eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت 101 سوار ماشین شدیم امیر هم قبل از اینکه حرکت کنه ،ساندویجش و خورد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت102 بعد از مدتی امیر و سارا با ۴ تا بستی تو دستشون اومدن سمت ما امیر: تمام شد حرفاتون ،یا بازم میخواین حرف بزنین ؟ هاشمی: نمیدونم ،اینو باید از خواهرتون بپرسین ... امیر : ولا خیلی سخت میگیریناا،منو سارا فقط نیم ساعت صحبت کردیم تازه از این نیم ساعت یه ربعش فقط داشتیم همو نگاه میکردیم و میخندیدیم ،اون یه ربع دیگه هم فقط در حال احوالپرسی کردن بودیم ... با شنیدن حرف امیر همه زدیم زیر خنده بستنی و از دست امیر گرفتم شروع کردم به خوردن همه نگاهم میکردن سارا: وااا آیه همه منتظر جواب تو هستیمااا لبخندی زدمو بلند شدم به امیر نگاه کردم : اگه میشه بریم خونه... امیر: هیچی،باز بدبخت شدم ،امشب باید گوشیمو خاموش کنم از هاشمی خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه وارد حیاط که شدیم بوی خورشت قرمه سبزی مامان کل حیاط پیچیده بود وارد خونه شدیم مامان از آشپز خونه اومد بیرون همونجور که لبخند میزد گفت: سلام بچه ها خسته نباشین سارا پرید تو بغل مامان ،صورتشو بوسید: خیلی ممنونم مامان جون - مامان مهمان داریم؟ مامان : اره عمو اینا رو دعوت کردم امشب بیان چیزی نگفتم و رفتم سمت اتاقم که مامان گفت: بی بی هم میاد با شنیدن این حرف خوشحال شدم وگفتم آخ جون غروب با شنیدن صدای زنگ آیفون از اتاق پریدم بیرون - مامان کیه؟ مامان: بی بی - واییی که چقدر دلم براش تنگ شده بود تن تن در ورودی و باز کردم از پله ها یکی دوتا رفتم توی حیاط امیر و بی بی وارد حیاط شدن از خوشحالی دیدن بی بی جیغ کشیدم و پریدم توی بغلش بی بی هم مثل همیشه شروع کرد به نوازش کردن موهامو و قربون صدقه ام رفت. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت102 بعد از مدتی امیر و سارا با ۴ تا بستی تو دستشون اومدن سمت ما ام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت103 اینقدر سرگرم صحبتهای بی بی شدم که نفهمیدم کی شب شد با سر و صداهای مامان ،از جام بلند شدمو رفتم توی اتاقم لباسمو پوشیدم و چادر رنگیمو برداشتم که در اتاق باز شد امیر داخل شد امیر: آیه جان آخر نگفتی نظرت چیه درباره سید - امیر ،خودش گفت یه فرصت بهم بده ،منم میخوام این فرصت و بهش بدم امیر:باشه ،پس امشب با بابا صحبت میکنم ببینم چی میگه - باشه صدای زنگ در و که شنیدم چادرمو روی سرم گذاشتم و رفتم سمت پذیرایی در باز شد و عمو و معصومه و زن عمو و وارد خونه شدن بعد از احوالپرسی رفتم سمت آشپز خونه که چند دقیقه بعد امیرو زهرا هم وارد خونه شدن رفتم سمت زهرا و بغلش کردم: خیلی خوش اومدی زهرا جون ... زهرا: خیلی ممنون،شرمنده مزاحمتون شدیم - این چه حرفیه خیلی خوشحال شدم دوباره میبینمت یه سلام آروم هم به رضا کردم و دوباره رفتم داخل آشپز خونه سارا ،سینی چایی رو برداشت و رفت سمت پذیرایی منم شیرینی و شکلات و برداشتم و همراهش رفتم شیرینی و شکلات و گذاشتم روی میز که امیر بلند شدو به همه تعارف کرد شب خوبی بود ،بعد شام با سارا و معصومه و زهرا رفتیم توی اتاق من .. کلی حرف زدیمو خندیدیم حالم خیلی بهتر شده بود ولی علت این حال خوب و نمیدونستم چیه. .. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیب تکان دهنده حجت الاسلام هاشمی نژاد در مورد انباشته شدن گناهان در قیامت 😱در مورد نگاه کردن به نامحرم،غیبت کردن ، تهمت زدن ...... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┅────────────────┅╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ╰┅────────────────┅╯
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت103 اینقدر سرگرم صحبتهای بی بی شدم که نفهمیدم کی شب شد با سر و صدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت104 صبح امیر با بابا صحبت کرد قرار شد یه صیغه دوماهه بین منو هاشمی خونده بشه تا بیشتر با هم صحبت کنیم که اینجوری گناه هم نباشه دو روز بعد به همراه سارا و امیر ،هاشمی هم به همراه خواهرش باهم رفتیم آزمایشگاه بعد از آزمایش دادن ،امیر گفت ناهار و بریم یه جایی بخوریم تا جواب آزمایش آماده شه استرس و تو چهره هاشمی میدیدم دل تو دلش نبود امیرم کلی سر به سرش میزاشت ولی من اصلا هیچ حسی نداشتم بعد از خوردن ناهار دوباره رفتیم سمت آزمایشگاه امیر میخواست بره جواب و بگیره که هاشمی نزاشت چون از شوخی های امیر خبر داشت میگفت: تا امیر بگه جواب و جونم به لبم میاد بعد از چند دقیقه با چهره ی خندون از آزمایشگاه بیرون اومد که متوجه شدیم جواب مثبته خرید خاصی نکردیم ،فقط یه مانتو شلوار کتی سفید برای محضر خریدم هاشمی هم یه دست کت و شلوار حتی حلقه هم نخریدیم ،قرار شد خرید حلقه رو بزاریم واسه عقد ،واسه همین یه حلقه نشون برای من خریدن قرار شد صبح بریم محضر تا صیغه عقدمون جاری بشه تا صبح از استرس کاری که میخواستم انجام بدم نخوابیدم هی میگفتم نکنه دارم اشتباه میکنم،یعنی خوشبخت میشم ،یعنی دوباره عاشق میشم اینقدر فکر و خیال کردم که خوابم برد صبح با صدای سارا و مامان و امیر بیدار شدم یعنی هر ده دقیقه یه بار یکی وارد اتاق میشد و صدام میزد که بلند شووو دیر شد.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت104 صبح امیر با بابا صحبت کرد قرار شد یه صیغه دوماهه بین منو هاشمی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت105 بلاخره با کلی کلنجار رفتن با خودم بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون که دیدم سارا آماده شده روی مبل نشسته - مگه ساعت چنده؟ سارا: ۸ - وااا پس چرا اینقدر زود آماده شدی سارا: نمیدونم اینقدر استرس دارم گفتم زود آماده شم شاید استرسم کم شه خندیدمو رفتم سمت آشپز خونه مشغول صبحانه خوردن شدم با اومدن مامان از جام پریدمو راهی حمام شدم تا باز شروع نکنه به جیغ و داد کردن بعد از حمام سارا موهامو سشوار کشید لباسمو پوشیدم چادر مشکی مو سرم کردم رفتم بیرون همه توی حیاط منتظرم بودن از جا کفشی کفش مجلسیمو برداشتم و پوشیدم رفتم داخل حیاط بابا و مامان زودتر رفته بودن که اول برن دنبال بی بی بعد برن محضر منم همراه سارا و امیر رفتیم سمت محضر توی محضر فقط خانواده من بودن با خانواده هاشمی وقتی وارد محضر شدم اول رفتم با همه احوال پرسی کردم بعد رفتم سمت هاشمی که با دیدنم از جاش بلند شد و یه دسته گل توی دستش بود و گرفت سمت من هاشمی: سلام ،بفرمایید - سلام ،خیلی ممنونم بعد نشستیم روی صندلی بعد از چند دقیقه مادر هاشمی( ریحانه خانم) اومد سمتم توی دستش یه چادر رنگی بود... ریحانه خانم: آیه جان ،چادرت و عوض کن ،خوب نیست با چادر مشکی بشینی کنار سفره عقد بلند شدمو رفتم یه گوشه چادرمو عوض کردم و دوباره برگشتم کنار هاشمی نشستم هاشمی توی دستش قرآن بود و داشت قرآن میخوند،از شدت لرزش دستاش فهمیدم که خیلی استرس داره بعد از چند دقیقه عاقد شروع کردن به خوندن صیغه عقدمون،با بله گفتن من هاشمی یه نفس عمیقی کشید بعد از بله گفتن هاشمی همه شروع کردن به صلوات فرستادن مادر هاشمی هم اومد کنارمون حلقه انگشتر نشون رو به دستم زد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ چرا ایرانی‌ها وقتی میرن خارج قانون‌مدار میشن؟ واقعا چرا تو کشور خودمون این موارد رو رعایت نمی‌کنیم... 🔞🔞🔞🔞 بله چون میگن قانون اجرا نمیشه ❌⛔❌⛔ ╭┅────────────────┅╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ╰┅────────────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا" 🎧 با نوای علی فانی به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏 🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا می‌‎فرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين می‌نمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده می‌گردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. 🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندی‌هایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید. 🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤 🖤 @dastan9 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز سه شنبه: شمسی: سه شنبه - ۱۳ آذر ۱۴۰۳ میلادی: Tuesday - 03 December 2024 قمری: الثلاثاء، 1 جماد ثاني 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️12 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها 🌺19 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️28 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیه السلام 🌺29 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام 💠 @dastan9 💠