eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانهای کوتاه و آموزنده
رفتم تو آشپزخونه و یه لیوان آب خوردم. داشتم میرفتم تو اتاق که با بغض صدام زد --حامد! بی توجه به حرفش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت111 --میشه یه قولی بهم بدی؟ --چه قولی؟ --از این به بعد هرجا خواستی بری بهم بگو. --بخدا حامد امروزم.... حرفشو قطع مردم --میدونم عزیزم. اشکاشو با انگشت شستم پاک کردم و دستشو بوسیدم. --شهرزاد؟ با لبخند گفت --جانم؟ --میشه منو ببخشی؟ با شیطنت گفت --مگه میشه تو رو نبخشم؟ خندیدم --شیطون شدیا! --حامد؟ --جان حامد؟ --کِی میریم خونه؟ --نمیدونم بزار برم بپرسم. از دکترش پرسیدم و گفت میتونه بره خونه. هزینه ی بیمارستان رو پرداخت کردم و رفتم تو اتاق. بهش کمک کردم رفتیم بیرون.... ساعت 11شب بود رسیدیم خونه و رفتم حمام دوش گرفتم. بعد از اینکه نمازمو خوندم رفتم تو هال. --شهرزاد داری چیکار میکنی؟ --میخوام کوکو درست کنم. --کمکت کنم؟ خندید --یادته تو باغ میخواستی سالاد درست کنی؟ خندیدم --آره. یه دفعه جدی گفتم --هوس سالاد کردی؟ متعجب گفت --نه بابا فقط یادش افتادم. --مطمئنی؟ --وا حامد مگه من با تو رودربایستی دارم؟ --نه خب. --یادش بخیر سه سال پیش بود. --آره واقعاً چقدر زودگذشت. با فکری که به ذهنم خطور کرد رفتم تو اتاق و زنگ زدم به دوستم. --الو؟ --سلام علی جان خوبی؟ سعی کرد صداشو صاف کنه. --تویی حامد؟ خوبم داداش تو چطوری؟ تازه یادم افتاد ساعت 12شبه. --عـــه علی جان شرمنده اصلا حواسم به ساعت نبود. خندید --نه بابا خواهش میکنم. راستش میخواستم یه کیک سفارش بدم. مدلشو واست میفرستم فقط روش بنویس مامان شهرزاد تولدت مبارک. --باشه فقط حامد کیکو واسه فردا میخوای دیگه؟ --آره شب ساعت 8 میام میگیرم. --باشه. --شرمنده ها! --نه بابا این چه حرفیه دشمنت..... شهرزاد صدام زد --حامد بیا شام. --اومدم..... **************** رفتم اتاق یاسر و بهش گفتم میخوام زودتر برم. بعدش رفتم طلا فروشی و گردنبندی که اسم شهرزاد و حامد به لاتین روش بود و از قبل سفارش داده بودم گرفتم. بعدشم از قنادی کیک رو گرفتم....... توی راه نگران خدا خدا میکردم که شهرزاد تو اتاق باشه تا منم از فرصت استفاده کنم. موبایلم زنگ خورد --الو؟ --سلام حامد خوبی؟ --سلام عزیزم خوبم تو خوبی؟ تو دلم ذوق کردم از فردا باید بگم نی نی مون خوبه! --حـــامد! --جانم گوشم پیش توعه. --میگم زهرا خانم تنهاس گفته نیم ساعت برم پیشش. تو دلم یه ایول جانانه به خدا گفتم. --باشه برو منم تقریباً 1ساعت دیگه میام. --باشه پس فعلاً خداحافظ...... با احتیاط از راهرو گذشتم و رفتم تو خونه. کیک رو گذاشتم رو میز آشپزخونه و دورش شمع گرد قرمز و مشکی چیدم. گردنبند رو گذاشتم کنارش و رفتم لباسام رو عوض کردم و نمازم رو خوندم. شمعارو روشن کردم و همون موقع صدای در اومد. با ذوق گفت --عـــه تو اومدی! خندیدم --بله سلام خانم خودم. خندید و سلام کرد. رفتم کنارش تا میزو نبینه تا رفت تو اتاق. چادرشو برداشت و لباسشو مرتب کرد. با شیطنت صداش زدم --شهرزاد!! خندید --بله؟ --بیا. کنجکاو اومد نزدیک من --چیشده؟ رفتم پشت سرش و دستامو آروم گذاشتم رو چشماش. --بیا بریم بهت نشون بدم. دم آشپزخونه دستامو برداشتم --سوپراااااایـــــز! با ذوق جیغ زد --واااایـــــی حااامد! دستشو گرفتم و نشست رو میز. دستشو گرفت جلو دهنش و ذوق زده خندید. کم کم خندش تبدیل به تعجب شد. سوالی گفت --حــــامد؟ با همون لحن گفتم --جـــانم؟ --اینو اشتباه ننوشتن رو کیک؟ --کدومو؟ به نوشته رو کیک اشاره کرد --ببین نوشته مامان شهرزاد تولدت مبارک؟ خندیدم --خب مامان شهرزاد تولدت مبارک تعجب داره مگه؟ خندید --حامد من مامانم؟ تو چشماش زل زدم و خندیدم --آره خب الکی که ننوشته. با تعجب و خبیصانه گفت --چجوری من خودم نمیدونم؟ از رو صندلی بلند شدم و گردنبند رو از پشت سر بستم دور گردنش.
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت111 --میشه یه قولی بهم بدی؟ --چه قولی؟ --از این به بعد هرجا
--واااای حـــامد مرسییی! پیشونیشو بوسیدم --تولدت مبارک مامان نی نی مون. خندید --حالا تو هی الکی بگو مامان. خندیدم --باشه......... نشسته بودیم رو صندلی تا اسممون رو صدا بزنن شهرزاد آروم گفت --حامد؟ --بله؟ --نکنه سرکارم گذاشتی؟ خندیدم --یکم صبر کنی میفهمی. از پذیرش اسم شهرزادو صدا زدن و خودش رفت. با شنیدن حرفای پرستار شهرزاد هر لحظه متعجب تر میشد. جواب آزمایششو گرفت و اومد پیش من. خندیدم --بریم؟ با بهت گفت --بریم. تو ماشین با تعجب گفت --حامد یعنی من و تو؟ با بهت خندید --مامان و بابا شدیم؟ --بلـــه! ذوق زده گفت --وااای چجوری من خودم نفهمیدم. حامد تو چجوری فهمیدی؟ --خب دیگه. با اصرار گفت --بگو دیگـــه! --دیشب خانم دکتر گفت بهم. ذوق زده گفت --واااای خدای مـــن! --یاسر راست میگه من کلاً همه چیم برعکسه ها به جای اینکه زنم بهم بگه بابا شدی من به زنم گفتم مامان شدی! خندید و چشمک زد --چون تو حامد منی دیگه! بچگونه گفتم --مامان شهرزاد! صداشو نازک کرد --بلـــه؟ --بریم گلزار شهدا؟ با ذوق گفت --آره بزن بریم............. اینگونه به هم گره خورد.... زندگی من....شهرزاد.... زندگی ما....♡ 🍁حلما🍁 💠پایان💠 ⭕️ @dastan9 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✍روزی دخترکی که در خانواده ای بسیار فقیر زندگی می کرد از خواهرش پرسید مادرمان کجاست؟ خواهر بزرگش پاسخ داد که مادر در بهشت است؛ دخترک نمی دانست که مادر آنها به دلیل کار زیاد و بیماری صعب العلاج، چشم از جهان فرو بسته بود. کریسمس نزدیک بود و دخترک مدام در مقابل ویترین یک فروشگاه کفش زنانه لوکس می ایستاد و به یک جفت کفش طلایی خیره می شد. قیمت کفش 50 دلار بود و دخترک افسوس می خورد که نمی تواند کفش را بخرد. کریسمس فرا رسید و پدر دو دختر که در معدن کار می کرد مبلغ 40 دلار را برای هر کدام از بچه ها کنار گذاشت تا این که در هنگام تحویل سال به آنها داد. دخترک بسیار آشفته شد و فردای آن روز سریع کیف و کفش قدیمی اش را به بازار کالا های دست دوم برد و آن را با هر زحمتی که بود به قیمت 10 دلار فروخت؛ سپس فورا به سمت کفش فروشی دوید و کفش طلایی را خرید. در حالی که کفش را به دست داشت، پدر و خواهرش را راضی کرد تا او را تا اداره پست همراهی کنند. وقتی به اداره پست رسیدند، دخترک به مأمور پست گفت که لطفاً این کفش را به بهشت بفرستید. مأمور پست و خانواده دختر سخت تعجب کردند؛ مأمور با لبخند گفت که برای چه کسی ارسال کنم؟ دخترک گفت که خواهرم گفته مادرم در بهشت است من هم برایش کفش خریدم تا در بهشت آن را بپوشد و در آنجا با پای برهنه راه نرود، آخر همیشه پای مادرم تاول داشت.. ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ ✅سرمنشأ مشکلات بشر ✍️تمام گرفتاری بشر از نقطه‌ای آغاز شد که نفهمید کیست و کجای عالم ایستاده! دنیا را یک‌ کُره گِرد دید، وسط کهکشانی بزرگ که ‌می‌تواند در آن بخورد و بیاشامد، تفریح کند، ازدواج کند، علم بیاموزد، و.. نفهمید او یک زن یا یک مرد نیست، نفهمید زمین فقط یک کُره گِرد نیست، بلکه خانه‌ای است شبیه رحم‌ِ مادر،‌ که او را احاطه کرده برای مدتی معلوم، تا بتواند روح انسانی او را به تکامل برساند. چونان جنینی که در رحم مادر مراتبی را از نطفه تا انسانی کامل طی می‌کند، و در پایان چهل‌هفتگی، زمانی که آماده استفاده از نعمت‌ها و امکانات دنیا شد، به دنیا متولد می‌گردد. انسان از همانجا به هر الگوی عجیب و غریبی که رسید، دلش را به او داد و به سمت ناکجاآباد رفت؛ که یادش نماند، می‌تواند شبیه خدا جاودانه باشد، و در آرامش و نشاطی دائم غرق شود، و برای رسیدن به چنین تکاملی نیاز به یک مربی کارآزموده دارد که خود این مسیر را طی کرده باشد. ⭕️ @dastan9 💐
✨﷽✨ 🌼کرامت مومن در هنگام مرگ ✍رسول اکرم(ص) فرمود: هنگامی که خداوند از بنده اش راضی شد، به عزرائیل می فرماید: از جانب من نزد فلانی برو و روح او را برای من بیاور تا آنچه که از اعمال انجام داده کافی است، من او را امتحان نمودم، او را در جایگاه ارجمندی که مورد علاقه من است یافتم. عزرائیل همراه پانصد فرشته که با آنها شاخه های گل و دسته های ریشه دار گل زعفران است، از بارگاه الهی به زمین نزول می کنند و نزد آن بنده صالح. می آیند و هر کدام از آن فرشتگان او را به چیزی بشارت می دهند که دیگری به چیز دیگر بشارت می دهد. در آن هنگام فرشتگان با شاخه های گل و دسته های زعفران که در دست دارند برای خروج روح او، از دو طرف در دو صف طولانی می ایستند (تا جلال و شکوه، از روح آن بنده صالح استقبال کنند). هنگامی که ابلیس که رئیس شیطان ها است، آن منظره را می بیند، دو دستش را بر سر نهاده و فریاد و نعره می کشد!. پیروان او وقتی او را این گونه وحشتزده می نگرند، می پرسند: ای بزرگ ما! مگر چه حادثه ای رخ داده است؟ که چنان بر افروخته شده ای؟. ابلیس می گوید: مگر نمی بینی که این بنده خدا تا چه اندازه مورد کرامت و احترام واقع شده است، شما در مورد گمراه کردن او کجا بودید؟ آنها می گویند: «جهدنا به فلم یطعنا»: ما کوشش خود را در مورد گمراه کردن او کردیم، ولی او از ما اطاعت نکرد. 📚 جامع الاخبار، مطابق بحار، ج۶، ص۱۶۱ ⭕️ @dastan9 💐🌺
✨﷽✨ ✍️ دوستی نقل می‌کند، در سال 1342 سوار اتوبوس با دوستم از تهران عازم شهرستان خوی بودیم. راننده‌ی اتوبوس مست بود و ما دلشوره‌ی عجیبی از رانندگی او بر تن‌مان حاکم شده بود. آن زمان جاده‌های مواصلاتی از داخل شهرها عبور می‌کردند. اتوبوس برای شام در شهر قزوین توقف کرد. دوستم مرا به مغازه شیرینی‌فروشی برد و خودش یک جعبه شیرینی خرید و از من خواست تا من هم بخرم. هر دو شیرینی خریدیم. وقتی بیرون آمدیم، گفت: نیّت کن فردا صبح که ان‌شاءالله به مقصد رسیدیم، اولین کاری که انجام خواهیم داد، شیرینی‌ها را بابت صله‌ارحام به منزل خواهران خود ببریم. من نیّت کردم. نیمه‌شب که از خواب پریدیم متوجه شدیم اتوبوس واژگون شده است و از 36 نفر سرنشین آن فقط 5 نفر زنده و کاملاً سالم مانده بودند که ما دو نفر هم جزء آن 5 نفر بودیم و جالب‌تر این‌که جعبه‌ی شیرینی‌های ما هم سالم بود.از خوشحالی نمی‌دانستیم چه کنیم، بعد از مدتی کنار جاده ایستادن، موفق شدیم بالاخره به مقصد برسیم. از دوستم پرسیدم: چه رابطه‌ای بین خریدن شیرینی و صله‌رحم و زنده ماندن ما وجود داشت؟ گفت: دیشب من از رانندگی طرف متوجه شدم که بلایی بر سر ما حلقه زده است. سریع نیّت صله‌رحم کردم تا خدا به‌ خاطر شیرینی‌هایی که ما خریده بودیم بر خواهران‌مان رحم کند و عمر ما را به خاطر آن‌ها بر ما ببخشد. چنان‌چه نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند: در بین تمام اعمال نیک، «صله‌رحم» تنها عملی است که خداوند سریع پاداش آن را به فاعل آن می‌بخشد. ⭕️ @dastan9 💐🌺
✅ برخورد خداوند با انسان های خوب و بد! 🌹روایت شده از امام صادق علیه السلام که رسول خدا فرمودند: خدای تبارک و تعالی میفرمایند: ✨هیچ بنده گنهکاری را وارد بهشت نمیکنم، مگر اینکه: او را به مرض و بیماری مبتلا میکنم تا کفاره گناهانش باشد و اگر گناهانش با آن بیماری پاک نشد و زیادتر از آن بود، کسی را بر او مسلط میکنم که بر او ظلم کند تا کفاره گناهانش باشد. ✨یا رزق و روزی اش را کم میکنم تا کفاره گناهانش باشد و اگر این نیز برای کفاره گناهانش کافی نبود جان گرفتن او را سخت میکنم و یا در قبر بر او سخت میگیرم تا وقتی که بدون هیچ گناهی نزد من آید و اورا وارد بهشت کنم... ✨اما کسی را که میخواهم وارد جهنم کنم: او را صحیح و سالم میگذارم، ️رزق و روزی اش را زیاد مى کنم و جان دادن او را آسان می گردانم تا وقتیکه نزد من آید ، هیچ حسنه ای نداشته باشد(و حقی بر من نداشته باشد) ودر همان وقت او را وارد جهنم کنم... 📚سندالرسول ج۱ برگرفته شده از بحارالانوار ‌‌‌‌‌ ⭕️ @dastan9 💐🌺
💜🌱 امام‌زمان عج|♡ ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم ، که اگر جز این بود گرفتاریها به شما روی می آورد و دشمنان شما را ریشه کن می کردند  •{بحار، ج ٥٣، ص 175}• ⭕️ @dastan9 💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۳ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Sunday - 23 January 2022 قمری: الأحد، 20 جماد ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، سال پنجم بعثت 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️10 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ▪️12 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام ▪️19 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام ▪️22 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ⭕️ @dastan9 💐🌺
✅تلنگر ❤️ یاد نعمـات خدا 👈 عامل شُـکــر 🧡 یاد قـدرت خدا 👈 عامل تـوکّــل 💛 یاد الـطاف خدا 👈 عامل محـبّت 💜 یاد خـشـم خدا 👈 عامل خــوف 💙 یاد عظمت خدا 👈 عامل خشیت 💚 یاد عــلـــم خدا 👈 عامل حــیــــا 💖 یاد عــفـــو خدا 👈 عامل تـوبـــه 💗 یاد عــــدل خدا 👈 عامل تــقــوا 📚رعد۲۸ ⭕️ @dastan9 💐🌺
✨﷽✨ 💠تا میتونید بسم الله بگید💠 ✍در روایت آمده چون بنده را پای میزان حساب حاضر می کنند نامه اعمال او را در حالی که مملو از افعال و کردار زشت است به دست او میدهند،بنده در حین گرفتن نامه اعمال بنابر عادتی که در دنیا به گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» داشته آن را بر زبان جاری می‌کند و نامه اعمال را به دست می‌گیرد،چون نامه اعمال را می‌گشاید آن را سفید می‌بیند، در حالی که هیچ عمل بدی در او نوشته نشده است. در این هنگام بنده عاصی به فرشتگانی که حاضرند می‌گوید:در این نامه عمل چیزی نوشته نیست که بخوانم، و فرشتگان گویند:در همین نامه تمام اعمال بد تو نوشته بود اما به برکت و میمنت کلمه «بسم الله الرحمن الرحیم» که بر زبانت جاری کردی،‌ محو شد. و در روایت دیگر رسول اکرم (ص) فرمودند:چون روز قیامت شود به بنده خدا امر می‌شود که وارد آتش دوزخ شود، چون نزدیک دوزخ می‌شود می‌گوید:«بسم الله الرحمن الرحیم» و پا در دوزخ می‌نهد آتش دوزخ هزاران سال راه از او دور می شود. 📚منهج الصادقین، ج1، ص33 ⭕️ @dastan9 💐🌺