داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_روزگار_من 💞 📑🖌به قلم: انارگل 🌸 قسمت_بیست_ششم بهنام - یعنی دیگه تموم شد دوستی منو اون ؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_روزگار_من 💞
📑🖌به قلم: انارگل 🌸
قسمت_بیست_هفتم
امروز پنج شنبه ست وبه رسم احترام و دلتنگی هر هفته میریم سر خاک بابا😔😔😔
فضای مزار چقدر دلگیر بود تو مسیر همش چشام به سنگ قبرا بود
جوان ناکام ـ پدری مهربان ـ مادری دلسوز ـ فرزندی.....
واااای آدم غمش بیشتر میشه وقتی این چیزارو میبینه😢😢😢😢
رسیدیم سر خاک بابا،
مامان نشست و شروع کرد به گریه کردن منم با چهره ی گرفته نگاش میکردم
☹️☹️☹️☹️
خجالت میکشیدم پیش مامان با سنگ قبر بابا حرف بزنم مامان گفت فرزانه من میرم آب بیارم تو همین جا بشین
گفتم باشه
مامان که دور شد یهو بغضم ترکید اشکام سرازیر شد و ریخت روی قبر بابا😢😢😢😢
باباجونم دلم خیلی گرفته روزای بی تو بودن خیلی سخت میگذره کاش بودی بابا ...کاش هنوزم مستاجر بودیم اما تو کنارمون بودی
بابا گاهی خوابتو میدیدم اما حالا دیگه چرا نمیای مگه باهام قهری باباجونم😭😭😭
صورتمو بردم نزدیک و اسم بابارو بوسیدم قربونت بشم 😭😘
هوامو داشته باش دخترت خیلی تنهاست مراقبم باش بابااا
😭😭😭😭
تا مامان اومد سریع اشکامو پاک کردم ظرف اب و از دست مامان گرفتم
میشه مامان من بشورم ...اره دخترم ...
اب🍶 میریختم و با دستام خاک و گلای رو پاک میکردم
مامانمم با دیدن من
گریه اش میگرفت هردو فاتحه ای فرستادیم و بلند شدیم
دست مامانمو گرفتم یه سید پیری که قران 📗خون بود از کنارمون رد میشد
مامانم گفت سلام اقا سید ...
علیک سلام دخترم ✋
اقا سید میشه سر مزار شوهرم چند صفحه ای قران بخونی اونجاست یه مقدار پولم بهش کمک کرد دستت درد نکنه سید
چشم دخترم میخونم خدا رحمتش کنه ان شاالله خدا دخترتو برات حفظ کنه
ممنون پدر جان 😢😢😢
بین راه اعظم خانم زنگ زد به مامانم ...
الو... سلام خوبی اعظم جون
سلام... کجایین نیستین خونه؟
اومدیم با فرزانه سر مزار نادر
اهاااان... خدا رحمتش کنه کی میاین ؟؟
ممنون خدا سحرتو برات حفظ کنه...سوار تاکسی🚕 شدیم تو راهیم تا ۱۰ دقیقه دیگه میرسیم
باشه اومدی حتما یه سری بزن خونمون .... باشه ،
به مامانم گفتم چی میگفت خاله اعظم؟؟
هیچی کارم داشت گفت رسیدی یه سر بهم بزن ....
چیکار داره؟؟؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_روزگار_من 💞 📑🖌به قلم: انارگل 🌸 قسمت_بیست_هفتم امروز پنج شنبه ست وبه رسم احترام و دلتنگ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_روزگار_من 💞
📑🖌به قلم: انارگل 🌸
قسمت_بیست_هشتم
به کوچمون رسیدیم
به مامانم گفتم من میرم خونه خستم ...
باشه دخترم منم برم ببینم چی کار داره زود بر میگردم ...
درو باز کردمو وارد خونه شدم کیفمو👜 انداختم رو مبل و رفتم آشپزخونه ...یه لیوان اب خنک ریختم و اومدم نشستم رو مبل
روسریمو در آوردم و مشغول خوردن اب🥛 شدم ... که زنگ خونه به صدا در اومد
آیفون📞 و برداشتم...کیه؟؟
منم سحر...
کاری داشتی؟.؟
اره درو باز کن ...اینجوری که نمیتونم از پشت ایفون بگم ...
بازکن درو دیگه...
باشه بیا تو...
دکمه بازو زدم... اومد بالا
سلام داد جوابشو دادم...
فرزانهـ خب کاری داشتی ؟.؟
سحرـ فرزاااانه... تو جدی جدی با من قهری؟؟!
میشه دلیلشو بدونم ...مگه من چی کارت کردم ؟؟؟؟
فرزانه یادت نمیاد من بهت گفتم به مامانم قول دادم زود برگردم اما بخاطر اون پسرا عین خیالت نبود ...
هواا تاریک که شد هیچ ، از یه طرفم عموم خونمون بود منو با اون مانتو دید که تا اون وقت شب بیرون بودم بدش اومد
مامانمو بازخواست کرد که چرا فرزانه این کارو میکنه..ابرومونو میبره
بیچاره مامانمم کلی شرمنده شد
هیچ جوابیم نداشت از خودش دفاع کنه ...
با عصبانیت گفتم ابرو و تربیت مامانم زیر سوال رفت ... بعد میگی چیکار کردم ؟؟؟!!
سحرـ من نمیدونستم این اتفاق می یوفته تورو خدا ببخش منو تو خواهریم ...نباید زود از دست هم دلخور بشیم
فرزانه جون من دوست دارم من بدون تو تنهام 😢😢
انقدر سحر مظلوم نمایی کرد که باهاش اشتی کردم
حالا که اشتی کردی یه خبر دارم برات ...
چی؟؟
کادو🎁 رو از جیبش در اورد...
اینو نگاه کن
بیا بگیر تو بازش کن ...
فرزانهـ چرا من؟؟
حالا تو بازش کن ...بهت میگم
توش یه نیم ست گردنبد و گوشواره نقره با نگینای اناری رنگ بود
چقدر خوشگله😍😍😍😍
سحرـ اره خیلی خوشگله مبارکت باشه
فرزانهـ چی مبارکم باشه!!مگه ماله منههه!!!
اره جوونم ماله خودته...😉😉
دستت درد نکنه به زحمت افتادی 😅😅😅
دست صاحبش درد نکنه...😏😏
متوجه نشدم..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانمها_حتما_ببینن ⛔💯❌⛔💯❌
♨️ #ولنگاری_پوششی، چه اثراتی بر قوهی شناختی آقایان و خانمها میگذارد؟
📍آخرین یافتههای #علوم_شناختی در باب حکمت دستور قرآنی پرهیز چشمچرانی آقایان و عدم خودنمایی خانمها
#حجاب
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼
#داستان_آموزنده
🌼ﺍﻗﺘﺪﺍﺀ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮔﻮﻳﺎﻥ
✍ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺁیت ﺍلله آقا ﺷﻴﺦ ﺟﻮﺍﺩ ﺍﻧﺼﺎﺭﻯ ﻫﻤﺪﺍﻧﻰ (ﺭﻩ) ﻣﻰﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ :
ﺭﻭﺯﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﺭِ ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺪﻡ. ﺩﻳﺪﻡ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻯ ﻋﺎﻣﻰ ﻭ ﻋﺎﺩّﻯ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻭ ﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ، ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺻﻒ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ، ﺧﻮﺩ ﺍﺑﺪﺍً ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺻﻔﻮﻑ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻃّﻠﺎﻋﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﻣﻦ ﻣﻰﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺩﺍﺭﻳﻢ : ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﻯ ﻭﺍﺟﺐ ﻳﻮﻣﻴّﻪ ﺧﻮﺩ، ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻫﺮ ﻧﻤﺎﺯﻯ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﺩﻭ ﻭﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﺪ یک ﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﻯ ﺁﻥ ﻓﻴﻤﺎﺑﻴﻦ ﻣﺸﺮﻕ ﻭ ﻣﻐﺮﺏ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺳﺖ.
🌴ﺁﺭﻯ! ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺁﺛﺎﺭ ﻣﻠﻜﻮﺗﻰ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻄّﻠﻊ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ.
📚 ﻣﻌﺎﺩﺷﻨﺎﺳﻰ جلد ۷، صفحه ۲۵۸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
18.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویر جدید از لحظات ابتدایی شهادت سیدحسن نصرالله در بیروت/ شبی که لبنان در سکوت فرو رفت...
تصاویر اختصاصی و روایت محسن اسلامزاده، مستندساز، از لحظات نفسگیر حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی و شهادت دبیرکل حزبالله لبنان
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_روزگار_من 💞 📑🖌به قلم: انارگل 🌸 قسمت_بیست_هشتم به کوچمون رسیدیم به مامانم گفتم من میر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_روزگار_من 💞
📑🖌به قلم: انارگل 🌸
قسمت_بیست_نهم
فرزانه ـ متوجه نشدم...
مگه تو نخریدی؟؟!!
سحرـ نه اینو بهنام خریده برای معذرت خواهی...
فرزانه دیروز رفته بودم سر قراربیچاره بهنام خیلی ناراحت بود خیلی دوست داره حتی از شاهینم بیشتر تازه دلش برات تنگ شده ...میگه کی میشه دوباره ببینمش...
فرزانه ـ جدی؟؟
سحرـ اره والا دروغم کجا بود
😍😍😍😍😍
دستش درد نکنه ...خیلی خوشم اومده ... راستی به مامانم چی بگم 😱😱
هیچی بهش بگووو 🤔🤔
سحر برام خریده اینجوری بهتره
فرزانه ـ باشه 😊
من برم دیگه کاری نداری فرزانه نه به سلامت
سحر که رفت من شروع کردم به ذوق کردن ...زود گردنبند و گوشواره هارو انداختم
جلو اینه خودمو برنداز میکردم از حالتهای مختلف به خودم نگاه میکردم... چقدر خوشگله خدا 😍😍 حتی از کادویی که شاهین به سحر داده بودم قشنگ تره
سحر که داشت میرفت مامانم اومد درو باز گذاشته بود
مامان وارد که شد یهو جا خوردمو ترسیدم😨😰 یه داده کوچولو زدم
چته بچه خل شدی مگه ...😳
واای مامان یه دفعه اومدی ترسیدم مگه در باز بود ؟؟
مامان ـ اره احتمالا سحر باز گذاشته بود
اون چیه فرزانه گردنت از کجا اوردیش؟؟؟🤔🙄
اینارو ...اینارو سحر برام خریده
موهامو زدم کنارو گفتم مامان نگاه کن تازه گوشواره هم داره 😍😍😍
میبینی چه دختر خوبیه مامان
اره دستش درد نکنه خیلی خوش سلیقه ست ... بهتم خیلی میاد🙂
بزار یه بار دیگه تو اینه نگاه کنم از دیدنشون سیر نمیشم
امان از دست تو فرزاانه😄😄
مامان راستی نگفتی خاله اعظم چیکارت داشت مردم از کنجکاوی
😁😁😁😁
هیچی یکی از دوستاش اومده بود خونشون میخواست منم باهاش اشنا کنه خانمه مغازه لباس فروشی داره
نشستیم یه خورده حرف زدیم همین
ازم خواست یه روز برم مغازه اش از جنساش دیدن کنم
فرزانهـ اهااان من فکر کردم چیکار داره که اونجوری عجله داشت 😒
منو سحر دوباره باهم صمیمی شدیم حتی بیشتر از قبل
دیگه زیاد طرف زینب نمیرفتم چون نمی خواستم سحرو ناراحت کنم ...
ولی زینبم دست بردار نبود همش بهم پیله میکرد که قبلنا خوشگل تر بودی با حجاب یا اینکه موعظه های الکی در مورد حجاب و سنگینی دختر که واقعا مغزم سوت میکشید از حرفاش، راستشو بخواین دیگه جایی برای شنیدن حرفاش نداشتم چون سحر با رویا پردازی هاش در مورد شاهین و بهنام تمام ذهنمو پر کرده بود😞
هرچی که روزها می گذشت من بیشتر فریب میخوردمو بیشتر شبیه سحر میشدم ظاهرو اخلاقمون دقیقا مثل هم شده بود
زینبم با دیدن من خیلی اشفته میشد 😥
اما یه روز زنگ اخر که میخواستیم از مدرسه خارج بشیم
زینب اومدو دستمو گرفت و کشید کنار
ببین فرزانه باهات کار دارم
سحرم بیکار نموند اومدو گفت باز چیکار داری باهاش دختریه دیوونه😒😒😡😠
فرزانه ـ گفتم کارت دارم میشه یه دقیقه تنها حرف بزنیم یه نگاه به سحر انداختمو گفتم نه همین جا بگووو سحر غریبه نیست 😒😒😒
زینب بعده یه مکث گفت : فرزانه به نظرت این راهی که توش قدم برداشتی درسته؟؟!!
فرزانه ـ خواهشن واضح تر بگوو و سریع تر چون دیرمون شده...
ببین ابجی گلم یه نگاه به ظاهرت بنداز خیلی عوض شدی دیگه فرزانه سابق نیستی از این رو به اون رو شدی کارایی میکنی که اصلا درست نیست فرزانه من نگرانتم داری خودتو میندازی تو چاه هر چه زودتر برگرد خواهش میکنم ... نزار شیطون گولت بزنه👿😈 ...
سحر ـ چی شد نفهمیدم منظورت با کی بود ؟؟ تو با من بودی شیطون😡😡
زینب ـ از نظر من هرکس که مسلمونی رو گمراه کنه فرقی با شیطان نداره
سحر عصبانی شد😡🤬
من به زینب گفتم میشه بس کنی خسته شدم از این حرفای تکراری و خسته کنندت دیوونمون کردی
دیگه نمیخوام طرفمون بیای فهمیدی
من خودم عقل دارم نیازی به تو نیست😵😒😏
بریم سحر...
زینب ـ اما بدون یه روز پشیمون میشی که دیگه دیره...
با بی اعتنایی از کنارش رد شدم😒😏
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_روزگار_من 💞 📑🖌به قلم: انارگل 🌸 قسمت_بیست_نهم فرزانه ـ متوجه نشدم... مگه تو نخریدی؟؟!!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_روزگار_من 💞
📑🖌به قلم: انارگل 🌸
قسمت_سی_ام
پشت مدرسه یه بادجه تلفن بود سحر گفت بیا بریم اونجا یه زنگ به بچه ها بزنیم
فرزانه ـ مگه کارت داری ؟؟
اره یکی خریدم برا روز مبادا که از بیرون راحت در تماس باشیم
😌😌😌😌
رفتیمو سحر کارت و وارد کرد و شماره ی شاهین و گرفت
بعد ۵تا بوق خوردن ...
سحر ـ الوووو...
شاهین ـ الوو ... سلاااام خانم خانمااا...چه عجب یادی از ما کردین ...کجایی؟؟؟
سحرـسلام تازه از مدرسه تعطیل شدیم ...تازه شم ما همیشه به یاد شما هستیم
فرزانه هم پیشمه گفتیم یه زنگی بهتون بزنیم و یه حال و احوالی ازتون بپرسیم
دمتون گرم ...چه خبرا سحری؟؟
سلامتی
شاهینـ راستی ما یه خونه جدید خریدیم نمیخوای تبریک بگی؟؟؟
عه جدی مبارکهههه...مگه خونه نداشتین ؟!!
چرا ولی یه خونه مجردی منو و بهنام خریدیم
سحرـ چه خوب پس مستقل شدین برا خودتون 😏😏
اره ما اینیم دیگه یه پا مردیم واسه خودمون 😌😌😌
سحرـ پس یه شیرینی بهمون بدهکارین
بهنامم درست بغل دسته شاهین نشسته بود گوشیم روی بلندگو بود و بهنامم گوش میداد
بهنام یه چشمک به شاهین زدو با اشاره گفت بگوو بیان اینجا شیرینی بخورن 😉😉😉
شاهین ـ پس الان از ما شیرینی میخواین ؟
بله که میخوایم یعنی میخواین ندین ..ای نامردا😒😒
منم همش به سحر میگفتم زود باش دیگه چقدر طولش میدی قطع کن بریم دیرمون میشه
😰😰😰😰
شاهینـ نه ولی هرکی بخواد شیرینی بخوره بیاد خونمون ...
هم اینجارو ببینه هم شیرینی شو بخوره... میاین دیگه؟؟
😏😏😏😏
سحر ـ نمیدونم والا باید از فرزانه بپرسم . اگه شد که میایم
شاهین ـ نه دیگه اگرو اما نداریم باید بیاین وگرنه دلخور میشیم ...اصلا همین بعدازظهر
بیاین !!!
سحرـبعدازظهر؟؟؟!!
فرزانه بعدازظهر میتونی بریم قرار؟؟
فرزانهـ نه نه اصلا امروز نمیشه بگو نه
سحر ـ فرزانه میگه امروز نه کار داره
باشه پس بمونه برای فردا ...اما دیگه بهونه نداریماااا؟؟
عه شاهین داره اعتبار کارتم تموم میشه ...باشه باشه بهت خبر میدم فعلا خداحافظ
سحر گوشی رو قطع کردو رو به من گفت فرزانه چرا امروز نمیشه مسخره...
ببخشیدا سحر جون اگه امروز میرفتیم من چی می پوشیدم
لابد همون مانتو کوچیکه!!!
😒😒😒😒
پس تو دردت مانتو بود فقط ای خل و چل ولی شیطون انگاری توهم دلت پیشش گیر کرده میخوای براش تیپ بزنی اره
😄😄😄😄😏😏
نه جوونم فقط میخوام ظاهرم خوب باشه همین
😅😅😅😅😅
اره جون عمت تو گفتی و من باور کردم به نظرت الان بالا سره من دوتا گوشه درازه یا یه دمه دراز دارم اره فرزانه؟؟!
😉😉😄😄
با این حرفش زدیم زیر خنده و دوییدیم سمت خونه تا دیرمون نشه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼