🌸 روز قيامت زن زيبارويى كه به خاطر زیبایی اش فريبخورده و گمراه شده است، آورده مى شود.
او مى گويد:
_ پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و بخاطر همین، این چنین شدم! 😟
در اين هنگام حضرت_مریم (س) را مى آورند و به آن زن گفته مى شود:
_ تو زيباترى يا اين؟ ما او را هم زيبا آفريديم، اما فریفته و گمراه نشد!
🌸 سپس مرد زيبايى را مى آورند كه به خاطر زيباييش به فتنه و گناه كشيده شده است.
او مى گويد:
_ پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و در نتيجه، از جانب زنان به این وضع دچار شدم! 😟
🔶 پس، حضرت یوسف (ع) را مى آورند و به آن مرد گفته مى شود:
_ تو زيباترى يا اين؟ ما او را هم زيبا آفريديم، اما گرفتار فتنه و فساد نشد.
🌸 بعد از او، شخص گرفتار و بلا زده اى را مى آورند كه بر اثر آن گرفتاری، به فتنه و گمراهى افتاده است.
او مى گويد:
_ پروردگارا! مرا به سختى گرفتار و مبتلا كردى تا اين كه به فتنه و تباهى درافتادم. 😟
🔶 پس حضرتایوب (ع) را مى آورند و به آن مرد گفته مى شود:
_ آيا رنج و بلاى تو سخت تر بود يا رنج و بلاى اين؟ او هم به رنج و بلا افتاد، اما دچار فتنه و تباهى نشد.
🍃 امام صادق (ع) 💕
📚بحار الأنوار : 7/285/3🍃
🌷برای گناه کردن توجیه نیاریم
مرگ نزدیک است
ابدیتی در پیش است
⭕️ @dastan9 🇮🇷
۹۹ جمله کوتاه و زیبا درباره حجاب:
۱-حجاب یعنی من مجهز به آنتی ویروس هوس و وسوسه هستم
۲-به زلفانت بیاموز که بیرون ارزش دیدن ندارند.
۳-کس غنچه نهان شده دربرگ را نچید/ از بی حجابی است اگر عمر گل کم است.
۴- حجاب نیمی از ایمان است.
۵-اصالت زن مسلمان عفت اوست که حجاب مهمترین رکن آن است.
۶-ای زنان زینت های خود را آشکار نسازید مگربرای محرمانتان .
۷-حجاب واکسن مقابله با تیر نگاههای آلوده.
۸-حجاب سنگری است محکم که زن را از نگاه مردان شیطان صفت مصون ومحفوظ نگه می دارد.
۹-حجاب بوته خوش بوی گل عفاف است. حجاب مصونیت است نه محدویت.
۱۰-حجاب یعنی حیای جوان باعفت.
.......
ادامه دارد
⭕️ @dastan9 🇮🇷
#حجاب
❣✨❣✨❣✨❣
#انواع_حجاب_قرآنی
1⃣ حجاب #چشم
«قل للمؤمنین یغضّوا من ابصارهم؛ ای رسول، به مردان مؤمن بگو تا چشم ها را از نگاه ناروا بپوشند» . (سوره ی نور، آیه ی 30)
«قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهنّ؛ ای رسول، به زنان بگو تا چشم ها را از نگاه ناروا بپوشند» . (سوره ی نور، آیه ی 31)
2⃣ حجاب در #گفتار
نوع دیگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب گفتاری زنان در مقابل نامحرم است.
«فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض؛ زنها که نازک و نرم با مردان سخن نگویید، مبادا آن که دلش بیمار (هوا و هوس) است، به طمع افتد» . (سوره ی احزاب، آیه ی 32)
3⃣حجاب #رفتاری
نوع دیگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب رفتاری زنان در مقابل نامحرم است. به زنان دستور داده شده است به گونه ای راه نروند که با نشان دادن زینت های خود باعث جلب توجه نامحرم شوند.
«و لا یضربن بارجلهنّ لیعلم ما یخفین من زینتهنّ؛ و آن طور پای به زمین نزنند که خلخال و زیور پنهان پاهایشان معلوم شود» . (5)
(سوره ی نور، آیه ی 31)
✨✨✨✨✨
✅از مجموع این مباحث، به روشنی استفاده می شود که مراد از حجاب اسلامی، پوشش و حریم قایل شدن در معاشرت زنان با مردان نامحرم، در خلال رفتارهای مختلف آنها، مثل نحوه ی پوشش، نگاه، حرف زدن و راه رفتن است.
👈بنابراین، حجاب و پوشش زن، به منزله ی یک حاجب و مانع در مقابل افراد نامحرمی است که قصد نفوذ و تصرف در حریم ناموس دیگران را دارند.
✅متاسفانه بعضی از خانمها هستند و مذهبی هم هستند ولی چون میخواهند به قول خودشان اثبات بکنند حجاب محدودیت نیست خیال میکنند هر کسی هر کار انجام بده من خانم چادری هم میتونم انجام بدم بعضا یه حرکاتی انجام میدهند که فقط شکوه این لباس مقدس را پایین میاوردند.
#یا_زهرا
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
⭕️ @dastan9 🇮🇷
#یا_مهدی
عمری در آرزوی وصال تو سوختیم
با یاد آفتاب جمال تو سوختیم
ما را اگر چه چشم تماشا نداده اند
ای غایب از نظر به خیال تو سوختیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃🌼
⭕️ @dastan9 🌸🇮🇷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۷ بهمن ۱۳۹۹
میلادی: Tuesday - 26 January 2021
قمری: الثلاثاء، 12 جماد ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹حرکت سپاه مسلمانان به سمت خیبر، 7ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️8 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️17 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️18 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️20 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
#یا_زهرا
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
⭕️ @dastan9 🇮🇷
#طلاق_ناگهانی
📘عجیب ترین طلاق سال 😳
⭕️تیر ماه سال ۹۵ مردی به دادگاه خانواده شهید محلاتی مراجعه کرد و دادخواست طلاق خود را به قاضی یکی از شعب ارائه داد. این مرد بیان کرد که پس از گذشت 1 سال از زندگی مشترک، هنوز مستأجر است و همسرش اجازه خرید خانه را به او نمیدهد؛ و هنگامی که علت را از زنش میپرسد زن تفره میرود، اما پس از مدتی و با نصب دوربین مرد متوجه میشود که همسرش هرشب ساعت 3:17 دقیقه بامداد به زیر زمین خانه میرود و وقتی مرد به زیر زمین مراجعه میکند در کمال تعجب میبیند که همسرش در زیرزمین با یک پیراهن کهنه حرف میزند و دم از انتقام میزند؛پس از بررسی های لازم دادگاه متوجه شد که پدر این دختر او را در کودکی به زیرزمین میبرده و کتک میزده و زن دچار نوعی بیماری روانی شده است و هر شب پیراهن پدرش را در زیر زمین تهدید میکند؛:متاسفانه مرد شرایط را نمیپذیرد و کار به طلاق میکشد.
#یا_زهرا
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷
♨️داستان کوتاه و واقعی
فرار عروس
در یک خانواده فقیر، تنگدست و پرجمعیت بزرگ شدم، پدرم در زمین های کشاورزی مردم کارگری می کرد و مادرم به بچه های قدو نیم قدش می رسید. فرصت اینکه بخواهد از لحاظ عاطفی فرزندانش را تأمین کند نداشت، پدرم در واقع همش دنبال بدبختی و سیر کردن شکم عائله اش بود. در کل آدم کم حوصله و بی اعصابی بود. هر وقت خسته و عصبانی از سر کار به منزل برمی گشت همه ما را به باد فحش و کتک می گرفت.
من فرزند سوم خانواده بودم و پنج تا خواهر و برادر دیگر هم داشتم، سیر کردن شکم بچه ها آن هم فقط از طریق دستمزد بخور و نمیر کارگری سخت بود. متوجه بودم که چقدر پدرم رنج می کشد و کاری هم از دست ما بر نمی آید. تحصیلاتم را توانستم تا پنجم ابتدایی ادامه دهم چون پدرم گفته بود نمی تواند خرج تحصیل مان را بدهد!
پدرم هر دو خواهر بزرگترم را پشت سر هم شوهر داد و روانه خانه بخت کرد هر چند ازدواجشان از سر ناچاری و اجبار بود برای اینکه نان خوراضافی کم شود.
تنها 14 بهار از عمرم را سپری کرده بودم که سر و کله یک خواستگار سمج پیدا شد و پدرم در واقع مرا به او فروخت. خواستگارم که مردی 50 ساله به نام سعید بود و به دلیل اختلاف با همسرش و چزاندن او، فیلش یاد هندوستان کرده بود و قصد تجدید فراش داشت.
از همان لحظه فهمیدم تارو پود زندگی مرا با سیاه بختی بافته اند. سنم کم بود و پدرم کوچکترین توجهی به مخالفتم نکرد. از سر نداری و بدبختی مجبور شدم زن مرد 50ساله بشم که جای پدرم بود، پس از جشن عروسی ساده ای که برگزار شد وقتی من و او با هم تنها شدیم از ترس از اتاق عروس فرار کردم چون از قیافه اش متنفر بودم و ازش می ترسیدم. اما ساعتی بعد پدرم مرا به همان خانه بازگرداند و ...
زمانی که پا به منزل این مرد گذاشتم تازه آغاز تیره روزی و بیچارگی ام بود. او از زنش خیلی می ترسید و من از هر دویشان وحشت داشتم. همسرش مرا مجبور می کرد تمام کارهای منزلش را انجام دهم و اگر حرفی می زدم مرا به شدت کتک می زد، هر وقت از ظلم های زنش برایش می گفتم نه تنها توجه نمی کرد بلکه بیشتر نمک روی زخمم می پاشید.
شب ها تا صبح گریه می کردم طوری که لباسم از اشک هایم خیس می شد و او همچنان در خواب غفلت به سر می برد. بیشتر از همه صدای خوروپفش خیلی گوشخراش بود دلم می خواست بمیرد. هیچ انگیزه ای برای زندگی نداشتم فقط و فقط بسان مرده متحرک فرمایشات زنش را اجرا می کردم و دم نمی زدم.
تمام روزهایم سیاه بود و هیچ روزنه امیدی نداشتم. به فکر راهی بودم تا بتوانم خودم را از آن جهنمی که پدرم باعث و بانی اش بود، خلاص کنم. منتظر بودم تا در فرصت مناسب نقشه خود را عملی کنم.
دلهره عجیبی داشتم از طرفی هم خوشحال بودم که از آن خانه نکبتی و اهلش خلاص می شوم. صبر کردم تا شب شود و اهل خانه بخوابند. وقتی صدای خروپف شوهر زورکی بلند شد فهمیدم به خواب عمیق فرو رفته، بنابراین وسایل ضروری ام را برداشته و از خانه وحشت، زدم بیرون و خودم را به خیابان رساندم، تا ساعت ها در خیابان سرگردان بودم. در پارک نشسته بودم و به آینده مبهم خود می اندیشیدم که ناگهان دستی بر سرم کشیده شد. نگاهم را برگرداندم به سمتش پیرزن مهربانی با نگاه رئوفانه گفت دخترم چرا ناراحتی؟
نمی دانم چه شد که داستان زندگی ام را برایش تعریف کردم! ناراحت شد و گفت: بمیرم الهی چقدر زجر کشیدی !!! گفت: تنها زندگی می کند خوشحال می شود همراهش به منزلش بروم.
چون جایی را نداشتم قبول کردم ولی با ترس و لرز!! اینکه گفته اند در ناامیدی بسی امید است.... پایان شب سیه سپید است، بیراه نگفته اند. پیرزن مهربان وسیله ای از جانب خدا بود تا مرا نجات دهد.
او پسر وکیلی داشت قرار شد وکالت مرا به عهده گرفته و برای جدایی ام از شوهر بی رحم اقدام قانونی کند. هر چند تا قبل این از لطف و رحمت الهی ناامید بودم ولی فهمیدم خدا جای حق نشسته و به بنده هایش نظر می کند. بالاخره با کمک وکیلم توانستم از شوهرم جدا و برای همیشه از شرش راحت شوم.
چند ماه بعد از جدایی پسر یکی از اقوام پیرزن مرا دید و ابراز علاقه کرد. او پسر خوب و مومنی بود به همراه خانواده اش برای خواستگاری آمدند. الان یک سال است که ازدواج کردیم و خدارا شکر زندگی خوبی داریم. پس از سختی های زیاد آرامش واقعی را بدست آورده و همه این خوشبختی را از لطف و عنایت خدا می دانم.
#یا_زهرا
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷
#عذاب_برادر_شوهری_که_قصد
#نامشروع_داشت
عفت و پاکدامنی (داستانی بسیار زیبا و عبرت انگیز)زنی که از خدا ترسید وخداوند او را پادشاه گردانیدحکایت شده است که مردی با زنی که در نهایت جمال و زیبایی بود، ازدواج کرد، هر دو همدیگر را بسیار دوست می داشتند، آن دو ازدواج بسیار موفقی داشتند،، پس از مدت زمانی شوهر برای مسائل مادی قصد سفر می کند، ولی قبل از مسافرت می بایست همسرش را به شخص امینی بسپارد، چون ماندن زن به تنهایی در خانه صلاح نیست، و این زن نیز در آنجا بیگانه و غریب بود، و هیچ کس از بستگانش در آنجا نبودند،،، ناچارا شوهر کسی بهتر از برادرش را پیدا نمی کند، و نزد برادرش رفته و در مورد همسرش به او توصیه می کند،،، ولی مسکین نمی دانست که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده: الحمو الموت، یعنی برادر شوهر مرگ است.چند روزی گذشت که آن برادر در طمع همسر برادرش افتاد و قصد مراوده با او نمود ولی آن زن از خدا ترسید، و تسلیم هوای برادر شوهرش نشد، برادر شوهرش نیز تهدید کرد اگر تسلیم او نشود أبرویش را خواهد ریخت، زن نیز با ایمان کامل رو به او کرد، و گفت: هر کاری می خواهی انجام بده، پروردگارم با من است.هنگامی که مرد از سفر باز گشت، برادرش به او گفت: همسرت قصد خیانت به تو را داشته، ولی من به او اجابت نکردم.آن مرد بدون سوال و پرس همسرش را طلاق داد، و او از خانه بیرون کرد. بدون اینکه سخن او را بشنود.بالاخره آن زن بی گناه، بدون هیچ پناهگاهی از خانه خارج شد، و در مسیر راه از خانۀ عابدی گذشت، به آنجا رفت و داستان را برای او تعریف کرد، آن عابد سخنان زن را تصدیق کرد، و به او پیشنهاد داد تا در خانۀ وی برای مراقبت از فرزند کوچکش، در مقابل حقوقی مشخص کار کند، آن زن نیز موافقت نمود.در روزی از روزها آن عابد از خانه خارج شد، و زن در خانه تنها ماند، در آن هنگام غلام عابد قصد سوء با آن زن نمود، ولی آن زن تسلیم او نشد و از پروردگارش ترسید، غلام تهدید کرد اگر او را اجابت نکند، کاری خواهد کرد که از این خانه رانده شود، ولی باز هم تسلیم وی نشد، آن غلام خبیث طفل عابد را کشت، و به عابد گفت: این زن بچه ی تو را کشته است، عابد نیز بسیار خشمگین شد، ولی خشم خود را کنترل کرد و از وی در گذشت،،، حقوقش که دو دینار بود به او داد، و او را از خانه بیرون کرد.زن پاکدامن از خانه عابد خارج شد و راهی شهر شد، در مسیر راه مشاهده نمود که چند مرد یک مرد دیگر را ضرب و شتم می کنند، سوال گرفت که چرا چنین می کنند؟ گفتند: این مرد بدهکار ماست یا باید قرضش را ادا کند یا باید بردۀ ما باشد، گفت: چقدر بدهکاری دارد؟ گفتند: دو دینار.دو دینار خود را به آنها داد و آن مرد را أزاد نمود، آن مرد نیز تعجب کرد و از او پرسید، تو کیستی و چرا این کار را انجام دادی؟ زن نیز داستان روزگارش را برای او تعریف کرد.آن مرد از زن در خواست کرد تا همراه او کار کند، و سود را بین خودشان مساوی تقسیم کنند، زن نیز پذیرفت، پس به او گفت: بهتره سوار کشتی شویم و این شهر بد را ترک کنیم.وقتی به کشتی رسیدند به زن گفت: تا سوار کشتی شود، و خودش نزد ملوان کشتی رفت، و گفت: کنیزکی زیبا برای فروش آوردم، ملوان نیز او را خرید، و پول را به مرد داد.کشتی حرکت نمود، و زن مسکین دنبال آن مرد می گشت، ولی متوجه شد ملوانان قصد معاشقه با او را دارند، و گفتند تو کنیز ما هستی و باید اجابت کنی، اربابت تو را به ما فروخته است، در این هنگام بود که خداوند طوفانی را فرستاد و آن کشتی با همه کارکنانش غرق شدند مگر آن زن پرهیزگار که بروی تخته چوبی به ساحل رسید.در آن هنگام پادشاه بر ساحل نشسته بود و ناگهان متوجه شد که طوفان شدیدی شروع به وزیدن می کند با وجودی که الان فصل وزش باد نبود، سپس بعد از دقایقی دید که زنی بر روی تخته چوبی که از بقایای یک کشتی است شناورکنان به ساحل رسید.به نگهبانش دستور داد تا آن زن را به قصر ببرند، طبیب را برای معالجه اش احضار کردند، و از او مراقبت شد تا اینکه به هوش آمد پادشاه از وی در مورد حادثۀ رخ داده سوال نمود، و آن زن همۀ حکایت زندگی اش را برای او تعریف کرد، از خیانت برادر شوهرش،تا داستان عابد، و فروخته شدنش توسط مردی که به او احسان کرد ولی در همه این موارد، او فقط صبر پیشه کرده است.پادشاه از داستان زندگی او بسیار شگفت زده شد، و با او ازدواج نمود، و در همه امورات حکومتی با وی مشورت می نمود، آن زن نزد پادشاه دارای مکانت و منزلت خاصی بود.روزگار سپری شد تا اینکه پادشاه مریض شد، و وفات نمود، بزرگان شهر دور هم جمع شدند، تا کسی را جایگزین او نمایند، همه به اتفاق رسیدند که کسی بهتر از زن پادشاه لایق پادشاهی نیست.بدینوسیله این زن پرهیزگار پادشاه آن شهر شد.آن زن دستور داد تا تخت پادشاهی را در مکان عمومی شهر برده، و دستور دهند همه مردان آن شهر یک به یک از جلوی او بگذرندمراسم شروع شد در حالی که او بر تخت نشسته بود مردان یکی یکی
⭕ @dastan9
ادامه داستان👆👆
.جلوی وی می گذشتند، شوهرش را دید که از جلویش گذشت، دستور داد تا او را از صف بیرون آورند،،، سپس برادر شوهرش رسید، دستور تا او را نیز بیرون آورند،،، سپس عابد را دید، او را نیز از صف بیرون کشاندند،، سپس غلام عابد را دید، او را نیز بیرون کشاند، سپس آن مرد خبیث که او را آزاد نموده بود را دید، او را نیز از صف بیرون کشاندند.دستور داد تا همه این افراد در روبروی او قرار دهند، آنگاه به طرف شوهرش رو کرد، وگفت: برادرت تو را فریب داد، و من خیانت نکردم، تو ازادی، ولی برادرت، پس او را شلاق میزنیم، چون به من تهمت دروغ بسته است.سپس به عابد گفت: غلامت تو را فریب داده، تو آزادی، ولی غلامت کشته خواهد شد، چون فرزندت را کشته است.سپس به آن مرد خبیث گفت: .. اما تو .. به زندان خواهی رفت تا نتیجۀ خیانت ، و فروختن زنی که تو را نجات داد، ببینی.و این نهایت داستان این زن با عفت بود، به راستی که خداوند هیچ وقت عمل بنده اش را ضایع نخواهد کرد، و خداوند می فرماید: (وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ) هر كس هم از خدا بترسد و پرهیزگاری كند ، خدا راه نجات از هر تنگنائی را برای او فراهم میسازد . و به او از جائی كه تصوّرش نمیكند روزی میرساند . هر كس بر خداوند توكّل كند و كار و بار خود را بدو واگذارد، خدا او را بسنده است
#یا_زهرا
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷
😂😂😂😂
انشا یک کودک با موضوع ازدواج
نام : کمال
کلاس :دوم دبستان
موزو انشا : عزدواج!
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در زدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید
من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.
همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.
دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
این بود انشای من
#یا_زهرا
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۸ بهمن ۱۳۹۹
میلادی: Wednesday - 27 January 2021
قمری: الأربعاء، 13 جماد ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها، 64ه-ق
📆 روزشمار:
▪️7 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️16 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️17 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️19 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
▪️26 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام
✅ با ما همراه شوید...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕️ @dastan9 🇮🇷