eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 درد و دل یک جوان 💔 آخه چطور میشه اینارو بخونیم ولی کاری نکنیم!!! 💔سلام حرف دل جوونا رو هم تو کانال میذارین؟؟ بخدا حالمون بده دختر خواستگارشو رد میکنه چون دلش پیش یه پسری گیره. پسر میگه زن نمیخوام درگیر یه دختریه. اگرم زیاد بند خدا پیغمبر نباشه که درگیر خیلی هااس. دختر 17ساله دیدم عجله داره ازدواج کن فقط بخاطر اینکه به گناه نیفته. اونوقت پیش خونوادش جرئت نمیکنه حرفشم بزنه. پسر 20ساله از دختری خوشش اومده به خونوادش میگه، میگن کی به تو زن میده خونواده دختراا هم ک ماشالله توقع دارن پسر تو سن کم در حد مدیر عامل شرکتx باشه. وقتی خواستن ازدواج کنن و نذاشتن بدون ازدواج بهم نزدیک میشن و دل میبندن بهم. بعد پدر مادره میمونن چرا بچه مون از راه بدر شد. من خودم میخواستم ازدواج کنم از 17سالگی. الان21سالمه نشد و نذاشتن، خیلی تلاش کردم به گناه نیفتم تبریک بگین به پدر مادرم، الان4ساله دلبسته ی یه نامحرمم که خداروشکر اونم دلبستمه. هنوزم با چنگ و دندون داریم جلوی گناه رو میگیریم.. و همه تلاشمون اینه زودتر ازدواج کنیم.. پسر مومن خانواده دار سالم به جرم اینکه سربازه، کار نداره، رفته درس بخونه نگید بی سواده الان پول نداره. ولی جنم داره صبح تا شب دنبال ساختن یه زندگیه، پدر محترم ردش کرده بدون اینکه بزاره حرفشونو بزنن. 💔دردمونو به کی بگیم😔 همین مطالب رو نمیبینن و قبول ندارن پدر مادرامون میبینن میخوام ازدواج کنم میگن حالااا فعلا وقت داری هنوز زوده. اگر ترس گناه نبود انقدرم عجله نداشتم چون مشکلات همیشه هس هر چی جلوتر میریم بیشتر میشه 💔کاش بتونید حرف دل جوونا رو پخش کنید تا حداقل پدر مادرای نسل بعد ما اندازه سر سوزن حالیشون بشه جاهلانه چه ظلمی میکنن.... ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ حرف ما : پدر و مادرها لطفا بیشتر متوجه احوالات دخترها و پسرهاتون باشید.... لطفا کمی این جوان‌ها رو درک کنید... ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌸خاطرهٔ بسیار زیبایِ امـر به معــروف و نهـی از منڪر، توسط یکی از خادمان حـرم امام رضـا علیـه السـلام در تاریخ (۹ آذر ۱۴۰۱) 🌱سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خوشگلم شالت افتاده پایین ها!!! ‌‌➖دختر خیلی سرد گفت: میدونم😑 ➕گفتم: خب نمیخوای درستش کنی؟ ➖فورا گفت نه❗️ ➕گفتم خب موهاتو، گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوان، چشماشون رو از تو برنمیدارن، دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن😔 ✖️هم تو و هم اونها دارین گناه میکنین فدات شـم❗️هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها‼️😟 دختر برگشت به من نگاه کرد، منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه😭 سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت: آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من؟! صبح تا شب دوشیفت مثل سگ کار میکنم، نمیتونم زندگی کنم، پدرو مادرم هر دو تا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن من بدبخت! نه خواهر دارم، نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم...😭 ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم! ➕‏به دختر گفتم: عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن، برو پیش امام رضا(ع) بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته‌ی منو برآورده کن. ➖دختر گفت: به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم. همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست. دختر گفت همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم، ولی آخر ماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره، واقعاً خسته شدم. گفتم با امام رضا(ع) معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت: آره، همینجا جلوی شما به امام رضا(ع) قول میدم حجابمو درست کنم، ایشون هم به زندگیم سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟ منم مشغول بستن ‏شال شدم🙂 که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت 😚 شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت: دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه گفت: عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار، دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم با من کار میکنی؟ دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت: ولی من که بلد نیستم خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری، حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه، کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟ دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول😃 برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا (ع) دمت گرم🤲🏻🤲🏻 همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال... من یک کیسه پلاستیکی دستم بود، دادم بهش، گفت: این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست، ‏من خادمم و این ناهار امروزم بود، هر هفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم، این هفته روزی شما بود. دوباره زد زیر گریه، ولی از خوشحالی بود، نمیدونست چی بگه، فقط تشکر میکرد.. منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی با هم بگیریم؟ عکس گرفتیم و ‏شماره منو گرفت و پیاده شدم... 💥الحمدلله شکر💥 خدایا ما را جزء آمـرین به معـروف قرار بده🤲🏻 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🏴 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🏴 🏴 https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 🏴
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱سلام، یه دختر خانم که شالش افتاده بود رو دیدم، دلم طاقت نیاورد، با نرمی و مهربانی بهش گفتم: خانم شالتون افتاده😊 ✖️و داشتم رد میشدم که بهم گفت: به تو ربطی نداره! چون کارش از کم حجابی خیلی گذشته بود، برگشتم تا بهش نگاه کنم و بهش یه چیزی بگم، رفتم سمتش و گفتم: ✅ شما اگر خونتون هر لباسی با هر رنگی بپوشید، من حق ندارم دخالت کنم و چیزی بگم. اینو که گفتم، گفت: بیرونم همینطور!😕 در همین لحظه مامان اون دخترخانم (که از حق هم نگذریم خانم مودبی بود) بهم گفت: اصلا توی قرآن امر به معروف نیامده! گفتم : چرا آمده، آیه ۱۱۰ سوره آل عمران میگه : شما نیکوترین امتی هستید که پدیدار گشته‌اید، به معروف امر می‌کنید و از منکر باز می‌دارید😊 یهو مادر دخترخانم گفت: توی همون قرآن اومده که برو خودتو بساز! گفتم بله، همینطوره، من اول باید نفس خودم رو تربیت کنم، ولی همینطور که دارم خودمو تربیت میکنم، باید خیرخواه دیگران هم باشم! این رو که گفتم، مادر دختر خانم لبخند کمرنگی رو لبش نفش بست . . . درآخر از برخورد خوبشون تشکر کردم و خداحافظی کردم، همین که بی تفاوت رد نشده بودم حس خوبی داشتم 😌🌸 بنظرم بیائیم تمام امر به معروف و نهی از منکر هامون رو تقدیم کنیم به اهل بیت علیهم السلام و بگیم شما خودتون به بهترین وجه قبول کنید و بازم مسیر امر به معروف رو برای ما باز کنید و خودتون کمکمون کنید🤲🏻🌷 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🏴 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🏴 🏴 https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 🏴
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱سلام، به همراه تعدادی از دوستان، به صورت خانوادگی به فضای سبزی در خارج از شهر رفته بودیم، 🌳 فرشها را که پهن کردیم، آقایون روی یکی از فرشها نشستند و طبق معمول، مشغول کارشناسی مسائل اقتصادی و سیاسی کشور شدند و ما خانمها هم روی یکی دیگر از فرشها دور هم نشستیم و همانطور که مشغول درست کردن سالاد بودیم و مقدمات ناهار را آماده می کردیم، از در و دیوار و هر چیزی که به ذهنمان می رسید، ایده و نظر می دادیم. در همین موقع با صدای بلندِ آهنگی، از جا پریدیم، به اطرافمان نگاهی انداختیم تا اینکه منبع صدا را پیدا کردیم، آن آهنگ متعلق به سیستمِ صوتیِ بی‌نقصِ یک ماشینی بود که دورتر از ما کنار درختی متوقف شد و از داخل آن تعدادی از پسرهای جوانِ پر شر و شوری، پیاده شدند و در حال خندیدن و شوخی کردن، وسایلشان را از صندوق عقبِ ماشین بیرون می آوردند. زمزمه های خانمها هم شروع شد که بهتر است از اینجا برویم، همسر من از جایش بلند شد و به سمت آن ماشین رفت، یکی از خانمها بلافاصله به من گفت : « چرا نشستی؟ سریع برو جلوی شوهرت رو بگیر» گفتم:« برای دعوا که نمی رود فقط به آنها تذکر می دهد» یکی دیگر از خانمها هم با نگرانی گفت : « برای آنها که تذکر و دعوا فرقی نمی‌کند، ممکنه چاقویی یا قمه‌ای داشته باشند، خیلی خطرناکه» با تعجب گفتم : « چرا این اتفاق ساده رو جنایی می‌کنید؟ امر به معروف واجبه و من در این مواقع بجای اینکه جلوی شوهرم رو بگیرم، مشوقِ او هم هستم» نگاه بقیه هم نشان می داد که اُمیدی به نتیجه‌ی کار همسرم ندارند و حتی با نگرانی منتظر اتفاق ناخوشایندی هستند، اما مدت کمی بعد، صدای موزیک قطع شد و همه با چشمهای گشاد شده از تعجب، به آن صحنه‌ی دور از انتظار که دست دادن و خداحافظی همسرم با آن جوانان بود، خیره شده بودند و او با همان آرامشی که رفته بود، گام برمی داشت و به ما نزدیک می شد. وقتی روی فرش کنار آقایون نشست، یکی از آنها که زودتر از بقیه از شوک درآمده بود، پرسید : « به آنها چه گفتی که اینقدر زود قانع شدند و آهنگ را قطع کردند؟» با لبخندی که لبهایش را زینت داده بود و مرواریدهای سفید دندانش را به نمایش می گذاشت، گفت : « آهنگ رو که قطع نکردند فقط صدایش را پایین آوردند تا ما اذیت نشویم» یکی دیگر از آنها پرسید : « خب همین هم دور از انتظار ما بود چگونه حاضر شدند که صدای موزیک را کم کنند؟» همسرم جواب داد : « فقط گفتم که برای رفع خستگی یک هفته کار کردن و کسب آرامش و شارژ مجدد بدن، به اینجا آمده ایم، اما این صدای بلند سیستم صوتی شما، مانع است، الان حتی اگر شما مداحی را هم با صدای بلند می گذاشتید، مزاحم آسایش ما بود، لطفا مراعات حال ما را هم بکنید. 🌿با شنیدن این حرف، همه سکوت کردند شاید با خودشان فکر می‌کردند که چرا اینقدر در ذهنشان، این واجب فراموش شده را، سخت تصور می کنند در حالی که در بیشتر مواقع به آسانیِ آب خوردن است. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🏴 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🏴 🏴 https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 🏴