهر جوان شو نداشتم که قرار بود به من درس اخلاق بده، وقتی بابامم ازدواج کرد دیگه رسما من شده بودم یه سربار که نه خونه پدرش جایی داره نه خونه مادرش! بیزار بودم وقتی کسی بچه پولدار صدام میزد یا بهم میگفتن مرفه بی درد، آره من مرفه بودم، اما بی درد نه! زن بابام وقتی منو میدید فوری میگفت یه شوهر خوب برات سراغ دارم، به زور میخواست منو عروس کنه تا دیگه سربارش نباشم، اما من سنی نداشتم، بابامو تهدید میکردم اگه به حرفش گوش کنه یه لحظه ام تحمل نمیکنم و خودمو میکشم، یکم از تهدیدم ترسیده بود، به همین خاطر تا زنش حرفی میزد میگفت پریناز هنوز بچه اس! ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#مرفه_‌بی‌درد_‌نبودم #قسمت_‌دوم خونه مامانم کمتر میموندم، حوصله شوهر جوان شو نداشتم که قرار ب
آره داشتم میگفتم که پول به ما وفا نکرد اینجوری شد که زن بابام مهریه سنگینشو اجرا گذاشت، شوهر مامانمم به بهونه اینکه خیلی ازش جوون تره و با زندگی با مادرم حیف شده به چشم خانواده اش با چرب زبونی مامانمو خام میکرد و کلی زمین به نامش شده بود، تصمیم گرفتم برم شمال، خونه مادربزرگم زندگی کنم، اینجا کسی نبود که اوضاع و آینده من براش اهمیتی داشته باشه، مادربزرگ پدریم رفتارش با من خوب بود، با اینکه تا الان دست به سیاه و سفید نزده بودم، اما برای اون کار میکردم، خونه شو مثل دسته گل میکردم تا اون بره بازار روز و تخم مرغ و حصیراشو بفروشه، هیچوقت از پدرم طلب پول نکرده بود، خودش با سادگی زندگی شو میگذروند، زن سرشناس روستاشون بود و همه بهش احترام میگذاشتند. ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#مرفه_‌بی‌درد_‌نبودم #قسمت_سوم آره داشتم میگفتم که پول به ما وفا نکرد اینجوری شد که زن بابام مه
تصمیم داشتم پیشش بمونم و باهاش زندگی کنم، پول و خونه‌زندگی شیک و به‌روز به من وفا نکرده بود، من زندگی ساده و به دور از تشنج مادربزرگمو میخواستم، همینجا درس خوندم و تو بافت وسایل حصیری بهش کمک کردم، اونم خوشحال بود که تنها نیست و یه همدم داره، حالا نه غرغرای زن‌بابام تو گوشم بود، نه صدای مادرم که از شوهر جوانش تعریف کنه تا مگر من به گوش بابام برسونم و اون تا فیهاخالدونش بسوزه! خواستم بگم اونجایی که دلت خوشه تو به آرامش رسیدی، مثل حالای من، دیگه رخت و لباس شیک و گرون قیمت جاشو داده بود به لباسهای محلی و رنگی رنگی، من کنار مادربزرگم حالم خوب بود😊 ⭕️ @dastan9 🌺💐